۱۳۹۱ آذر ۱۵, چهارشنبه

خانم نرگس محمدی، افتخار می کنم خواهری چون شما داشته باشم.





خانم نرگس محمدی، اگر بنده را قابل ولایق بدانید شما را،خواهری برای خود بدانم؟ و می دانم آنقدر روح بلند وبزرگی دارید، که این سعادت را ازبنده حقیر دریغ نمی نمایید. خواهرعزیزو شجاع من خانم نرگس محمدی نامه ایی خطاب به آقای دولت آبادی دادستان تهران نوشته بودید. درآن نامه اظهارداشتید که شما درخواست برای رفتن به زندان زنجان ندادید، و اعلام فرمودید هرحادثه ایی برای شما پیش بیاید مسئولیت آن به پای سران نظام است. خواهرعزیز آقای دولت آبادی وبسیار از سران این نظام وقاحت، برپیشانی خود داغ  مُهردارند و پیشانی خود را برای چاپلوسی درخیال خودجایگاه خدا کرده اند! اما دل خود را لانه و جایگاه شیطان! آیا شما گمان دارید آقای دولت آبادی از آقای مرتضوی دل رحم تر و شنواتر است، بنده چنین فکر نمی کنم!  ایشان نیز مانند آقای مرتضوی و اسلاف خود انسانی درنهایت خباثت و رذالت است!  این اشخاص برای حفظ قدرت از چشم کور هستند و از گوش کر!  برای این افراد هیچ چیز مهمتر ازنگهداری جایگاه خود، آن هم به هر طریق که شده نیست. خواهرم خانم نرگس محمدی شما با رفتار انسانی خود، و فعالیت حقوق بشری به مردم ایران و به تمام دنیا چهره کریه این نظام وسران آن را نشان داده اید. شما نشان دادید که درنظام فاسد وجلاد منشی چون جمهوری اسلامی، که برای  نشان دادن چهره، بزک شده خود به عنوان نظام مردم سالار چنین موجودات عجیب الخلقه ای حکومت می کنند و از هیچ ظلمی دریغ ندارند و مردم ایران درنهایت ظلم و بی عدالتی سر می کنند!  شما صدایی برای رساندن غم مردم ایران به دنیا شدید.  داشتن خواهری چون شما برای هر برادری افتخار است. حضور شما چنین بانویی درنهایت شجاعت وصلابت برای هر انسان پاک سرشت باعث مباهات، و افتخار بی نهایت بزرگ برای یک کشوراست.
خواهرعزیز امیدوارم هیچگاه گزند وآسیبی به شما نرسد وشما هم چون کوه استوار و پا برجا دربرابراین اراذل مقاومت کنید،  آیا گمان می برید که اگر خدای ناکرده مشکلی برای شما پیش آید بر دل آقای دولت آبادی (که داغ مُهربرپیشانی دارد، و داغ ننگ بردل) و یا سران دیگر نظام غمی می نشیند  و از عمل ننگین خود پشیمان می شوند؟ به خدایی که تنها او را می پرستم این چنین نیست! مگر حوادث متعددی که درسالهای نه چندان دور اتفاق افتاده فراموش کرده اید؟ از قتل خانم زهرا کاظمی تا قتلهای کهریزک، قتل پزشک وظیفه  کهریزک، قتل خانم هاله سحابی، آقای هدی صابر....وبسیاری از دلاوران ایران زمین. آیا این فجایع در دل این چنین عناصری که برلب ذکر خدا دارندو در دل ذکر شیطان اثری از پشیمانی ایجاد کرده؟ آیا این قوم بی رحم وبی عاطفه جوابگوی اعمال خود بوده اند؟  خواهر عزیزمن،  الان که شما درچنین وضعیتی هستید، بسیاری دیگر از دلاوران ایران زمین چون شما گرفتار و در رنج وعذاب هستند. آقای کبودوند به خاطر عیادت فرزند بیمارخود بودن دست به اعتصاب غذا زده است، کلیه های آقای حسین رونقی عفونت کرده، زندانیان سیاسی رجائی شهر را تحت بدترین فشارهای روحی و جسمی قرار داده اند.....تعداد بی شماری ازدلاوران در بند این نظام جلاد در زجرو عذاب بسر می برند  وقصد این نظام از این چنین رفتار و اعمال ننگین و حقارت باری، به نوعی قدرت نمایی کاذب ازخود و شکستن روحیه مبارز قهرمانان این مرزو بوم می باشد و حتی این نظام وقیح حاضر است با این عمل خود ذره ذره این عزیزان آزادیخواه را زجرکش کند. اما سران این نظام از خامنه ایی گرفته تا پابوسان درگاهش مانند حسین شریعتمداری، آقای دولت آبادی ....و تا کوچکترین عضو این نظام غافل از این هستند که مبارزان ایران زمین نه دربیرون از زندان ونه درون دخمه های این نظام ظالم روحیه خود را از دست نمی دهند و حقارت و پستی این نظام را بیش از پیش به دنیا نشان می دهند.
درآخر مطلبم ازتلاش شما و تمام مبارزین وفعالین راه آزادی ایران زمین تشکر می کنم و می گویم خواهرعزیزو بزرگوارم شرمنده شما و دو فرزند عزیز شما هستم. می گویم شرمنده تمامی آزادیخواهان و خانواده آنان هستم . می گویم شاید اگر ما هم چون شما به جای درس ترس، درس شجاعت آموخته بودیم امروزاینگونه این قوم بی رحم برسر ما ادعای بزرگی نمی کرد و به جای اینکه برسر قدرت باشدو مشغول ظلم کردن به مردم این کشور، در زیر دست وپای مردم ایران  درحال التماس بودند، اما افسوس که بین موفقیت وشکست دیواری است بنام ترس و هنوز یاد نگرفته ایم  این دیوار را بشکنیم و به آزادی و سربلندی برسیم. امیدوارم آن روز هرچه زودتر فرا رسد، روزی که ازدیوار ترس خود بگذریم وبه شجاعت برسیم.
 درآخرمطلبم می گویم، خواهرم به جای شما نیستم ومی دانم در رنج فراوان هستید. اما خدا را به شهادت می طلبم که حاضر هستم  مدت حبس شما رابنده به عهده بگیرم وتحمل کنم، خدا می داند از ته دل می گویم نه با اکراه بلکه با روی باز و افتخار حاضر به انجام چنین عملی هستم. فقط مسئولان این نظام جنایتکار ضمانت نامه بدهند که اگر بنده خود را معرفی کنم، دیگر باشما کاری ندارند و شما آزاد هستید حتی برای خروج از ایران، آن گاه با افتخار خودم را به جای شما معرفی می کنم. شما دلاوران و عزیزان باید باشید، چون با بودن شما مبارزان روحیه می گیرند و از این حالت ترس و رخوت بیرون می آیند. با بودن شما دلاوران جامعه به حرکت در می آید. باز درخواست خود را اعلام می دارم، در صورتیکه سران نظام ضمانت نامه بدهند  که خانم نرگس محمدی را آزاد می کنند و ایشان حتی حق خروج از ایران را دارد، بنده به عنوان یک ایرانی حاضر به تحمل حبس ایشان هستم . هرچند که حبس ایشان وتمامی مبارزین را قانونی نمی دانم، چون بازجوییها و دادگاهای جمهوری اسلامی را قانونی نمی دانم! اما حاضر به تحمل حبس ایشان هستم. و از تمام مزدوران نظام که در فیس بوک و سایت های مختلف نفوذ کرده اند، می خواهم درخواست مرا به گوش اربابان خود برسانند.
باز چون همیشه درآخر مطلبم می نویسم. زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران

حسین رونقی ملکی به مرخصی آمد.




رهسا نیوز: حسین رونقی ملکی بعد از گذشت  ۹۵۰ روز از بازداشتش،  دقایقی قبل به مرخصی امد.
به گزارش رهسا نیوز، حسین رونقی ملکی دقایقی قبل، بعد از دو سال و نیم حبس و شکنجه  برای اولین بار به مرخصی آمد.
گفتنی است که حسین رونقی ملکی که  در مدت اسارت خود به دلیل شکنجه های فراوان دچار مشکلات حاد جسمانی شده و دو کلیه وی بصورت جدی اسیب دیده است  که همین امر باعث شد  وی در تاریخ ۶ خرداد ماه دست به اعتصاب غذایزند و خواستار اجرای قانون و اعطای حقوق از دست رفته خود و سایر زندانیان سیاسی از سوی حاکمیت بشود  که مسئولین قضائی در نهایت قول رسیدگی و اعطای حق درمان و مرخصی استعلاجی  را به وی  داده بودند.

آقای خاتمی، با طرفدارانتان برای شرکت در انتصابات، چهار دست وپا به پابوس خامنه ایی بروید.



آقای خاتمی به تازه گی در دیداربا گروهی از جانبازان سخنانی اظهار داشتید، که اگر شما دربرابرخامنه ایی، گریه می کردید و برسر خود می زدید، شرف داشت به چنین سخن گفتن حقارت آمیزو چاپلوسی کردن، هر چند که سخنان و رفتار شما مورد گلایه مهمانان در آن جمع قرار گرفته و این خود یک نمونه از بی ارزش بودن شما وسخنان شما است،  اما آقای خاتمی دیگر شما چهره بسیارمشهور وشناخته شده ایی در چاپلوسی هستید! به جای دورویی صد رویی پیش گرفتید، وبه جای یک رنگی صد رنگی! آقای خاتمی تا چه اندازه قرار است خود را درخفت وحقارت، فرو برید؟ قسمتی از چاپلوسی شما اینگونه آغازکرده ایید: محمد خاتمی در ادامه ادعا کرد: به هر حال اصلاح طلبان که به نظام و جمهوری اسلامی پای بندند و در متن نظام جمهوری اسلامی حرمت و کرامت انسان ایرانی را می طلبند. ما به اسلام و جمهوری اسلامی اعتقاد داریم. قانون اساسی را چارچوب عملی می دانیم.    ودر قسمت دیگر این سخنان حقارت آمیز را بی نهایت به چاپلوسی و رذالت کشیده ایید!‍  آقای خاتمی با طرح درخواست جالبی گفت: اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است می گذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد.
آقای خاتمی، در این گفتارکه فعالیت شماو ( افتضاح طلبان) درچهارچوب نظام هست شکی درآن نیست، شما جیره خواران این نظام هستید، و حتی خود شما پا را از چهارچوب قانونی هم فراتر گذاشته اید! نمونه این نوشته من، سخنان چنین وقیحانه و در نهایت زبونی است که شما انجام دادید! اما این سخن شما را قبول ندارم و یک دروغ میدانم که متن نظام جمهوری اسلامی، حرمت وکرامت انسانی را می طلبد. بلکه باور دارم متن نظام جمهوری اسلامی حرمت انسانی را لگد مال هوسرانی و قدرت پرستی  خود می کند.  آقای خاتمی خاتمی در قسمت دوم حقارت خود را بی نهایت نشان دادید! هرچند تا انتخابات ریاست جمهوری راه زیادی مانده ،اما اَگر شما چهار دست و پا به پابوس خامنه ایی رفته بودید، و توبه نامه می خواندید بهتر ازاین بود اینگونه از راه دور حقارت نامه بخوانید!
آقای خاتمی،  صحبت از عفو کردید، که اگر ظلمی به رهبرشده رهبرعفو کند، و اگر ظلمی به مردم شده مردم عفو کنند. و این سخن خود را به نفع آینده گان دانستید!  آقای خاتمی ملت چه ظلمی به رهبرشما کرده اند؟ الان رهبر وارباب شما چه چیز راعفو کند؟ مردم ایران زندگی رهبرشما را ازهم پاشیده اند؟ رهبرو خانواده رهبر شما را در دخمه ها انداخته اند؟ در دخمه های ظلم رهبر و عزیزان رهبر را زیر شکنجه های قرون وسطایی، به هزاران بیماری رساندند؟  ملت ایران عزیزان رهبر شما را سلاخی کرده اند؟  ملت چه کرده اند که رهبر شما عفو باید کند؟ آقای خاتمی  اتفاقاٌ برای آینده گان بهتر است این عفو صورت نگیرد و این مبارزه با ظلم ادامه پیداکند!؟ زیرا همان آینده گانی که به ظاهر شما دل برای آنها می سوزانید و در دل گریه برای طرد نشدن از حکومت را دارید، حاضربه نابودی آن آینده گان هستید.  فردا روز به گذشتگان خود یعنی ملت کنونی می خندند که فریب حقیری چون شما را خورده اند!  آقای خاتمی نه تنها آقای خامنه ایی ظلمی به او نشده که عفو کند بلکه باید ایشان به زودی درایرانی آباد و آزاد ودر دادگاه صالح جوابگوی اعمال ننگین خود باشد! لازم به ذکر می دانم شما نیز ازاین قاعده مستسناء نیستید.آقای خاتمی من در نوشته هایم بسیار احترام را رعایت می کنم، اما در اینجا می گویم خیلی بی شرم و بی غیرت هستید. خانم نرگس محمدی درحال جان دادن است، اقای کبودوند درحال اعتصاب غذا وبسیار زندانی و عزیز دیگردر وضعیت وخیم روحی و جسمی هستند، شما درخواست عفو از رهبر رابرای ملت دارید؟ خجالت بکش بی شرم. شما به فکر آینده گان نیستید بفکر از دست ندادن وطرد نشدن از قدرت هستید.
آقای خاتمی در آخر مطلبم به شما عرض می کنم، رهبر یک حزب، گروه، یک سنبل و یا یک آلترناتیو برای مردم و طرفداران خود، اول باید درنهایت صداقت، شجاعت و اقتدار باشد، چون بسیاری از مردم به دنبال آن الترناتیو هستند، اعمال آن حزب ، شخص برای آن حامیان سنبل حرکت است، فرقی نمی کند آن حزب، شخص، سنبل در چه مقام وجایگاهی باشد، زیرا جایگاه وپست ومقام برای آن سنبل حرکت مردم ارزشی نمی آورد! آن چه به آن سنبل اعتبار می بخشد، صداقت در رفتارو شجاعت در گفتار،وی است، وگرنه شما روزی ریاست جمهور بودید با بیش از20میلیون رأی بخاطر نداشتن صداقت با مردم وشجاعت در دل 8سال مردم رابه دنبال خود کشاندید و آخر هم با پوخند رفتید. 
در سال 88 وپس ازآن اول به میدان آمدید، بعد که آن همه عزیزجان دادند، آواره غربت و روانه زندان شدند رنگ عوض کردید، به قول خود موضع خود را تعدیل کردید شرط گذاشتید برای شرکت در انتخابات مجلس اماحتی به شرایط خود پایبند نبودید، و به صورت مخفیانه برای رأی دادن سر ازیکی از روستا های دماوند درآوردید، و طرفداران خود را درشُک قرار دادید! و کار به اینجا ختم نشد شورای نگهبان با باطل اعلام کردن آن صندوق رأی شما را تا قعر حقارت هل داد، و همین ضربه ایی به روحیه مدافعان شما زد.  الان هم که خود می بینید دیگر سخنی از شرط ندارید برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری، تازه از رهبرتان می خواهید ملت را عفو کند.  آقای خاتمی، اول آن که انتخابات از همین الان تحریم است هم چون انتخابات مجلس، اما شما  به خاطر اینکه از غافله حقارت عقب نمانید کمی همت خود را بیشتر کنید، خود را آزار ندهید به جای اینکه از دور برای رهبرتان چاپلوسی کنید، وبرای ملت تقاضای عفو کنید، خود و (افتضاح طلبان) چهار دست و پا به پابوس رهبرتان بروید، توبه نامه بخوانید و برای خود تقاضای عفو کنید! عزیزان ما درخون خفته اند، یاران ما آواره غربت و در زندانها هستند، ما تا آخر به این مبارزه ادامه می دهیم.
در این مبارزه یا از قفس تن رهایی می یابیم، یا قفس ظلم شما ظالمین را درهم می شکنیم
باز در آخر مطلبم می نویسم زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران

یادی از زنده یاد اکبر محمدی




لینک دانلود مصاحبه زنده یاد اکبرمحمدی

جنبش دانشجویی وحشمت الله طبرزدی .



حشمت الله طبرزدی

سیزده سال پیش در هجده تیر ماه جنبشی به راه افتاد که می توان ادعا کرد نقطه عطفی در تاریخ شصت ساله جنبش دانشجویی تا آن زمان بود، برخی سعی کرده اند جنبش دانشجویی 78 را صرفاً اتفاقی و به دلیل توقیف یک روزنامه یا یک تجمع در کوی دانشگاه قلمداد کنند.
این البته نظریه ای است که حکومت مایل به جا اندازی آن است. در صورتی که جنبش 18 تیر 78 اصلا اتفاقی نبود. حداقل بخش بزرگی از اپوزیسیون و نیز خود من و دوستانم در جبهه متحد دانشجویی و اتحادیه اسلامی دانشجویان و دانش آموختگان انتظار این را داشتیم که بزودی جنبشی بوجود آید که به سمت خواسته های اصلی مردم و اپوزیسیون حرکت کند. حتی زنده یاد عزت الله سحابی نیز پیش از آن در جایی سخنرانی کرده و پیش بینی تحولاتی مهم را کرده بود.
من پیش از رویداد هجده تیر در بازداشتگاه 209 به بازجوها می گفتم که به زودی وضع دگرگون حواهد شد. چون انتظار آن را داشتم وقتی 18 تیر اتفاق افتاد و همه دوستان دور و نزدیکم را باداشت کردند من را هم بار دیگر برای بازجویی های سنگین تر به شکنجه گاه توحید انتقال دادند و همان تیم بازجویی 209 در توحید می گفتند که شماها (منظور اتحادیه دانشجویی) ابتدای سال بیانیه ساختار جمهوری آزاد و دمکراتیک را صادر کردید و پس از آن 18 تیر را راه انداختید.
آن ها نیز اشتباه می کردند برای اینکه هجده تیر منحصر به یک یا چند گروه نیز نبود، اگرچه سعی کردند به جبهه متحد دانشجویی و چند حزب ملی نسبت بدهند، نه اتفاقی بود و نه منحصر به چند حزب و تشکل. بلکه یک فرآیند و یک ضرورت تاریخی بود، برای اینکه خواسته های بخش بزرگی از مردم، روشنفکران، دگر اندیشان و اپوزیسیون بر روی هم انباشت شده بود و بالاخره باید بیرون می زد. واقعیت این است که 2 خرداد 76 در پیش انداختن جنبش 18 تیر 78 بسیار موثر بود. برای اینکه اولاً مردم احساس کردند که رای و خواسته آنها می تواند اثرگذار باشد، ثانیاً فضای خوبی برای اطلاع رسانی بوجود آمد و ثالثاً خواست اکثریت کسانی که به خاتمی رای داده بودند یک رای اعتراضی و خروج از جمهوری اسلامی بود.
تشکل های دانشجویی نیز از اوایل دهه هفتاد به خوبی توانسته بودند که اعتقاد بخشی از معترضان و مردم را برای سامان دهی یک حرکت اعتراضی مسالمت آمیز جلب کنند. به همین دلیل جنبش دانشجویی 18 تیر به سرعت گسترش یافت، رادیکال شد و به مدت یک هفته توانست در مقابل شدیدترین سرکوب ها مقاومت کند.
جالب تر اینکه این جنبش توانست بخش هایی از مردم را نیز با خود همراه نماید و آنچه لازم بود گفته شود را در شعارهای خود مطرح کرد. دیکتاتوری مذهبی را نشانه گرفت، حتی در شعارهای خود جمهوری ایرانی را مطرح کرد و خواهان یک جنبش آزاد و دمکراتیک بود اما این جنبش به هیچ وجه ملی و توده ای نشد و در واقع تا حدودی نورس بود و زمان پیروزی آن نرسیده بود. ضمن اینکه اصولا یک بخش از این جنبش یعنی اصلاح طلب ها با اهداف سکولاریستی و تحول طلبانه آن موافق نبودند، برای اینکه گمان می کردند از طریق اصلاحات درون حکومتی و بدون تغییر بنیادین از جمله تغییر قانون اساسی به نفع سکولاریسم و دمکراسی، بتوانند به اصلاحات مورد نظر خود برسند. به همین دلیل از چهارشنبه 23 تیرماه 78 از جنبش جدا شدند و اعلام کردند که در راهپمایی 23 تیر شرکت خواهند کرد. ولی در هر حال الگوی رفتاری و تئوریک جنبش دانشجویی 18 تیرماه 78 برای مبارزات آزادی خواهانه و دمکراسی خواهانه مردم ایران ماندگار شد.
ده سال پس از جنبش 18 تیر، جنبش سبز بوجود آمد که اگرچه بسیار گسترده تر از 18 تیر بود، اما از همان الگوی 18 تیر استفاده کرد. جالب این است که رهبران اصلی جنبش سبز 88 از همان اصلاح طلب هایی بودند که به جنبش خیابانی باور نداشتند و در 18 تیر 78 نیز اگرچه تا حدودی و تا مرحله ای با جنبش همراه، و یا حداقل مخالف نبودند ولی بالاخره راه خود را جدا کرده و با حاکمیت همراه شده بودند.
ولی "همین طیف در جنبش سبز 88" خود از دعوت کنندگان و هزینه دهندگان شدند. جنبش سبز اما به جای یک هفته به مدت هفت ماه مقاومت کرد. شعارها و مطالبات شفاف تر شد و دامنۀ جنبش نیز به مراتب از جنبش 18 تیر گسترده تر بود. ولی این جنبش نیز ملی و توده ای نشد و در سطح جنبش های روشنفکری و بخشی از طبقه متوسط شهری محدود ماند تا امکان سرکوب آن وجود داشته باشد.
البته بخشی از اصلاح طلبان که به شدت پایبند جمهوری اسلامی مورد نظر خط امامی ها هستند، بار دیگر رهبران مبارز این جنبش را تنها گذاشتند تا بتوانند "اصلاحات در چهارچوب نظام" را دوباره زنده کرده و همان راه بی حاصل گذشته را ادامه دهند.
شنیده ام برخی از آنان نیز تقدیرگرا شده اند، برای اینکه معتقدند باید بازی نیمه بند درون نظام بودن را تا زمانی ادامه داد تا مثلا فلانی بمیرد و فرجی حاصل شده و در هرم قدرت حاکم تغییراتی بوجود آید. در آن زمان حضور نیروهایی مثل هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، خاتمی و موسوی خوئینی ها در چهارچوب نظام یک فرصت استثنایی خواهد بود.
ولی به نظر من تجربه 18 تیر 78 و جنبش سبز 88 به ما می آموزد که باید منتظر یک جنبش ملی با رهبری جدید باشیم. جنبش ملی آنگاه امکان ظهور پیدا می کند که مطالبات اساسی آن جنبش اعم از اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در متن خواسته های توده ها اعم از طبقه فقیر، کارگر و مزدبگیر، طبقه متوسط شهری و طبقه مرفه باشد. ضمن اینکه خواسته های قومی، صنفی، جنسیتی و مدنی را نیز در بر بگیرد. منحصر به یک صنف، طبقه، جناح، حزب و گروه نباشد. رهبری آن نیز همراه با خواسته هایش و از درون جامعه و به تعبیر امروزی اش از کف جامعه برخیزد، و جسارت لازم هزینه دادن را داشته باشد و نفعی در وضعیت حکومت فعلی نیز نداشته باشد.
برای نمونه می توان از جوانان مصر، تونس و سایر کشورهای عربی نام برد. و در هر حال هفتاد درصد از مردم ایران را جوانان دختر و پسر تشکیل می دهد که با شرایط موجود اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و حکومتی به شدت مخالف هستند. اینها خواهان زندگی جدید و مدرن با الزام های مربوط به جوامع مدرن و پیشرفته اند.
از دیگر سو می رود تا فشارهای شدید اجتماعی و اقتصادی توده ها را برای یک تصمیم تاریخی آماده سازد. به نظر من حکومت های سرکوبگر فقط امکان این را دارند که جنبش هایی محدود را سرکوب نمایند. تجربه نشان داده است حرکت های ملی قابل شکست نیست. اگر حکومتی بخواهد جنبشی ملی را سرکوب کند به سرنوشت حکومت قذافی در لیبی یا بشار اسد در سوریه یا عبدالله صالح در یمن گرفتار می شود.
اگر در ایران تاکنون حکومت توان این را داشته است که هر جنبش آزادی خواهانه ای را سرکوب و مهار کند فقط به این دلیل است که این جنبش ها به یک حرکت توده وار یا ملی تبدیل نشده اند.
گرامی میدارم یاد همه شهدای جنبش دانشجویی 18 تیرماه 1378 بویژه ابراهیم عزت نژاد و اکبر محمدی و نیز همه شهدای جنبش سبز 1388 بویژه ندا و سهراب را.
16 تیر 91
حشمت الله طبرزدی
زندان رجایی شهر کرج

آقایان به جای تنگه هرمُز، دهانتان را ببندید.



بعداز شروع شدن جنگ 8ساله ایران وعراق، که قرار بود دراین جنگ سران جمهوری اسلامی برای آزاد کردن قدس از کربلا بگذرند، اما نه تنها به قدس و کربلا نرسیدند، بلکهبعداز8 سال درجازدن، و کشته، زخمی ومفقودالاثر شدن بسیاری از عزیزان این آب وخاک مجبور به نوشیدن جام زهر شدند.  بعداز آن با یاوه گویی های متعدد به توجیه کردن عمل خود، وادعای پیروز شدن در جنگ را داشتند.  این ماجرا ادامه یافت تا اواخر دهه سال 1370 وبرمَلا شدن فعالیت های مخفیانه هسته ایی جمهوری اسلامی درمدت طولانی بدون اطلاع آژانس انرژی اتمی،  بعداز آن مذاکرات هسته ایی با آژانس صورت گرفت، این مذاکرات بهترین موقعیت را به جمهوری اسلامی داد تا با طولانی کردن مذاکرات و به نوعی حیثیتی کردن مسئله هسته ایی و رسیدن پرونده به شورای امنیت، این جو را در جامعه القاء کند که قدرت های بزرگ مانع از دست یابی ایران به انرژی هسته ای هستند، نظام جمهوری اسلامی با این امر توانست وضعیت حقوق بشر ایران رادر جامعه بین المللی به حاشیه براند، و جامعه بین المللی را در مذاکرات طولانی وبی نتیجه نگه دارد و با شعار انرژی هسته ایی حق مسلم ماست!  مردم را با خود همراه کرد. غافل از این که بسیاری از مردم هنوزنمی دانند انرژی هسته ایی چیست؟ به چه کار می آید؟ این آقایان نمی خواهند قبول کنند بغیر از انرژی هسته ایی، نان خوردن ، امنیت داشتن وآزادی بیان هم حق مسلم هر ایرانی و هرانسانی است. جمهوری اسلامی با بررسی پارامترهای مختلف دانسته است که هیچ کشوری خود سرانه نمی تواند به کشور دیگر حمله کند، و اگر قرار به حمله ای هم باشد باید توجیه محکمی برای آن داشت. مخصوصا این قاعده در نظامهای دموکرات بیشتر از نظامهای خود کامه اجراء می شود. در هنگام مذاکرات هسته ایی، نیروهای نظامی جمهوری اسلامی با انجام انواع مانورهای دریایی، زمینی و هوایی، بانام های مختلف مشغول به تهدید و شاخ وشانه کشیدن برای بستن تنگه هرمُز شدند. آقایان از هیچ یاوه گویی کم نگذاشتند و فقط سخن و تهدیدات تو خالی انجام دادند که هزینه آن تحریم ها بیشتر و سختی برملت ایران گردید. مثال آن بعداز پایان مانور ولایت90 سرتیپ عطاء الله صالحی فرمانده کل ارتش اعلام کرد، ناو جان استیشن که از خلیج فارس رفته حق بازگشت به خلیج فارس را ندارد. دولت آمریکا درهمان زمان اعلام کرد این ناو برای ماموریت به خلیج عدن رفته وبه زودی به خلیج فارس باز می گردد. چندی بعد عبور ناوگان نظامي سه كشور آمريكا، انگليس و فرانسه از تنگه هرمُز و ورود آنها به خليج فارس، ونامه تهدید آمیز، اوباما و خط قرمز دانستن بستن تنگه هرمُز، به جمهوری اسلامی، مجبور به  تغییر سخنان ، معاون فرمانده نیروی زمینی سپاه،سرتیپ سلامی با این مزمون که عبور ناوگان خارجی امر طبیعی است گردید. و نظام موضع خود را ازتهدیدو عربده کشی به موضع سکوت تغییر داد!   مثال دیگر سردار فدوی فرمانده نیروی دریایی سپاه در دیداربا رهبر خود درسال1390 چنین اظهار می دارد: در تنگه هرمُز همه كشتي ها را كنترل مي كنيم. بلافاصله هر ناو آمريكايي را كه صدا مي زنيم؛ نه تنها اطلاعاتي را كه مي خواهيم، بلكه اطلاعات بيشتري هم به ما مي دهد. این آقا عُرف بین المللی رابطه دریایی را در ترس آن کشور میداند، همین امر سبب ساز بدبینی بیشتر نسبت به جمهوری اسلامی شد ودر همان زمان اعلام شد. انگلیس قوی ترین ناوشکن خود را به خلیج فارس اعزام می کند نیروی دریایی سلطنتی انگلیس قصد دارد ناوشکن "اچ ام اس درینج"رابه خلیج فارس اعزام کند. اما از طرف این آقایان جز سکوت عملی انجام نشد. اکنون نیز با برپایی مانورپیامبراعظم 5 سیل ناوهای جنگی را به خلیج فارس روانه کردند و از این آقایان هیچ صدایی در نیامد و سخنی گفته نشد.
آقایان به جای تنگه هرمُز دهانتان را ببندید. بستن تنگه هرمُز کاری ندارد و زمانی نمی برد، اما اصل بسته نگه داشتن آب راه است. شما چند روز و یا چند ماه می توانید تنگه هرمُزرابسته نگه دارید؟ آن کشورها اگر به جنگ بیایند به پشتوانه داشتن مدرنترین تکنولوژیهای نظامی وارد جنگ می شوند، نه مانند شما با خرید اسباب بازی از کشورهای روسیه وکره شمالی!  آقایان با کدام تجهیزات و تسلیحات پیشرفته قدرت بسته نگه داشتن تنکه هرمُزرا دارید؟ کدام کشورحامی و پشتیبان شما دراین حرکت است؟ سالیان متمادی است این تهدیدات را انجام میدهید ولی عملی در سخن شما نیست! اما برعکس با هر یاوه گویی شما سیل تحریم ها به سوی ایران روانه می شود، و دراین میان سختی و گرسنگی آن را باید مردم تاوان دهند! در زمان تهدید به تحریم ابتدا شعار تهدیدات بر ما اثر ندارد می دادید. پس از جدی شدن تحریم ها شعار آمادگی برای مقابله با تحریم ها راداریم دادید، اکنون با شروع تحریم ها کاسه گدایی خود را به سمت مردم گرفته اید و درخواست صرفه جویی میدهید. وزیر امورخارجه شما آقای صالحی نیز با کاسه گدایی گود تری روانه کشورهای مختلف شده است. آقایان مردم دیگراز خوردن چه چیز صرفه جویی کنند؟ اکنون بهتر است شما کمی در یاوه گویهای خود صرفه جویی کنید.  شما خود می دانید نه جرأت داشته و دارید، نه توان بسته نگه داشتن این آب راه بین المللی را، وگرنه اگر درخود چنین قدرتی را می دیدید دیر زمانی دست به چنین کاری زده بودید! وچرا باید تاوان ندانم کاری وجاه طلبی شما را مردم درمانده بدهند؟ در صورتی که خود می دانید نه خود شما و نه اعمال شما مورد تایید اکثر مردم ایران نیست.
 به جای یاوه گویی و دروغگویی، کمی واقع بینانه نگاه کنید. این سخنان شاید برای عوامل شما شیرین به نظر آید اما اگر زمانی برسددرجنگ پوچ بودن یاوه های شما معلوم گردد، آن زمان چگونه توجیه یاوه های خود را می کنید؟ آن زمان دیگر قدرت پوشالی شما نزد عوامل خود نیزبی اعتبار شده، و روز نابودی شما فرا رسیده. پس بهتر است به جای تهدیدات توخالی و پوچ، با درایت وسیاست رفتار کنید و آن درایت و سیاست برای شما درحال حاضراین است. آقایان به جای تنگه هرمُز، دهانتان را ببندید.
درپایان مطلبم چون همیشه می نویسم.  زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران

ايران آزاد براي همه ايرانيان.



·         
چه مي توان كرد ؟
اين پرسش موقعي كه در مقابل يك «وضعيت پيچيده « قرار ميگيريم سئوالي جدي است . درواقع جدي گرفتن اين سئوال نصف راه حل هروضعيت پيچيده است . لازم نيست وضعيت پيچيده ( همان چالش يا مخمصه ) يك وضعيت ويژه و خاص يا استثنايي باشد كه اين سئوال را درپي داشته باشد . بلكه ساده ترين چالش ها حتي در پيش پاافتاده ترين امور روزمره جادارد توسط ما دربرابر اين سئوال قرارگيرند و دريك تلاش ولو لحظه اي ، پاسخ مناسب خودرا ازما بگيرند .
دراين مقاله البته ، ما درصدد هستيم « چه مي توان كرد؟» را در برابر يك چالش ملي كه روي ميز همه ايرانيان خواهان آزادي ، عدالت ، پيشرفت و ترقي براي ميهن تحت ستم مان است قراردهيم و بپرسيم كه راستي در شرايط كنوني و در مقابل رژيم مستبد ضد ايراني حاكم چه مي توان كرد ؟
اين سئوال از آنجا مهمتر وحساس تر ازهرزماني مطرح ميشود كه در خاورميانه بزرگ ، بهار انقلاب و تغيير، ديكتاتوري هاي حاكم بر تونس ، ليبي و مصررا در نورديده و ميرود تا ديكتاتور سوريه راهم به مرداب تاريخي افول استبداديان به سپارد.
اين درحالي است كه مردم ايران دراين منطقه ازجهان، خود از پيشتازان انقلاب و تغيير بوده اند . با اين حال رژيم ديكتاتوري حاكم بر ميهن ما همچنان با استمرار فاجعه در كشور به حيات ننگينش ادامه ميدهد . بنابراين ، اين يك سئوال جدي است كه به ويژه دراين شرايط بايد همواره ازخود مان بپرسيم . به ويژه جادارد كه آگاهان هر قشر اعم از دانشجويان ، فرهنگيان ، كارگران ، كارمندان ، فعالين وهمه درمنداني كه درد مردم و ميهن دارند وبه ويژه آنهايي كه ميخواهند درجهت آزادي ميهن وبراي مردم كاري بكنند بايد جدي تر به اين سئوال پاسخ دهند .
چون سئوال دررابطه با يك چالش ملي مطرح است و روي ميز همه است هركس يك پاسخي به آن ميدهد :
يكي مي گويد كاري نمي شود كرد . اختناق همه جا بالا است .ذره اي نمي توان جنب و جوشي داشت .
ديگري مي گويد كاري هم اگر بشود چه فايده . ما ميدانيم كه چه نمي خواهيم اما نميدانيم چه ميخواهيم پس اگر به تجربه ملي قبلي مان پايبند باشيم با اين وضع نبايد كاري كرد .
يكي هم مي گويد به نظرم من بايد كار آگاهي بخشي كرد .بايد مردم را آگاه كرد .بيش ازاين نبايد كاري كرد هر كار ديگري هزينه در پي دارد كه بايد پرهيز كرد .
ديگري ميگويد بايد كاري كرداما اين كار سكوت است . تظاهرات در سكوت . اين طوري هم كاري كرده ايم و هم هزينه نكرده ايم .
يكي ديگر ميگويد كه فعلا بايد منتظرباشيم ببينيم اوضاع چگونه خواهد شد ، تا شرايطي پيداشود و بعد بشود كاري كرد كرد .
حتما پاسخ هاي ديگري هم به اين سئوال داده ميشود .شايد به تعداد همه ايرانياني كه گروه خون شان با رژيم مستبد حاكم جور در نمي آيد و با مستبدين ميانه اي ندارند و نخواهند داشت .
مهم كم وزياد بودن اين پاسخ ها نيست . مهم فصل مشترك همه پاسخ هاست . همه كساني كه اين سئوال برايشان مطرح مي شود ولو هر پاسخي به آن بدهند در يك چيز شريك هستند وآن اين كه به اين رژيم « نه « را گفته اند ومي گويند . آري همه آنها اين رژيم را نمي خواهند . با استبداد مخالف هستند و ميخواهند روزي را ببينند كه ايران آزاد و براي همه ايرانيان است .
ازاين رو خودرا ملزم ديده اند كه خودرا درگير اين موضوع بكنند . لذا اين فصل مشترك بسيار مهم است وبايد آن را خيلي خيلي جدي گرفت . با اتكا به اين جديت و اين فصل مشترك ، سئوال اين است كه آيا با چالش روي ميز و وضعيت و مخمصه روي ميز درست تنظيم شده است . به عبارت ديگر اگر طرح درست سئوال نصف راه حل است آيا دربرابر مخمصه و چالش و وضعيت مورد نظر ما سئوال درست همين است : « چه مي توان كرد ؟ » .
شايد يك مثال بتواند مارا به پرسش و پاسخ درست راهنمايي كند . دريك ساختمان آتشي درگرفته است . آتش در حال سرايت و بيشتر شدن است . اينجا سئوال قبل ازاين كه چه مي توان كرد باشد چه بايد كرد است ؟ واضح است كه بلافاصله جواب پشت سئوال مي آيد . بايد آتش را خاموش كرد . حال اين كه به چه شيوه ها و روش ها و تكنيك ها و تاكتيك ها وشگردهايي اين همه بعد ازاين پرسش و پاسخ اصلي است . صد البته در قبال ذره ذره كار خاموش كردن آن آتش كه هريك خودش چالشي درون چالش اصلي است پرسش هاي ديگري مطرح مي شود كه جواب مناسب خودشان را دارند . پيشرفت هم ازدرون همين پرسش و پاسخ ها در مي آيد اما قبل از پرسش و پاسخ اصلي و تعيين كننده نبايد سراغ جزييات رفت .
درارتباط با موضوع روي ميز ما هم همين طوراست . استبداد به عنوان درد مشترك و نابوده كننده حرث و نسل اين كشور بيداد مي كند . بنابراين همه آنهايي كه استبداد را نمي خواهند و آتش نشانان اين آتش خانمانسوز هستند بايد ببينند پرسش وپاسخ درست چالش روي ميز چيست ؟ مطمئنا در جزييات هزاران پرسش و پاسخ ديگري هم هست اما مهم اين است كه پرسش و پاسخ اصلي را عبور كنيم . دربرابر اين چالش مثل هرچالش ديگر ازاين نوع همانگونه كه در مثال آتش سوزي گفته شد پرسش درست اين است كه چه بايد كرد ؟ دراين نقطه چه مي توان مارا به انحراف مي كشاندومخالف ان فصل مشترك جديت كه داشتيم است .
واضح است اين جاهم در برابر چه بايد كرد . هركس مي داند كه پاسخ چيست . يعني خود سئوال پاسخ را درپي دارد : بايد با استبداد در افتاد . بايد آن را نابود كرد . بايد از آن نجات يافت . بايد ميهن و مردم را ازآن خلاص كرد .. همه بايد ازاين عبور كنند كه بايد استبداد ازاين مملكت رخت بربندد . زيبنده ايران وايراني وجود يك حاكميت مستبد و ديكتاتوري و خودراي نيست . شعور تاريخي همه ايرانيان براي يك بار و براي هميشه به ديكتاتوري نه گفته است . نخ نبات كليه تلاش هايي صد وبيست سال اخير ملت ايران كه در پي آزادي بوده است هم همين را مي گويد . پاسخ چه بايد كرد ملي امروزه ما ايرانيان همين است كه ديكتاتوري بايد برود وبراي اين كار بايد با آن درافتاد .
سوريه مثال خوبي است . درمقابل مردم يك رژيم وحشي و آدم كش قرارگرفته است . با اين حال مردمش شجاعانه و بي باك و نترس ايستاده اند . هرقدر كه دشمن مستبد ازانها خون مي ريزد اين ها جسور تر مي شوند . بي باك تر مي ايستند . هرروز بر ايستادگي شان و بر كميت ايستادگان شان افزوده ميشود . چرا ؟ چون پرسش هر سوري در مقابل چالش و وضعيت و مخمصه ملي اين نيست كه چه مي توان كرد اين است كه چه بايد كرد و بلافاصله پاسخ هم اين است كه بايد بشار اسد برود . براي اين كار بايد با او در افتاد بايد جلويش ايستاد . چه ميتوان كرد بعد ازاين است . يك مادر سالخورده به چه مي توان كرد همان طور كه يك جوان پاسخ مي دهد نمي تواند پاسخ دهد . اين مثال در عرصه هاي مختلفي مطرح است . ممكن است توان اين مادر حتي يك دعاباشد اما برايش تعيين تكليف شده است كه اصل موضوع چه بايد كرد است و مي داند بايد با مستبد خون ريز دربيفتد اين بايد كردي است كه وظيفه روز ، وظيفه ملي ، وظيفه انساني ، وظيفه شرعي ، تعهد زمانه ، تعهد روشنفكرانه و تعهد مردم گرايانه و... و... هركسي است كه درآن فصل مشترك جاي دارد . اينجاست كه به يك اصل مهم رهنمون ميشويم
فاجعه اي كه درجامعه ما هرروز جريان دارد راآن چه نيروهاي شر مي كنند ايجاد مي كند اما دوام اين فاجعه به اين بر
مي گردد كه نيروهاي خير آن چه بايد بكنند را نمي كنند .
مطمئنا جان كلام درهمين جا است كه قدرت نيروهايي خير در آن چه بايد بكنند بيكران است اما چون آن چه بايد را نمي كنند نيروهاي شر در پراتيك ملموس جلو مي افتند . اگر نيروهاي خير يك قطره بايستند نيروي شرهزاران قدم به عقب پرتاب ميشود . واقعيت اين است كه پادزهر اختناق واستبداد چيزي غيراز ايستادگي به هرقيمت نيست . با اين حال هرذره ايستادگي راندمانش اصلا كمي نيست . چون بين اين كه نيروهايي خيرآن چه بايد بكنند نمي كنند (= بي عملي ، انفعال ، قيمت ندادن ) كه جايش را كاركرد نيروي شر ومستبد پرمي كند با آن چه بايد بكنند را انجام دهند و بكنند (= ايستادگي و درافتادن با استبداد ) يك دنيا تفاوت است لذا راندمان صعودي است . ضرب المثل قطره قطره جمع شود وانگهي درياشود دقيقا اينجا كارآيي دارد . همين جا نقطه فناي استبدادواوج گيري آزادي است . اگرچه اين خطي حاصل نقاط است . بكوشيد كه ايستادگي در جامعه يك فرهنگ شوديك رويه و يك روحيه درتمامي جامعه .به اين بينديشيد كه پاسخ چه بايد كرد را بدهيد چه مي توان كرد ازتويش اتوماتيك راه خودش را باز ميكند.

یادی از دلاوران18تیرماه 1378.




امروز به مناسبت قیام دلیرانه عده ایی از دانشجویان وجوانان این مرزو بوم در 18تیرماه سال 1378 مطلبی به نگارش در می آورم. قصدم از نوشتن این مطلب به بررسی چگونگی و کنکا ش درباره این مسئله نیست، چون دیگر بعداز گذشت13سال همه میدانند این حادثه دلخراش چگونه برپا گردید. چگونه جای متهم وبی گناه تعویض گردید و چگونه در بیدادگاه های نا عادلانه نظام، آن همه فجایع به دزدیدن یک ریش تراش ختم شد.هرچند به طور مختصر اشاره ایی کوتاه به شروع قیام می کنم.  در تيرماه 1378، كميسيون فرهنگي مجلس پنجم ، طرحي را با عنوان «اصلاحيه قانون مطبوعات » در چهار بند به تصويب رساند، این چهار بند به نوعی به محدود کردن نوشتن وسانسور بیش از حد روزنامه ها اشاره داشت، و قرار شد این اصلاحیه را به صحن علنی مجلس برای تصویب تحویل داده شود. روزنامه سلام هم در 15 تير يعني يك روز مانده به مطرح شدن اصلاحيه در صحن علني مجلس ، اقدام به انتشار سند محرمانه منتسب به وزارت اطلاعات نمود و با تيتر درشت نوشت : «سعيد اسلامي پيشنهاد اصلاح قانون مطبوعات را داده است» باشکایت وزارت اطلاعات خبر توقیف روزنامه سلام در تاریخ17تیر ساعت 10شب اعلام گردید.و باعث تحسن عده ایی از دانشجویان گردید و این تحسن با گفتگوی مامورین نیروی انتظامی یوسف آباد با دانشجویان خاتمه یافت، اما در اقدامی ناجوانمردانه انصار حزب الله با حمله شبانه به خوابگاه دانشجویان جرقه قیام 18تیر را زدند و این جرقه باعث انفجارغرور دانشجویان وملت گردیدبه طوری که با این انفجار پایه های نظام لرزید و کاربه جایی رسید که آقای خامنه ایی برای به دست اوردن دل دانشجویان گریه کرد، آقای خاتمی با گفتن ایم مطلب که این حرکت ضربه به اصلاحات است وباعث تضعیف قدرت اصلاحات می شودو دادن وعده مجازات عوامل حمله به دانشجویان به نوعی باعث تفرقه افکنی دربین دانشجویان گردید.
اما دریغ از آن همه وعده، یکی به واقعییت نپیوست. و دانشجویان بی گناه هم چون( منوچهر محمدی، زنده یاد اکبرمحمدی، رضا مهاجرانی نژاد، اردشیر زارع زاده، کوروش صحتی) وبیشمار عزیزان که به جلادخانه توحید روانه شدند! جایی که نامی برای رسیدن به خدا و زرندگی داشت ودرداخل آن رسیدن به آرزوی مرگ! عزیزان مبارز را زیر بدترین شکنجه های روحی و روانی قرار دادندو با گرفتن فیلمهایی به زور شکنجه از این دلاوران و پخش آن به نوعی تکرار سناریو نخ نما شده تواب سازی شد! و با دادگاهای غیر قانونی حکم اعدام برای بی گناهان صادر گردید. بعد با فشار جامعه جهانی این حکم ها به حبس ابد و حکم های پایین تری تقلیل یافت. و در مدتهای طویل زندانی از هیچ ظلمی بر این افراد دریغ نکردند، از فشار های روحی روانی بر این عزیزان وخانواده های آنها، آویزان کردن این عزیزان در فاضلاب زندان، به طوریکه چندین بار این دلاوران از ظلم فراوان دست به اعتصاب غذا زدند. در آخر جوانی عزیز دلاور دوست داشتنی و باوقار، اسطوره مقاومت آقای اکبرمحمدی به طرز مشکوکی در زندان جان به جهان آفرین تسلیم کرد. روحش شاد باد روح تمام عزیزان آزادیخواه شاد باد.
در آن طرف ماجرامتهمین ومجرمین در آسایش بودند افراد لباس شخصی که جزء افراد خود سر شناخته می شوند در هیچ دادگاهی شرکت نداشتند و برای یک نظام یکی از بدترین ننگها این است، افرادی در آن جامعه جای شعبون بی مخها را گرفته باشند و آن نظام عاجز وعلیل از کنترل این افراد باشد. هرچند این مسئله چیز مخفی نیست،  که این شعبون بی مخها سر در آخور نظام دارند و دارای پشتوانه حمایتی قوی هستند وگرنه هیچگاه جرأت دست زدن به اعمال خود سرانه نداشتند. و پرونده محاکمه متهمین به محاکمه چند سرکار استوارو چند سرباز وظیفه ودزدیده شدن یک ریش تراش  خاتمه یافت.
اما هنوز بعداز13سال بسیارسوالها بی جواب مانده. اگر مشکل دزدیدن یک ریش تراش بودآن همه خرابی وسائل و ساختمان خوابگاه دانشگاه برای چه بود؟ آن خرابی که اگر چنگیز خان مغول حمله کرده بوداینگونه ویرانی از خود به جا نمی گذاشت. برای سرقت یک ریش تراش احتیاج به لشکر کشی شبانه عوامل خود سرو ضرب و شتم دانشجویان بود؟ به شهادت رسیدن عزت ابراهیم نژادو خانم فرشته علیزاده و تعدادی دیگربرای چه بودو به کدامین گناه؟ آیا به شهادت رسیدن آن عزیزان هم سناریویی از سرقت ریش تراش بود؟  آن همه وعده برای محاکمه عوامل حمله به کوی دانشگاه چه شد؟ آن دلجویی که قرار بود از عزیزان شود چه شد؟.......وبی نهایت سوال بی جواب مانده ! هنوز نه تنها در جواب سوالها مانده اید، بلکه از یاد آوری آن حادثه در ترس هستید! و اجازه برگزاری سالگرد آن حادثه وحشیانه را نمی دهیدو جوجامعه را به پادگان تبدیل می کنید.
آقای خامنه ایی و آقای خاتمی، شما خود را مسئول در اتفاق افتادن ماجرا نمی دانید؟ آن همه وعده را که داده بودید برای اجراء عادلانه حق آیا انجام دادید؟ در درگاه خداوند باری تعالی خود را مسئول نمی دانید؟ بسیاری از بی گناهان به ناحق در این حادثه مال وجان خود را از دست دادند و عده ایی برای عمری دچار مشکلات جسمی شدند، چگونه ادعای اجرای حکومت الهی در ایران را دارید؟ این همه ظلم درحکومت الهی به اسم خدا و ائمه میشود ولی شما دفاعی از حرمت خدا و ائمه آن نمی کنید! چگونه دنیای خود را به آخرت می فروشید؟ در آخر مطلبم خدا را به شهادت می طلبم واز دست ظلمی که به عزیزان این مرزو بوم شد به او شکایت می برم، و می گویم ظلم پایدار نمی ماند هر چقدربساط آن ظلم محکم واستوار باشد
باز در آخر مطلبم می نویسم زنده و پاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران

هجدهم تیرماه را پاس بداریم .



هجدهم تیرماه را پاس بداریم 

ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم
شور عشق در سینه داشتیم و!
پیش از آن که عاشق شویم ، سینه بر خاک سوده مردیم
ما را به خاطر بیاور!
ما را که سینه سرخانی خنیاگر بودیم و ده به ده
نه در آسمان و نه در کوهسار و نه بر شاخسار
که در بازار ، پیش از آنکه آوازه خوان شویم
بر شاخه ای تکیده از تکیه گاه خویش
جان واسپردیم
بخاطر دارم پیامشان را ، سرنوشتشان را
آری...
و همیشه در گذرگاه خاطرم در گذر است
آوازهای صامت سینه سرخان سینه بر سیخ و
تجسد آرزوهای بیست و دو سالگان سینه بر سنگ
واز تکرار یادشان شاید پیش از آن که شاعر شوم
بیست و دو ساله بمیرم . آمین
(سروده شهید عزت ابراهیم نژاد ، لاله سرخ کوی دانشگاه )
18 تیر ماه ، سالگرد حمله خشونت آمیز و ددمنشانه سازماندهی شده توسط اقتدارگرایان به خوابگاه دانشجویان کوی دانشگاه تهران ، یادآور کینه عمیق حاکمیت و عوامل آن نسبت به دانشجویان ، به عنوان نسل پیشرو و مشعل دار آزادیخواهی کشور است.
سالگرد روزی که فاجعه بارترین تهاجم علیه نهاد دانشگاه در نیمه شب (هفدهم ) و روز آن (هجدهم تیر ماه ) شکل می گیرد.
فاجعه ای که از دقایقی پس از نیمه شب پنج شنبه هفدهم تیر ماه 1378 از درب ورودی کوی دانشگاه آغاز و تا ساعاتی پس از آن ، به داخل محوطه و درون اتاق های دانشجویان بی پناه گسترش یافت.
زشتی و شناعت عملکرد حکومتیان بدان حد بود که مجال دفاع از آن را از تمام سران و ولایتمداران سلب نمود. ابعاد این حادثه و فاجعه هولناک آنچنان عظیم بود که اکنون نیز به رغم گذشت سالیان ، یادآوری چنان سبعیتی ، اندوهی جانکاه و تلخکامی غیر قابل تحملی را موجب میگردد.
دانشجویان این پیشاهنگان آزادیخواهی و استقلال طلبی ملت ایران در سحرگاه هجدهم تیر ماه 1378 بیرحمانه مورد ضرب و جرح و قتل شعبان بی مخ های حاکمیت واقع می گردند. جنایتکارانی که در حین پرتاب دانشجویان از طبقه سوم ساختمان شماره 22 ، وقیحانه فریاد یا حسین و یا زهرا سر می دهند و مغول گونه با نخبگان این مرز و بوم رفتاری مینمایند که روی چنگیزیان و صدامیان را سپید می سازند.
از شب تا به صبح می زنند و می کشند ، خرد می کنند و می سوزانند و به سرقت می برند تا در پیشگاه ارباب ولایتمدار ، مقرب تر گردند. آنانی که خود را حزب الله نام نهاده بودند ، با شعار " حزب الله ، ماشاالله "  اعمالی ننگ آور از خود بروز دادند که تا ابد فراموش نخواهد شد.
سبعیت حنایتکاران در آن صبح گاه چنان بود که دلها  را به هیجان و تلاطم واداشت ، بدانسان که آتشفشان ستم سوزی دانشجویان فوران  آغازید و برشوریدن بر ظلم ، لحظه به لحظه اوج گرفت و با فراز ونشیبی چند ، تا واپسین ساعات روز سه شنبه 22 تیر ماه ادامه یافت.
در آن روزها قداره بندان حکومت چنان بر اقامتگاه دانشجویان تاخته و از آن ویرانه ای ساختند که یادآور فردای آزادی خرمشهر از چنگال بعثیان جنایتکار بود.
فاجعه ای چنان وسیع و غیر قابل توصیف که هنرمندی هیچ عکاس و توانایی هیچ گزارشگر چیره دستی را یارای به تصویر کشیدن و روایت نمودن این لحظات دردناک و این صحنه های هول انگیز نبود.
برپایه گزارشات آن ایام ، عزت الله ابراهیم نژاد ، تنها مقتول حوادث دانشجویی تیر ماه 78 در ایران است که "حسن مقدس ، رئیس شعبه سوم دادگاه انقلاب تهران" او را به اتهام " اقدام علیه امنیت داخلی کشور از طریق شرکت در راهپیمایی کوی دانشگاه و دادن شعار علیه مامورین و پرتاب سنگ " مجرم شناخت ، ولی به علت فوت وی ، قرار موقوفی تعقیبش را صلدر نمود؟!
جالب اینجاست که وی علیرغم آن که خود بدست عوامل مسلح و مهاجم به کوی دانشگاه به شهادت رسیده است ، به اقدام علیه امنیت ملی متهم گردید ، ولی کسانی که او را به قتل رسانیده بودند از هر اتهامی مبرا دانسته شدند.
طرفه تر آن که متهمان حکومتی کوی دانشگاه که علاوه بر قتل ، تعداد بیشماری را مضروب و مجروح نموده  و اموال آنان را به تاراج برده بودند ، تبرئه می گردند و هیچیک مجازاتی درخور نمی یابند ، ولی بسیاری از دانشجویان و مردم بیگناه را به بازداشتگاه های امنیتی ، از جمله " شکنجه گاه توحید" منتقل می سازند و قوه قضائیه که در صدور احکام شداد و غلاظ سرعتی خیره کننده داراست را ، همچنان در شناسایی قاتل شهید عزت ابراهیم نژاد ، شتابی نیست.
از میان خیل عظیم زندانیان کوی دانشگاه ،اکبر محمدی" پس از تحمل دوران سخت و پر شکنجه  بازداشتگاه توحید وزارت اطلاعات و با سپری ساختن حدود هفت سال از دوران محکومیت خود ، در اثر اعتصاب غذای دلیرانه اش جان باخت.
...هنوز اما فریاد نیروهای انصار حزب الله و لباس شخصی ها ، نه تنها از درون کوی دانشگاه ، که از بسیاری دیگر گوشه و کنار شهر به گوش می رسد.
هنوز صدای فریادهای دلخراش دختران و پسرانی که زیر دست و پای چماقداران ضجه می زنند را می توان شنید...
...هنوز کسی نیست که بگوید چه کسی چشم دانشجویی را کور کرد و خونی را به ناحق بر زمین ریخت.
اینک اما نباید گمان برد که جنبش دانشجویی همیشه زنده ایران ، به خاموشی گراییده است. جنبش دانشجویی همچون آتشی در زیر خاکستر ، در زمان خود با زبانه هایی بس سوزنده تر از همیشه سر برخواهد آورد.
 جانیان باید بدانند که فاجعه 18 تیر هیچگاه از حافظه ملت ایران و دانشجویان ایرانی محو نخواهد شد.
دکتر سید مصطفی علوی18 تیر ماه 1391

آقای محمد صدیق کبودوند در اعتصاب غذا! نهادهای حقوق بشری درسکوت وخفقان!



فعال حقوق بشری کُرد آقای محمد کبودونداز8خرداد1391دست به اعتصاب غذا زده است،
شایان ذکر است آقای کبودوند درماه می 2008 از سوی دادگاه احضار و به 11 سال حبس تعزیری محکوم شد. محکومیت او به اتهام بنیانگذاری سازمان حقوق بشر کُردستان، رابطه با دیگر سازمانهای حقوق بشری بین الملل و ضدیت با نظام جمهوری اسلامی ایران می باشد. آقای کبودوند به دنبال ابتلای فرزندش، پژمان کبودوند به بیماری خونی صعب‌العلاج خواستار مرخصی شد، اما به دلیل مخالفت مسئولان با این خواسته،  دست به اعتصاب غذای نامحدود زده است. در همین حال آقای کبودوند که به ناراحتی حاد ریوی مبتلاست، در طول پنج سال گذشته، 3 بار در زندان اوین دچار سکته قلبی شده است. پزشکان زندان گفته اند که درمان آقای کبودوند در زندان میسر نیست، اما مسئولان قضایی اجازه نمی دهند او در خارج از زندان تحت درمان قرار بگیرد. 
به گفته خانواده کبودوند وی که تا پیش از بازداشت هیچگونه سابقه بیماری نداشته، در جریان نگهداری ۷ ماهه وی در شرایط سخت سلول انفرادی، به بیماریهای ریوی، ‏کلیوی و پوستی دچار شده است و حتی سکته خفیف مغزی نیز داشته است.
حال آقای کبودوند نیز مانند بسیاری دیگر از زندانیان بی گناه همچون (خانم نرگس محمدی، عیسی سحرخیز،عبدالفتاح سلطانی، مهندس حشمت الله طبرزدی، آقای کاظمینی بروجردی)  وبسیار زندانی بانام وگمنام به جرم گفتن ونوشتن و خواستار احقاق آزادی بیان شدن ، روزی که وارد دخمه های این نظام می شود در نهایت سلامت است و در دخمه های این نظام گرفتار انواع بیماری می شود!؟ واقعا باید به سران چنین نظامی که گلوی خود را برای مسلمانان بحرین و فلسطین می درانند، از ظلمی که به مردم آن کشورها می رود فریاد وفغان دارند و برمردم خود از هیچ جفایی کم نمی گذارند، چه باید گفت؟ آیا حرفی و نوشته ایی جز این می توان گفت ونوشت. آقایان حکومتی به اسم جمهوری اسلامی و آزادی قرار شد برپا کنید، اما ازجمهوری آن، جز دیکتاتوری محض ، از اسلامی بودن آن جز بی دینی و از آزادی آن جر خفقان وسرکوب چیزی به جا نمانده؟! وبه خاطر این همه بی لیاقتی و خباثت به شما تبریک می گویم. شما با اعمال خود درسی به مردم ایران و مردم دنیا دادیدکه تا قیامت فراموش نکنند، و آن درس این بود.  قشری که اسم دین را یدک می کشند اعتماد را نشاید.
حال در نهایت تعجب به این نکته بر می خوریم.  برسر نهادهای حقوق بشری چه آمده؟ حتی همان بیانیه های تو خالی را هم کنار گذاشته اند و ذره ذره جان دادن مخالفین نظام جمهوری اسلامی را به تماشا مانده اند؟  این نهاد حقوق بشری و مدافعان آن در چه کار هستند؟ شما که خود شاهد این امر هستید، این نظام نه تنها به منشور حقوق بشری که پایبندی خود را به آن اعلام می دارد از انجام آن سر باز می زند،  بلکه ناظرویژه تعیین شده از طرف این نهاد را نیز مورد بی اعتنایی قرار می دهد! دیگر این بازی و نمایش چیست؟  که هر چند مدت یکبار گزارشی تعیین شود از وضعییت حقوق بشر ایران ؟ آیا دیدن این همه شاهد زنده، این همه  مدارک غیر قابل انکار، عدم اجازه ورود به بازرس ویژه سازمان حقوق بشربه ایران و متهم کردن ناظر و نهاد حقوق بشر به جاسوسی و عوامل کشورهای غربی از طرف سران نظام، خود دلیلی بر گناهکار بودن این نظام نیست؟ وقت آن نرسیده به جای ادامه این نمایش و التماس به نظامهای دیکتاتور هرچه سریعتر پرونده جمهوری اسلامی، سوریه و کشورهایی چنین کستاخ به بررسی شورای امنیت برسد و اقدامات قاطع و در خورانجام شود؟
درآخر مطلب خود باز تاکید دارم عزیزان این مرزو بوم ، توسط این نظام ذره ذره در حال روانه شدن به سوی مرگ تدریجی هستند و نظام جمهوری اسلامی با پادگانی کردن کشور اجازه هرگونه مخالفت و تجمع را از معترضین گرفته، این مسئله نهادهای حقوق بشری را درآزمون مهمی قرار می دهد، که به صورت عملی حقانیت خود را نشان دهد و دست به اقدامی جدی بزند، هرچند نظام جمهوری اسلامی با طولانی کردن مذاکرات هسته ای و تهدید به بستن تنگه هُرمزبه نوعی جامعه جهانی را از مسئله حقوق بشر دور کرده، اما این امر دلیل قابل قبولی برای کم کاری نهادهای حقوق بشری نمی شود. هر روز کم کاری و تاخیر در برخورد جدی با پرونده نقض حقوق بشر ایران به قیمت از دست دادن جان عزیزانی هم چون (نرگس محمدیها، کبودوندها، آقای کاظمینی بروجردیها) وتمامی زندانیان و مخالفان نظام خواهد بود. پس بهتر آن است سازمان ها و نهادهای حقوق بشری، به جای ادامه، رویه گذشته تغییر روش داده و برخورد جدی تری با پرونده نقض حقوق بشرنظام های خاطی از جمله جمهوری اسلامی داشته باشد، و از این حالت سکوت وخفقان بیرون آیند.
باز چون همیشه در پایان مطلبم فریاد می زنم( زنده وپاینده ایرانی وایران جانم فدای ایران)

آقای لاریجانی، شما از کارنامه ننگین قوه قضائیه، درخشان تر هستید!




مشاور رئیس قوه قضائیه با ادعای اینکه "براساس تعریف، در نظام جمهوری اسلامی هیچ زندانی سیاسی وجود ندارد. "در جمهوری اسلامی کسی نیست که فعالیت سیاسی قانونی انجام داده باشد و چون حکومت از کار او خوشش نمی‌آمده و آن را دوست نداشته به زندان افتاده باشد.
وی همچنین با رد اظهاراتی پیرامون بدرفتاری با بازداشت شدگان حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری، با بیان اینکه بازداشت شدگان زندانی سیاسی نبودند، مدعی شد: "اگر بدرفتاری هم شده باشد با قوه قضائیه شده است. کارنامه قوه قضائیه در دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی در برابر کودتا گران فتنه ۸۸ بسیار درخشان بود

ایشان درمورد چپاول زمینهایی که به ایشان نسبت داده میشود چنین اظهار داشت: اولا بنده افتخار می کنم که کشاورز و دامدار هستم. کشاورزی در خانواده ما یک سنت است.مواردی که علیه من در رسانه ها تبلیغ شده باعث افتخار من است. من افتخار می کنم که با زحمت بیش از ۲۰ سال توانسته ام ولو یک وجب از خاک میهنم را ابادتر کنم

آقای لاریجانی، جای شرمساری دارد که شما به عنوان دبیر ستاد حقوق بشر نظام جمهوری اسلامی، چنین وقیحانه دروغ می گویید. در جمهوری اسلامی زندانی سیاسی به اسم وجود ندارد! زیرا هنوز بعداز33سال برای اینکه  بتوانید مخالفان خود را سرکوب کنید آنها را به بهانه جرائم امنیتی بازداشت می کنید، در صورتیکه  درباطن اکثر زندانیان ایران نه تنها جرائم امنیتی ندارند بلکه دارای جرائم سیاسی می باشند. آقای لاریجانی کار قانونی و کار غیر قانونی از نظر شما چیست؟  (آقای محمد صدیق کبودوند، خانم نرگس محمدی، خانم نسرین ستوده....آقایان حشمت اله طبرزدی، عیسی سحرخیز، مجید توکلی، کیوان صمیمی) وبی شمار افراد دیگری هستندکه نام تک تک انها در یک مطلب جای خود دارد، درکتابها نگنجد و اینجانب از همه آن عزیزان پوزش می طلبم. این اشخاص کدام کار غیر قانونی را انجام داده اند؟ اسلحه به دست گرفته و مبارزه مسلحانه انجام داده اند؟ آیا جز این بوده با رفتار و نوشتارخود خواستار آزادی بیان ، رفع تبعیض و خواستار پایان دادن به یاغی گری درحکومت شوید؟ کجای این کاراین افراد غیر قانونی بوده؟ آیا غیر از این است که نظام بخاطر اینکه از کار آنها خوشش نیامده آنها را اسیرو زندانی کرده است؟  و با این نوع سخنی که شما گفتید و این مثالی که بنده ذکر کردم به این نتیجه میرسیم، هرکس چاپلوسی نظام را انجام دهد از نظر شما کار قانونی کرده و هرکس انتقادی به نظام داشته باشد کار آن غیر قانونی بوده.
آقای لاریجانی درمورد بدرفتاری با زندانیان سیاسی بعداز سال88 تنها به این مثال بسنده می کنم.  وقایع کهریزک، و کشته شدن 3 نفر درهمان زمان و بسیاری بعداز آزادی از آن بازداشتگاه مخوف گوشه بسیار کوچکی بود از آن همه ظلم که در این 33سال به مردم ایران روا داشته شده، و وخامت( حال خانم نرگس محمدی، اعتصاب غذای محمد صدیق کبودوند) وبسیار اشخاص دیگردر زندانهای شما به انواع مریضیها مبتلا شده اند از ظلمی است که در زندانها روا می داریدو به دروغ مُنکر آن هستید. اگر این فجایع را پرونده درخشان قوه قضائیه می دانید، شما که یکی از آگاهان این جنایات و رفتارها هستید، خود درخشان تر از پرونده ننگین قوه قضائیه هستید.
آقای لاریجانی شما 5برادرهستید و هرکدام مانند موریانه ای در گوشه ایی از بدنه درخت پوسیده نظام لانه کرده اید. درمورد چپاول زمینهایی که این روزها سخن ها گفته می شود فرموده ایید: دامدار وکشاورز هستیدو افتخار می کنید بعداز 20سالتوانسته ایید یک وجب زمین میهن را آبادتر کرده باشید. آن زمینها که سخن از آن ها به میان است چندین هکتار است، جزء مرغوبترین زمینهای ایران است و شما چگونه با چه درآمدبادآورده ای تا این اندازه زمین را خریداری کرده اید؟ اما بی شمار مردم ایران از تهیه پول پیش محل زندگی خود محروم هستند؟ چگونه دامدار وکشاورز هستید که وقت می کنید هم زمین ایران را آباد کنید هم به وضعیت حقوق بشرجمهوری اسلامی رسید گی کنید؟  آقای لاریجانی شما که قطره ایی از این نظام فاسد هستید جای خود دارد . کل این نظام در 33سال ایران آباد را به ویرانه تبدیل کردو آزادی حقوق بشر را به زندان وخفقان!

در آخر مطلبم اظهار می دارم اگر آن قدر به درستی اعمال خود ونظام ایمان دارید، چرا از اجازه دادن به نماینده ویژه سازمان حقوق بشربرای بازدید از زندانهای ایران در هراس هستید؟ چرا دارایی و درآمد خود را افشاء نمی کنید؟ تا اینگونه مردم ایران بدانند چگونه امکان دارد در مدت زمانی که شما فرمودید دارای هکتارها زمین شوند؟  آقای لاریجانی سران نظام که از امثالی چون شما تشکیل شده ،سرا تا سر دروغگو هستند، برای ماندن برقدرت از هیچ فریب و دروغی دریغ نمی کنند، روز خدا را شب تار اعلام می کنند، دروغ خود را راست توجیه می کنند و سخن راست دیگران را دروغ، ناحق خود را حق می دانندو حق مردم را ناحق، حرام خود را حلال می خوانند و حلال مردم را حرام.....آیا به راستی چنین نظامی قابل فر مانبرداری و اعتماد است؟ آیا جز نبودن چنین نظامی برای رسیدن به آرامش راهی وجود دارد؟
باز چون همیشه فریاد می زنم . زنده وپاینده ایرانی و ایران جانم فدای ایران

گفتگوی آقای مجری توانگر آقای سعید اوحدی، با اقای مصطفی علوی دبیرکل کانون نخبگان ایران




درود بر مبارزين راه آزادى: از راديو فرهنگ گفتگويى داشتم با دكتر مصطفى علوى دبيركل كانون نخبگان ايران در مورد حماسه ١٨ تيرماه كه بسيار شنيدنى است .اكنون لينك اين گفتگو در دسترس دوستان قرار گرفته،پوزش از اينكه چند روزی اين لينك به تاخير افتاده . پيروزى در راه است   

نامه سرگشاده منوچهر محمدی به احمد شهید.



نامهٔ سرگشاده به احمد شهيد به بهانه سالگرد ۱۸ تير ماه مبنی بر در خواست کمک از او جهت بررسی شکنجه‌ها و ظلمهای وارده بر هموطنان، اينجانب و برادرم اکبر و ديگر اعضای خانواده‌ام در داخل و بيرون از زندانهای رژيم و نيز خنثی کردن طرح سؤ قصد رژيم به جان مادرم

جناب احمد شهيد گزارشگر محترم ويژه سازمان ملل متحد ،

اينجانب اگر چه تصميم بر آن گرفتم تا شمه‌ای از آنچه که بنام نقض حقوق بشر از سوی رژيم بر من ، برادر زنده يادم اکبر و ديگر اعضای خانواده‌ام چون پدر ، مادر ، خواهر و ديگر برادرم رفته است را با تاخير برای آن جناب بنگارم اما قبل از هر چيز مايلم دلايلی که باعث شده است که با تاخير اقدام به اينکار نمايم يعنی‌ از نوشتن نامه زودهنگام به شما امتناع ورزم را بيان کنم و سپس هم به اختصار به نوشتن اصل نامه مبادرت نمايم ،

اما در ابتدا به دلايل تاخير در نوشتن نامه اشاره می‌کنم ،

دليل اول : جناب شهيد سخت است به عرض برسانم که در ايران تنها من و خانواده‌ام نيستيم که شاهد به قتل رسيدن و يا بازداشت و شکنجه شدن بصورت خانوادگی از سوی رژيم ميباشيم بلکه هزاران خانواده در ايران وجود دارند که متأسفانه با روانه شدن به زندان بصورت خانوادگی ، با بيرحمانه‌ترين شيوه به قتل رسيدند و نيز رذالت تر از هر رذالت در اين خلقت سياست اينکه ، تمامی دختران باکره در آن خانواده‌ها مطابق فتوای فقه شيعه حکومتی ، قبل از اعدام مورد تجاوز نفرت انگيز وابستگان متعصب و خشک مغز و نيز کم سواد و يا بی‌ سواد آن رژيم قرار می‌گرفتند تا پس از اعدام از يکسو ، به اصطلاح راه بهشت را بر روی اين گناهکاران هميشگی‌ ببندند و از ديگرسو ، به اصطلاح با صوابی که به امر خدا از کار تجاوز ميبرند راه بهشت را برای خود هموار و بقای رژيم دينی را پايدار سازند و اگر هم ديديم افرادی هم از ميان آن خانواده‌ها پس از تحمل ساليان حبس آزاد گشتند بطوريکه در زندان بزرگی‌ بنام ايران همچون کنترل شده در حال سپری کردن به ظاهر زندگی‌ خود شدند متأسفانه از داغ ديگر اعضای خانواده اعدامی خود ، بعد از زمان کمی‌ يا دق کردند و مردند و يا اگر زنده ماندند متأسفانه همراه با بحران روانی‌ شديد دچار پيری زودهنگام شدند بطوريکه اين عده از پيران زودرس که در سراسر کشور هم کم نيستند چاره‌ای جز اين ندارند که برای هميشه سياست سکوت اختيار نمايند و بعنوان شهروند درجه 
۳ (آخرين و پايين‌ترين درجه شهروندی ) به سختی روزگار بگذرانند و اما تعداد زيادی هم که ناگزير به خارج از کشور گريختند بجز عده اندک که به فعاليت سياسی و حقوق بشری مشغولند اکثر آنان بخاطر حفظ امنيت ديگر اعضای خانواده خود که در ايران زندگی‌ ميکنند چا ره‌‌ای جز لب فرو بستن نداشته و ندارند و اما اگر همان اندک اپوزيسيون فعال در خارج از کشور که قريب به اتفاق آنان خانواده‌ای در داخل کشور ندارند تا دغدغه‌ای از امنيت آنان داشته باشند چنانچه بخواهند نوع شکنجه‌هايی‌ که بر آنان و خانواده‌های معدوم شده آنان اعمال شده است بنام نقض حقوق بشر بر آن رژيم شکايت برند به يقين تعداد آنان در بيرون از مرز ايران به هزاران نفر خواهد رسيد بطوريکه اگر نماينده شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد تصميمی بر اين مبنی اتخاذ نمايد که ولو سالها وقت خود را در تمامی طول روز صرف رسيدگی دقيق به اين امور نمايد در واقع زمان کافی‌ برای پاسخگويی نخواهد داشت ، بماند که بسياری از همان عده با علاقه زياد در تلاشند که با آن نماينده محترم ارتباط بر قرار سازند اما راه برقراری ارتباط را نميدانند بطوريکه از شکايت در طول اين مدت باز ماندند و يا بسياری از همان عده بر اين عقيده اند که به علت چشم پوشی آشکار شورای حقوق بشر سازمان ملل و جهان غرب بويژه آمريکا نسبت به نقض حقوق بشر در ايران در طول سالهای متمادی و بجای آن اتخاذ سياستهای منفعت طلبانه نسبت به آن رژيم استبدادی ، ديگر نه اعتمادی به دنيای غرب است و نه اعتقادی به نوشتن شکايت نامه ولو به نماينده حقوق بشر سازمان ملل متحد .

دليل دوم :چگونه ميتوانيم قبول کنيم که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد و رهبران جهان غرب چون آمريکا و غرب اروپا ، آن جمعيت سه ميليون نفری جنبش سبز در پايتخت ايران را که ريشه در مردم داشت بطوريکه قريب به اتفاق آن مردم خواهان تغييرات ساختاری يعنی‌ تغيير کليت رژيم فقه‌ای به شيوه دمکراتيک و مدنی بودند را نديدند ! اما از آنسو جمعيت بس قليلی چون پنجاه هزار نفری در ميدان قاهره در کشور مصر را ديدند بطوريکه چون پرنده پيام آور آزادی به سوی مصر پر کشيدند و در پايتخت آن در شهر قاهره بر زمين نشستند و در نهايت هم در ميدان مرموز التحرير در کنار مردم ستمديده آن سکنی گزيدند تا آنجا که صبح سپيده بدمد و ميوه آزادی ببار بنشيند‌ ! و يا به ديگر عبارت چگونه است که آن شورا و دولتهای جهان غرب ، دفاع از مطالبات مردم مصر را دفاع از حقوق بشر به حساب آوردند و دخالت در امور داخلی‌ مردم مصر محسوب ننمودند و اما دفاع از حقوق و خواست سر کوب شده مردم ستم ديده ايران در آن جنبش را دخالت در امور داخلی‌ مردم ايران اعلام نمودند بطوريکه در نهايت هم مثل هميشه همچون جنبشهای مدنی سرکوب شده پيشين لب فرو بستند و سياست سکوت بر گزيدند !

اگر ده‌ها تجاوز ، صدها کشته ، هزاران بازداشتی همراه با شکنجه به طرز فجيع و نيز سرکوب بی‌ رحمانه خواست به حق مردم در آن جنبش ، نقض مبرهن حقوق بشر به حساب نمی آيد پس آثار شکلی‌ و محتوايی نقض حقوق بشر کدامين هستند ؟! که ما مردم ستمديده ايران به آن واقف گرديم و در نهايت هم به تکليف حقوق بشری خويش عمل نماييم !

جناب احمد شهيد ،

تا اينجا آنچه که برای بسياری از مردم ايران قابل فهم است اينکه در عمل شاهدند از يکسو ، سياستهای شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد در راستای منافع قدرتهای نظامی و اقتصادی جهان غرب تنظيم شده است بطوريکه تنها با اراده آن کشورهاست که سياستهای شورای حقوق بشر در آن سازمان قابل پيگيری و اجرا ميباشد و از ديگرسو ، جهان غرب تا کنون در عمل نشان داده است که حتا در اين عصر آگاهی‌ يعنی‌ عصر اينترنت و ماهواره هم ، چون گذشته حقوق بشر در ايران را قربانی منفعت و مصلحت خويش ميکند و شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد هم به دليل عدم استقلال کافی‌ يعنی‌ به دليل بر خورداری از استقلال نسبی‌ در عمل چاره‌ای جز همراهی با آنان ندارد .

جناب احمد شهيد ، اينجانب بر اين عقيده‌ام که انتخاب شما بعنوان نماينده اخير از سوی شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد برای رسيدگی به امور مربوط به نقض حقوق بشر در ايران در حقيقت برای دفاع از استيفای حقوق پايمال شده مردم ايران صورت نگرفته است بلکه آن شورا به اين منظور دست به انتخاب نماينده‌ای چون شما زده است تا در حقيقت نمايندگی شما در اين امور به منزله اهرم فشاری باشد برای وادار کردن رژيم ايران جهت عقب نشينی از مواضع اصرار سرسختانه توليد سلاح‌های هسته‌ای و کشتار‌های جمعی‌ . اما در اينجا آنچه که صحت عقيده‌ام را در اين ادّعا ثابت ميکند حداقل به شرح يک مورد از آن ميپردازم که آن همانا عدم گزارش آن نماينده محترم از گورهای جمعی‌ خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ميباشد چرا که آن شورا و جهان غرب بخوبی ميدانند که رژيم اسلامی ايران با اعدام شدگان مدفون شده در خاوران حساسيت ويژه دارد و از آنجا هم که مشکل جدی جهان غرب با ايران بر سر نقض حقوق بشر در ايران نميباشد بلکه دعوا و مشکل جدی آنان بر سر توقف توليد سلاحای کشتار جمعی‌ ميباشد پس پر واضح است که آن شورا و جهان غرب ميبايست به حساسيت‌های ويژه رژيم دينی ايران که جزو چراغ قرمز آن رژيم محسوب ميشود توجه ويژه مبذول نمايند بطوريکه نه‌ تنها که از چراغ قرمز آن رژيم عبور نکنند بلکه در عوض چراغ سبزی هم به آن رژيم نشان دهند که متأسفانه آن چراغ سبز هم ، همان عدم تهيه گزارش آن نماينده محترم از گورهای جمعی‌ خاوران به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد است البته شايد بی‌ آنکه خود بدانيد و يا از سياسی کاريهای پشت پرده کمترين خبری داشته باشيد با تلقين از بالا و دور و اطراف تسليم اين بی‌ عدالتيها شده‌ايد و شايد هم خبری داشتيد اما به روی خود نياورديد اما در اينجا آنچه که مهم است اينکه ، پنهان کاريهای سياسی را که جزو بی‌ اخلاقيها و بی‌ عدالتيهای سياسی بشمار مييايد نميبايست وارد حقوق بشر کرد چرا که حقوق بشر در ذات خود پاک است و اجرای عدالت بدون تفسير و بدون تبعيض هم از خصايص مهم ذاتی آن است .

جناب احمد شهيد ، اما آن چيزی که در نهايت مهم است بدانيد اينکه ، آن شورا از بدو ماموريت تا کنون تنها توانسته است با اتخاذ سياستهای ناصواب عامدانه يعنی‌ عدم اجرای عدالت از روی آگاهانه ، شرايطی را فراهم سازد تا آن دسته از اقشار و آگاه و روشنفکر ايران که اعمال و رفتار آن کشور را عالمانه و موشکافانه رصد ميکنند به اين نتيجه قطعی برساند که به شورای حقوق بشر سازمان ملل ، شورای حقوق بشر سازمان دول خطاب نمايند چرا که آن شورا تا اينجای کار ، در عمل نشان داده است که بيش از هر چيز تامين کننده منافع دولهاست تا ملتها ! به اميد آن روزی که شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد ، هم از استقلال کامل و هم از ضمانت اجرايی کافی‌ برای برخورد قانونی با تمامی نظامهای استبدادی ، خود کامه ، سرکوبگر و مفسد فی‌ الارضی چون رژيم ولايت فقيه ايران برخوردار گردد بطوريکه آن شورا بعد از آن به پاسبان و مدافع واقعی و قانونی برای نهادينه کردن فرهنگ مبارزات مدنی بجای مبارزات خشونت آميز آنهم با هدف کمک معنوی جهت دستيابی به نظامهای دمکراتيک بجای نظامهای استبدادی در جهان تبديل گردد و اما اين ميسر نميشود جز آنکه آن شورا بجای تمکين و تاثير پذيری بی‌ چون و چرا از دولتهای واجد دموکراسی سهم خواه و يا نيز بجای اتخاذ سياست سکوت نسبت به دولتهای استبدادی مردم زدا ، به خواست بر حق مردم ستمديده در هر گوش‌ای از گيتی‌ توجه نمايد و الودگيهای سياسی را با روح پاک حقوق بشر درهم نياميزد و اين هم نيز به نوبهٔ خود ميسر نمييشود جز آنکه آن شورا به مأموريت تاريخی خويش که همانا مبارزه واقعی‌ در جهت کسب استقلال کامل خويش است اقدام ورزد بطوريکه روزی فرا رسد که از يکسو ، نه کسی‌ جرات کند که ولو يک لحظه به نظام مبتنی‌ بر توتاليتر و استبدادی انديشه نمايد تا چه رسد به اينکه به کرسی قدرت نامشروع زانو زند و نه‌ ، اگر چنين نظامی وجود داشته باشد اين حق بر او محفوظ گردد ولو اندک زمان به عضويت سازمان ملل متحد در آيد بلکه بجای حق عضويت بايد کوشيد تا شرايطی چون ضمانت اجرايی وافی و کافی‌ در آن سازمان پديد آيد تا در اندک زمان بی‌ آنکه هيچ ملتی در اين راه هزينه شود همه چيز به نفع آن ملت و به ضرر آن نظام يا دولت تمام گردد . مييشود در اينجا با گذر از تمام پيچيدگيها و حتا موانع مهم موجود بر سر راه ، به اين اصل از حقوق بشر مهم دست يافت به شرط آنکه اين حق مهم از حقوق ملت را رسميت قانونی بخشيد و قربانی مصلحت و منفعت چند کشور خاص نکرد چرا که انحصاری شدن تصميم گيريها در آن شورا توسط چند کشور خاص نسبت به رهبران کشورهای ناقض حقوق بشر يکی‌ از موانع اصلی‌ در جلوگيری از گسترش حقوق بشر و دمکراسی در جهان تلقی ميگردد تا آنجا که ميتوان گفت نظامهای دمکراسی غربی همچنان با اصرار بر تداوم اين نوع از سياست ناصواب و غير عادلانه به واقع به دمکراسی سهم خواهی‌ و منفعت طلبی تنزل يافتند .

حال آنکه مردم ايران تنها به دمکراسی واقعی‌ و عادلانه که نوعی از دمکراسی حقوق بشری است دلً بسته‌اند يعنی‌ مردم ايران نه‌ به دمکراسی سهم خواهی‌ غربی روی خوش نشان ميدهند و نه‌ دلً به ايجاد مدينه النبی بستند و نه‌ دلبستگی به اوتوپيسم و آرمانشهر طلبی دارند چرا که مدينه النبی در نهايت ، توأمان به تئوکراسی (دين سالاری ) و اتو سالاری (يکه سالاری ) ختم ميشود و در برابر حقوق اساسی‌ و مدنی قرار می‌گيرد و يوتوپيا هم که به نوعی خيال پردازی است به آنارشيسم و هرج و مرج طلبی ختم ميشود و در برابر نظام و قوام دموکراسی قد بر می‌‌افرازد .

جناب احمد شهيد

از آنجا که اينجانب پيشتر به دلايل اصلی‌ تاخير در نوشتن نامه به آن جناب اشاره نمودم هم اکنون نيز مايلم که به اصل نامه که مربوط است به يک هزارم دردها و رنجها و نيز شکنجه‌های اين جانب و برادرم زنده ياد اکبر محمدی و همچنين پدر و مادرم و نيز خواهر و برادرم در زندان بزرگ به نام ايران و زندان کوچک به نام اوين بپردزم که آن نيز به شرح ذيل می‌باشد
۱اين جانب و برادرم اکبر درست چند روز بعد از ۱۸ تير ماه۱۳۷۸ خورشيدی همراه با بسياری از اعضأ و هواداران اتحاديه ملی‌ دانشجويان و فارغ التحصيلان ايران ، جبهه متحد دانشجويی و کميته دفاع دانشجويی از زندانيان سياسی از جمله غلامرضا مهاجری نژاد يکی‌ از رهبران شاخص آن اتحاديه و جبهه‌ متحد دانشجويی به دلايل اتهاماتی آميخته با توطئه سياسی همچون رهبری و هدايت قيام دانشجويی کوی دانشگاه تهران و نيز براندازی رژيم ولی‌ فقيه صرفاً با هدف جلوگيری و يا ريشه کن ساختن جنبش مستقل دانشجويی دستگير و سپس بلافاصله به سلول انفرادی منتقل و آنگاه به مدت طولانی در زير فجيح‌ترين شکنجه‌های قرون وسطائی قرار گرفته ايم .۲پنج دقيقه از ورود من به سلول انفرادی در بازداشتگاه مخوف توحيد وابسته به وزارت اطلاعات و امنيت کشور واقع در ميدان توپخانه که هم اکنون به موزه تبديل شده است نگذشته بود که در ابتدا يکی‌ از نگهبانان آن بازداشتگاه مرا با چشمان بسته از اتاق انفرادی خارج ساخته و سپس تحويل بازجويانی داده بود که از ابتدا در پشت سر من قرار گرفته‌اند به طوری که آنان کمی‌ بعد مرا به يکی‌ از اتاقهای مخوف بازجويی که شکنجه گاه آنان نيز بوده است هدايت نموده‌اند و سپس از من خواسته بودند بی‌ آنکه سرم را به عقب برگردانم چشم بندم را کمی‌ به بالا بزنم و سپس بر روی صندلی مخصوص بازجويی که در روبروی ديوار قرار گرفته بود بنشينم ، کمی‌ بعد يکی‌ از باز جويان يکی‌ از برگه‌‌های بازجويی را از پشت بر روی جلوی صندلی من قرار داده بود که بر روی آن نوشته شده بود النجات فی‌ الصدق ، آن بازجو از من پرسيده بود که آيا من معنی‌ اين آيه‌ قرآنی را ميدانم يا خير ؟ و اگر نميدانم او برای من معنی‌ کند که من در پاسخ گفتم آری ميدانم و سپس معنی‌ کردم ، آنگاه تمامی بازجويان به طعنه به من آفرين گفتند و با تمسخر از من پرسيدند که آيا من قران هم می‌خوانم ؟! بازجويان مراتب از من ميخواستند که به سوالات آنان در برگه‌ بازجويی به درستی پاسخ دهم چرا که معتقد بودند که من در صدد ردّ گم کردن واقيعتها هستم آنها هر بار که به پاسخ من که مورد قبول آنان نبود مواجه می‌گشتند به شدت بر افروخته می‌شدند بطوريکه با خونی کردن بدن و سر و صورت من از طريق ضرب و شتم از من ميخواستند که با آنان همکاری کنم و واقيعتها را بنويسم و چنانچه که به خواست آنان ، تن‌ در ندهم شکنجه‌های سخت تری در انتظار من خواهد بود.

دو ساعت از آغاز بازجويی همراه با تهديد و ضرب و شتم وحشيانه بازجويان بر روی من نگذشته بود که آنان دگر بار مرا با چشمان بسته و اما اينبار با سر و صورت خونين و بدن نيمه جان وارد اتاق ديگری ساختند در آنجا يکی‌ از باز جويان از من خواسته بود که اينبار در حالت ايستاده ، چشم بند را کمی‌ به سمت بالا به حرکت در آورم بطوريکه تنها بتوانم سمت جلوی خود را ببينم و نه‌ بيشتر ، با بالا زدن چشم بند از چشمانم ، شيخ رهبر پور رئيس دادگاه انقلاب استان تهران را در جلوی چشم خود ديدم که با عصبانيت در عرض اتاق قدم ميزد و مدام به من فحش ميداد و اهانت ميکرد و ميگفت شما و دوستانتان مدتهاست که کشور را به هم ريختيد ، شما به کمک بيگانگان قصد بر اندازی رژيم اسلامی را داشتيد ، شما ضّد انقلابها و مفلوک‌ها کور خوانديد که فکر کرديد ميتوانيد نظام مقدس ولی فقيه را بر اندازيد ! در اينجا بود که من ناچار شدم در پاسخ به اين اتهام ، به دفاع از خود بر آيم و بگويم اين اتهام به من نمی چسبد چرا که ما اعتقادی به خشونت نداريم بلکه ما پايبند به مشی مبارزات دمکراتيک بوده و هستيم ، صحبت من تمام نشده بود که او بر افروخته شد و بلا درنگ سيلی‌ محکم بر صورت من نواخته بود و سپس در ادامه اظهار نموده بود که او اشتباه کرده بود که حکم اعدام مرا در دستگيريهای پيشين که بارها در شعبه 
۶ دادگاه انقلاب استان تهران محاکمه شده بودم به رئيس آن شعبه اعلام نکرده بود ، در اينجا من برای بار دوم به دفاع از خود بر آمده بودم و گفته بودم من که گناهی نکردم که مستحق اعدام باشم !اما او اينبار هم چون گذشته بر افروخته شده بود بطوريکه ، نه تنها اجازه پاسخ بيشتر را به من نداده بود بلکه با بکار بردن الفاظ رکيکی چون حرامزاده ، اينبار با دو دست خود سيلی‌ به مراتب محکم تر از قبل توأمان بر دو پهلوی صورت و چشمان من نواخته بود بطوريکه برق از چشمانم پريده بود و سرم به کّل گيج رفته بود تا آنجا که من ناچار گشتم در حالت نيم نشست دو کفّ دست را بر روی کفّ زمين قرار دهم بطوريکه به مدت پنج دقيقه حتی ذرّه‌ای قادر به ديدن شيخ رهبرپور که در جلوی من قرار گرفته بود نبوده‌ام تا جايی‌ که در همين زمان بازجويان از پشت سر با وارد ساختن ضربات پی‌ در پی‌ مشت و لگد به سر و بدنم از من خواسته بودند که هر چه سريعتر از جا بر خيزم چرا که اينکار من بی‌ احترامی به حاجی آقا يعنی‌ رهبرپور خواهد بود و من هم ناچار شدم که به آهسته اما به سختی از جا بر خيزم اما همچنان بعد از بر خا ستن هم ، تا دقايق زيادی قادر به ديدن او نبودم ، سپس رهبرپور در راستای تشديد شکنجه‌های روحی‌ و روانی‌ در خطاب به آن دسته از بازجويانی که در پشت سر من قرار داشتند با صدای بلند و مغرورانه اعلام کرده بود که او حکم اعدام من و برادرم اکبر را از همين امشب صادر خواهد کرد و بازجويان هم تا دوازده همان شب فرصت دارند با هماهنگی ديگر پرسنل مربوطه ، من و برادرم را در بالای هواخوری آن ساختمان به دار بکشند سپس شيخ رهبر پور رئيس وقت دادگاه انقلاب استان تهران از بازجويان حاضر در آن اتاق خواست که او را به اتاق بازجويی برادرم اکبر که همزمان در اتاق ديگر در حال پس دادن بازجويی بود هدايت کنند تا حکم اعدام اکبر را در حضور خود او به وی ابلاغ نمايد ، بعد از اين فرمان بود که بازجويان تنها در طی‌ يک ماه ، سه بار بطور جداگانه من و برادرم را با چشمان بسته برای اعدام وحشت به بالای هواخوری آن ساختمان بردند و بر دور گردن ما طناب انداختند و اما اعداممان نساختند و غمناکتر آنکه به هر يک از ما در دور اول اعدام وحشت گفته بودند که آن ديگری قبل از تو در همينجا و با همين طناب دار اعدام گشته است ، چه سخت است که با بسی‌ اندوه بيان کنم بعد از آنکه من و اکبر در بند عمومی‌ زندان اوين آنهم بعد از نزديک به يک سال ، به هم رسيديم و هم بند گشتيم از زبان خود او شنيده بودم که گفته بود اگر او بگذرد از يکسو همه آن شکنجه‌هايی‌ را که در کنار من بر او روا شده است از ديگر سو همه آن شکنجه‌هايی‌ را که در طی‌ اين مدت چه رهبرپور و چه ديگر بازجويان و شکنجه گران بصورت منفرد بر او يعنی‌ برادر مظلوم من اکبر روا داشتند چند برابر شديدتر از شکنجه‌های روا شده بر من بوده است بطوريکه او تصميم داشته است که در کتاب جلد دوم خود به آنها اشاره نمايد اما رژيم با قتل او در زندان ، اجازه اين کار را از او گرفته است .

با تاسف بايد گفت رهبرپور رئيس دادگاه وقت انقلاب استان تهران ، بجای قرار گرفتن در جايگاه عدالت ، به جايگاه يک سر بازجو و شکنجه گر‌ تنزل يافته بود تا آنجا که بجای ستاندن داد ما ، هر آن بر داد ما می‌‌افزود . تاسف بار تر آنکه تمامی اين مصائب در زمان دولت خاتمی آنهم در باز داشتگاه مربوط به وزارت اطلاعات و امنيت دولت او رخ داده بود که اين خود نشان از اين دارد در نظامی که در رأس آن ولی‌ فقيه قرار دارد بطوريکه آن ولی فقيه از اقتدار تام و اختيارات فرا قانون بر خوردار است در آنصورت در يک چنين نظامی ، اصلاحات تنها به عنوان سوپاپ اطمينانی خواهد بود از يک سو برای استحکام و استبداد ناا مشروع ولی‌ فقيه و از ديگر سو برای در بند نمودن و يا ريختن خون بيشتر آزاديخواهان ايران و حتا اصلاح طلبان حکومتی ، حال چه رسد به اصلاح طلبان غير حکومتی و يآا غير اصلاح طلبان و غير حکومتی‌هايی‌ چون ما و امثال ما که پايبند به تغييرات ساختاری و نه اصلاحی‌ آنهم از طريق مبارزات دمکراتيک و مدنی بوديم .
۲ديگر موارد اعمال شکنجه‌های جسمی‌ و روانی‌ بر روی من و اکبر عبارتند از : اعمال شديدترين شکنجه‌های جسمی‌ ما دو برادر در کنار يکديگر آنهم به صورت متحرک در بازداشتگاهها و زندانهای مختلف ، به اينصورت که عوامل وزارت اطلاعات و امنيت کشور ( واواک ) و اطلاعات سپاه پاسداران برای شکستن جسم و روان ما به زشت‌ترين شکل اکبر را در کنار من و مرا در کنار اکبر شکنجه ميکردند که چند مورد از آن در ذيل خواهد آمد ،۱-۲ شکنجه گران در ابتدا ما را با چشمان بسته ، يا از سلولهای انفرادی و يا از اتاقهای بازجويی ، مستقيم به اتاق شکنجه گاه مخوف در آن بازداشتگاه هدايت ميکردند و سپس دو دست و دو پای ما را با سيم می‌بستند و آنگاه بر روی تخت می‌‌خواباندند و در نهايت با کابلهای سيمی ، ضربه‌های شلاق را با قدرت هر چه تمام به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد ميساختند تا آنجا که شکنجه گران بعد از خستگی‌ ، شلاق را دست به دست ميکردند و به تازه نفس ميسپردند و هر ضربه‌ای هم که به کفّ پا و اعضای بدن ما وارد ميساختند يا حسين سر ميدادند بطوريکه چندی بعد ، وقتی‌ ذره‌ای قادر به راه رفتن و سر پا ايستادن نبوديم و مرتب هم ، خون از کفّ پا و اعضای بدن بيرون ميزد ما را با همان چشمان بسته اما هدايت شده مجبور به راه رفتن و پريدن بر روی طناب پهن شده در کفّ زمين ميکردند .۲-۲ آويزان کردن بصورت قپانی : به اينصورت که در ابتدا دو دست ما را از پشت بصورت مورب می‌بستند و سپس به سمت بالا ميکشاندند بطوريکه شدت درد کتفان دستان ما ، به آن حد از مرحله می‌رسيد که حتی ذره‌ای قادر به پنهان کردن فرياد از روی درد نبوديم تا آنجا که حس ميکرديم دستان ما از ديگر اعضای بدن بطور کامل در حال جدا شدن ميباشد .۳-۲ خرد کردن دندانها و دنده‌های بدن از طريق بستن به ميله‌ها : شکنجه گران در ابتدا دو دست و دو پای ما را با زنجير به ميله‌ها می‌بستند و سپس با ضربات پی‌ در پی‌ باتوم و مشت و لگد به سر و صورت و اعضای بدنمان ، بی‌ رحمانه اقدام به شکستن دندانها و دنده‌های بدن ما ميکردند بطوريکه با گذشت ساليان دراز ، آثار ناشی‌ از شکستن دندانها و دنده‌های بدن همچنان در من مشهود ميباشد و به شدت آزارم ميدهد و به يقين اگر چنانچه اکبر در زندان از سوی رژيم به قتل نمی رسيد و تا بحال زنده می‌بود آثار ناشی‌ از شکستن دنده‌های بدن او ، سند ديگری بود بر جنايات رژيم و شکنجه گران ، هر چند قتل مظلومانه او با فجيع‌ترين شکل ، بزرگترين سندی است بر جنايات بيشمار رژيم.۴-۲ ساعتها ايستادن بر روی يک پا : شکنجه گران هر از چند گاه ، ما را مجبور ميکردند که با چشمان بسته ، ساعتها بر روی يک پا بايستيم بطوريکه بارها برای ما اتفاق افتاده بود که به علت خستگی‌ به کّل انرژی خود را از دست می‌داديم و در نهايت فرش زمين می‌‌شديم و آنگاه شکنجه گران با عصبانيت با دو پا به روی ما ميپريدند و سپس به مدت طولانی با مشت و لگد به جان ما می‌افتادند و بر سر و صورت و اعضای بدن ما ضربه‌های کاری وارد ميساختند تا آنجا که تا مدتی‌ بی‌ هوش و نيمه جان می‌‌شديم و از پيرامون خود هيچ خبری نداشتيم .۵-۲ انتقال از اتاق انفرادی معمولی‌ به اتاق انفرادی ويژه با دارای موتور قوی تحريک کننده اعصاب :

بارها پيش آمده بود که باز جويان و شکنجه گران روزها ما را بصورت منفرد وارد اتاقی‌ ميکردند که آن اتاق ، انفرادی ويژه بوده و مجهز به موتور تحريک کننده اعصاب و روان بود بطوريکه ادامه اين صدا ، ما را به عکس العمل شديد همراه با فرياد اعتراضی واا می‌داشت و آنگاه هم ، ماموران و شکنجه گران همراه با ابزار خشونت و شکنجه برای خاموش کردن فرياد ما که با شعار زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد همراه بود به ضرب و شتم شديد ما اقدام می‌‌ورزيدند و سپس در همانجا و با همان صدای اعصاب خراش ، ما را بی‌هوش و نيمه جان به حال خود رها ميکردند و می‌رفتند بطوريکه کمی‌ بعد از به هوش آمدن ، اين روند تا مدتی‌ همچون گذشته بصورت تسلسل تکرار می‌گشت .

۳جناب احمد شهيد ، مواردی از درد و رنج و شکنجه من و برادرم اکبر که تا به حال در اين نامه بيان شد تمامی آن مواردی نيستند که به اجمال شرح آنها رفت بلکه موارد زيادی وجود دارد که به دلايل زيادی ، تا بحال حاضر به بيان آنها در هيچ جا و حتا در هيچ رسانه و مطبوعاتی نشدم و تصميم داشتم تنها به وقتش ، به همراه اسناد زنده به افشای آن اقدام ورزم که يکی‌ از آن وقت از دو وقت مدّ نظر من که به فکرم رسيد يکی‌ شماييد آنهم به شرط کمترين درز آن به بيرون از شورای آن سازمان .

و اما در اينجا به شرح خلاصه‌ای از موارد درد و رنج و شکنجه‌های ديگر اعضای خانواده‌ام همچون مادر و پدر و نيز خواهر و برادر که از بدو دستگيری من و اکبر شروع گشته بود و تا بحال نيز ادامه دارد خواهم پرداخت و سپس نيز به شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد رژيم به جان اکبر خواهم پرداخت که که متأسفانه به درد و رنج هميشگی‌ برای اعضای خانواده ما تبديل گشته است ، چرا که رژيم پس از ناکام ماندن در سه طرح اول خود به جان اکبر ، در نهايت موفق شد با عملی‌ کردن طرح چهارم به مقصود خود نائل آيد .
۱-۳ بازداشت برادر کوچکترم رضا به دفعات مختلف و ناکام ماندن طرح ربايش او در دو مرحله و در نهايت اخراج دائمی او از کار .

رضا چندين بار به علت حضور مستمر در اعتراضات مدنی در تهران و نيز فعاليتهای سياسی وحقوق بشری در آمل بازداشت شد ، او به علت افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده از سوی رژيم بر من و اکبر و نيز تلاش‌های مستمر جهت دفاع از حقوق تضييع شده ما و ديگر زندانيان دگر انديش ، به شدت مورد اخطار و خشم و غضب رژيم قرار گرفت بطوريکه او بعد از ناديده گرفتن اخطارهای مکرر از سوی رژيم مبنی بر عقب نشينی از مواضع سياسی و حقوق بشری ، دو بار مورد حمله جدی برای ربايش جهت اجرای قتل از سلسله قتلهای زنجيره‌‌ای قرار گرفت که خوشبختانه هر دو بار طرح ربايش از سوی رژيم بر روی او ناکام ماند . از ديگر سو رژيم وقتی‌ ديد رضا بعد از دستگيری من و اکبر برای سه سال متوالی آرای اکثريت کارگران و کارمندان آن کار خانه را از آن خود می‌کند و به عنوان نماينده صدها کارگر و کارمند در يکی‌ از بزرگترين کارخانه‌ توليدی ماشينهای سنگين در شهرستان آمل انتخاب ميگردد او را مجبور به استعفا در دوره سوّم انتخابات می‌کند اما وقتی‌ او نميپذيرد بطوريکه برای سومين بار بعنوان نماينده اول انتخابات در آن کارخانه‌ انتخاب ميگردد حراست و رياست آن کارخانه‌ بلافاصله دست به کار ميشوند و ضمن لغو بورسيه تحصيلی‌ او در رشته مکانيک در کشور فنلاند ، دستور به اخراج او از آن کارخانه به علت سياسی شدن بدنه کارخانه‌ و سر پيچی‌ از دستورات ميدهند بطوريکه او بعد از اخراج از آن کارخانه‌ به علت تهديد‌های مکرر از سوی عوامل رژيم ، بناچار از کشور خارج ميگردد و با درخواست پناهندگی سياسی از سازمان ملل متحد به زندگی‌ تبعيدی خود در آمريکا روی می‌‌آورد .
۲-۳ بازداشت خواهر کوچکم سيمين و تهديد به تجاوز به او از سوی بازجويان ،

سيمين بعد از دستگيری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما ، ناچاراً به کار حقوق بشری روی آورده بود . او زمانيکه همراه با پدرم جهت ملاقات با ما در زندان اوين از آمل به تهران سفر کرده بود متأسفانه در وسط راه در ميدان انقلاب همراه با پدرم دستگير و سپس به بازداشتگاه 
۲۰۹مربوط به وزارت اطلاعات مستقر در زندان اوين منتقل شد و در نهايت هم هر يک به سلول انفرادی مخصوص خود در آن بازداشتگاه روانه شدند ، سيمين در طول هفته‌ها بازداشت در آن بازداشتگاه بارها از سوی بازجويان مختلف در آنجا تهديد به تجاوز شده بود بطوريکه آثار روحی ناشی‌ از اين تهديد با گذشت ساليان بعد از آزادی هچنان در او به قوت خود باقيست . او چندی بعد از آزادی به دليل احساس ناامنی از کشور خارج شد و به زندگی‌ تبعيدی خود از طريق پناهندگی سياسی در آمريکا روی آورد .۳-۳ ناکام ماندن سؤ قصد به جان ديگر خواهرم نسرين به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌ها در راستای دفاع از حقوق ما :

نسرين چند ماه بعد از دستگيری من و اکبر برای دفاع از حقوق ما به خارج از کشور مهاجرت نمود ، او به علت مصاحبه‌های متوالی با رسانه‌های فارسی زبان برون مرزی مبنی بر افشای ظلمها و شکنجه‌های وارده بر ما ، مورد سؤ قصد رژيم از طريق سموم نوشيدنی‌ قرار گرفت بطوريکه او با درمان به موقع از طريق بستری شدن در يکی‌ از بيمارستانهای آلمان ، دوباره به زندگی‌ باز گشت . او در اعتراض به يک مورد مهم از شکنجه‌های وحشيانه رژيم بر روی من و اکبر آنهم کمی‌ پس از انتقال ما از زندان اوين به زندانهای ساری و قائمشهر ، همراه با چند نفر از دوستان خود به مدت يک هفته در روبروی سازمان عفو بين الملل به بست نشست ضمن اينکه در طول اين مدت در اعتصاب غذا نيز بوده است بطوريکه حال او بعد از چند روز رو به وخامت گراييد ، او بعد از آن به کمک دوستان و از طريق آمبولانس به بيمارستان منتقل و سپس در آنجا بستری گرديد او برای نجات جان ما از راه اعتصاب غذا ، شرايطی ايجاد کرده بود تا نمايندگانی از سوی اتحاديه اروپا برای بر رسی‌ وضعيت ما به تهران سفر نمايند اما موفق به ديدار با ما در زندانهای ساری و قائمشهر نشدند چون از تهران مانع تقاضای آنها مبنی بر ديدار با ما شده بودند چرا که در همان زمان ما به شدت در زير شکنجه‌های وحشيانه رژيم قرار داشتيم و نيز زخمها و کبوديهای ناشی‌ از شکنجه‌ها در تمامی اعضای بدن و سر و صورت ما مشهود بود .
۴-۳ بازداشت پدرم بنام محمد محمدی به دفعات مختلف ،

پدرم بعد از دستگيری من و اکبر به علت حس قوی غريزی پدری ، به ناچار برای دفاع از حقوق ما به مصاحبه با رسانه‌های مختلف در بيرون از مرز روی آورد ، که اين خود نيز حساسيت رژيم را بر انگيخته بود بطوريکه بعد از آن به دفعات مختلف در آمل و تهران بازداشت شد که آخرين بازداشتی او بر ميگردد به دستگيری او در ميدان انقلاب به هنگامی که او همراه با خواهرم سيمين آنهم به قصد ملاقات با من و اکبر در زندان اوين از آمل به تهران سفر کرده بود ، پدرم بعد از دستگيری به يکی‌ از سلولهای انفرادی در بازداشتگاه 
۲۰۹وابسته به وزارت اطلاعات و امنيت ( واواک ) در زندان اوين منتقل گرديد ، او بعد از چندی به علت بيماری شديد قلب از سوی واواک از آن بازداشتگاه به بيمارستان آتيه در تهران منتقل و سپس در بخش سی‌ سی‌ يوی آنجا بستری گرديد بطوريکه پزشکان آن بيمارستان نيز بيماری پدرم را وخيم ونگران کننده تشخيص دادند و عدم بازگشت او به آن بازداشتگاه را تجويز نمودند و واواک هم برای اينکه مرگ پدرم به گردن رژيم نيفتد دستور به آزادی او داده بود .۵-۳ بازداشت و ضرب و شتم مادرم بنام گلجهان اشرفپور از سوی عوامل اطلاعاتی‌ سپاه و نيروی انتظامی و نيز بيماری بسيار سخت هم اينک او به علت تبعيد اجباری در داخل کشور با هدف اجرای سؤ قصد به جان او از سوی رژيم ،
مادرم بعد از دستگيری من و اکبر به علت حس قوی و ناگسستنی غريزی مادری ، به ناچار برای دفاع از ما تن‌ به مصاحبه‌های پی‌ در پی‌ با رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی ميدهد و رژيم هم در مقابل ضمن اهانت به او بارها وی را تهديد به مرگ ميکند و از او ميخواهد که از مصاحبه با رسانه‌های برون مرزی دست بکشد و به افشای شکنجه‌ها و ظلمهای وارده بر ما اقدام نورزد اما مادرم راضی‌ به اينکار نميشود و شرط را بر تحقق آزادی ما ميگذارد تا آنجا که وقتی‌ مادرم شنيده‌هايی‌ مبنی بر شکنجه‌های پی‌ در پی‌ من و اکبر در زندانهای رژيم دريافت ميکند در حرکتی اعتراضی از طريق رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی برای دفاع از ما و ديگر زندانيان سياسی مردم را دعوت به يک فراخوان عمومی‌ در روبروی دانشگاه تهران که زمانی‌ محل تحصيل من بود ميکند در آنجا بود که صدها نيروی امنيتی ، لباس شخصی‌ و پاسداران اطلاعاتی‌ نيروی انتظامی به سوی مادرم حمله ور ميشوند اما در مقابل صدها نفر از دانشجويان و مردم با ايجاد حلقه دايره بر روی مادرم مانع دستگيری او شدند بطوريکه عوامل سرکوبگر رژيم مجبور شدند متوسل به نيروهای کمکی‌ گردند و سپس برای دستگيری او به يک حمله ديگر اقدام ورزند بطوريکه آنها بعد از چهل دقيقه کشمکش و در گيری موفق شدند حلقه‌های دايره حفاظتی بر روی مادرم را بشکنند و در عوض حلقه‌های محاصره خود را بر روی مادرم تنگتر کنند و در نهايت هم مادرم را دستگير نمايند و سپس با ضرب و شتم بيرحمانه بر سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را به بازداشتگاه اطلاعات نيروی انتظامی منتقل سازند و در آنجا نيز اطلاعات سپاه نيروی انتظامی به مدت طولانی ضمن اهانت به او به ضرب و شتم وی اقدام ورزند .

مادرم و ده‌ها نفر از دستگير شدگان روبروی دانشگاه تهران بعد از سر و صدای وسيع رسانه‌های برون مرزی و نيز گروههای حقوق بشری ، به تدريج از بازداشتگاه آزاد شدند اما اينبار هر يک با بدنهای شکنجه شده و مثله شده ، بطوريکه در مورد مادرم بايد گفت با گذشت ساليان دراز ، همچنان آثار ناشی‌ از ضرب و شتم بر سر و اعضای بدن مادرم مشهود ميباشد و همچنان نيز تحت دارمان پزشک قرار دارد . هنوز بيماری مادرم درمان نشده بود که رژيم ناجوانمردانه برادرم اکبر را در زندان اوين به قتل رساند و مادرم به علت غم از دست دادن فرزندش دچار بيماری اعصاب شد چنانکه بعد از مدتی‌ هم به علت شدت بيماری اعصاب دچار ديسک شديد کمر گشت تا آنجا که بعد از آن به مدت 
۸ ماه حتا قادر به راه رفتن و نشستن هم نبود اما برای جراحی هم اقدام نکرده بود چرا که رقم ، برای جراحی بالا بود و از آن سو هم ، چون پدرم فکر ميکرد ما صدمه ديده هستيم لذا برای اينکه ما نگران نشويم حاضر نشده بود که ما را از موضوع مريضی مادرم که به مدت هشت ماه بود که از پشت بر روی کفّ زمين دراز کشيده بود با خبر سازد اما خوشبختانه يک اتفاق کوچک باعث شده بود که ما در جريان مريضی مادرمان قرار بگيريم و بعد از آن بلافاصله دست بکار شويم و به سختی با فروش کتاب اکبر ، مبلغ مورد نياز را تهيه نماييم و برای جراحی او ارسال نماييم تا اينکه عمل جراحی بر روی مادرم انجام پذيرفت ، او بعد از آن بود که به آهستگی با عصا قادر به راه رفتن شده بود اما متأسفانه او با گذشت ماهها نتوانست عصا را کنار بگذارد و بدون عصا راه برود تا اينکه او و پدرم برای ديدار با ما وارد آمريکا شده بودند اما سه هفته از ورود مادرم به آمريکا نگذشته بود که او به خوبی‌ قادر شده بود بدون عصا راه برود و قدم بزند و حتا نيز بدود و ورزش کند هر چند که مرگ اکبر باعث شده است روان و چهره او به کّل تغيير کند يعنی‌ به لحاظ روح ، به روح آشفته و به لحاظ چهره ، به چهره يک پير زن مبّدل گردد . اما دليل سالم شدن او بعد از سه هفته چيزی نبود جز آرامش اعصاب او بعد از ديدار با فرزندان خود که ما باشيم و اما از آنجا که پدر و مادرم تصميم نداشتند بطور دائم در نزد ما در آمريکا بمانند و بر اين نظر بودند که شش ماه در ايران و شش ماه در آمريکا زندگی‌ کنند بنا بر اين به ايران بر ميگردند اما چند هفته‌ای نگذشته بود که ديسک کمر مادرم در ايران عود می‌کند تا آنجا که او مجبور ميشود دوباره عصا در دست گيرد بعد از اين پدرم تصميم می‌گيرد برای اينکه بيماری او بيش از اين عود نکند هر چه زودتر او را به آمريکا باز گرداند اما مامورين اطلاعاتی رژيم در فرودگاه بين المللی تهران مانع خروج آنها از ايران به کشور ثالث ميشوند بطوريکه آنان با اعمال خشونت ، پاسپورت پدر و مادرم را از دست آنها بيرون ميکشند و سپس با عصبانيت و اهانت به پدر و مادرم اعلام ميکنند که آنها ممنوع الخروج هستند و بايد به منزل خود در شهرستان آمل باز گردند و بعد از چند روز هم بايد برای محاکمه ،خودشان را به دادگاه آن شهرستان معرفی کنند ، اما متأسفانه از آن زمان تا کنون ، آن دادگاه حاضر به محاکمه آنها نميباشد چون از يک سو ، بخوبی ميداند که آنها جرمی‌ ندارند و تنها جرم آنها به دليل اعلام زمان آغاز بکار بنياد حقوق بشری اکبر محمدی در رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی از سوی خانواده آنها در خارج از کشور ميباشد لذا رژيم آنها را به اسارت گرفته است تا مانع هر نوع فعاليتهای جدی ما از طريق اين بنياد در سايتها و رسانه‌ها شود. و از ديگر سو ، رژيم بخوبی ميداند که اگر آنها برای محاکمه در دادگاه حضور يابند در ابتدای کار تبرئه خواهند شد و اين يعنی‌ لغو ممنوع الخروج شدن آنها .

جناب احمد شهيد ، اما آنچه که در اينجا برای من و ديگر اعضای خانواده صدمه ديده من بسيار نگران کننده است اينکه ، مادرم يک هفته پس از باز گشت از فرودگاه بين المللی تهران به منزل خود در شهرستان آمل به علت ممنوع الخروج شدن ، ديگر حتی قادر به راه رفتن و يا نشستن هم نميباشد بطوريکه او هم اکنون بيش از سه ماه است که همچون گذشته در تمامی طول شب و روز از پشت بر روی زمين دراز می‌کشد و ميخوابد ، رژيم بخوبی ميداند مادرم ذره ذره در حال جان دادن است اما او را رها نميسازد تا وی به داروی حقيقی‌ خود که همانا ما فرزندان تبعيدی او در آمريکا ميباشيم دست يابد چون همانطور که پيشتر بيان شد بيماری ديسک شديد کمر او ، ناشی‌ از تحريک شديد عصبی اوست که به علت دوری از ما که بعد از قتل برادرم اکبر به ناچار برای امنيت خويش ، به زندگی‌ تبعيدی در آمريکا روی آورديم تشديد شده است و همچنان نيز ، هر لحظه هم در حال تشديد شدن بيشتر ميباشد .

جناب احمد شهيد ،

اداره اطلاعات آمل بعد از ممنوع الخروج شدن پدر و مادرم به آنها اعلام کرده بود چنانچه اگر ما فرزندان آنها در آمريکا به مدت 
۲ ماه سکوت اختيار کنيم و در سايتها و رسانه‌ها و فيس‌بوک‌ها بنام بنياد اکبر ، کار حقوق بشری نکنيم آنوقت آنها قطعا گشايشی در لغو ممنوع الخروج بودن آنها که همانا رفع تبعيد اجباری آنان در داخل ايران ميباشد حاصل خواهند کرد اما متأسفانه به رغم گذشت بيش از سه ماه ، آنها به قول خود عمل نکردند بنا بر اين بعد از آن بود که من دريافتم که قبول پيشنهاد واواک از سوی پدرم که تنها برای نجات جان مادرم بوده است يک اشتباه محض بوده است چرا که رژيم بعد از اجرای قتل موفقيت آميز بر روی اکبر اينبار به اجرای طرح سؤ قصد به جان مادرم از راه زمان يعنی‌ وقت کشی همت گماشته است تا به گمان خود از يکسو ، داغ زندگی‌ خانواده ما از آنچه که هست را بيشتر کند و از ديگر سو ، با درست کردن آشفتگی‌ زندگی‌ و ذهنی‌ برای خانواده ما ، مانع فعاليتهای جدی سياسی و حقوق بشری ما گردد .

جناب احمد شهيد ،

بنا بر اين من کار رسمی‌ بنياد مدنی و حقوق بشری اکبر محمدی را در هجده تير ماه امسال با نامه سر گشاده به شما نماينده محترم گزارشگر شورای حقوق بشر سازمان ملل متّحد آغاز می‌کنم و در اولين بيانيه اين بنياد از شما برای خنثی کردن طرح سؤ قصد رژيم به جان مادرم کمک می‌طلبم ، اميدوارم که نگذاريد که رژيم بيش از اين به طرح سؤ قصد مبنی بر قتل عمد بر روی مادر زجر ديده‌ام نزديکتر شود زيرا که او بيگناه است ، زيرا که او يکی‌ از زجر کشيده‌ترين مادر‌های ايرانی است .
۴اما شرح چهار مورد از طرح سؤ قصد دردآور به جان اکبر که سه مورد اول آن ناکام ماند و يک مورد آخر آن با موفقيت به اجرا در آمد :۱-۴ اولين سؤ قصد رژيم به جان اکبر زمانی‌ بود که عوامل تند روی متصل به دفتر رهبری و يا به عبارتی امضأ کنندگان واقعی‌ مرگ دگر انديشان به مسئولين قضايی و زندان اوين فرمان رانده بودند که با مرخصی اکبر مبنی بر جراحی زود هنگام او بعد از سالها حبس که به تشخيص پزشکان متخصص بهداری زندان اوين اعلام شده بود موافقت به عمل آورند به شرط آنکه ، انتخاب بيمارستان و پرداخت هزينه آن را به خانواده‌ام محوّل سازند چون رژيم بر اين باور بود که به علت عدم موافقت به موقع با تقاضای مرخصی استعلاجی اکبر، به اندازه کافی‌ شرايط عود کردن بيماری را برای او فراهم ساخته است لذا او در هر صورت در زير تيغ يکی‌ از جراحی‌ها در يکی‌ از بيمارستانها خواهد مرد پس چه بهتر که او در يکی‌ از بيمارستانهايی که خانواده‌ام با هزينه خود در بيرون از زندان برای او انتخاب ميکنند جان دهد تا فشار احتمالی‌ از سوی مردم ، مجامع جهانی‌ سياسی و حقوق بشری بر روی رژيم کاسته گردد ، خانواده‌ام بی‌ آنکه ذره‌ای از سياست شوم رژيم با خبر باشند بيمارستان کسرا را برای جراحی اکبر بر می‌گزينند که خوشبختانه سه جراحی در اين بيمارستان با موفقيت بر روی اکبر انجام می‌پذيرد و بعد از عمل موفقيت آميز جراحی نيز ، پزشکان مربوطه در آن بيمارستان تجويز نمودند که اکبر بايد در مکانی که سکوت کامل حاکم است يعنی‌ منزل پدری به استراحت بپردازد و زندان را که محل شلوغی برای استراحت ميباشد مناسب تشخيص ندادند و اما از آنطرف نيز وقتی‌ رژيم ديد که جراحی بر روی اکبر با موفقيت انجام شد يعنی‌ رژيم در طرح اول سؤ قصد خود از طريق جراحی بر روی او پيروز بيرون نيامد برای اينکه به راحتی‌ قادر به اجرای ديگر طرحهای سؤ قصد در زمانهای مناسب در بيرون از زندان بر روی اکبر باشد با تمديد مرخصی استعلاجی او جهت نقاهت در منزل پدری موفقت به عمل آورده بود .۲-۴ دومين سؤ قصد رژيم به جان اکبر مربوط است به روز سه شنبه ده خرداد ۱۳۸۴ چندی بعد از عمل جراحی بر روی او ، به اينصورت که اکبر با وجود تمام مريضی و سختی برای دريافت نتايج آزمايشات پزشکی‌ از شهر محل سکونت خود آمل روانه بابل شده بود بطوريکه بعد از دريافت نتايج پزشکی‌ و به هنگام بازگشت از شهر بابل به آمل از سوی دو خودروی ناشناس مورد تعقيب قرار گرفت ، دور خودروی ناشناس طی‌ چند دقيقه تعقيب و گريز و کوبيدن خودروی خود به بدنه و عقب خودروی اکبر ، او را به بيرون از جاده ترانزيتی که زمين کشاورزی برنج بود منحرف و واژگون ساختند به گونه‌ای که خودروی اکبر بعد از آن کاملا‌ پرس شده بود ، مردان ناشناس پس از عملی‌ کردن سؤ قصد از خودروی خود پايين آمدند و به مدت چند ثانيه از کناره بالای جاده ترانزيتی به خودروی واژگون شده او در پايين زمين کشاورزی نظاره نمودند ، آنان وقتی‌ به گمان خود از مرگ اکبر اطمينان حاصل کردند محل صحنه را ترک گفتند اما چند ثانيه‌ای از ترک آنان از آن محل نگذشته بود که يک ماشين پليس سر رسيده بود و پليس هم بجای کمک به اکبر ، گويا از يکسو مامور نظارت جهت حصول اطمينان برای فرار خودروی مهاجم پس از اجرای طرح سؤ قصد و از ديگر سو حصول اطمينان نسبت به مرگ اکبر بود و بس چرا که پليس پس از آن سرمست غرور صحنه را ترک کرد و رفت . و اما همزمان کمی‌ دورتر از اين صحنه ، کشاورزان که در اين محل مشغول کار کشاورزی بودند با ديدن اين صحنه ، بی‌ درنگ به کمک اکبر شتافتند بطوريکه با زحمات و سختيهای فراوان او را نيمه جان از لابلای ماشين پرس شده به بيرون کشيدند و سپس به بيمارستان آمل انتقال دادند و او را از مرگ حتمی نجات دادند .۳-۴ سومين طرح سؤ قصد به جان اکبر مربوط است به آتش زدن خانه پدر و مادرم در تاريکی شب از سوی رژيم آنهم به هنگام حبس من در زندان اوين و نقاهت او در آن منزل ،
رژيم چندی پس از ناکام ماندن طرح سؤ قصد دوم بر روی اکبر ، تصميم بر آن گرفت که همچنان با تمديد مرخصی نقاهت او در منزل پدری ، شرايطی را فراهم سازد که بتواند سومين طرح سؤ قصد به جان اکبر را به مرحله اجرا بگذارد تا از اين طريق با ايجاد رعب و وحشت در دل‌ ديگر اعضای خانواده ، تمامی آنان را به عقب نشينی از اصول مبارزاتی وادار سازد .
عوامل رژيم در يکی‌ از شبها به هنگامی که برادر بزرگترم به همراه همسر و دو فرزندش برای ديدار با اکبر ميهمان او در منزل پدری بودند و در طبقه دوم منزل نيز مشغول صرف شام بودند مواد آتش زايی را از پشت حيات منزل به سمت تراس طبقه بالا پرتاب نمودند که منجر به آتش سوزی سريع آن منزل شده بود بطوری که طبقه دوم بطور کامل در آتش سوخت و طبقه اول نيز همچنان در حال سوختن بود که به کمک همسايه‌ها و مردم منطقه به کّل مهار شده بود اما از آنجا که اکبر به سختی قادر به راه رفتن بود لذا اگر کمک به موقع ديگر اعضای خانواده به او نبود به يقين او در آن آتش سوخته بود هر چند او همچون بعضی‌ از ديگر اعضای خانواده جراحات سوختگی سطحی بر داشته بود و متأسفانه اين در حالی‌ بود که بسياری از افراد منطقه که به کمک اعضای خانواده شتافته بودند با تلفن‌های متوالی ، سازمان آتش نشانی‌ شهرستان آمل را برای کمک فوری خبر نمودند اما آنان ، نيم بعد از مهار آتش توسط مردم که ساعتها به طول انجاميده بود به آنجا رسيدند .
۴-۴ چهارمين طرح سؤ قصد که آخرين طرح سؤ قصد به جان اکبر ميباشد متأسفانه در داخل اتاق بهداری زندان اوين با موفقيت بر روی او انجام شد ،
به اينصورت که مأمورين رژيم در 
۹ صبح اواخر تيرماه ۱۳۸۵خانه پدری در شهرستان آمل را که اکبر در آن پس از جراحی در استراحت به سر می‌برد به محاصره در آوردند و با توسل به زور و سلاح وارد اتاق استراحت او شده اند و سپس با زدن دستبند به دستان او ، با وضع تحقير آميزی او را سوار ماشين کرده به زندان آمل منتقل نمودند . او بعد از دو شب بازداشت در آن شهر با دستبند به زندان قبلی‌ يعنی‌ اوين تهران منتقل گشت و از آنجا هم به سالن قبلی‌اش يعنی‌ ۳۵۰ انتقال داده شد . اکبر بعد از استقرار در اين سالن به علت درد ناشی‌ از عدم مصرف دارو ، از مسول آن سالن در خواست نمود که او را به بهداری مرکزی زندان اعزام نمايند تا از پزشکان آنجا بخواهد داروهايی را برای او تجويز نمايند که او به هنگام استراحت در منزل پدری بعد از عمل جراحی استفاده مينمود اما به علت حمله برق آسای مأمورين اجازه نيافته بود که آنها را با خودش به زندان بياورد . متأسفانه رئيس بهداری وقت به اکبر پاسخ داده بود که از دستگاه قضايی و مسئولين زندان اوين ، پيامی با اين مبنی برای او ارسال شده است که آن بهداری تا اطلاع ثانوی از دادن داروی پزشکی‌ به اکبر محمدی امتناع نمايد . بعد از عرايض رئيس بهداری ، اکبر يقين پيدا کرد که رژيم با قطع نمودن داروهای پزشکی‌ بر روی او ، نقشه حذف فيزيکی‌ او را طراحی‌ کرده است ، بعد از آن اکبر به اين فکر افتاد حالا که رژيم قصد دارد او را با اسارت گرفتن و قطعه داروهای پزشکی‌ به قتل برساند پس چه بهتر که او با عزت بميرد و نه‌ با ذلّت . او به ناچار تصميم گرفت که دست به اعتصاب غذای تر بزند تا با عزت در زير اعتصاب غذای تر بميرد چرا که توسل به اعتصاب غذای تر يا خشک در زندانهای ايران ، آخرين حربه ايست که از سوی مبارزين حقوق بشری و سياسی آزاديخواه از يک سو برای رسيدن به خواسته‌هايشان و از ديگر سو برای جلب توجه و آگاهی‌ بخشی و انعکاس آن به مجامع سياسی و حقوق بشری جهانی‌ بکار گرفته ميشود. بنا بر اين اکبر در مورخه ۳۰ تير ماه ۱۳۸۵ دست به اعتصاب غذای تر زد ، رسانه‌های فارسی‌ زبان برون مرزی اعم از راديوها و تلويزيونها ، کم و بيش به انعکاس اعتصاب غذای تر اکبر پرداخته بودند اما متأسفانه جنگ ميان حزب‌الله لبنان و اسرائيل ، اعتصاب غذای او را تا حدود زيادی تحت الشعاع قرار داده بود بطوريکه شيخ محسنی اژه‌ای وزير اطلاعات و امنيت کشور ( واواک ) در دولت احمدی نژاد بخوبی اين را فهميده بود ، بنا بر اين عوامل واواک به رياست محسنی اژه‌ای از اين فرصت استفاده ميکنند و از رؤسای زندان و بهداری ميخواهند که در پنجمين روز اعتصاب غذا ، پای اکبر را به بهانه بستری شدن به بهداری بکشانند تا بتوانند به آسانی نقشه قتل او را در آن بهداری به اجرا بگذارند . اکبر اينبار با آگاهی‌ از اين امر از رفتن به بهداری امتناع می‌ورزد و در اعتراض به آنانی‌ که مامور انتقال او از سالن ۳۵۰ به بهداری بودند گفته بود چرا تصميم داريد به زور مرا به بهداری منتقل سازيد اگر واقعا هدفتان معالجه من است کافيست که داروهای پزشکی‌ مرا که پزشکان من بعد از عمل جراحی در بيمارستان بيرون از زندان برای من ويزيت نمودند را به من تحويل دهيد در آن صورت مطمئنا اقدام به شکستن اعتصاب غذا خواهم کرد اما مأمورين متعصب ، بی‌ اعتنا از خواست اکبر با عصبانيت او را محاصره نمودند و از دو طرف دست او را گرفته و کشان کشان به بهداری زندان منتقل ساختند و سپس در يکی‌ از اتاق‌های آنجا که هيچ زندانی بيمار در آن بستری نبود به زور بر روی تخت خواباندند آنان وقتی‌ با فرياد اعتراض زنده باد آزادی و مرگ بر استبداد اکبر مواجه گشتند با وارد ساختن ضربات مشت و لگد و باتوم به سر و صورت و اعضای بدن او ، وی را نيمه جان ساخته و بعد هم با قرار دادن چند تکه گاز در داخل دهان او ، لبان او را با چسب بستند و سپس هم بر روی چسب ، باند پيچاندند تا از اين طريق صدای اعتراض او را خفه سازند بطوريکه صدای او به گوش کسی‌ نرسد ، آنان سپس يک طرف زنجير را به يک طرف تخت قفل نمودند و طرف ديگر زنجير را هم از پشت به صورت مورب بر دو دست و پای او با شدت هر چه تمامتر بستند در همين زمان چند نفر از نمايندگان مجلس شورای اسلامی از جمله اعلمی نماينده مردم تبريز که برای ديدار نسبت به وضعيت زندانيان زندان اوين به سالن ۳۵۰ کارگری آماده بود تعدادی از زندانيان سياسی آن سالن به اعلمی اعلام نموده بودند که آنان در زمان حضور در بهداری به هنگام نوبت برای تجويز پزشکی‌ مشاهده نمودند که اکبر محمدی در يکی‌ از اتاق‌های بهداری به شدت در زير شکنجه قرار دارد بطوری که او با فرياد بلند از زندانيان کمک می‌طلبيد زندانيان سياسی از نمايندگان مجلس و اعلمی اصلاح تالاب خواسته بودند تا دير نشده به کمک اکبر بشتابند و از نزديک وضعيت او را ببينند و يا حداقل موضوع شکنجه اکبر را در مجلس شورای اسلامی طرح نمايند تا شايد با سر و صدا و اعتراض نمايندگان مجلس ، جلوی شکنجه و يا مرگ احتمالی‌ او گرفته شود ، آقای اعلمی و ديگر نمايندگان مجلس قول مساعد داده بودند که برای نجات جان اکبر وارد عمل خواهند شد و برای اينکار از مسئولين زندان خواهند خواست که با اکبر ديدار نمايند و اگر هم مسئولين زندان به آنان اجازه ديدار با اکبر را ندادند موضوع شکنجه او در بهداری را به صحن مجلس خواهند کشاند . اما متأسفانه ، نه‌ اعلمی اصلاح طلب و نه‌ ديگر نمايندگان محافظه کار هيچيک به قلهايشان عمل نکردند و حاضر به کمک برای نجات جان اکبر نشده بودند بطوريکه پس از ترک آنان از زندان طرح اجرای قتل به همراه شکنجه به مدت ۲۴ ساعت بر روی اکبر ادامه يافته بود بطوريکه در طی‌ اين مدت رفت و آمدهای شبانه عوامل مشکوک ناشناس (واواک) به اتاق اکبر بيشه از پيش شده بود . عوامل واواک به هديگر می‌گفتند کار را هر چه زودتر بايد تمام کرد . يکی‌ از عوامل واواک به ديگر دوستان خود در داخل بهداری گفته بود هر چه زودتر اتاق را ترک کنيد آخرين نفر هم بعد از چند لحظه از اتاق خارج شد و سپس در اتاق را از پشت بر روی اکبر بسته بود تا اينکه شب سپری شد و روز فرا رسيد اينبار به دستور واواک سر و کله سه نفر از مسئولين زندان اوين بنامهای بنامهای مومنی معاون اجرايی ، هاج ناصر جانشين شب و عباسی رئيس حراست پيدا شد بطوريکه نام و چهره هر سه آنان برای اکبر آشنا بود . اين سه مسول زندان اوين از مأمورين همراه خود خواسته بودند که در ابتدا چسب و باند را از روی دهان اکبر بر دارند و سپس زنجيری را که بر دست و پای اکبر قفل است را بگشايند ، آنگاه آنان با صدای بلند غرور آميز خود که نشان از نفرت و کينه آنان نسبت به اکبر داشت به مأمورين همراه فرمان دادند که هر چه زودتر اکبر را داخل برانکاد نمايند و به سالن او ۳۵۰ سياسی معروف به کارگری منتقل سازند تا او بقيه عمر کوتاهش را در آن سالن همراه با ديگر دوستان سياسی‌اش سپری نمايد و سپس مومنی و عباسی ادامه دادند که بعد او در آنجا مثل سگ زوزه بکشد و بميرد تا درس عبرتی باشد برای ديگر دوستان آزاديخواه او در آن بند .
آن سه مسول اما در واقع سه مطيع بی‌ چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که همانا بی‌ شک پاشيدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر بوده است بطور کامل کار ساز گشته است بطوريکه هم جسم او ديگر کار نميکند و هم صدای او بطور کامل بند آمده است اما غافل از آنکه ، اگر چه چشم او بطور کامل بسته شده بود اما زبان او بطور کامل بند نيامده بود و مغز او همچنان نيز کار ميکرد بطوريکه همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد اکبر بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و پس از انتقال از بهداری به سالن 
۳۵۰ انجام در حاليکه در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ما

آن سه مسول مغرور زندان اوين اما در واقع سه مطيع بی‌ چون و چرا از سوی واواک ، با خود فکر کردند طرح سؤ قصد از سوی واواک که احتمالا از طريق پاشيدن گرده سکته آور در اتاق بسته بهداری بر روی اکبر انجام گرفته است بطور کامل بر روی او کار ساز شده است چرا که در آن لحظه ، هم جسم او ديگر کار نميکرد و هم صدای او بطور کامل بند آمده بود اما غافل از آنکه ، اگر چه چشمان او بطور کامل بسته شده بود بطوريکه ديگر قادر به ديدن جايی نبود اما زبان او بطور کامل بند نيامده بود و مغز او هم نيز ، همچنان کار ميکرد و فعال بود بطوريکه او همه آنچه را که آن سه مسول زندان در مورد وی بر زبان آورده بودند در مغز خود ضبط نموده بود و بعد از انتقال از بهداری به سالن 
۳۵۰ در حالی‌ که در داخل برانکار قرار گرفته بود تمامی ماجرا را اگر چه با سختی اما با صدای بسيار خفيف برای هفت نفر از دوستان خود در دستشويی آن بند که با حوله تر در حال پاک کردن خونهای مرده اعضای بدن او و نيز با حوله خشک در حال بند آوردن خونهای در حال ريخته شدن دو گوش او بودند شرح داده بود .

زمان هر چه که بيشتر ميگذشت سياهی‌های صورت او در حال هر چه بيشتر شدن بود بطوريکه دوستان او بخوبی دريافته بودند که اين نشان از مرگ زودهنگام او دارد در مجموع چهل دقيقه از انتقال اکبر از بهداری به سالن 
۳۵۰ سياسی معروف به کارگری نگذشته بود که او در آغاز نفس سخت و سنگينی‌ را از منفذ دهان خود بيرون داده بود و سپس نيز چند ثانيه ديگر نگذشته بود همچنان که برانکار در دست يک عده از دوستان او جا گرفته بود نفس دوم را سخت تر و سنگين‌تر از نفس اول کشيده بود و پشت سر آن نيز نفس سوم را سخت تر از نفس دوم . بعد از آن ديگر نميشد سفيدی بدن او را مشاهده نمود و و رنگهای قرمز هم که خون نام داشت به سياهی تبديل شده بود لذا پس از آن تنها ميشد يک رنگ را از بدن او ديد و آنهم رنگ سياه سياه را . بله رژيم ولی فقيه ايران تنها يک رنگ برای مردم خود توليد می‌کند آنهم رنگی‌ چون يا سياه سياه و يا سرخ سرخ و کار بران و متخصصان کار خانه رنگ سياه و سرخ هم وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) ميباشند و صاحب اين کار خانه هم ولی‌ فقيه و يا به عبارتی رهبری رژيم سيد علی‌ خامنه‌ای ميباشد .

جناب احمد شهيد ،

سياست وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) به هنگام وزارت محسنی اژه‌ای در دولت احمدی نژاد بر آن بود که اکبر نبايست در داخل بهداری جان بسپارد بلکه او بايد آخرين دقايق عمرش را در سالن 
۳۵۰ بگذراند تا مرگ او به گردن رژيم نيفتد و سندی برای اجرای اعدام مخفی‌ درست نگردد . اين شيوه اعدام اولين بار نيست که از سوی رژيم اتفاق می‌افتد بلکه سال‌هاست که بهداری‌های زندانهای سراسر ايران به محلی برای اجرای اعدامهای مخفی‌ مخالفين و منتقدين رژيم از سوی واواک تبديل گشتند . به همين علت بعد از به قتل رسيدن اکبر از سوی واواک ، بلافاصله رئيس بهداری زندان اوين همچون رئيس زندان اوين که مطيع بی‌ چون و چرای فرامين واواک می‌‌باشد در حرکتی هماهنگ اعلام نمود اکبر محمدی سکته کرد و مرد و به دنبال آن مسئولين دستگاه قضايی و سازمان کّل زندانهای کشور ، همصدا گفته‌های رئيس بهداری زندان را تکرار کردند و در رسانه‌ها اعلام نمودند که اکبر محمدی سکته کرد و مرد . واقعيت آن است که همه آنان کاملا درست بيان کردن که او سکته کرد و مرد زيرا به گفته خود معاونان دری نجف ابادی وزير واواک در دولت خاتمی و رفسنجانی ، آقايان کاظمی و عاليخانی از دوستان سعيد امامی (اسلامی) معروف به مثلث قتل‌های زنجيره‌‌ای که به اتهام آمرين قتلهای زنجيره‌‌ای در سالن سه زندان اوين با من و اکبر همبند بودند به صراحت بيان نمودند که رژيم سال‌هاست که بجای اعدامهای آشکار که عکس العمل شديد مجامع سياسی و حقوق بشری جهانی‌ را به دنبال دارد به اعدامهای مخفی‌ روی آورده است و يکی‌ از شيوه‌های اعدامها و يا قتلهای مخفی‌ نيز استفاده از مواد سرطان زا و يا سکته آوری است که در داخل نوشيدنی‌‌ها و يا خورشت‌های آنان ميريزند و يا گرده‌های سکته آوری است که در داخل کفش‌ها و يا اتاق‌ها و يا بر روی افراد به هنگام خواب و يا بيداری ميريزند . اما همآنان يعنی‌ مصطفی کاظمی و مهرداد عليخانی ، چندی بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد در مسند رياست جمهوری که با تلاش مستقيم محسنی اژه‌ای وزير وقت واواک از زندان آزاد شده بودند يکبار ديگر همراه با بسياری از ديگر عوامل با تجربه واواک که ساليان طولانی دستی‌ در ريختن خون دگر انديشان داشتند از سوی او برای به حرکت در آوردن موتور محرکه قتلهای زنجيره‌‌ای بکار گرفته شدند چرا که در دولت خاتمی ، موتور محرکه قتلهای زنجيره‌‌ای تا حدود بسيار زيادی از کار افتاده بود اما چون نظر رهبری بر تداوم قتلهای پنهانی‌ دگر انديشان از طريق واواک بود لذا بعد از پايان دولت خاتمی بلافاصله انديشه رهبری از سوی شخص بيماری چون محسنی اژه‌ای دوباره در واواک احیأ شد بطوريکه در اولين قدم ، برادرم اکبر از سوی محسنی اژه‌ای قربانی تز‌ بيمارگونه رهبر گشت.

بنا بر اين اگر فرض را بر اين بگذاريم حتا اگر وزارت اطلاعات و امنيت کشور (واواک) در قتل اکبر دست نداشته است لذا در آنصورت هم ميتوان گفت رژيم مسول مرگ اکبر است و بس . و اگر نه‌ ، در آنصورت سوال اينجاست چرا زمانی‌ را که اکبر به هنگام اعتصاب غذا به زور به بهداری برده شد و در زير فجيعترين و وشرم آورترين شکنجه قرار گرفته بود بطوريکه بعد از شکنجه حتی قدرت تکان خوردن و يا کلام بر زبان آوردن را نداشت مسول بهداری زندان اوين اجازه داد که سه نفر از ديگر مسئولين آن زندان همچون رئيس حراست ، جانشين شب و معاون اجرايی ، در اتاق اکبر در بهداری حضور پيدا کنند و سپس از مامورين خود بخواهند اکبر را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ يو ، بر عکس با برانکار به سالن قبلی‌ او 
۳۵۰منتقل می‌‌سازند و سوال ديگر نيز اينجاست و آن اينکه ، اگر آن سه مقام ارشد زندان اوين خود سرانه اقدام به اينکار نمودند پس رئيس بهداری زندان اوين در آنجا چه کاره بود و چرا مانع کار آنان نشد ؟! که در آن صورت ميتوان گفت ۱- اگر رئيس بهداری از آن سه مقام ارشد زندان ، دوستانه در خواست نمود که به اين کار غير انسانی‌ و غير قانونی دست بزنند پس او چه پزشکی‌ است که از يکسو ، به مسئوليت پزشکی‌ خود آشنايی ندارد و از ديگر سو ، تشخيص نميدهد که وضعيت بيمار ، اورژانسی است و نبايست در آن وضعيت دستور انتقال او را از بهداری به سالن۳۵۰ داد و اما اگر از نظر مسول بهداری زندان ، تشخيص انتقال اکبر از بهداری به سالن ۳۵۰ بجا ميباشد پس در آنصورت چه لزومی داشت که او را از سالن ۳۵۰ به بهداری منتقل سازند و در آنجا هم بجای درمان و وصل سرم ، اقدام به شکنجه او نمايند و در کنار آن نيز افراد مشکوک و ناشناخته زيادی بجای پزشکان و پرستاران شناخته شده به اتاق او رفت و آمد نمايند . در واقع آنها چه کسانی‌ بودند ؟!

و اما اگر در اينجا تصور را بر آن بگذاريم که رئيس بهداری زندان اوين به علت ترس از واواک و دستگاه قضايی ، به آن سه مسول زندان اجازه داده بود که وارد اتاق اکبر شوند و بی‌ مسئوليتی کنند يعنی‌ او را بجای انتقال به بخش سی‌ سی‌ يو ی بيمارستان به سالن 
۳۵۰ منتقل سازند پس در آنصورت اين چه شرافتی است که يک پزشک برای نجات جان مريض قسم ياد می‌کند اما به آن عمل نميکند ! و يا نيز شرافت را از روی ترس زير پا ميگذارد اما حاضر به استعفا هم نميشود بطوريکه همچنان مايل است به عنوان ابزار کارخانه‌ مرگ عمل نمايد !

با بهترين و بيشترين احترام
منوچهر محمدی
زندانی سياسی سابق و متهم رديف اوّل کوی دانشگاه تهران در
۱۸ تير ماه ۱۳۷۸ خورشيدی