۱۳۹۱ بهمن ۱۵, یکشنبه

مصطـفــی رحيمــی...



نويسنده ای که دغدغه ايران داشت


Mostafa Rahimi


آنکه گفت آری، آنکه گفت نه


زنــده يـاد مصطفی رحيمی، متفکر، مترجم و نويسنده نامدار و يکی از بزرگترين حاميان انديشه تساهل و مدارا، روز چهارشنبه، نهم مرداد ماه، 1381 در خانه اش در خيابان اميرآباد تهران در گذشت. وی در دوران زندگی خود خوانندگان ايرانی را با آثار بزرگانی چون سارتر، کامو، برشت، دوبوار و ... آشنا کرد و در عرصه نوشتن انبوهی مقاله، قصه، نمايشنامه و بررسی و تحقيق از خود به يادگار گذاشت.

در سالهای 1350 مصطفی رحيمی چنان اهميتی يافته بود که ديگر نه به عنوان يک مترجم و نويسنده معمولی که به عنوان يک فيلسوف در جامعه کتابخوان ايرانی جلوه می کرد. البته او خود اعتقادی به چنين برداشتی نداشت. اين تلقی بيشتر نشانه آن بود که خواننده ايرانی با متفکری رو به روست که با اعتقادات خود زندگی می کند و معتقدات خود را با هيچ چيز معامله نمی کند.

متن کامل زندگينـامــهء زنـده يـاد «مصطفی رحيمی»
بــه روايت سينا سعدی را بخوانيــد[+]

گاهنـامــهء پـارسـی...



۱۳۸6هجری تازی یا ۲۵۶6 پارسی؟

kaveh ahangar



ایرانی باید بداند که پیش از حمله تازیان بیابان گرد به ایران در ۱۴۰۰ سال پیش دارای فرهنگ و آئین پرفروغی بوده و تاریخ هجری (۱۳۸6 هجری تازی) شایسته ایرانی نیست. معمولاً کشورها و ملتها تاریخی را مبداء قرار میدهند که به آن فخر و مباهات میکنند و به آن می بالند؛ ولی آیا فرار مشتی تازی راهزن بیابانگرد از گوشه ای از بیابانهای عربستان به گوشه ای دیگر رخدادی است که باید مایه افتخار ایرانیان باشد؟
ادامــه [+]

آی ايــرانــی!



ايرانی!
مغول‌ها و تازيان و همه‌ء قبايل بيابانگرد ويرانگر كه بر اين سرزمين اهورايی تاختند به پاس نيكی اين مرد بزرگ بر آرامگاه او گزندی نرساندند اما افسوس كه تمام تلاش‌ها برای جلوگيری از آبگيری سد سيوند در داخل و خارج ايران بي‌نتيجه مانده و شمارش


Cyrus the Great




معكوس برای آبگيری سد سيوند و نابودی هميشگی آرامگاه كسی كه تا ابد افتخار بشريت است ، آغاز شده ، اگر نمی‌خواهيد آيندگان ما را به بی لياقتی ياد كنند ، اگر نمی‌خواهيد اين لكه‌ی ننگ كه ساخت يك سد اينگونه بخش بزرگی از يادگارها و تمدن هخامنشی را به آب داد تا جاودان بر دامن نسل ما بماند، كاری كن :
نمي‌گويم حاشيه‌‌ی امن خود را به‌خطر بيانداز
نمی‌گويم همچون نياكان دلير و غيرتمند خود جان بر سر باور خويش فدا كن...
تنها يونسكو می‌تواند به سكوت شگفت‌آور خود پايان دهد و پاسارگاد را كه جزو ميراث بشريت به ثبت رسيده نجات دهد.
چند دقيقه وقت بگذار و به پايگاه‌های يونسكو، كه در زير نشانی پست الكترونيك آن‌ها آمده ، متن انگليسی راايميل كن.
بگذار تا بدانند خون رستم و گودرز و سياوش و گيو هنوز در رگ‌های ما جاريست‌ . بگذار تا باور كنند كه آريوبرزن‌ها وبابك‌ها هنوز در اين سرزمين زنده‌اند.

لطفا فقط چند دقيقه از وقت تان را به پاسارگاد دهيد
و اين جملهء ساده و کوتاه را به موسسات زير بفرستيد:

Please save Pasargad The city and mausoleum of Cyrus the Great
*****
Please dedicate a few minutes of your time to pasargad
And send this simple and short sentence to the following organizations:

Please save Pasargad The city and mausoleum of Cyrus the Great
*****
[+]...ادامـهء ليست کامل ايميل آدرس ها و

تعريف «ديـن» از زبان احمد کسروی در کتاب " شيعيگـری " 1323–1944



کسروی








تعريف «ديـن» از زبان احمد کسروی در کتاب " شيعيگـری " 1323–1944

راستی را دين برای آن است که مردمان چندين بی خرد و نا فهم نگردند که زندگی خود را رها کنند و به داستان های هزار و سيصد سال پيش پردازند و در ميان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اين ها را از دين می شمارند معنی دين را ندانسته اند!
« ديـن » شناختن معنی جهان و زندگانی و زيستن به آئين خـرد است. « ديـن » آن است که امروز ايرانيان بدانند که اين سرزمينی که خدا به ايشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جويند و همگی با هم آسوده زيند و خاندان هائی به بينوايی نيفتند و کسانی گرسنه نمانند و دهی ويرانه نماند و زمينی بی بهره نباشد. « ديـن » آن است که امروز توانگران ايران سرمايه های خود را در راه کشيدن جوی ها و پديد آوردن چشمه ها و آباد گردانيدن ده ها بکار اندازند که هم اين ويرانی ها از ميان برخيزد و هم هزاران خاندان های گرسنه و بينوا از بدبختی رها گردند. « ديـن » اين است که خدا خشنود خواهد بود. گفتگو از کشاکش علی و ابوبکر چيست که خدا آن را خوش دارد و به کسی به اين نام مزدی دهد؟! ...

در باور خرافی شيعيان
" « چهارده معصوم » همه کارهً خدايند و در گردانيدن جهان ياران او (خــدا) می باشنـد!؟"
باور انبوه شيعيان به همين است و در سختی ها به آنان روی می آورند و گشايش کار می خواهند.
امامان بمانند، که خويشاوندان آن را – از " حضرت عباس " و " علی اکبر " و " زينب " و " اُم کلثوم " و " سکينه " و ديگران – دست اندر کارهای جهان و ياوران خدا می پندارند!؟
در انديشهً شيعيان « هر گنبدی گره از کار تواند گشايد و هر سقاخانه ای "مـراد" تواند داد.
اين همه گنبد ها که از بزرگ و کوچک برپاست جز برای اين کار نيست!"»
آيا مردمی با اين باورها گمراه نيستند؟! چه گمراهی بالاتر از اين که « مـردگان هيچ کاره » را همکار خدا شناسند؟! چه دليلی هست که امامانتان ياوران خدايند؟ شما خدا را چه دانسته ايد که نيازمند ياورش می شماريد؟ راهنمای « عـوام » مُلايانند و اين باورهای بی دينانه را آنان ياد داده اند و اکنون هم می دهند.
آن بارگاه ها که در مشهد و قـُـم و شيراز و اصفهان و عبدالعظيم و بغدا و سامره و کربلا و نجف و ديگر شهر ها است و شيعيان به زيارت روند خود جداگانه داستانی است!؟ هر يکی « بُت خانهً با شکوهی می باشند ». آيا اين بُت پرستی نيست؟

نگاه يک هم ميهن از درون ايران به شهرهائی که تحت حاکميت مـُلاهـا مديريت و اداره می شوند...





شهـر هـرت!؟


شهر هرت جايی است که رنگهای رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.
شهر هرت جايی است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگه رو مي شناسن.
شهر هرت جايی است که همه بَدَن مگر اينکه خلافش ثابت بشه.
شهر هرت جايی است که دوست بعد از شنيدن حرفات بهت می گه: دوباره لاف زدی؟؟؟ شهر هرت جايی است که بهشتش زير پای مادرانی است که حقی از زندگی و فرزند و همسر ندارند!
شهر هرت جايی است که درختا علل اصلی ترافيک اند و بريده می شوند تا ماشينها راحت تر برانند.
شهر هرت جايی است که کودکان زاده می شوند تا عقده های پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.
شهر هرت جايی است که شوهر ها انگشتر الماس برای زنانشان می خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.
شهر هرت جايی است که همه با هم مساويند و بعضی ها مساوی تر.
شهر هرت جايی است که برای مريض شدن و پيش دکتر رفتن حتماْ بايد پارتی داشت.
شهر هرت جايی است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط می توان برای مردم مصيبت ديده چند چادر برپا کرد.
شهر هرت جايی است که خنده عقل را زائل مي کند.
شهر هرت جايی است که زن بايد گوشه خونه باشه و البته اون گوشه که آشپزخونه است و بهش می گن مرواريد در صدف.
شهر هرت جايی است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن.
شهر هرت جايي است که 33 بچه کشته می شن و مامورای امنيت شهر می گن: به ما چه. مادر پدرا مي خواستند مواظب بچه هاشون باشند.
شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريالای تلويزيونيشو توی کاخها مي سازن.
شهر هرت جايی است که 2 سال بايد بری سربازی تا بليط پاره کردن ياد بگيری.
شهر هرت جاييه که موسيقی حرام است حرام.
شهر هرت جايی است که گريه محترم و خنده محکومه.
شهر هرت جايی است که وطن هرگز مفهومی نداره و باعث ننگه.
شهر هرت جايی است که هرگز آنچه را بلدی نبايد به ديگری بياموزی.
شهر هرت جايی است که همه شغلها پست و بی ارزشند مگر چند مورد انگشت شمار.
شهر هرت جايی است که وقتی می ری مدرسه کيفتو می گردن مبادا آينه داشته باشی.
شهر هرت جايی است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و ... است.
شهر هرت جايی است که توی فرودگاه برادر و پدرتو می تونی ببوسی اما همسرتو نه...
شهر هرت جايی است که وقتی از دختر می پرسن می خوای با اين آقا زندگی کنی مي گه: نمي دونم هر چی بابام بگه.
شهر هرت جايی است که وقی می خوای ازدواج کنی 500 نفر رو دعوت مي کنی و شام می دی تا برن و از بدی و زشتی و نفهمی و بی کلاسی تو کلی حرف بزنن.
شهر هرت جايی است که هرگز نمی شه تو پشت بومش رفت مگر اينکه از يک طرفش بيفتی ...
خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست!!!



~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~*!*!*~!~


بی‌خــدا و کـافـرم؛ از اهـل ايـمان نـيـسـتـم
زادهً ايـران‌زمـينـم؛ نــه! مـسـلـمـان نيـسـتـم

حکومت اسلامی، حکومت فریبکار ان...

article picture
 
رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند.

به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند.

اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.


این بدان معنا ست که نظام ولایت تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند، دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید.

ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری.

شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

خرافه مذهب و مواد مخدر«دو افیون» در خدمت رژیم اسلامی!

article picture
 
مزدوران این رژیم در هر لباس و موقعیتی و با هر طرح و همایش و نمایشی نخواهند توانست اذهان روشن مردم را از حقایق دور کنند و دست جنایتکارانه شان را در گسترش آسیب های اجتماعی و از آنجمله گسترش اعتیاد پنهان کنند!
با این همایش های نمایشی که آلترناتیوش ساختن مساجد بیشتر و توسعه مراکز اشاعه خرافه مذهب است، بیشتر و بیشتر دست جنایتکارانه خودشان را رو می کنند.

***

یکی از شگردهای سردمداران معمم و مکلای جمهوری اسلامی این است که به سبک شیادانه آخوندی خود «معنویت انسانی» انسان ها را از اسلام و دین و آئین نتیجه می گیرند و «آسیب های اجتماعی» را هم پیامدهای بی باوری و کم باوری مردم به موهومات مذهبی معرفی می کنند.

سران جمهوری اسلامی در هر رده ای که باشند از آنجائی که از آبشخور ارتجاع اسلام سیراب می شوند، خوب می دانند که چگونه به هر مناسبت و به هر بهانه ای «افیون دین» شان را در میان مردم پخش کنند و هزینه تولید و پخشش را هم از جیب مردم درآورند.
این بورژوا شیادهای اسلامی از همه امکانات تبلیغی صدا و سیما و مسجد و میدیای دولتی و غیر دولتی سود می برند تا به مردم بباورانند که علل همه مصائبی که انسان ها را به قعر سیه روزی و اوج تحقیر می رساند از کم اعتقادی به خرافه مذهب و از فاصله گرفتن از شعائر اسلامی و در نتیجه کمبود مروج و مبلغ دینی و اماکن مذهبی است.
این تعبیرات و این تفسیرات را اگر به زبان آدمی ترجمه کنیم معنای شان این است که اگر بیشتر از اینها مسجد و حسینیه و تکیه و خانقاه وجود می داشت، و بیشتر از اینها روضه خوان و آخوند وجود می داشت، و بیشتر از اینها کارخانه های آخوند سازی در گوشه و کنار مملکت فعال می بودند، و بیشتر از اینها کتاب های درسی مدارس و دانشگاه ها آلوده به خرافه مذهب می شدند، و بیشتر از اینها گشت های امر به معروف و نهی از منکر در معابر رفتار و حالات و ظاهر مردم را زیر کنترل می داشتند، و بیشتر از اینها سانسور اعمال می شد، و بیشتراز اینها قوانین از اسلام و شریعت مایه می گرفتند، و بیشتر از اینها بساط شلاق زنی و سنگسار و به دار آویختن پهن تر می بودند؛ نه اثری از تن فروشی زنان و دختران نگون بخت وجود داشت، نه کودگی شبانه روزش را در کنار خیابان بسر می برد، نه کسی شبهای سرد زمستان را در کارتن به صبح می رساند، نه کسی کلیه هایش را حراج می کرد، نه کسی از فرط فشار زندگی مشاعرش را از دست می داد، نه کسی گرفتار اعتیاد می شد، و نه کسی خود را به آتش می کشید، و نه کسی از این و اون صدقه می خواست و گدایی می کرد، و نه کسی هم به اموال کسی دست می برد؛ نور خدا به قلب همه می تابید و دنیا بهشت برین می شد!
***
جدید ترین این تحلیل های بورژوا ارتجاعی را جناب اسماعیل نجار استاندار کردستان کرده است. ایشان روز شنبه ۱۶ آبان ماه در یک گردهم آیی وسیع مرکب از مسئولان سطح بالای هفت استان غربی و شمال غربی کشور و عده ای کارشناس مسائل اجتماعی به نام «همایش منطقه ای مقابله با ورود و عرضه مواد مخدر» که در سنندج برگزار شده است، بین سطح باورهای معنوی جامعه و آسیب های اجتماعی رابطه ای معنادار و معکوس کشف می نماید و می افزاید:
«کاهش معنویت عامل اصلی افزایش آسیب های اجتماعی از جمله افزایش اعتیاد و مصرف مواد افیونی در جامعه است.» و بالاخره برای کاهش اعتیاد و مصرف مواد افیونی، مسئولان امر را فرا می خواند تا زمینه روی آوری جوانان را به مساجد فراهم کنند و تأمین نیازها و رفع مشکلات مساجد را به عنوان پایگاه اصلی مبارزه با معضلات اجتماعی، در دستور کار قرار دهند!
آقای استاندار این دستورات مؤکد برای «تأمین نیازها و رفع مشکلات مساجد» را، در شرایطی صادر می فرماید که به ادعای خود ایشان هم اکنون و در حال حاضر بیش از دو هزار و هشتصد مسجد در استان کردستان دایراند. البته ایشان این همه مرکز اشاعه خرافه را برای استان کردستان کافی نمی داند و از مسئولان امر تحت اتوریته خود می خواهد که برای '' کاهش آسیب های احتماعی '' از جمله مواد مخدر، از هزینه های دیگر شان بزنند و صرف تقویت مساجد کنند!
اینهم عین فرمایش بی کم و کاست این شیاد مرتجع: « تقویت مساجد و اختصاص مقداری از هزینه های دستگاه های دیگر به مساجد یکی از راهکارهای کاهش آسیب های اجتماعی از جمله مصرف مواد مخدر است. »
اینکه این پاسدار شیاد، آسیب های اجتماعی و از جمله اعتیاد را ناشی از '' کاهش معنویت '' یا به عبارتی دیگر «بی باوری به خرافه مذهب» بداند و بکوشد با چاشنی چند آیه الهی آن را توجیه و '' اثبات '' نماید، تنها رذالت و شیادی و در عین حال بلاهت خود را به نمایش می گذارد و الا عادی ترین مردم و بی خبرترین آدم ها و تک تک همان هایی که در آتش این بلای خانمان سوز ذوب می شوند، می دانند که اگر بیکار نبودند، اگر سرخورده زندگی نبودند، اگر ناکامی های پی در پی را تجربه نمی کردند، اگر امکان شاد بودن و شاد زیستن را داشتند، اگر همه امیال انسانی شان بموقع جواب می گرفت، و اگر این ماده لعنتی از کانال خود رژیم توزیع نمی شد؛ امروز به این روز نمی افتادند و ذلت نمی کشیدند!
جناب استاندار کردستان در طول ارزیابی های جاهلانه و شیادانه اش، بلاخره به آنچه که افکارعمومی دنیا نسبت به نقش جمهوری اسلامی در اشاعه مواد مخدر تردید ندارند؛ اشاره می کند و می کوشد این حقیقت مسلم را کتمان کند و آن را نشان از غرض ورزی '' جهان استکبار '' جا بزند!
ایشان می گوید: «ایادی استکبار همیشه به نظام جمهوری اسلامی اتهام زده است که به دنبال معتاد کردن مردم است. این در حالی است که توطئه استکبار بر کسی پوشیده نیست و خودشان از طریق شیوه های گوناگون مانند جنگ مذهب علیه مذهب و توزیع مواد مخدر به دنبال انتقام گیری از ملت ایران هستند.»
این کهنه پاسداری که امروز والی کردستان است، خیال می کند با این تحریف واقعیات و این مظلوم نمایی های ریاکارانه و این فرافکنی های ناشیانه می تواند جنایات رژیم و نظامی را که خود سازمان ده و راه انداز شبکه مافیایی تولید و توزیع مواد مخدر در سراسر ایران و بویژه در کردستان است، از یادها ببرد و همه گیر شدن و به دام افتادن میلیون ها جوان این مملکت را در ورطه اعتیاد، یکجا به پای '' ایادی استکبار '' بنویسد!
اینکه پدیده اعتیاد و تولید و گردش مواد مخدر یک پدیده جهانی است و محمل بیشترین سودها برای سرمایه جهانی محسوب می شود، امری است؛ و اینکه جمهوری اسلامی از این پدیده شوم با مقاصدی سیاسی و اهدافی ارتجاعی و صد البته اقتصادی از آن بیشترین استفاده ها را کرده و می کند، امر دیگری است.
سخنگوها و بلند گوهای جمهوری اسلامی و اینبار جناب استاندار کردستان، نمی توانند این عرصه از جنایات رژیم شان را از یادها ببرند.
هنوز مردم کردستان طرح «طیراً ابابیل» رژیم را که در کردستان به اجرا درآوردند و هزاران جوان پرشور را در دامش گرفتار ساختند و به وفور همه گونه مواد مخدر را با قیمتی نازل تر از سیگار به منطقه کردستان سرازیر کردند، بیاد دارند.
هنوز مردم کردستان اجرای آن نقشه شوم آقای «محمد رضا رحیمی» معاون فعلی ریاست جمهوری و استاندار وقت سال های اول حکومت اسلامی و آن گفته مشهور ش را که گفته بود: «در دست هر جوان کردی بافوری خواهم گذاشت»، بیاد دارند!
انصافاً ایشان در کارشان موفق بودند و به یاری برادران پاسدار و اطلاعاتی اش، بسیاری از جوانان کردستان را در دام اعتیاد گرفتار ساختند!
***
برگردیم به اظهارات آقای استاندار در «همایش منطقه ای مقابله با ورود و عرضه مواد مخدر» ایشان در این همایش بارها و بارها به نقش مسجد و روحانیون و معنویت به عنوان عوامل بازدارنده روی آوری جوانان به اعتیاد اشاره کرده و خواستار تقویت آنها شده است.
ایشان گو اینکه بنا به ماهیت طبقاتی و تفکر ارتجاعی اش که صلاحش در این است که در همایش مبارزه علیه مواد مخدر، افیون دیگری، «افیون دین» را تجویز کند؛ اما هرقدر هم که احمق باشد، این را می داند که آسیب های اجتماعی از جمله اعتیاد عارضه سیستم و نظامی است که نمی تواند از خیر گردش کالایی که بالاترین سود دهی را دارد، چشم بپوشد.
اگر ایشان راه چاره «مقابله با ورود و عرضه مواد مخدر» را در این می بیند که مساجد را با حذف بودجه برنامه های دیگر تقویت کنند، در واقع می خواهد به کمک «افیون دین» حوزه باورهای خرافی را در میان مردم بیشتر بگستراند و مردمان هر چه بیشتری را با این افیون تخدیر کند.
این یک واقعیت اثبات شده است که سرمایه و اسلام به هر دوی این افیون ها: «هم مواد مخدر و هم افیون دین»، شدیداً نیاز دارند.
در واقع سرمایه و اسلام و بویژه حکومت های دیکتاتوری بورژوا اسلامی، علاوه بر گردش سرمایه و کسب سود از طریق سوداگری این کالای کشنده، به خمودگی و سکوت و خاموشی و دلمردگی و درلاک خود فرو رفتن و بی عکس العملی و بی تفاوتی جوانانی که گرفتار این ماده مهلک می شوند، نیاز دارند.
جوان اگر سر حال باشد، اگر شور و نشاط داشته باشد، اگر با علم و دانش سر و کار داشته باشد، اگر از مصائبی چون اعتیاد مصون باشد، اگر انرژی اش کانالیزه شده باشد و به خودش و آینده اش و جامعه اش فکر کند، زیر پای همه این جنایتكاران لق می شود.
بنابراین «افیون دین» در کنار «افیون مواد مخدر»، هر دو در خدمت سرمایه اند و هر دو بشدت جان گدازند که البته «افیون دین» جان گداز تر است.
دولتمردان جمهوری اسلامی و مروجین دینی این رژیم، کارکرد این افیون دومی «افیون دین» را خوب می شناسند. بهمین دلیل هم هست که می خواهند مراکز اشاعه اش را توسعه دهند و برای گسترش و تقویت اش علاوه بر بودجه کلان و ویژه ای که به آن اختصاص داده شده است، از هزینه های طرح های دیگر هم بزنند و صرف تقویت مساجد کنند!
سران و سر دمداران جمهوری اسلامی می دانند که به هر اندازه که جامعه را با این افیون تخدیر کنند، راحت تر می توانند حرمت انسان و حقوق انسان و خود انسان را لگد مال کنند.
مردم نیز کارکرد این دو افیون را می شناسند و در طول زندگی شان دریافته اند که از وقتی که سرنوشت شان بدست نمایندگان خدا افتاده است و قوانین و شریعت اسلام در مملکت جاری است، ابعاد آسیب های اجتماعی روز به روز گسترده تر و قربانیانش روز به روز بیشتر شده اند.
کیست که هر روزه با چشم خود خیل کودکان خیابانی و کار را که در خیابان ها وول می خورند و کار می کنند و تحقیر می شوند و زجر می کشند، نبیند؟!
کیست که هر روزه در گوشه هر خیابان و کنج هر خرابه ای و زیر سقف خانه بسیاری از خانواده های تنگدست، جوان مچاله شده معتادی را نبیند؟!
کیست که هر روزه در کنار خیابان ها و بزرگ راه ها، زنان نگون بختی را که از سر فقر و تنگدستی و تنهایی و بی پناهی از غرور و سلامتی اش مایه می گذارد و تن به تن فروشی می سپارد، نبیند؟!
کیست که هر روز و دائماً خبر خودکشی و خودسوزی جوانان و بویژه زنان را در گوشه و کنار شهرها و روستاها و در همسایگی خود را، نبیند و نشنود؟!
کیست که خبر نداشته باشد که زندان های این رژیم پر از بزه کاران جوانی است که به جرم سرقت و در رابطه با مواد مخدر دوران محکومیت شان را، سپری می کنند؟!
آقای استاندار سه هزار مسجد را برای تخدیر مردم کردستان کافی نمی داند و در «همایش منطقه ای مقابله با ورود و عرضه مواد مخدر»، رهنمود می دهد که بیشترش کنند تا به '' برکت اش '' آسیب های اجتماعی و از جمله اعتیاد از بین برود!
مردم کردستان به این پاسدار متصل به شبکه مافیایی توزیع مواد مخدر در کردستان می گویند: اگر شما گورتان را گم کنید و مافیای توزیع مواد مخدرتان را جمع کنید، ما خودمان می دانیم چگونه قربانیان مواد مخدر را که شما روی دستمان گذاشته اید؛ نجات دهیم. تجربه این کار را هم داریم.
این تجربه موفق در تاریخ جنبش انقلابی کردستان ثبت است که چگونه روزهای بعد از قیام ۵۷ و آنگاه كه که كردستان آزاد بود و شهر ها و روستاها توسط خود مردم و از طریق شوراها اداره می شدند، به ابتكار كومه له و یاری مردم در یک فضای سالم انسانی و یک جو انقلابی، جوانان معتاد شهر داوطلبانه گردآوری می شدند؛ تحت مراقبت و پرستاری قرار می گرفتند و بعد از مدتی كوتاه اعتماد به نفس و غرور از دست رفته شان را باز می یافتند و نجات پیدا می كردند!
***
مزدوران این رژیم در هر لباس و موقعیتی و با هر طرح و همایش و نمایشی نخواهند توانست اذهان روشن مردم را از حقایق دور کنند و دست جنایتکارانه شان را در گسترش آسیب های اجتماعی و از آنجمله گسترش اعتیاد پنهان کنند!
با این همایش های نمایشی که آلترناتیوش ساختن مساجد بیشتر و توسعه مراکز اشاعه خرافه مذهب است، بیشتر و بیشتر دست جنایتکارانه خودشان را رو می کنند.
مردم کردستان و کل ایران عمیقاً باور دارند که اگر این کثافت ها گورشان را گم کنند و توده های مردم به اراده خود حکومتی را برپا دارند که «دین» از دولت، از سیستم آموزشی، از سیستم قضائی جدا باشد و هیچ بخش از بودجه مملکت صرف اشاعه خرافه دین و آئین های مذهبی نشود و ثروت و سامان مملکت در راه سلامتی و تندرستی و رفاه و آسایش مردم بکار افتند، هیچکدام از آسیب های اجتماعی انسان ها را تا این اندازه از پای در نخواهد آورد و اینگونه آنها را به روز سیاه نخواهد نشاند!
اگرچه اعتیاد و هر آسیب اجتماعی دیگر اساساً پیامدهای نظام سرمایه داری اند و تا زمانی که این نظام زیر و رو نشود رخت بر نخواهند بست و همواره بازتولید می شوند، اما در جامعه ای همچون ایران که مذهب و دیکتاتوری مذهبی سیستم سرمایه داری را بمراتب گندیده تر و ضد انسانی تر کرده است و تباهی زندگی انسان ها را به اوج خود رسانده است، اولین گام برای شروع خلاصی از شر این مصائب در گرو سرنگونی این رژیم است!

جمهوری اسلامی حکم مرگ همه ی ما را صادر کرده است، اما تاریخش را نمی گوید!

article picture
 
در سرزمینی که مرگ مردم حق مسلم حکومت بشود، و جان کم بهاترین دارایی مردمان از منظر حاکمان، دیگر هیچکس برای قتل حکومتی مردمان مجازات که نمی شود هیچ، بلکه قاتلان تشویق می شوند و ترفیع می گیرند.

در جمهوری اسلامی قاتلان وزیر و وکیل و قاضی القضات می شوند، و اگر کسی از قتل و قاتل دولتی و حکومتی حرف بزند خود به سرنوشتِ بد نوشتی دچار می شود.

***
حق مسلم ماست!

انگار این شعاری که توکا نیستانی در طرحش دارد، پتک می شود و می کوبد توی سر آدم، این سه کلمه مرا به یاد سخن زنده یاد پرویز شهریاری می اندازد که می گفت، جمهوری اسلامی حکم مرگ همه ی ما را صادر کرده است، اما تاریخش را نمی گوید!

این “حق مسلم” از همان حرف ریشه می گیرد. حرفی که از کردارِ رژیمی به ذهن و زبان یک انسان فرهیخته رسیده و در جان و جهان ما جوانانِ در آرزوی نیک بختی مردم جولان می داد! انگار رژیم داشت همین حرف توی طرح را می زد؛ چشم در چشم ما مردم می دوخت و می گفت: “حق مسلم ماست” ما می دانستیم حق مسلمش نیست، اما نمی دانستیم چگونه به او نشان دهیم که حق مسلم او نیست که جان ما را بگیرد. اما می گرفت، ده ده و صد صد می گرفت!

هنوز هم می گیرد، در خیابان می گیرد، در زندان می گیرد، در ایران می گیرد، در بیرون ایران می گیرد، اگر در هیچکدام از بهانه کده هایش نتواند جان جوانی برای گرفتن گیر بیاورد، به هزار حیله راهی پیدا می کند برای کشتن. مینی بوس دانش آموزان خبره را واژگون می کند، یا مینی بوس معلمان را، یا به آتش می کشدکلاس درس دختران پیرانشهری را و…

نه این که می نشیند و طرح قتل را مو به مو می ریزد (که البته آن کار را هم کرده است*) نه! از بی کفایتی خود در مملکت داری سود می برد که راه رسیدن به حق مسلم خود را که نابودی ملت ایران است، هموار کند. در واقع “حق مسلم” اش را به هزینه جان و مال مردمان ایران گره زده است. به بچه های کوچک هم رحم نمی کند هنگام که حرف حق مسلمش در میان باشد. مگر همین دیروز نبود که سیران یگانه 10 ساله را از میان هم کلاسی های جزغاله شده اش راهی گورستان کرد؟

در سرزمینی که مرگ مردم حق مسلم حکومت بشود، و جان کم بهاترین دارایی مردمان از منظر حاکمان، دیگر هیچکس برای قتل حکومتی مردمان مجازات که نمی شود هیچ، بلکه قاتلان تشویق می شوند و ترفیع می گیرند.

در جمهوری اسلامی قاتلان وزیر و وکیل و قاضی القضات می شوند، و اگر کسی از قتل و قاتل دولتی و حکومتی حرف بزند خود به سرنوشتِ بد نوشتی دچار می شود.

به راستی در آستانه روز جهانی حقوق بشر که تحصیل حق هر کودکی ست چه کسی باید تاوان جگر سوخته ی مادران پاره ی جان از دست داده را بدهد؟ این ها که برای زنده و مرده ی آدم تفسیر مخصوص به خود را دارند و می گویند اگر کسی گناه کار باشد و کشته شود، حق مسلمش بوده است، اگر هم بی گناه کشته شود جای نگرانی نیست در آن جهان به بهشت می رود.

می بینید در هر صورت مرگ می شود حق حکومت، و مرده هم بی گناه و با گناهش فرقی با هم ندارد. اگر درک کسی و یا بدتر حکومتی از کشتن این باشد، کجای کار دست قاتلش می لرزد و یا در دلش به کاری که دارد می کند، شک خواهد کرد؟

مرگ ما مردم حق مسلم این حضرات است، این شعار این قدر احوال مرا دگرگون کرد که مسیر آنچه می خواستم بنویسم را رقم زد. معمولن من به توکا می گویم چه می نویسم و او درک خودش را از موضوع رقم می زند. این بار اما طرح را که دیدم نتوانستم از دستش خلاص شوم. بر من مانند رگبار گلوله باریدن گرفت. همه ی آن سال ها و ماه های ترس و وحشت عینیت یافت، شده بودم دوست زنده یادم فرهاد امیری که یکی از ماشین های همان چهار پاسدار اول انقلاب جلوی پایش ترمز کرده بود و ازش خواسته بودند سوار شود! و تا دانسته بود که برای بردن و کشتنش نبوده هزار بار و بیشتر در همان چند دقیقه مرده بود و زنده شده بود. من هم همان احوالات را پیدا کردم، حق مسلم آن ها را که دیدم گویی حکم مرگ خویش را می دیدم، حکم مرگ همه ی آدم های نازنینی را می دیدم که گناه شان خیرخواهی مردم بود، برای خودشان هیچ نمی خواستند، چنان دل در گرو نیکبختی خلایق داشتند که خود را در آن وادی نمی دیدند، برای همین گذشتن از جان هم بهایی نبود که گران بنماید در سودایشان، اما نمی دانستند، نمی دانستیم، این بلا که نامش حکومت دینی است از کشتن و کشته شدن هر دو لذت بسیار می برد. آن همه جان عزیز اگر می دانستند آدم کشی آدم کشان حتی سی سال و بیشتر هم به درازا بکشد آنان مشکلی نخواهند داشت، زیرا مرگ معجون زنده ماندنشان است، چه بسا تمهیدات دیگری می دیدند مبارزه را!

در جنگی که به پا کردند برای این که نعمتی فراهم آورند از آنِ خود که همانا ماندگاری در قدرت بود و هست، بچه های مردم را فرستادند دم گلوله، اما بچه های خودشان را به “بلاد کفر” فرستادند تا در دولت های آینده پست های کلیدی را در اختیار بگیرند و با نام بچه های مرده ی مردم از زندگی لذت ببرند! آنان مرگ می خواهند برای بقا، مرگ خودشان اما نه!

کاری که هنوز و همچنان ادامه دارد!

*اشاره به “اتوبوس مرگ” است. این اصطلاح را مسعود بهنود به کار برده است. در تابستان سال 1375، جمعی از نويسندگان، شاعران و روزنامه‌نگاران ايرانی، به دعوت انجمن نویسندگان ارمنستان، با اتوبوس راهی اين کشور شدند، و این در حالی بود که نيروهای امنيتی جمهوری اسلامی نقشه نابودی و کشتن آنها را داشتند. آنها تصميم گرفته بودند با سرنگون کردن اتوبوس حامل نویسندگان در دره، خود را يک باره از بخشی از نویسندگان و فرهيختگان جامعه فرهنگی ايران که کارشان تولید فکر و اندیشه و خلاقیت بود و همه این ها را در تضاد با خود و حکومتشان می دانستند خلاص کنند.

بشنو از دغل کاری، چون حکایت می کند!

article picture
 
هر که بر این باور است در این جهـان هستـی، هیـچ چیـزی سر ِ جـای خـودش نیست حقیقتـأ درست و صحیح ارزیابی کرده است چراکه در این بـازار مسگـران آخـونـدی هم، همه چیـز قـاتـی پـاتـی شده است تـا جائیکـه مثـلأ برای قـاتـل خـودِ مـارکسیست ها، یعنـی خـامنـه ای جـلاد، توسط سایـر اوبـاش و اراذل جمهوری اسلامی، از آستین ِ ایشان فاکت و سنـد می آورند که، وی مخـالـف اعـدام ِ کمونیست ها بوده است!!!

مسخرگی موضوع اینجاست که علی مطهری یکی از نمایندگان به اصطلاح مردم در"مجلس"، که اراجیف پدرش در مورد آداب و رسوم ایرانیان و هچنین چرندیات خودش در مورد کوروش و داریوش که نشاندهنده ضـد ایـرانـی بودن این پـدر و پسـر است، زر زده است که:
"وزیر کشور و فرمانده ناجا از خانواده ستاربهشتی، مردم و رهبر انقلاب عذرخواهی کنند".
حالا چرا از خامنه ای رهبـر چماقداران که خود دستش تا مفـرق به خـون مـردم مـان آغشته است بـایـد غـذرخـواهـی شود!؟
اراجیف و ریـاکـاری های این دسته از حضرات، بقول معروف مُـرغ پُختـه را هم بخنده می اندازد و این خـود حکایتی است هرچند، می توان درک کرد چرااین مُدافعین نظام خـونخـوار، چنین یاوه هایی سر می دهند بـزبـانـی ساده، تمام این مسائل دال بر تـرس و وحشت آنها از سقط شدنشان است.

مهدی هاشمی پسرمنفورترین چهره نظام جمهوری اسلامی(رفسنجانی)بعدازجنجال های سرگرم کننده و مُضحـک، سُر و مُور و گُنـده، از "زنـدان" بیـرون می آیـد، خلاصه اینکه این شـامـورتـی بـازی ها فقـط بـه احمدی نژاد ِ تیـرخلاص زن مُنجـر نمی شود چرا که در این شرایط بحـرانـی، خـودِ رژیـم بهتـر از هر کسی می داند دوره ِ نفس کشیـدن شـان در آن سرزمین، گذشته است و بزودی شعله آن آتش زیر خاکستر آنها را می سوزاند.

ملایان با عبا و بی عبا این را به درستی با تمـام وجـود نحـس شان لمس کرده انـد که دیگـر جـایـی برای مـانـدن در آن سرزمیـن را ندارند از این رو، از هر فرصتی استفاده می کنند که به خیال خودشان ورقی را رو کنند تا چند صباحی دیگر به عُمـرکثیف خود ادامه دهند هرچند هستند لابی هایی که با سرمایه های غـارت شده مردم زحمتکش مان ازاین شامورتی بازی ها برای اهداف و بقـای نظام جنایتکارشان درخارج از کشور، شلنگ و جُفتک پـرت می کنند.

اماشایدیکی از مُشمئز کننده ترین قسمت ِ این معرکه گیران دغل باز، خُزعبلات فائزه دختر ِ بقول معروف، "رسمأ جانی" است!
ایشان اخیرأ در سایت کلمه از درون "زنـدان"، افاضه کلام فرموده اند!!!

سرکارفائزه خانم که خود روزی نماینـده دوم تهران درمجلس پنجم جهنمی بودندکه گویا دوران"شکوفایی" جمهوری اسلامی بوده است! یادشان رفته است که درهمان دوران،همین چیزهایی که اکنون از "زنـدان" بلغور می کنند وجـود داشتـه است.

گویا در آن دوران که نماینده مجلس بوده اند رژیـم خونخـوار شان مادران را از کودکانشان جدا نکرده اند! یا اینکه جوانان برومند سرزمین مان را از دانشگاه برای سلاخی کردن به کُشتارگاه یا همان زندان (البته نه از نوع زندانی که فائزه خانم در آن تشریف دارند) نبـرده انـد!
حال وی از مکـانـی بنـام "زنـدان" چنان تعـریـف و تمجیـد می کند که آدم دلش برای آنجـا یکجورایی تنـگ می شود!!!
این دختـرک گُجستـک که بهـر وسیله ای شده می خواهد این نظـام سرجایش بـاقـی بماند و فقط جای جنایتکاران تـاریـخ بشـریـت یا بقول معروف، مُهـره هـا جـا بجـا شود یعنی اینکه خامنه ای جـلاد از قـدرت کنـار برود و پـدر جنایتکارش هدایت ماشین سرکوب را بعهده بگیرد .
ازاین منظر، باید هم از "زنـدان" رژیم اش، تعریف کند که البته جای هیچ تعجبی هم نـدارد ولی پرسیدنی است:
اگر ایشان در "زنـدان" هستند پس حتمـأ ستـار بهشتی ها در هُتـل تشریف داشته اند؟؟؟!!!

چرااین آزادی ها و دمکراسی ها و آن"محدودیت"های آنچنانی برای ستـارهـا و هزاران جوانان گمنام دیگر که در زنـدان ها توسط دژخیمـان نظام جنایتکار پـدرش تیکـه و پـاره شده اند که حتی از تحویل جسد آنهـا خود داری شده است و شبانه دور از چشم خانواده شان خاک شده اند، وجود نداشته است!؟
هستندبسیار مادران داغدیده که حتی نمی دانند سنگ قبـر فرزندانشان کجاست که برای ریختن اشکی بر سر خاک آنها خود را تسلی بدهند. .

هم اکنون که شما در"زندان" با خیال راحت و آسوده به قول خودتان مشغول ترجمه کردن هم هستید! در سایر زندان های نظام تـان، هستند انسان هایی که حال بهر "جُـرمـی" زیر شکنجه روحی و جسمی قـرار دارنـد.
چرا جای دور برویم، به سرنوشت خانم نسرین ستـوده نگاهی اجمالی بیاندازیم.

ایشان که نه بـرانـداز بوده اند و نه کمونیست یا مجاهد و یا بقول معروف، نه ضد انقلاب، بلکه ایشان یک زن مسلمان و مـادر هستند مانند شما فائزه خانم.
حال می شود پُرسش کـرد چـرا آن "محدودیت های عالی" عجیب و غریب که در آن "زنـدان" بـرای شمـا اینقدر فراهم است که بدون دغدغه ای در کمال آرامش می توانید ترجمه کنید! ولی برای خانم ستوده چنین بستری فراهم نیست.
چرا خانم ستوده، بایدبرای ابتـدایـی تـریـن حـق طبیعـی یک زنـدانـی که همانا دیـدن فـرزنـدان خود است محروم باشد!؟
چرا ایشان باید برای حق و حقـوق انسانی خود و برای به آغـوش کشیـدن جگـر گـوشه اش اعتصاب غذا بکُنـد!؟
مـا شنیـده بودیـم کـه بعضی وقـت هـا جای نخود و لوبیا با هم عوض می شود ولـی، جـای "هُتلـی" کـه ستـارهـا درآن به فجیع ترین شکل ممکن سلاخی می شوند با محل ِ"زنـدان ِ " فائزخانم که بقول ایشان، فقط محدودیت هایی وجود دارد که گویا بعضی وقت ها به جای چلوکباب کوبیده، سُلطانی می دهند.

آیا ایشان و همپالگی هایش می تواننـد به این پرسش پاسخ بدهند که چـرا در هُتل های"امـن" جهنمی رژیـم پـدر جنایتکارش که کهـریـزک یکی از آنها بود به جوانان عاشق آن سرزمین که فقط جُـرم شان سر دادن فریاد نهفته بیش از30سال سرکوب و جنایـت علیه بشـریـت بـرای آزادی بود بـایـد شکنجـه و تجـاوز شوند و سپس آنها را به شدیدترین شکل ِ ممکن، به صُـلابـه بکشند؟؟؟
ولی بـاز طبـق فـرمـایشـات همین دختـر سـردار ویـرانگـر سـرزمیـن مـان فـائـزه خانـم، در "زنـدان" های ملکوتی پـدر ارجمندش، گویا فقط "محدودیت" های مامانی وجود دارد!!!

بالاخره بعداز یک عُمر، از زبـان این دختـرک گُجستـک که الحق نشان داد فرزند بسیار خلفِ همان رفسنجانی جنایتکار است، فـرق هُتـل و زنـدان را در نظام جنایتکار جمهوری اسلامی در ایـران را هم فهمیـدیـم!!!
پـویـان انصـاری

از حجره و حوزه تا کاخ نشینی و فرمانروایی...

article picture
 
امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور اند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا حقیقت و غایت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان، بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه یا چاوز، مرد زور گوی ونزوئلا کراوت میبندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه های علمیه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه ها تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، ژنده پوشی و ساده زیستی را در دامن فقها و علمای حوزه ها آموخته اند، مثل آقای رئیس جمهور. چرا که نشانی ست بر وارستگی و الگوی شیوه زندگی. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل فقهی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین "بلا خیز " ایران، فریبکار انی هستند حرفه ای.

آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده به خون و جنایت ، با این وجود نماد و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی، جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و بتن نمیکردند و کراوات به گردن نمی بستند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ور نی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه و فریبکاری شان را رو نمایی و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین.

محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه، شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی.

فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند. طعام آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر حکایت میکند.

زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نور زند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته. آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیزد و تن را لذت بخشد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی.

مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزار اند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. رقص و رقاص و رقصیدن عین تباهی ست و عین ابتذال و گناهی نا بخشودنی. این است که بعنوان یک هنر خالص انسانی، حرفهای ممنوعه میشود و بزیر زمین فرو میرود. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل "علم " فقه، و یا علم "کافی " میکند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگانی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم صدای روح انگیز حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت بگو ش رسیده است از آن گلدسته های سر به آسمان کشیده؟ خواب شیرین بر تو حرام سازد در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی. سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجای آور پیش از آنکه زندگی آغازکنی. در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزد ایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر بسوی تکریم و تعظیم، حمد و ستایش الله فر خوانده شوی. بطور روز مره بگوش رسد فرا خوان اذان چه بخواهی، چه نخواهی. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد نماد قهر و قدر ت اند و فرمانروایی. امروز عبادت، نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت و ثروت.

با اینکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و دکان ریاضت و عبادت را تعطیل نموده، در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور و مدیریت و نظارت دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. بالاجبار، با نفرت زیاد از استخراج هنرها از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی که فرمانروایان کنونی، وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که مجتهد و فقیه و حکیم از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن به وجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی به سزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند از سر ناچاری. بهمین دلیل عرصه را بر آنها تنگ کرده است، نمیتواند وجود داشته باشد اگر در خدمت شریعت در نیاید. خانه سینما را سر انجام بستند که خانه سینمایی بسازند در خدمت ولایت و فقاهت.

فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی ". یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان و حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین، وجوهات را نقدی دریافت و زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین هزینه حوزه ها، از جمله پذیرش طلبه های جدید و تهیه معاش آنها میرساندند و امداد به نیازمندان. بودند بسیاری که وابسته به قدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. طلبه های حوزه ها چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز گریزان بودند. به تن پروری و انگلی و گدایی زمانی شهرتی خاص داشتند.

معافیت از خدمت اجباری باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت از سر نیازی که به فریبکار ان حرفه ای داشتند. چرا که حرفه شان نگاهداری دین بود و منبع درآمد شان زهد بود و فروش تقوا و پرهیزکاری. این دیروز بود و اما امروز حکایت دیگری ست. ثروت ملت در خدمت عمران و آبادی حوزه های علمیه است و پرورش طلبه ها و فرمانروایان آینده.

از حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حوزه علمیه به کاخ شاهی نقل مکان داده است. کلام الهی را بر یکدست برافراشته و در دست دیگر شمشیر برگرفته ، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از پیامبر اسلام و امامان، بویژه امام علی، بر زمین افکند. فقیه و عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام و مجازات و قتل عام نیز میدهد. در تاریخ ایران شاهان خودکامه همچون ولی فقیه، خشن و کین خواه فراوان داشته است، اما هیچ یک جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در جایگاه رفیع و مقدس است که فقیه فرمانروا میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست.

فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست. این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، به حزب ولایت تبدیل شده است. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط شریعت. آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. مثل حجاب داری. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام خود دارند. خطا کاران را محاکمه کنند و حد شرعی را جاری نمایند و در ملا عام شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند.

هیچ سری بر سر دار نرود اگر به امضای رئیس قوه ی قضائیه، برگزیده حضرت ولایت نرسد. مراسم سنگسار و قصاص و قطع اعضای بدن مجرم تنها به فرمان مجتهد و یا قاضی شرع میتواند به اجرا درآید. این بدان معناست که مرد عبادت و عبودیت، مرد خشونت است و جنایت. نه اینکه فقیه غیر دولتی و مستقل از ولایت نیست، اگر هست یا ساکت است و یا ساکت نگاه داشته شده است. اما نباید به چند صدایی درون حوزه های علمیه دل بست.

شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و ولایتمداری، افرادی که به نمایندگی از مردم در مجلس ولایت راه می یابند به تفحص و جستجو به پردازند. گذر فقیه مجتهد به مفتش بازجو چنان به نرمی انجام گیرد، چنانکه گویی فقیه برای این حرفه پرورش یافته است. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. و یا نمایندگان مجلس ولایت.

این بدان معناست که قوای مقننه و مجریه، هرگز قادر نیستند که مستقل از ولایت عمل نمایند. التزام به ولایت و نه ملت یک، یک افراد قبل از آنکه در معرض گزینش مردم نهند، در جریان تفتیش عقاید به ثبت رسیده است. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های فیه در تمام این سازمان ها حضور دارند. کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام جمعه ها که شهرها و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند.

نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری و نهادهای دولتی حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی فقاهت است. که بکار گیرند در پرورش بندگی، پذیرش حقارت و خواری، ترویج تعصب و خود بینی.

حوزه های علمیه دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است!!!. فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟

اقتصاد ملی درسراشیب فروپاشی...

article picture
 
تجربه سی و چهار سال حکومت اسلامی دیگر برای کمتر کسی جای شبهه باقی گذاشته است که رژیم جمهوری اسلامی جز به منافع زودگذر خود به هیچ هدف دیگری پایبند نیست وبا اقتصاد کشور همانگونه با بی لیاقتی برخورد می‌کند که با منافع ملی و سیاست خارجی.

***

درحالی که این روزها غربی ها درمورد تاثیرگذاری تحریم هایشان براقتصاد ایران بسیاربزرگنمائی می کنند، نباید فراموش کرد که ویران سازی واقعی ساختاراقتصادی ایران با انقلاب اسلامی 1357 آغاز شد. اقتصادملی یکی از نخستین قربانی های انقلاب و حکومت ناشی از آن بود. با این شیوه مملکت داری هر آن اقتصاد کشور در معرض انفجار و فروپاشی قرار دارد، بدون آنکه کسی نگران موفقیت یا شکست تحریم های بیگانگان باشد.

منابع کافی،ساختارکارا،مدیریت لایق ونیروی انسانی کاردان چهار پایه اصلی اقتصادهای مدرن وموفق هستند. انقلاب وحکومت ناشی ازآن، پایه های اصلی اقتصاد کشوررا ویران کردند و درنتیجه هرگزنخواهند توانست برمسائل و مشکلات اقتصادی کشورچیره شوند . آنها ویرانی ایران را با تیشه زدن بر ریشه اقتصاد کشور آغاز کردند و هر سال که می‌گذرد با اشتباهات تازه یا مکرر بر مشکلات مردم می‌افزایند. ازآنجا که همه آمارهای اقتصادی در ایران یا سری اعلام می شوند ویا مجعول وگمراه کننده هستند، تنها مرجع نسبتاً مطمئن برای علاقمندان، گزارش های سازمان های بین‌المللی است که اغلب موجب دردسر و آبروریزی رژیم و به ویژه شخص رئیس جمهور پرخاشگر و پرت و پلا گو می شود. این نوع گزارش ها پیش از انتشار حتماً باید از صافی سانسور مسؤولان کشور مورد بحث عبور کنند وبنابراین تنها می توانند منعکس کننده بخش کوچکی از حقایق باشند. گزارش سازمان های بین المللی معمولاً پس از بررسی مقامات دولتی ایران از جمله وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی و دیگر مقامات ارشد مالی منتشر می‌شود. البته معلوم نیست چه بخش هایی از این گزارش ها مورد دستکاری قرار می گیرد و یا برحسب تقاضای دولت سانسور و یا حذف می شود. در هر صورت آنچه باقی می ماند و انتشار می یابد به تنهائی برای اثبات عدم صداقت و راستگویی حکومت اسلامی و نشان دادن آینده نگران‌کننده و مغشوش اقتصاد ایران کفایت می‌کند. یکی ازنگران کننده ترین مباحث دراین نوع گزارش ها پیش بینی نرخ تورم است که اغلب ازآنچه به واقعیت می پیوندد کمتر است. به عنوان نمونه صندوق بین المللی پول نرخ تورم را برای امسال سی و دو درصد تخمین زده بود درحالی که نرخ واقعی تورم در ایران امروز به مراتب بالاتر از این رقم است. صندوق همچنین هشدار داده بود که در کنار جهش تورمی، عدم به کار بستن سیاست‌های ضروری در مورد ارز و در بخش بانکی کشور همگام با هدفمند کردن یارانه‌ها، می‌تواند اعتماد عمومی را بیش از پیش متزلزل و سیستم بانکی کشور را با مشکلات جدی مواجه کند. این ها دقیقاً همان پیش‌بینی‌هائی است که اقتصاددان های ایرانی سالهاست مطرح می کنند و احمدی نژاد آنها را«غیرکارشناسانه» می خواند. اگربه اینگونه اخطارهای اقتصاددان های ایرانی به موقع توجه کافی مبذول شده بود پول ملی ایران گرفتار چنین سرنوشت شوم و شرم آوری نمی شد.

پیروان مکتب گداپروری وصدقه

انتظار بهبود و ترمیم اقتصاد ایران توسط این حکومت توقعی کاملاً غیر واقع‌بینانه است. آنچه اقتصاد کشور را به چنین وضع فجیعی کشانده در ذات حکومت اسلامی نهفته است. بنیاد و اساس تفکر این رژیم بر مبنای تصورات نه اسلامی بلکه نگرش محدود و عقب مانده آخوند دِه از زندگی و اقتصاد است و پس از گذشت بیش از سه دهه هنوزاین رژیم نتوانسته است خود را از وابستگی به آن طرز تفکر رها کند. چگونه چنین حکومتی خواهد توانست در صحنه "اقتصاد جهانی شده" امروز حافظ منافع ومصالح ملت ایران باشد؟ کسی که امروز به ناحق خود را رئیس‌جمهوری ایران می‌خواند هنوز هم از همان آبشخور فرهنگ آخوند دِه الهام می‌گیرد و با آنچه که قادر به فهم و ادراک آن نیست خصمانه برخورد می‌کند. در حالی که در اکثر کشورهای مسلمان برخورد حکومت ها با مسائل اقتصادی برخوردی نسبتاً مدرن و متعارف است، اقتصاد ایران پس از انقلاب به علت همین محدود بودن دیدگاه‌های سران رژیم، به بیراهه کشانده شده است. برای این جماعت تولید ثروت و درآمد مطرح نیست، ایجاد کار و اشتغال مبحث مورد علاقه آنها نیست، آن ها پیرو مکتب گداپروری و صدقه برای مردم و فساد و غارت اموال عمومی به نفع خود و وابستگانشان هستند. این چنین شیوه‌ای را شما در هیچ یک از کشورهای اسلامی نخواهید یافت و اطلاق اسم اقتصاد اسلامی به دزدبازی وبلبشو یکی دیگر از شگردهای این جماعت است.

در جهان مدرن امروز همه دولت های دمکراتیک در مورد اقتصاد و رفاه جامعه به یکنوع تفاهم و توافق رسیده‌اند و از آنجا که سرنوشت این نوع حکومت ها وابسته به رضایت رأی‌دهندگان است هرگاه از این تفاهم سرپیچی کنند عمر دولتشان بسیار ناپایدار خواهد بود. در واقع شاید بتوان به جرأت گفت پیروزی یا شکست دولت ها در جهان معاصر با اوضاع اقتصادی کشورها ارتباط تنگاتنگ و مستقیم دارد. اگر حکومتی نتواند با استفاده از سیاست های درست اقتصادی، مالی و پولی در بهبود وضع اقتصادی و رفاه مردم موفق شود، رأی‌دهندگان آن کشور در نخستین فرصت به رهبر یا حزب مخالف توجه خواهند کرد و اگر برنامه اقتصادی آنها جالب باشد رأی خود را در پشتیبانی از آن حزب و برنامه‌های آن به صندوق ها خواهند ریخت.

معیارهای کار هم بسیار روشن و قابل فهم هستند. مهمترین عامل برای مقبولیت یک حکومت، موفقیت در ایجاد شغل و مبارزه با تورم است. یکی از تجربه‌های گران قیمت دمکراسی های امروزی در حیطه اقتصاد، استقلال بانک مرکزی است. در آمریکا، اروپا، ژاپن، استرالیا و کانادا و دیگر کشورهای پیشرفته صنعتی بانک مرکزی کاملاً از حیطۀ نفوذ دولت مجزا و مستقل است. دلیل آنهم بسیار واضح است. همانگونه که در مورد ایران دیده‌ایم اگر بانک مرکزی مستقل نباشد ارزش پول کشور سقوط خواهد کرد. برای پیشگیری از این فاجعه حیطه اختیار دولت را به مسائل مالی محدود کرده‌اند، یعنی دولت موظف است با جمع‌آوری درآمد برای دولت از طریق مالیات های گوناگون، بودجه سالانه و دراز مدت خود را به گونه‌ای تنظیم کند که مخارج و درآمدهای آن متعادل باشد. از سوی دیگر وظیفه بانک مرکزی کنترل حجم پول و اعتبار است زیرا اگر حجم پول بیشتر از نرخ رشد تولید ناخالص ملی افزایش یابد کشور دچار تورم خواهد شد و ارزش پول یعنی قدرت خرید آن سقوط می‌کند. این دقیقاً همان بلایی است که بر سرپول ملی ما آمده است چون بانک مرکزی ایران وابسته و در حقیقت فرمانبردار رئیس جمهوراست.

سوای این مسائل فنی اما بسیار مهم و حیاتی، آنچه شهروندان از دولت های منتخب خود انتظار دارند بهبود شرایط زندگی و رفاه جامعه است. به عنوان مثال در دنیای امروز کمتر دیده می‌شود که حکومت ها در امور تولید و توزیع کالا و فرآورده‌های اقتصادی دخالت کنند. از این‌رو طی چند دهه گذشته مبحث خصوصی‌سازی یعنی انتقال کارگاهها و دیگر اموال دولتی به بخش خصوصی در دستور کار کشورهائی قرار گرفته است که از به اصطلاح اقتصاد سوسیالیستی یا برنامه‌ریزی متمرکز به اقتصاد آزاد روی آورده‌اند. باز هم اگر به تجربه جمهوری اسلامی طی چند دهه گذشته توجه کنیم واضح است که در همه موارد با شکست روبرو شده است. به عنوان مثال سال هاست از خصوصی‌سازی و واگذاری کارخانه‌های دولتی که خودشان در بدو انقلاب از صاحبان آنها سلب مالکیت کردند حرف می‌زنند اما تا امروز از کوچکترین موفقیتی در این زمینه برخوردار نبوده‌اند. آنچه را که در دست دولت بود به سران سپاه پاسداران واگذار کرده‌اند و نام آن را خصوصی‌سازی می‌گذارند. هدف از خصوصی‌سازی ایجاد رقابت در میان تولیدکنندگان است نه انتقال مالکیت با همان مدیریت نالایق و فاسد.

تجربه سی و چهار سال حکومت اسلامی دیگر برای کمتر کسی جای شبهه باقی گذاشته است که رژیم جمهوری اسلامی جز به منافع زودگذر خود به هیچ هدف دیگری پایبند نیست وبا اقتصاد کشور همانگونه با بی لیاقتی برخورد می‌کند که با منافع ملی و سیاست خارجی. همانگونه که امنیت و استقلال کشور با سوء سیاستهای این حکومت بیش از همیشه در مخاطره است، اقتصاد کشور نیز همانند یک بمب ساعتی، با ادامه این شیوه مملکت داری هر آن در معرض انفجار و سقوط ناگهانی قرار دارد، بدون آنکه کسی نگران موفقیت یا شکست تحریم های بیگانگان باشد.

نظام ولایت، نظام فریب و خیانت...

article picture
 
دیر زمانی ست که هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران اصلی نشاندن علی خامنه ای، حجت لاسلامی میانه حال، اما قهار در خطبه خوانی و فریبکاری، در مسند ولایت - مورد لعن و نفرین و اخیرا فحاشی و تهمت همکاری با دشمنان نظام قرار گرفته است. آنهم از درون مجلس تف لیسان ولایت که زمانی خود ریاست آنرا بعهده داشت. آنچه اینبار جنجال و هیاهو بر پا کرد، خروج مهدی هاشمی ازحبس بود پس از 84 روز "بازداشت مجرد." که طبق قول سخنگوی قوه قضائیه، غلامحسین اژه ای، پس از اجرای مو به موی قوانین کیفری کشور و رفع بیم از تبانی و تقلب در اسناد و مدارک و ارائه وثیقه (ده میلیارد تومنی) از حبس بیرون آمده است. وی اظهار میدارد که:

"در ماده 32 و 35 قانون آئین دادرسی کیفری مشخص شده است که در کجا فرد جایز است که آزاد باشد و در چه جرایمی الزامی است که فرد در بازداشت موقت باشد. در خصوص مساله ای همانند ارتشا، بازداشت موقت الزامی است و اگر بیم تبانی با افراد دیگری یا فرار او وجود داشته باشد با نظر بازپرس متهم بازداشت می شود. هنگامی که این قیود رفع شد متهم با قرار وثیقه می تواند آزاد شود(27 آذر 91).".

با این وجود، برغم تاکید سخنگوی قوه قضائیه بر رعایت کامل قانون در آزادی مهدی هاشمی از زندان، برخی از پاک دینان مجلس از جمله حجت الاسلام، حمید رسایی را ظاهرا قانع نمیکند. وی بغض ش در صحن مجلس میترکد و هاشمی پدر را متهم به اعمال نفوذ مینماید. او را پدری قدرتمند میخواند که فرزند "فتنه گر " خود را زیر بال و پر گرفته و از پیگرد قانونی مصون نگاه میدارد، سخنانی که خشم دادستان تهران را بر می انگیزد. چرا که رسائی نه تنها هاشمی ها را متهم به فساد و اعمال نفوذ در نظام میکند بلکه استقلال قوه قضاییه را نیز زیر سوال میبرد که تحت فشارهای یک خانواده مرتکب ظلم و بی عدالتی و تبعیض بین "آقا زاده و مردم معمولی میشود- پدیده تازه ای که اخیرا مجتهد رسائی در نظام ولایت کشف کرده است.

از آنجا که قوه قضائیه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض، از جمله تبعیض بین مرد و زن، بیگانه و غریبه است، دادستان تهران، سخت به دفاع از استقلال قوه قضایی میپردازد و اتهامات حجت الاسلام رسایی را "مجرامانه " میخواند و از وی شکایت بدادگاه "روحانیت " میبرد. چرا که طلبه های حوزه های علمیه که به هزینه ی ملت به روحانیت رسیده اند تحت یک سری قوانینی ویژه مورد محاکمه قرا میگیرد، گویی که این خود تبعیض نیست.

مسلم است که هاشمی ها در برابر این اتهامات خاموش نشینند. بدین لحاظ در اعتراضنامه ایکه مختصری از آن در مجلس خوانده میشود، در پاسخ به اتهامات رسایی، به دفاع از حیثیت و نقش برجسته اکبر هاشمی رفسنجانی در انقلاب اسلامی، می پردازند و سخنان رسایی را غیر اخلاقی و تهمت و توهین و در ادامه دشمنی و خصومت ضد انقلابیون در 50 سال اخیر با وی میخوانند. آنها نیز اعلام نمودند که شکایت خود را بدادگاه روحانیت ارائه خواهند داد..

اما این توپ و تشر ها، هراسی در دل پاک دینی همچون حجت الاسلام حمید رسائی نیاندازد و او را به سکوت وا ندارد. در پاسخ به اعتراضنامه ی هاشمی ها، رو دربایستی را کنار گذارده و همچون قهرمانی ظلم ستیز به حملات و اتهامات خود صراحت و شدت بیشتری می بخشد. سخنان خود را بازتاب درد و رنج مردم از گرانی و بی عدالتی میخواند. که "آقا زاده " ای در راه اندازی "فتنه " 88 نقش اساسی ایفا میکند،- فتنه ای که به کشتار میکشید- با استفاده از ثروت و قدرت هنگفت خود، دستگاه قضائی را زیر فشار قرار میدهد و با گذاردن وثیقه ی 10 میلیار تومنی از عدالت اسلامی میگریزد.
از این خانواده چیزی جز فساد و توطئه بر نخیزد و هم اکنون نیزد در پی سازمان دادن فتنه ای دیگر علیه نظام ولایت اند.

چنین بنظر میرسد که ترخیض مهدی هاشمی از زندان، نیشتری بوده است بر غده ای چرکینی که از پس از انتخابات 88 و آنچه در پی آن بوقوع پیوست، آغاز به روییدن نمود. از آن زمانی که بر فراز منبر دین، هاشمی رفسنجانی همچون گذشته دست به سیاست ورزی میزند و خود را بر ماورای مناقشه ها و منازعه ها قرار میدهد و نظام ولایت را به نرمش و رحمت و گذشت فرا میخواند. آزادی زندانهای سیاسی را به نفع حکومت میخواند و پیشنهاد میکند که باید از مردم دلجویی نمود تا نظام همچنان در دل مردم ماندگار بماند. غافل از آنکه زمان تغییر کرده است و او دیگر از تف لیسان ولایت، بشمار نمیآید، نه آن مرد زیرکی که امام را سیاست فرمانروایی میآموخت، بلکه نمودی شده است فربه از قدرت و ثروت. پند و اندرز به حضرت ولایت، در نماز جمعه تیرماه 88، در تسلیم و اطاعت مطلق هاشمی رفسنجانی از علی خامنه ای، همان طلبه ای که خود بر مسند فرمانروایی نشانده بود شک و تردید بوجود آورد. بهمین دلیل پیوسته هدف تف لیسان ولایت بوده است. یک فرزند در زندان و فرزندی دیگر در معرض اتهامی بزرگ، پدری انقلابی در حال فرو ریزی، مایه ی یک داستان شاهنامه ای ست، داستانی که فهم آن تحلیل گران نظام را بخود مشغول داشته است.

بعضا، تشدید رقابت در ساختار قدرت را به انتخابات آینده نسبت میدهند، چنانکه گویی انتخابات تحت استبداد مضاعف دین و قدرت دارای واقعیت است و خود فریبی بیش نیست. فراموش میکنند که بازی قدرت در بین افراد و جناح هایی بوقوع می پیوندند که فریبکار اند، فریبکار بواسطه ی اجتهاد و طلبه گری، تسلیم به آئین شریعت و ضعیف پرستی، چه در حوزه های علمیه و چه در دانشگاه ها. حرفه آنها فریب یکدیگر نیست. حرفه ی آنها فریب مردم است. به این دلیل، در نظامی که چشم از نگریستن در چشم دیگری ناتوان است و فضا تیره و غبار آلود، حقیقت همچنان در محاق میماند. در نتیجه آنچه در ساختار قدرت بوقوع می پیوندد، نه نشانی از واقعیت که حکایت از فریبکاری دارد، فریبکارنی که با یکدیگر در آویزند که مردم را بفریبند. که جنگ در ساختار قدرت، رقابت و بگیر و ببند، حکایت از دمکراسی میکند. نمایندگان مجلس آزاداند که در صحن مجلس به بزرگان قوم اتهام وارد سازند و قوای دیگر نظام، مثل قوه قضائیه میتوانند شدیدا مورد انتقاد قرار گیرند. مهمتر از همه نظام، پاسخگویی هم میکند. سخنگوی قوه قضائیه با رسانه ها نشست دارد و دست به شفاف سازی میزند و از اجرای مو بموی قانون سخن میراند.

فریبکار ان خوب یکدیگر را میشناسند. آیا ممکن است که مجتهد و جوجه مجتهد یکدیگر را نشناسند.؟ بهمین دلیل رسائی مچ هاشمی ها را میگیرد که مشت خود ش باز نشود، یا فریب رفسنجانی را آشکار میسازد که فریب خود را بپوشاند. فساد هاشمی ها را بمیان میکشد که انباشت ثروت و غارتگری خود را پنهان نگاه دارد. فریبکاران، تنها بر سر قدرت با یکدیگر به زد و خود نمی پردازند، در تقدس و پاکی، زهد و تقوا، رقیب یکدیگرند. چون در لباس تقدس و زهد و تقوا و طهارت و پاکی، بهتر میتوان فریفت. آیا کسی را میتوان یافت که در زهد و تقوا، پاکی و طهارت، ایمان و باور به ولایت، و نیز در ساده زیستی و ژنده پوشی با احمدی نژاد رقابت کند؟ او نه تنها مردم را فریفت بلکه حضرت ولایت را چنان شیفته خود ساخته بود که حاضر بود در دفاع از ریاست جمهوری، کشور را بآتش بکشاند. که کشاند. بیاد بیاورید کشتار بعداز انتخابات 88 را، چنان محکم بر سر معترضین، کوبید که نفس را در سینه سراسر جامعه حبس نمود. آیا میتوان رئیس جمهور را فریبکار ندانست؟ بردن درامد نفت بر سر سفره مردم همانقدر فریب بود که معرفی "کردنکلفتان " داخل رژیم، زمین خواران، غارتگران و چپاولگران. هم چنانکه ادعای اخیر وی مبنی بر وجود 300 نفر در کشور مالک بر بیش از شصت درصد پول مملکت، ادعایی که هدفی جز غبار آلود ساختن فضا ندارد، فضایی تنها در خور فریب. آری،احمدی نژاد از یک طرف بر نشیمنگاه ولایت بوسه میزد و خود را غلام حلقه بگوش ولایت میخواند، از سوی دیگر، مکتب اسلامی ایرانی را مطرح میکند و سخن از ارجحیت اراده ی مردم میراند. حال احمدی نژاد چه کسی را فریب داده است، ولایت یا ملت و یا هر دو باهم؟ احمدی نژاد کسی ست که هم هالوکاست را انکار میکند، هم رویای نابودی اسرائیل را در سر میپروراند و در همان حال از عشق به آزادی و کرامت انسانی سخن میراند.

اما نباید این نکته را فراموش کنیم که برغم رقابت و خصومت، بازیگران قدرت دارای یک وجه اشتراک اند: فریب ملت و ادامه حکومت ولایت. آیا آقای رسائی فریبکار نیست وقتی از جانب ملت و از تبعیض و ظلم و بی عدالتی سخن میگوید در حالیکه خود را ملتزم به ولایت نظام تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبرداری، میداند؟ رسایی جانب مردم را میگیرد که بتواند رقیب خود را زیر پا لهه کند. چه او خود را به ولایت سئول میداند نه ملت.

حال آیا ممکن است انتظار داشت که حجت الاسلام علامحسین اژه ای، یکی دیگر از بازیگران قدرت، که قضا را در دامن امامان آموخته و در مدرسه حقانی مثل دیگر رهبران نظام ولایت درس خوانده است، در مقام سخنگوی قوه قضائیه دست به فریبکاری نزند؟ وقتی او از دستگیری قاچاقچیان طلا و ارز، زورگیران، اخلال گران در نظم و امنیت کشور، از جمله 28 نفر از اعضای یک گروه "ضد انقلاب،" خبر میدهد، دست به فریبکاری نمیزند؟ و نیز وقتی که از رعایت قانون در رفتار با متهمین و زندانیان سخن میراند، آیا او فراموش کرده است که دو نفر از سرشناس ترین رقیبان انتخاباتی میر حسین موسوی و مهدی کروبی که مردم یکی از آنان را برنده ی حقیقی انتخابات 88 میدانند، بدون آنکه جرم و اتهامی برآنها وارد کنند در حبس خانگی به خفگی کشانده اند؟ او در چهل و یکمین نشست با رسانه ها که احتمالا در ارتباط با ترخیص مهدی هاشمی برگزار شده است، از زندان و رفتار و پذیرایی از زندانیان چنان سخن میگوید گویی از هتل و مهمانوازی هتل داران است که سخن میگوید، آنجائیکه نه خبر از بازجویی ست و نه شکنجه و نه تجاوز. در همان نشست، سخنگوی قوه قضائیه ظاهرا آماده است در باره ی همه گونه پرونده از جمله شایعه لغو اعدام سعید ملک پور بجرم مدیریت سایتی "مستهجن " سخن بگوید، اما نه به فعالین حقوق بشر و وکلای زندانیان سیاسی که در سیاهچال اوین تحت اذیت و آزار نگاهداری میشوند، اشاره ای میکند و نه ظلم بی پایانی که بر آنها روا میدارند و نه البته هیچ یک از اعضای رسانه ها از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر و یا حتی از روزگار سخت نسرین ستوده که به تازگی به اعتصاب غذای طولانی مدت خود پایان داده است، جویا میشوند. البته سخنگوی قضائیه خبر میدهد که بخشیدن متهمین پرونده ستار بهشتی بوسیله مادرش مانعی "رسیدگی به ادامه پرونده نمیشود." موی هرگز لای درز عدالت اسلامی نمیرود.

با این وجود خانم مطهره شفیعی، در سایت بازتاب در انتقاد از "افراطیون " که هدفی جز "تضعیف هاشمی رفسنجانی ندارند،" مینویسد که آنها عنوان میکنند که "خون او(مهدی هاشمی) رنگین تر از خون ستار بهشتی است،" و یا " راستی از نسرین ستوده چه خبر." که وی اولی را "قیاس مع الفارق " میخواند و میگوید آیا این درست است که انتظار داشت واقعه ای تاسف بار یک بار دیگر اتفاق بیفتد؟ و غرض ا ز مطرح کردن نسرین ستوده چیزی نمیتواند باشد جز "غوغا سازی و ایجاد تشکیک در برابر اقدام قوه قضاییه است." اچه میتوان انتظار داشت؟ روزنامه نگاری که در دامن ولایت پرورش مییابد هم به فریب اعتقاد دارد و هم خود دست به فریبکاری میزند. چه گناه بزرگی تردید در اقدامات قوه قضائیه نظام ولایت؟

روشن است جامعه ایکه بدست فریبکار ان مدیریت میشود، کمتر چیزی اتفاق میافتد که آلوده به فریب نباشد. درست است در هر حکومتی میتوان نمونه هایی از فریبکاری را یافت، حتی در صالح ترین جوامع. اما بسیاری از اوقات نیز مچ فریبکار را هم میگیرند، بویژه در دمکراسی های غربی، جوامعی که در آنان تفکیک قوا بیشتر واقعی ست تا تزئینی، حساب و کتابی در کار است و مسئولیتی و پاسخگویی. مسلم است در جامعه ایکه نظام جمهوریت و قوای سه گانه تابع و زائده ای از یک نهاد فرا قانونی مثل نهاد ولایت، هستند، هرگز نمیتوان فریبکار ان را به دام انداخت. چرا که فریبکار ان کسانی نیستند مگر پاکدینان حرفه ای، چه حوزه ای و چه دانشگاهی که خود هم اکنون بر راس قدرت قرار گرفته اند. آنچه فریب نیست و عین واقعیت است این است که نظام ولایت، نظام فریب است و خیانت.