۱۳۹۲ دی ۲۴, سه‌شنبه

عریضه نویسی کنار چاه جمکران و سرانجام این عریضه ها !!!!!!!!



حجت الاسلام «مرتضی وافی» دبیر شورای عالی فرهنگی و برنامه‌ریزی مسجد جمکران در توضیح روند عریضه نویسی کنار چاه جمکران و سرانجام این عریضه ها گفت: زائران از داخل یا خارج از کشور کنار چاه جمکران با عریضه مکتوب خود حاضر می شوند در غیر این صورت کاغذهایی به مبلغ ١٠٠ تا ١٥٠ ریال در اختیار آنها قرار داده می شود و با توجه به عریضه ای که توصیف شد متن عریضه خود را می نویسند و آن را داخل چاه می اندازند.
هر دو تا سه ماه ورود به چاه صورت می گیرد این نامه ها بیرون آورده می شود. گاهی اگر شیء قیمتی میان آنها باشد خارج می شود اما در مسجد به شدت اطلاع رسانی می شود که زائران اشیاء قیمتی خود را داخل چاه نیندازند.
پس از خارج کردن این نامه ها به خمیر تبدیل می شوند و احدی آنها را نمی خواند. گاهی نامه ای به دفاتر فرهنگی یا دفتر تولید می رسد که دربرگیرنده درخواست و خواهشی بوده و در انتهای آن نوشته شده است که به عنوان عریضه این نامه را داخل چاه هم بیندازید.
وی تأکید کرد: حرکتهای انحرافی و مناسک آئینی اصیل ممزوج با خرافه ها باید از هم جدا شوند و نباید در این فرآیند اصل صورت مسئله را از بین برد.

و این خوش بینانه ترین بخش «عقیده» توست!



بی تردید تغییر سیستم رژیم به هر شکلی، نشانه ای از فروپاشی آن است...

شاید بتوان گفت که از همان فردای پس از بهمن ۵۷ و همزمان با عدول تدریجی و گام به گام حکومت از بسیاری از شعارها ی انقلابی و از پرده درافتادن چهره واقعی ان، جمهوری اسلامی کم کم با بحران مقبولیت مواجه گردیدو هر چه از ان زمان به این سو پیش آییم عملکرد رژیم درسرکوب نیروهای مخالف، اعدامها، برچیدن تمامی ارگانها و سازمانهای مردمی،سیاسی و غیره، به تاراج دادن سرمایه های ملی و  رشوه دادن، دههاو دهها عامل دیگر این بحران مقبولیت را هر چقدر بیشتر و بیشتر می ساخت.
اگر چه در دوران جنگ به لحاظ شرایط جنگی و بسیاری عوامل دیگر این مسأ له خیلی نمیتوانست تا خودی نشان دهد اما از فردای پس از جنگ به صورتی عریان تر اشکار گردید، این مسئله همراه با ناکارامدی رژیم در عرصه های مختلف اقتصادی، سیاسی و…، بر افتادن نقاب ریا وتزویر از چهره رژیم که طی این سالها با هزینه کردن ازاعتقادات مردم به جنایات زیادی دست زده بود، کم کم بحران مشروعیت را به بحران مقبولیت اضافه نمود و در نتیجه رژیم با توجه به خاصیت ایدئولوژی پراگماتیستی اش (که در مقاله ای جداگانه بدان خواهیم پرداخت) مرتبا با بحران سازیهای مداوم داخلی و خارجی و اتخاذ رویکردهای مختلف به حیات خود ادامه داد.
خمینی جنایتکار  هنوز از راه نرسیده و عرق او خشک نشده بود، دستور کشتن فرماندهان و بزرگان ارتش، فرزندان راستین ایران را صادر کرد. کشتار پی در پی خمینی و زباله های پس از او مانند خامنه ای، لکه های ننگی است که تاریخ کشورمان را به سیاهی کشیده و کشورمان را در جهان به عنوان کشوری یاغی و طغیان گر شناخته است.
دوران سازندگی، دوران اصلاحات، دوران بازگشت به اصولگرایی در کنار بسیاری از طرحها و شیوه های دیگر همه وهمه در همین راستا قابل توجیهند.اما اکنون رژیم در دایره تنگ خویش که تنها بر سه محور (پول، اسلحه و مزدورانش) متکی است، با علم به ناتوانی و عدم پاسخگویی به مطالبات ملت باز هم سعی در ایجاد بازیهای جدید و پوستین اندازی مجددی برای بقاء و دوام خویش گردیده تا مفری برای برون رفت خود ار این بحرانها پیدا نماید .این مقاله تا حدودی به چرایی این مسئله و ضرورتهای ان برای رژیم خواهد پرداخت.
جمهوری اسلامی بیش از هر زمان دیگر در طول حیات خود با بحرانهای بسیار، خاصه بحران مشروعیت روبروست و علائم متعدد وشواهد بسیار نشان میدهد که زنگ خطر سقوط برای رژیم به صدا درامده است.  آنچنان که خودشان نیز صدای این ناقوس وحشتناک مرگ را شنیده اند و پیامش را بیش از هر زمان دیگر دریافته اند. حتی امتیاز دهی و امتیاز گیری با دنیای غرب نیز نمیتواند مفر حکومت از بن بست فعلی باشد.بحران سازیها، سفسطه گری با ملت،هزینه کرد از اعتقادات مذهبی، و آمار دروغین نیز کارایی خود را از دست داده است.
شاید هیچ ملتی به اندازء ملت ایران چنین فرصتهای عظیمی را برای چنین حکومتی مهیا نساخت تا شاید در پروسه حیات خویش، خود را همگام با مطالبات به حق مردمی بازسازی نماید و در ورطه ای که هم هزینه های خود و هم هزینه های کشور را دو صد چندان می نماید، نیفتد. اما ذات و هنر این نوع حکومتها و خصوصأ جمهوری اسلامی در فرصت سوزی بوده و به همین علت فرصتهای تاریخی بسیاری را از دست داد.
این یک نقاشی از زن ستمدیده ای است که به دست آدم خواران رژیم به زندان افتاده، بدنش را لخت و به او تجاوز کرده اند. در جایی که عکس خمینی به دیوار آویزان است و بلند گو با صدای گوش خراش اذان می گوید. (نقاشی از بهی لر)
اکنون جمهوری اسلامی به سرگیجه ای عمیق از نظر سیاسی دچار شده به شدت در گرداب خودساخته خویش دست و پا میزند.تضاد بین جناحهای مختلف رژیم هم تضادی ساختگی نیست.این تضاد محصول تاریخ است و ذاتی این نوع حکومتها. خامنه ای هم اگر چه در تلاش است تا با اتخاذ شیوه های مخصوص خود این تضادها را به نفع خویش سامان دهد اما نیک میداند که دیگر این امر هم امکان پذیر نخواهد بود و در نهایت باید با برگزیدن یکی و حذف دیگری هزینه های مترتب بر ان را نیز بپردازد.
بحث تغییر سیستم نیز صرفأ به دلیل ترس از احمدی نژاد نبوده و نیست .تغییر سیستم در شرایط کنونی که دست رژیم از هرگونه آلترناتیوی تهی شده است یگانه راهی است که نظام برای پوستین اندازی خود میبیند،تا شاید از قبل این، زمان خریده و به نوعی قوام خویش را دوام بخشد. اینکه ایا این کار تا چه اندازه به انان کمک خواهد کرد یا نه، میتوان گفت در کوتاه مدت اری ،اما در دراز مدت خیر. البته به نظر نگارنده فاصله بین کوتاه مدت و دراز مدت رژیم از یک دهه فراتر نخواهد رفت.
میتوان گفت اکنون پایان تاریخ است پایان تاریخ جمهوری اسلامی .مشکل نظام از جریانات اصلاح طلبی و اصواگرایی نیست و گرنه کیست که نداند این هر دو جریان همیشه به مثابه بالهای رژیم جمهوری اسلامی بوده و هستند.  و اگر از معدود افراد صادق در جریانات اصلاح طلبی بگذریم و مرزی قایل باشیم بین سردمداران به اصطلاح اصلاح طلب بابرخی از این نیروها و توده مردم صادقی که به این جریان دلخوش بسته بودند، بقیه انها در خدمت تام و تمام رژیم بوده و هستند. و اما این روزها بعضی از این اصلاح طلبان حکومتی مکرر مینالند که این طرح جمهوریت نظام راخدشه دار ساخته و به زیر سئوال میبرد. گویی نمیدانند که اصولاپیوند این رژیم با جمهوریت معجونی ناسرشتنی است وچنین سیستمی هیچ گاه بویی از جمهوریت نبرده و یااینکه نمیدانند که در یک نظام سلطانی ولایت فقیهی این واژه خود یک طنز دردناک تاریخ است.
سه جنایتکار در کنار هم دیده می شوند: ۱- احمدی نژاد تیر خلاص زن و مسئول اعدام های رژیم از ایران، ۲- بشار اس جنایت کاری که تا کنون دستش به خون بیشتر از ۳۰۰۰ نفر از مردم بیگناه آلوده است، و ۳- حسن نصرالله آخوند جنایت کاری که  بی تردید تا کنون  موجب کشت و کشتار مردم لبنان و اسرائیل شده و می شود.
اینکه بسیاری از عناصر رژیم در گذر زمان طرد شده اندهرگز به معنای تنگتر شدن دایره جمهوریت نظام نیست بل این ذات حکومتهایی این چنین است و آنان که از این مسئله میگویند یا تاریخ را نخوانده اند یا اگر خوانده اند، نفهمیده اند و یا اینکه در بدترین حالت خود مزدورانی هستند که مزورانه بر سر میزان نفوذ و قدرتشان با حاکمیت چانه زنی میکنند. به هر رو ی، جدای از این هدف اصلی مقاله بررسی تغییر سیستمی است که استارت ان از چند ماه پیش با زمزمه هایی از طرف نمایندگان رژیم زده شد و در سفر کرمانشاه از جانب خامنه ای رو نمایی گردید وهمچنین بررسی علل و عوامل چرایی این مسئله.
در نگاه اول با گذری به پیشینه رژیم در طول دوران حیاتش و عوامل متعددی که منجر به دوام رژیمی تا این حد سفاکانه و به تعبیری بی بندوبار در همه زمینه ها گردید و اگر چه پس از آخرین انتخابات، رژیم با هزینه کرد تمام داشته های خود در کنار سرکوب وحشیانه ای که انجام داد نیروی مورد نظر خود را بر خلاف انتخاب مردم که یک نوع دهن کجی به جمهوری اسلامی و شخص خامنه ای بود بر کرسی نشاند. اما این امر تیر خلاصی بود به اخرین ته مانده های مشروعیت رژیم در درون طیف وابسته به خود و گرنه این مشروعیت از مدتها پیش در بین توده اکثریت مردم از میان رفته بود.
شایدنکته ای که کمتر بدان پرداخته شده این است که این تغییر ناگریز سیستم از طرف رژیم در این مسئله نهفته است که رژیم به خوبی دریافته که دیگر واقعا قادر به ادامه انتخابات ریاست جمهوری به هر شکلی نخواهد بود زیرا در یک نگاه کلی حداقل از دو جهت نسبت به این مسئله وحشت داشته و دارد:
اول اینکه در انتخابات گذشته متوجه گردید که حتی نمیتواند بر روی نیروهای خود که عمری به درازای حکومت اسلامی هم دارند حساب باز کند.
مردم ایران آینده احمدی نژاد را مانند قذافی پیش بینی می کنند که او را از چاه فاضل آب بیرون می کشند. تکلیف آخوندها بنا بر زمزمه مردم آویزان کردنشان به تیرهای چراغ برق در خیابان های بزرگ تهران خواهد بود.
دوم اینکه انتخابات ریاست جمهوری چنانچه برگزار شود این به معنای اتمام عمر حکومت خواهد بود چه با درسی که مردم از حرکتهای قبلی گرفته اند این بار ازچنین فرصتی به راحتی نخواهند گذشت و بااستفاده از چنین موقعیتی کار را یکسره خواهند نمود و لذاحکومت با توجه به این نکته و با با تغییر سیستم هم نیازی به هزینه های گزاف رهبری نخواهد داشت تا بحران مشروعیتش را هر چه بیشتر دامن نزند و هم تا حدودی خیالش از یک حرکت ملی مردمی راحت خواهد شد حرکتی که این بار بنیان برافکن خواهد بود و هم حتی نیازی به مماشات با ریاست جمهوری دست نشانده ای چون احمدی نژاد نخواهد داشت و هم همراهی با بله قربان گویانی چون لاریجانی ها عوارض و خطرات کمتری در پی خواهد داشت و هم در نهایت قدرت را به معنای واقعی مطلقه خواهد کرد.
جمهوری اسلامی خوب واقف است که مردم ایران از سر ناچاری و نبود فضا های تشکیلاتی برای به چالش کشیدن رژیم در راستای حرکت های پیش بینی نشده و تنها به مدد خرد جمعی ممکن است همچون انتخابات قبلی با قرار گرفتن ظاهری پشت یکی از عناصر رژیم انقدر از این منفذ فشار وارد سازد تا انجا که به ترکیدن نظام منجر گردد و لذا طبیعی مینماید که حکومت مجبور به اتخاذ چنین سیستمی باشد.اما از سو ی دیگر، رژیم فکر میکند که به مدد انتخابات مجلس که پتانسیل تبدیل شدن به یک مسئله ملی را نداشته با توجه به اینکه انتخابات مجلس یک مسئله منطقه ای و استانی است در ان میدان هم مشروعیت پشتوانه ای جمع می نماید و هم از شر این بحران خلاصی خواهد یافت. این مسئله اگر چه تاکنون اینگونه بوده اما اینکه آیا باز هم اینچنین خواهد بودیا نه، در آینده روشن خواهد شد،
به هر روی، میتوان نتیجه گرفت که این راهکار رژیم بیشتر از آنچه اتخاذ سیستمی از طرف رژیم باشد جام زهری است که مردم با حرکتهای منطقی و آرام خود که ناشی از آگاهی عمیق مردمی میباشد به حلق خامنه ای میریزند تا نشانه ای باشد از سقوط و درماندگی رژیم .پراکندگی هر روزه نیروهای رژیم از آن و جدایی بساری از این نیروها و تنگتر و تنگتر شدن نیروهای حامی حکومت خود، بهترین نشانه این فروپاشی هاست.
مسئله تغییر سیستم بیش از انکه نشانی از تقویت و اراده نظام باشد علائمی روشن از درماندگی رژیم برای برون رفت از بحرانهای ناکارامدی خویش است.شوربختانه تاریخ نشان داده که این نوع حکومتها یا نمیخواهند یا نمیتوانند به مسیر درست راه یابند و درست از همین منظر است که باعث میشوند تا در نهایت هزینه های گزافی هم به خودشان هم به جامعه تحمیل نمایند.هزینه هایی که میوه چین ان دنیای بیرحم سرمایه داری خواهد بود و سرمایه های یک ملت را بر باد خواهد داد و در نهایت حرکت این جوامع را کند و کندتر خواهد نمود و متاسفانه تاریخ در این ممالک تکرار دور باطل خواهد شد.


فضول محله 

جنایتی بس بزرگ در گوشه نشین کردن و به حاشیه راندن زنان ایران...

زن و خانواده

هیچ انسان خردمند و با شرفی نیست که رل ارزنده و اهمیت نقش زنان را در خانواده کتمان و حاشا کند. زن، به عنوان همسر، بهترین همکار، یار، و مددکار مرد است. به گفته ای، در پس هر مرد موفق و خوشبخت، زنی خردمند و فهمیده دیده می شود. زنان، در فراز و نشیب زندگی، نه تنها مشاور و همفکر پیشرفت های مرد می باشند، بلکه بهترین مرحم درد و درمان یأس و نا امیدی ها، و شکست مردانند.
زن و شوهر مهربان هرگز نمی توانند بدون یکدیگر آرامش و زندگی درستی داشته باشند. به گفته دیگر، زن و شوهر مهربان مکمل یکدیگرند و با هم می توانند بزرگترین قدرت و نیروی حیات و زندگی را داشته باشند.

زن در اجتماع

زنان با هوش و فراست سرشار، و دقت وتیزهوشی خود، در کارهای اجتماعی نیز نه تنها شریک و همکار مردانند، بلکه در پذیرفتن مسئولیت ها، بسیار کارآسا، و مدیرانی هوشمند و نیک نظرند. در کشورهایی که شعور و خرد حکمفرمایی می کند و جامعه در اختیارانسان نماهای بی خردی مانند آخوند و ملا، و یا دیکتاتورها و زورگویی ارتش و نظامی نیست، زنان آزادانه در پست های گوناگون، و مدیریت اداره جات، و سرپرستی سازمان ها، نهایت شایستگی و خردمندی خود را نشان داده اند.
در کارهای قضاوت و وکالت نیز برخلاف ادعای پوچ و ضد انسانی مسلمان ها که زنان حساسند و نمی توانند عادلانه و از روی دادگری قضاوت کنند، زنان نشان دادند که با دقت و کنجکاوی و شعور بالای خود بر همکاران مرد خود برتری دارند و آنچنان نکته سنج بوده که به اصطلاح موی را از ماست می کشند.

نقش زن، به عنوان مادر

از بزرگترین رل و کارآمدی زن، نقش مادر بودن آنهاست. زنان، با صبر و بردباری کم نظیر، نه ماه کودکی را در شکم خود جا به جا و تحمل می کنند. وزنه ای که بر هیکل بانوان افزوده شده و هرگونه جنبش آنان را دشوار و مشکل می سازد. درد زایمان نیز بلا و مصیبت دیگری است که طبیعت بر نیمی از جامعه تحمیل کرده است.
رل زن، به عنوان نخستین آموزگار کودک، ناگفتنی است. مادر می تواند نوزادان خود را آنچنان آموزش و پرورش دهد که آن کودک بهترین آموزش را از دبستان و دبیرستان را به دست آورده، و آینده ای روشن و درخشان برای خود و جامعه اش داشته باشد. نگارنده در باره آموزش های نخستین مادر در مقاله هایی به تفضیل اشاره کرده است.
مادر هیچگاه از فرزند دلبندش جدا نیست. به گفته ای، مادر با یک دست گهواره کودکش را تکان می دهد، و با دست دیگر جهان را. اینست مقام و منزلت زن به عنوان یک مادر

رژیم اسلامی و اسلام زن ستیز

بر کسی پوشیده نیست که اسلام همواره با زنان سر ناسازگاری داشته است. ظلم و ستم بیکران اسلام در طی ۱۴ سده گذشته در کشور ما شرم آور و ناگفتنی است. آیه های چندی از قرآن همگی حکایت از این کینه توزی و دشمنی دارد. رژیم اسلامی ایران که زائیده و تفاله تازیان متجاوز است، از ۳۵ سال پیش تا کنون، دمی و لحظه ای از زن ستیزی و ظلم بی پایان به نیمی از جمعیت کشورمان کوتاهی نکرده است. گرچه یادآوری این ستم های مدام و پیوسته چندش آور و موجب پریشانی خوانندگان است، ولی شاید جرقه ای در وجدان به خواب رفته اجتماع، به ویژه مردان باشد که سرانجام روزی تصمیم بگیرند دست رژیم را ازاین ظلم و ستم کوتاه کرده، و کشور را به خردمندان واگذار نمایند.
در سال ۱۳۵۷، زنان تهرانی برای اعتراض به پوشش گونی مانند سیه چرده بنام حجاب اسلامی به خیابان ها آمدند و اعتراض کردند ولی زنان دیگر نقاط ایران، و همچنین مردان ایرانی کمترین حمایت و پشتیبانی از خود نشان ندادند. در نتیجه تلاش بیکران بانوان در تهران به جایی نرسید و آخوند بیشرافت توانست لچک سیاه رنگ و نفرت انگیز خود را به زور بر سر نیمی از جمعیت کشورمان کند. آیا این تکروی، خودخواهی، و بی اعتنایی ما نشانه چیست؟، بی خردی ما، رضایت ما؟، ترس ما؟ و یا خودخواهی و تکروی ما؟!.
زن ستیزی رژیم را در این ۳۵ سال گذشته به طور فهرست وار می توان این چنین بیان داشت:

۱- بیرون کردن زنان، از ادارات

هنوز رژیم سرپا نایستاده و عرق آن خشک نشده بود که با یک شبیخون زنی به ادارات، مؤسسات، شرکت ها، و سازمان های دولتی و غیر دولتی، زنان را بیرون کرده، روانه خانه هایشان نمود. چه بسیار زنانی که خود نان آور خانواده بودند و خاکستر نشین شدند. یا به بد راهی کشیده شده، و یا روانی گشتند و یا دست به خودکشی زدند.

سختگیری خانواده ها و فرار دختران

دومین راه سرکوبی زنان و دختران، گسترش ابعاد تعصبات خانوادگی، مردان و جوانان را مانند خروس جنگی به اصطلاح مسخره و جنایت بار حفظ ناموس و حفظ شعائر اسلامی در برابر زنان، و دختران قرار دادن بود که هرکدام از این روشهای نفرت انگیز و دور از انسانی، میان خانواده ها شکاف عمیق روحی و روانی به وجود آورده و آنان را چنان از هم پاشید که بازار جدایی و طلاق، فرار از خانواده، و پناه بردن به مشتی شیاد و کلاهبردار چون آخوند، فالگیر، سر کتاب باز کن و مانند آن را به سرعت رواج داد. تا آنجا که بسیاری از دختران و زنان، در دام سوداگران و دکانداران حقه بازی که بخشی از رژیم بودند، آواره شهر و دیار، و حتی سرزمین خود شدند و در محفل های گوناگون، مورد سودجویی شهوترانان و از خدابی خبران قرار گرفتند.
زنان می توانند در هرکاری خواه سنگین و سبک، یا پیچیده و با تکنولوژی پیشرفته پا به پای مردان و یا به تنهایی به بهترین وجهی انجام دهند. این آخوند جنایتکار و زن ستیز است که زنان را از اجتماع به حاشیه و به درون خانه می راند تا دیده نشوند.

۳- خانه عفاف و صیغه گری

راه دیگر بی اعتبار کردن و به حاشیه راندن زنان، ترویج خانه های عفاف، و رواج صیغه گری و مشروعیت بخشیدن بدانها، و داشتن زنان متعدد بود. هرکدام از این روشها، توانست زنان را سرکوب و بی اعتبار کرده، و آنان را ناخواسته به فساد و گمراهی کشاند. آخوندهای زنباره با تبلیغات زهر آگین خود، صیغه و ازدواج های چند زنه را که هرکدام حکایت از هرجایی و روسپیگری مردان دارد را به شدت زیر پرچم و حمایت دین همچنان رواج می دهند.

۴- محروم کردن دختران از تحصیل همه رشته ها

دختران و زنان جوان که همه راهها را بر روی خود بسته دیدند، با هوش سرشار و پشتکار خستگی ناپذیر خود، در کنکور دانشگاهها شرکت نمودند. تا آنجا که ۶۵٪ میزان قبولی را شامل شدند. این پیروزی شگفت انگیز دختران، رژیم زن ستیز را به جنون و دیوانگی راند. رژیم، مدت ها نقشه کشید که چگونه پای دختران را از دانشگاه کوتاه کند. نخستین عملکرد ضد انسانی آنان، محروم کردن دختران در تحصیل رشته های فنی و مهندسی بود.
عذر بدتر از گناه رژیم ضد بشری آن بود که کار مهندسی و کارهای فنی نیز به نیروی جسمانی قوی دارد که از عهده زنان خارج است. البته ملت همیشه تسلیم ایران که همیشه همه جنایت ها را دیدند و لب برسخن نگشودند، این بار نیز مانند صدها بار گذشته چرند گویی رژیم را پذیرفتند. زیرا می دانیم که کارهای فنی و مهندسی امروزه با ابزار و تکنولوژی پیشرفته نیاز به نیروی بدنی ندارد. بلکه این مغز است که فرمان می دهد. در هرحال، این نقشه شوم رژیم نیز نه تنها اثر روانی شدیدی بر روی دختران ما گذاشت، عملن آنان که قدرت خلاقه و نبوغ ابداء گری در راههای تکنولوژی داشتند، به حاشیه راند و خانه نشین نمود.
مقام شامخ زن در اسلام را ببینید و تماشا کنید. اسلام و رژیم های اسلام زده از زن چه می خواهند؟. آیا سوای کنیزی، بردگی، کلفتی، و به صیغه در آوردن، هدف دیگری دارند؟

۵-سیاست پلید افزایش جمعیت

یکی از سیاست های پلید و ضد انسانی رژیم در جمعیت افزایی کشور به میزان ۱۵۰ میلیون می باشد. آنهم برای کشوری که بیش از ۴۰٪ زیر خط فقر زندگی می کنند، و بیش از ۷ میلیون از جوانان بیکاره و بی هدف، و بی برنامه اند. این تصمیم گیری از چند نظر موجب سرپا ماندن اخوند، سرگردانی و سرگشتگی مردم، و پناه بردن ملتی فقیر و گرسنه و دست به دامان شدن رژیم است. در این جا اثر مخرب و ویرانگری آن که بازهم موجب به حاشیه راندن زنان کشورمان می شود بیان می کنیم. از آن جا که افزایش ۷۵ میلیون دیگر به جمعیت ایران، نیاز به خانه نشینی و در گیر شدن شدن زنان، نیمی از جامعه کشورمان است، رژیم با این روش بازهم دست زنان را در حنا گذاشته و آنان را اسیر چهار دیواری خانه و عضو زائد اجتماع کرده است.
اینهم تبلیغ فاحشه گری اسلامی است. گویا حضرت فاطمه و دیگر پیشوایان تازی پرچمدار این فحشاگری بوده اند!.

۶- کوتاه کردن دوران تحصیل

آخرین ترفند و روش پلید رژیم در به حاشیه راندن زنان و دست و پا گیر کردن آنان در خانه، کوتاه کردن تحصیلات ابتدایی و متوسطه به ده سال، به جای دوازده سال است. هدف رژیم از این ترفند نیز روان کردن و کشاندن آنان به ازدواج اجباری و خانه نشین نمودن است. بدیهی است تا زمانی که ملت ما همچنان در برابر ظلم و ستم بیکران رژیم ساکت و خاموش نشسته اند، وضع هرلحظه بدتر و بدتر خواهد شد و رژیم افسار گسیخته به دنبال هوسرانی و بلند پروازی اش خواهد بود.
دختران و زنان خردباخته مسلمان در صف ثبت نام صیغه در جوار حرم امام رضا ایستاده اند. ممکن است یک زن مسلمان برای ثواب و یا رفع شهوت به صیغه شدن پناه ببرد، ولی همین که در برابر آن با نرخ و تعیین ساعت و روز پول دریافت می کند، راهی را برای کسب درآمد در می یابد که دنباله همان صیغه شدن، روسپیگری خواهد بود.
از آنچه گفته شد:
ظلم و ستم بیکران اسلام و دکانداران دین بر زنان سرزمینمان، برگهای تاریکی از تاریخ کشورمان را تشکیل می دهد. رژیم خودکامه ولایت فقیه از نخستین روز، زن ستیزی و به حاشیه راندن و از اجتماع دور ساختن زنان را آغاز نمود. هرگونه بی حرمتی و ستمگری را بر نیمی از جمعیت کشورمان تحمیل نمود.آنان را تا حد صیغه گری و یا فحشای اسلامی پایین آورد. ازدواج یک مرد با چند زن، نمونه دیگری از بی اعتنایی به ارزش والای مقام زن است.
روبرو قراردادن مردم کله خشک و متعصب با زنان، موجب گسیختگی فامیل، رواج بازار جدایی و طلاق، و فرار دختران از خانه و گرفتار و اسیر آخوندها و مردان فاسد دیگر شدن گردید. فکر مالیخولیایی افزایش جمعیت به میزان ۱۵۰ میلیون آنهم در کشوری فقیر و گرسنه با بیش از ۴۰٪ زیر خط فقر، و بیش از ۷ میلیون جوان بیکار و سرگردان، بازهم به حاشیه راندن و از اجتماع دور ساختن زنان است.
آخرین ترفند رژیم، محروم کردن دختران از تحصیل رشته های فنی و تکنولوژی و کوتاه کردن دوران تحصیل دختران به میزان دو سال، برای زود شوهر دادن و خانه نشین کردن آنان است.
آیا با این روشهای ضد انسانی و زن ستیزی رژیم دیگر وقت آن نرسیده که مردم از خواب بی خیالی و بی تصمیم گیری بیدار شده و از افسارگسیختگی و ظلم بی امان رژیم جلوگیری کنند؟!.



http://www.fozoolemahaleh.com
 

آیا جمع جنایتکاران و دزدان، در مجلس رئیس جمهور کلید نشان تنها مشکل و آرزوی مردم ایران بود؟

آرزوهای به باد رفته

گویا مردم ایران ازخواسته های پیشین خود دست برداشته، و دیگر چندان آزویی در دل ندارند. روزگاری هم میهنان ما خود را پیشاهنگ فرهنگ و تمدن جهانی می دانستند و به داشتن قوانین انسانی پیشرفته در روزگاران گذشته برخود می بالیدند و خود را یک سر و گردن از دیگران بالاتر می دانستند، ولی اکنون، دانش و تکنولوژی، اندیشیدن و خرد انسانی، جای خود را به قوانین ضد بشری و دست و پاگیر اسلامی داده است. گویا دیگر کفگیر مردم ما به ته دیگ خورده، پیمانه ها سرنگون گشته، و آرزوها بر باد رفته است.
از زشت ترین چهره های مجلس تنفیذ حسن روحانی که نه تنها توهین به هرایرانی، بلکه توهین به بشریت است، شرکت کردن ابر جنایتکار ایران مجتبی خامنه ای، و دیگر فرزندان دزد و غارتگر علی خامنه ای، و همچنین سعید مرتضوی، و گزینش ابر جنایتکار دوم، مصطفی پور محمدی می باشد.

آرزوها به کجاها انجامید؟

به جای کوروش، داریوش، انوشیروان، داریوش ذوالاکتاف، شاه عباس، نادرشاه، کریمخان زند، و رضا شاه که هرکدام در راه سربلندی و بلند آوازگی سرزمینمان، از دل و جان کوشیدند، مردم به آخوندهای پتیاره و پلشت جنایتکارانی چون خمینی، و یا روضه خوان ۵ تومانی با شناسنامه تازی گری، و عملکرد سراپا ضد ایرانی اشان، بسنده کردند و دم بر نیاوردند. و به جای نخست وزیران و صاحب منصبانی گرانمایه و ارجمند، چون بزرگمهر، خالد و یحیی برمکی، خواجه نظام الملک، خواجه نصیرالدین طوسی، حسنک وزیر، میرزاتقی خان امیرکبیر، محمد علی فروغی، مصدق، و شاهپور بختیار، به افرادی بی مایه و فرومایه، و بدون داشتن هرگونه هویت و علاقه ایرانی چون رجایی، رفسنجانی، احمدی نژاد تیر خلاص زن و اکنون، آخوند کلید نشان بسنده شدند.
رژیم اسلامی، یعنی جنایت، ظلم و ستم بی حد و حصر، و خاکستر نشین کردن مرم است. این نمونه یک فرد سالخورده ایرانی است که به ناچار تا دم مرگ باید برای کمی خوراک کار کند و از خود مایه گذارد.

در نشست فرمان نامه چه گذشت؟

در نشست فرمان نامه (تنفیذ) ریاست جمهوری حسن روحانی شنبه ۱۲ مرداد ۹۲، مانند خود کاندیدهای وزارت، چهره مردمی و میهنی کمتر دیده می شد. این نشست بنا به سیاست و خواسته علی خامنه ای که هویت ایرانی ندارد و برای مردم و کشورمان، دشمنی سرسخت و خستگی ناپذیر به شمار می آید و شماری انسان و انسان نماهای وابسته به رژیم او، برگزار شد.
آغاز نشست و خواندن نوشته خامنه ای به عنوان منصوب کردن روحانی بود که در آن به گزینش و انتخاب وی از سوی مردم نبود. از این روی، در نوشته و فرمان خامنه ای کمترین اشاره ای به رأی دادن بیش از ۱۸ میلیون ساده اندیش و خوش باور به این فرد وابسته به رژیم نگردید.
در این ۴ تصویر، چهار دیکتاتور، چهار آدمکش و جنایکتار، چهار دزد و غارتگر که همگی در کشتار مردم ایران شرکت داشته اند، دیده می شوند. ۱- ابر جنایتکار مجتبی خامنه ای ۲- ابر جنایکتار، مصطفی پور محمدی، ۳- ابر جنایتکار سعید امامی، ۴- ابر جنایکتار، محمد ری شهری دیده می شوند. اگر مجازات قتل یک فرد اعام است، هرکدام از این جانوران باید صدها با اعدام شده باسند. اگر سزای دزدی قطٰع دست است، بازهم باید صدها بار دست این جانوران قطٰع شده باشد.

چهره های ضد انسانی

بسیار درد آور و نگران کننده و در حقیقت تف سربالایی است که بر سر و صررت رأی دهندگان به حسن روحانی باز می گردد که می بینیم در میان افراد در این نشست، جنایتکاران و دزدان و غارتگرانی دیده می شدند که به راستی بزرگترین توهین و دهن کجی به ملت راستین ایران است. نام چند تن از این تبهکاران چنین است:
۱- مجتبی خامنه ای- از بزرگترین آدم کشان و جلادان کشورمان که چهره نازیبا و پلید این آخوندک از دیدگاه میهن دوستان کشورمان بیگانه نیست.
۲- مصطفی خامنه ای، و دیگر فرزندان چپاولگر خامنه ای که هرکدام در غارت ملی و فرو پاشی مملکت سهم و شرکت داشته اند.
۳- سعید مرتضوی- جنایت کاری که به دستور و زیر فرمان مجتبی خامنه ای جوانان کشورمان را در زندان کهریزک به سلاخه کشید.

نمایندگان کشورهای دیگر

کشورهای بیگانه استقبالی از حسن روحانی نکرده، و شماری از آنها تنها به فرستادن سفیر و نماینده خود در ایران اکتفا کردند. دعوت های رژیم اسلامی هم از کشورهای دوست و هم پالکی رژیم، مانند سوریه، عراق، افغانستان، و عمرالبشر جنایتکار سودان بوده است.

گزینش وزیر دادگستری

زشت ترین چهره وزیران پیشنهادی آقای حسن روحانی، گزینش مصطفی پورمحمدی به عنوان وزیر دادگستری و چهره ناناسب دیگر؛ محمدرضا نعمت‌زاده وزیر صنایع و معادن است. جنایت های مصطفی پورمحمدی در رژیم اسلامی بیشمار، و نوشتن آن موضوع یک کتاب است. در این جا به شرح کوتاهی از آن پرداخته می شود
گفتگویی در صدای آمریکا در مورد جنایت های بیشمار مصطفی پور محمدی از کشتار در زندان بندرعباس، و کشتار پنجهزار جوان در زندان ها در سال ۶۷.

الف- کشتار جوانان در زندان بندرعباس

از اوایل سال ۵۹ بدلیل اخراج بیش از ۶۰۰ معلم در استان هرمزگان و بخصوص شهر بندرعباس که منجر به اعتصابات گسترده معلمان و دانش آموزان شد ، تنش های سیاسی در سطح شهر بسیار بالا گرفت و بندرعباس حتی پیش ازبقیه شهرهای ایران بنابه جو و بافت غیر مذهبی به یکی از کانون های مخالفت با جمهوری اسلامی درآمد .
به دنبال ناکامی لاهوتی و ری شهری رسید در کنترل بندرعباس و اطراف آن، اینبار خمینی پورمحمدی را با اختیارات تام بعنوان دادستان انقلاب به بندرعباس فرستاد و ماشین کشتار پورمحمدی که جوانان و سیاسیون بندرعباس و دیگر شهرهای استان هرمزگان را به کام مرگ فرستاد آنچنان دهشتناک بود که خاطره تلخ آن سالها هنوز از یاد مردم و جان بدربردگان نرفته است .
پورمحمدی حتی با بی شرمی دستور می داد تا قبرهای اعدام شدگان هر هفته با بولدزر صاف شود و اگر کاظم گورکن ، قبرکن معروف بندر نبود خانواده ها هیچگاه موفق به شناسایی گورهای عزیزان خود نمی شدند.
در این ویدیو از ری شهری و ازدواجش با دختر ۹ ساله آیت الله مشکینی و افکار مالیخولیایی آنان  و دستور کشتن ۱۲۰ نفر از جمله صادق قطب زاده، و اهانت به آیت الله شریعتمداری گفتگو می کند.
لیست تنها ۴۶ نفر از قربانیان بیشمار بندرعباس به دست ما رسیده که در این جا تنها به نگارش ده نفر آنان می پردازیم:
۱-محمد زحمت پیشه ۱۸ ساله دانش آموز
۲- مهدی ایزد شناس ۱۶ ساله دانش آموز
۳- کامیار اسماعیل زاده ۱۸ ساله دانش آموز
۴- کریم عبدالله پور کارگر ماهر اداره بندر و کشتیرانی
۵- مهشید معتمد کیوان، خانه دار (مهشید چند ماه پس از به دنیاآوردن نوزاد خود تیرباران شد)
۶- محمد چشم براه، کارگر اداره بنادر و کشتیرانی
۷- محمد سرفراز، درجه دار نیروی دریایی، دارای همسر و دو فرزند
۸- علیرضا قاسمیان، دانش آموز ۱۷ ساله
۹- محمد عظیمی ۱۸ ساله، دانش آموز
۱۰- حمید معتقدی ۱۸ ساله دانش آموز
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۴۶- یدالله سالاری

ب- شرکت در ترورهای درون و بیرون کشور

مصطفی پورمحمدی به عنوان معاون فلاحیان، در ترورهای بیرون از کشور دست داشته، و از این روی نیز جنایتکار بزرگ رژیم به شمار می رود. بی تردید در فردای آزاد ایران که پرده ها بالا می رود، مردم ایران خواهند دانست که مصطفی پورمحمدی، سعید امامی، فلاحیان، و دری نجف آبادی در قتل های بیشماری مانند قتل های زنجیره ای در ایران، ترور رستوران میکونوس، قتل شاهپور بختیار و فریدون فرخ زاد و شمار بسیار زیاد دیگر، دست داشته اند.
مصطفی پورمحمدی ابر جنایتکار دیگری که عامل و مسبب قتل های سال ۶۷، قتل های زنجیره ای، قتل های درون و بیرون کشور، شرکت داشته . این جانور و حشتناک و ضد بشر، هم اکنون به عنوان وزیر دادگستری حسن روحانی انتخاب شده است.

پ- شرکت در قتل های سال ۶۷

در خاطرات آیت الله منتظری، از مصطفی پورمحمدی به عنوان عضو هیئت سه نفره ای نام برده شده که در تابستان ۱۳۶۷ در کشتار چند هزار نفر از زندانیان سیاسی (نزدیک به ۵ هزار نفر) مخالف نظام، آن هم زمانی که مشغول طی کردن دوران محکومیت خود در زندان بودند، ایفای نقش کرده است. وی ازجمله کسانی بود که زندانیان سیاسی را با کمترین پرسش ها و در کمترین زمان ممکن، مورد بازجویی قرار می داد و به تشخیص خود، و البته با خط مشی ای که رهبر فقید جمهوری اسلامی تعریف کرده بود، با صدور حکم اعدام مجازات می کرد.
مشارکت پورمحمدی در کشتار سال ۶۷ که ثبت و ضبط است موجب گردید در سفر سال ۱۳۸۵ احمدی نژاد به نیویورک جهت شرکت در نشست سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، دولت آمریکا از صدور ویزا برای پورمحمدی جهت ورود به خاک ایالات متحده، به دلیل سابقه و نقش موثر وی در «کشتار و سرکوب ملت ایران» خودداری کرد.
نکته هایی چند از آنچه گفته شد
حسن روحانی و تیم انتخابی اش، هرکدام کم و بیش دارای سابقه جنایت و یا دزدی و غارتگری می باشند. شماری از وزیران انتصابی حسن روحانی در دوران خاتمی و هاشمی منشاء و شاهد خیانت، دزدی، و قتل های گوناگون بوده اند که هرکدام می بایست در دادگاهی پاسخ گوی گذشته تاریک سیاسی خود باشند. در میان آنان، بدتر و جانی تر از همه مصطفی پور محمدی است که بنا به یادداشت های زنده یاد آیت الله منتظری یکی از سه نفری بوده که نزدیک به پنجهزار از جوانان برومند و میهن پرست را در سال ۶۷ در زندان ها، به دستور خمینی، سر به نیست کردند.
همچنین، مصطفی پورمحمدی موجب کشتار گروهی از جوانان و کارمندان بندرعباس در سال ۶۱- ۶۰ بوده است. این فرد گویا در قتل های زنجیره ای، و همچنین کارهای تروریستی و کشتار افراد برون مرزی رل مهم و اصلی داشته است. حال، پرسش از هم میهنانی که ناآگاهانه و ندانسته به حسن روحانی رأی دادند آنست که چرا و به چه دلیل با رأی خود، رژیم در حال فروپاشی را باردیگر مشروعیت بخشیدند، و باعث شدند که باردیگر جنایتکاران و دزدن دغل سرنوشت مردم و کشور را در دست گیرند؟.


فضول محله 

با چهره نازیبا و حیله گری های حدادعادل کارچاق کن رژیم بیشتر آشنا شوید...

شکر خوردن و درافشانی حداد عادل

آقای حداد عادل پادو درگاه ولایت، شکر افشانی فرمودند: “مردم از مغازه هایی که درسردر خود از واژه های بیگانه استفاده می کنند، خرید نکنند امام زمان ناراحت می شود”!!. به راستی وقاحت و بی شرمی تا به کجا! و هرزگی و پستی تا چه اندازه؟!. این آقا و افرادی مانند او که رژیم جهنمی اسلامی را ساخته اند، آنچنان با گستاخی و فرومایگی سخن می گویند که گویا ملت ایران یک مشت خر و گاوند وبه این مزخرفات و یاوه گویی ها توجهی دارند. امثال حداد عادل ها، که تعدادشان هم کم نیست و نمونه آن احمدی نژاد رئیس به اصطلاح جمهور دلقک و مالیخولیایی رژیم بود، آنچنان از سکوت و بی اعتنایی مردم سوء استفاده کرده و می کنند که شنیدن آن ها حتی برای کودکان نیز مسخره و خجالت آور است.
به راستی چه اندازه وقاحت و گستاخی می خواهد مردی که ادعا می کند تحصیلات  و تدریس در رشته فیزیک دارد بخواهد این گونه اراجیف و مزخرفاتی را تنها برای چاپلوسی آخوند و مزدوری خود بیان کند.

سنجش و ارزیابی این گفتار

این گفتار با هر منطقی که بررسی شود، کودکانه است. زیرا، مردم در خرید خود آزادند و کاری هم به تابلو و نوشته بالای سر در مغازه ها ندارند.وقتی شما در ژاپن خرید می کنید، نام و نوشته ها ژاپنی است. اگر هم در اسرائیل باشید، نوشته ها و مفهوم آن عبری است. در ایران نیز مغازه دار بر اساس ذوق و سلیقه خود نامی را بر می گزیند و برای جلب مشتری بیشتر، ممکن است به دو یا چند زبان نیز بنیوسد. اینها آزادی در کسب و کار، و نخستین گام در راه آزادی انسان است.
نکته دیگر، بودن، ظهور، خشنودی، و یا ناراحتی امام زمان همگی از ترفند ها و کلاهبرداری آخوند بوده، که ملت ایران را احمق و نادان گیر آورده است. نخست این که بودن امام زمان با هر منطق و استدلالی دروغ و امکان ناپذیر است، و دیگر این که امام زمان بنا به تعریف و منطق آخوند یک تازی است که کمترین وجه مشترک و نزدیکی به فرهنگ و تاریخ ایرانی ندارد. امام زمان آش رشته پخته شده به دست آخوند است، بنابراین، برای ملت ایران از زهر مار کشنده تر، ولی در حلقوم آخوند تازی نژاد ضد ایرانی حلوا و شیرین است. از این روی، ملت خردمند و فهمیده ایران، هرگز برای این یاوه گویی ها تره خورد نمی کند.
پس از آن که نوکران ولایت فقیه از دیوار سفارت انگلیس بالا رفتند و اموال دولت انگلیس را غارت نمودند، آقای حداد عادل به عنوان دلجویی سفرهایی به انگلستان نموده

علم و دانش چه می گوید؟

مطالعات دانش و تکنولوژی نشان می دهد که همه هستی ها اعم از زمین و کهکشان ها بر اساس قوانین فیزیک و ریاضی بنا شده و آنها در حال چرخش و یا انجام واکنش های دیگری هستند. از این روی، عنوان این که یک تازی بیش از هزار سال است در چاهی به سر می برد و با اندک حرکت و جنبش ایرانی ها چهره در هم فرو برده، قهر و غضب می کند و آماده برای بیرون از آمدن چاه نیست، و دهها جفنگ و گفتار چندش آور دیگر، همگی از دیدگاه دانش و علوم مردود شناخته شده و کمترین ارزش اندیشیدن و حتی شنیدن ندارد. دانش کنونی وجود خالق و آفریننده ای بنام الله و یا خدا را مردود می داند و اینگونه بحث ها را افسانه و داستان گویی برای کودکان می داند. حال، چه برسد به یک تازی در ته چاه که کمترین ارتباطی به فرهنگ و درک وشعور واقعی ما ایرانیان ندارد.

چرا حداد عادل این چنین یاوه سرایی می کند؟

آخوندها که در گذشته در سایه حرکت می کردند و دم به تله نداده بودند، چهره دروغین و حیله گرانه خود را تا پیش از انقلاب، از دید مردم دور نگاه داشتند. تا آن که دری به تخته خورد و ملت ناآگاه و آخوند نشناس، این گروه متجاوز هرجایی را بر مسند قدرت سوار کرد. حال، پس از گذشت ۳۵ سال از ظلم و بیدادگری این گروه فاسد ضد بشری، بیشتر مردم کشورمان آنان را شناخته اند، و دیگر حنای آنان رنگی ندارد که بر روی مردم اثر داشته باشد. علت سکوت مردم نیز سخنرانی و روضه خوانی و چرند بافی آنان و یا طفیله هایی چون حداد عادل نیست. بلکه ظلم بیکران، قساوت قلب و درنده خویی این گروه جنایتکار است.
به راستی وقاحت و بی شرمی هم اندازه ای دارد. این بابا که از گذشته تا کنون مزدور و منیجک بارگاه خلافت علی خامنه ای بوده، برای گذشته سیاه و تاریک و ۳۵ سال خیانت و دزدی های خود به مردم و کشور، ناچار به ژاژخواهی و مزخرف گویی است. گفتار نکوهیده و زشتی که موجب کراهت و بیزاری هرشنونده است. اگر این بابا کمترین اطلاعاتی از فیزیک داشت می دانست که علم فیزیک وجود الله و یا خدای افسانه ای را نیز زیر سؤال قرار می دهد تا چه رسد به وجود موجود یک تازی بنام امام زمان در چاه برای بیش از هزارسال.
از خامنه ای جلاد بزرگ گرفته، تا ۵ فرزند جنایتکار و غارتگرش تا آخوندهای ریز و درشت، بسیجی، نمایندگان طویله ولایتی و بسیجی همگی در این جنایت ها، دزدی ها، و جور وستم به مردم شریک و مجرمند. بنا به گفته ای: ” گرحکم شود که مست گیرند، هرآن که هست در شهر گیرند’.
برای آشنایی بیشتر خوانندگان، فهرست دزدی های حداد عادل و داماد جنایتکارش مجتبی خامنه ای در این جا یادآور می شود:

الف- دزدی های حداد عادل

تا آن جا که اطلاعات به دست ما رسیده حداد عادل که ناراحت دلتنگی و ناراحتی امام زمان به دلیل دیدن نام های خارجی روی سر در مغازه ها است، آیا با این دزدی ها و غارتگری هایی که خود و داماد جنایتکارش مجتبی انجام داده اند، امام زمانشان در ته چاه آرامش دارد؟ بر پدر آدم حقه باز و دروغگو نفرین و لعنت باد.
‎غلامعلی حدادعادل (Canada C$ 220 million, Virgin Islands $365 million, Panama110 million Euros, Hong Kong $ 252 million)

ب- دزدی های مجتبی خامنه ای

بخشی از دزدی های مجتبی خامنه ای فرزند جنایتکار خامنه ای و داماد غلامعلی حداد عادل از اینگونه است:
‏‎مجتبی خامنه ای (England ? 1.14 billion (2 accounts frozen since 2009), Germany 2.12 billion Euros (4 accounts), Qatar $400 million, S. Africa 950 million Euros (2 accounts), UBS/Micheloud & Cie/Credit Suisse 12 accounts adding to 3.85 billion Euros, Liechtenstein $ 2.8 billion, S. Africa $620 million, Shanghai $4.1 billion, UAE: $ 700 million, Malaysia A$670 millions)
دیدیم که پدر زن و داماد و همه اجدادشان دزد و چپاولگر و قاتلند و کشوری را غارت کرده و مردم را خاکستر نشین نمودند.
پدر دزد، پدرز دزد، و داماد قاتل و دزد، تصور کنید توله های این جانوران چه حیوانات درنده ای خواهند بود.

از آنچه گذشت:

حداد عادل مانند مزدوران و چاپلوسان دیگر رژیم، که ۳۵ سال با ترفند و حیله گری، خود را انقلابی نشان دادند و به غارت و چپاول کشور پرداخته اند، هرکدام دارای کارنامه سیاه و تاریکی از زندگی در گذشته و حال هستند که با هر تلاش و یاوه گویی از چرکی و آلودگی، بیرون نمی آید. اظهارات مسخره این بابا که به نرخ روز نان می خورد و تهوع و استفراغ آخوند را نشخوار می کند، او را همچنان در زمره چاپلوسان و مزدوران ولایت فقیه قرار داده است.
آقای حداد عادل باید از گفتار خود خجالت بکشد و شرمنده باشد. کسی که ادعا می کند دوران لیسانس و فوق لیسانس فیزیک را طی کرده و سال ها در دانشگاه تدریس نموده است، اگر اندکی سواد و پایه فیزیک داشته باشد به خوبی می داند که اینگونه سخنرانی ها، کمترین جنبه علمی و حقیقت ندارد و تنها خوراک و منافع مزدوری و چاپلوسی ایشان است. علم و دانش و خردگرایی هنوز جایی برای الله و خدای افسانه ای پیدانکرده تا چه رسد به یک تازی که ادعا می کنند بیش از هزار سال است در ته چاه نشسته و می خود ظهور کند و جهان را به خون و آتش کشاند.

نکته پایانی:

شوربختانه، رژیم بی محتوا و سراپا دروغ و کلک اسلامی، در این ۳۵ سال به هر کس و ناکسی یک مدرک فوق لیسانس و دکترا داده تا به خیال خود ارزش علم و دانش را پایین بیاورد. غافل آز آنکه مدرک گرایی افراد رژیم و وابستگان آنها چه در ایران، و یا در کشورهای دیگر فاقد هرگونه ارزش و بار فرهنگی است. این را ملت ایران می داند و در فردای آزاد ایران، آنچه را از ملت و کشور دزدیده اند، از حلقومشان بیرون خواهند آورد تا نسل های آینده از تقلب، جنایت، و مزدوری بر کنار بمانند. و مدرک های تقلبی و باد آورده اشان از روحانی گرفته، تا حداد عادل، و جناب دکتر احمدی نژاد در حلقشان فرو خواهد نمود.


فضول محله 

محکومیت حمید بابایی دانشجوی ساکن بلژیک پس از ورود به ایران...




حمید بابایى دانشجو مقطع دکترا-رشته اقتصاد در دانشگاه لیژ بلژیک، از روز ۵ مرداد ١٣۹٢، اندکی پس از ورود به جمهورى اسلامى ایران، احضار، بازداشت و در دادگاه ١٠ دقیقه اى قاضى صلواتى به ۶ سال حبس تعزیرى به اتهام جاسوسى و ارتباط با دول متخاصم، محکوم شده است.
بر اساس گزارش منتشر شده در سایت «سودویند»، آقاى حمید بابایى، متولد آذر ١٣۶٢، متاهل و اهل شهرستان تکاب است که در ٢٠٠٨-١٣٨۷، در مقطع کارشناسى ارشد، مهندسى صنایع، دانشگاه علم و صنعت ایران، فارغ التحصیل شده بود. وى با اخذ بورسیه تحصیلى در مقطع دکترى دانشگاه لیژ بلژیک در دى ماه ٨٨ وارد این دانشگاه شد.
آقاى بابایى که پس از حدود ٣ سال و ۷ ماه تحصیل در تابستان ۹٢ براى دیدار با خانواده به اتفاق همسرش به ایران بازگشت، در همان روزهاى ابتداى ورود به ایران با احضار وزارت اطلاعات و اصرار ماموران امنیتى در خصوص دریافت اطلاعاتى از فعالیت دانشجویان ایرانى در بلژیک و همکارى براى نظارت بر دانشجویان ایرانى شاغل به تحصیل در بلژیک با این وزارتخانه، مواجه شد.
بازجویى و درخواست همکاری اطلاعاتی و اجباری از دانشجویان خارج از کشور، امرى بى سابقه در جمهورى اسلامى نیست. امید کوکبى برگزیده المپیاد و دانشجوى فوق دکتراى فیزیک اتمى با گرایش لیزر در دانشگاه تگزاس آمریکا، نیز در بهمن ماه سال ۸۹ پس از سفر به ایران بازداشت و زندانى شد. آقاى کوکبى، مدتها پس از بازداشت، ملاقات با معاون سازمان انرژى هسته اى و درخواست همکارى آن سازمان و عدم موافقت وى را دلیل بازداشت خود اعلام کرده بود.
حمید بابایى که هیچگونه فعالیت سیاسى را در مدت حضور در خارج از کشور در پرونده خود نداشته است، تنها به دلیل بى توجهى به درخواست تهدیدآمیز وزارت اطلاعات، و طفره از همکارى با آنان در ٢٢ مرداد ١٣۹٢ بازداشت شده است.
وى بلافاصله پس از بازداشت به سلول انفرادى در زندان اوین منتقل مى شود.آقاى بابایى ٢٠ روز در انفرادى بند ٢۴٠ گذرانده و بعد از آن به بند ٢٠۹ منتقل و نهایتا بعد از تحمل ٣۵ روز انفرادى وى در تاریخ ٢۷ شهریور ١٣۹٢ به بند ٣۵٠ اوین منتقل میشود.
٣٠ آذر ١٣۹٢ دادگاه انقلاب شعبه ١۵ به ریاست قاضى صلواتى آقاى بابایى را به اتهام جاسوسی و ارتباط با دول متخاصم به ۶ سال حبس تعزیرى و ۴ سال حبس تعلیقى محکوم مى کند.
آقاى بابایى در این دادگاه از داشتن وکیل محروم بوده و وکیل تسخیرى ای که بدون اطلاع وى انتخاب شده بود، در تمام مدت دادگاه ١٠ دقیقه اى، سکوت کرده بود. آقاى بابایى نیز در این دادگاه از اجازه ایراد دفاع از خود محروم بوده است.
پنج ماه از بازداشت خودسرانه و محاکمه ناعادلانه آقاى حمید بابایى مى گذرد اما خانواده ایشان همچنان اجازه انتخاب وکیل براى ایشان نداشته و همسر ایشان تحت تدابیر شدید امنیتى و تهدید به بازداشت توسط ماموران وزارت اطلاعات، وادار به سکوت شده است.
جاسوسی و ارتباط با دول متخاصم همواره دستاویزی برای سرکوب مخالفان و باج خواهی از زندانیان بوده است.
هم اکنون آقایان دکتر شاهین دادخواه، مهرداد سرجویی، دکتر رحمان قهرمان پور، امید کوکبی، همایون روستایی، علی امیری، کاپیتان یعقوب ملکی، علی اعلایی و بسیاری دیگر از زندانیان شناخته شده، با اتهامی مشابه (جاسوسی و همکاری با دول متخاصم) در زندانهای جمهوری اسلامی ایران به سر می برند.

daneshjoonews.com


پرده برداری محمد نوریزاد از راز مرگ دختر دانشجوی کرمانشاهی...

می بینم مسافران اتوبوس چه آرام خفته اند. گرچه تک وتوکی نیزبیدارند. شاید آنها نیزچون خودِ من، گرفتارپرسه های ذهنیِ خویش اند. سفربا اتوبوس، هم محسناتی دارد وهم مشقاتی. بویژه این که دردرازنای این مسیر، همان پرسه های ذهنی، بیدارماندن را به شما تحمیل کنند. هشت شب که از اهوازحرکت کنید، پنج ونیم صبح می رسید به کرمانشاه. ومن، پنج ونیم صبح ازاتوبوس پیاده می شوم.. ترمینال کرمانشاه را سرمای پرسوزی بغل زده است.  سرما و تاریکی و دیرگاه صبح، مرا پا بپا می کند تا مگرچاره ای بیاندیشم. کوله ام را به پشت می اندازم ومسافتی را قدم می زنم. می روم و بازمی گردم. به یاد قدم زدن هایم مقابلِ درِشمالی وزارت اطلاعات درتهران. من باید تا ساعت هشت همینجا بمانم. بعدش راه می افتم طرف کوزَران. جایی که باید به ملاقات شِلِربروم. این را بگویم که: شِلِر، اسم دخترانه ای است درنواحی کُردنشین. معنایش؟ لاله، منتها ازآن لاله های صحرایی که خوشه های گلش سرفرود می آورند. وشلر، یعنی لاله ای با گلهای سرفرود آورده. شمارا بخدا اسم قشنگی نیست؟
اتوبوس اهوازبه کرمانشاه، ازاسلام آباد می گذرد. واسلام آباد فاصله ی چندانی با خانه ی شلرندارد. من می توانستم همان سرِراه دراسلام آباد پیاده شوم. اما به ساعت که نگاه کردم دیدم دو ونیم صبح است. درآن نیمه های شب من چه می کردم دراسلام آباد؟ این شد که گفتم بروم کرمانشاه. تا مگربه روشناییِ روزنزدیکترشوم. کمی که قدم می زنم به نمازخانه ی ترمینال می روم. صدای اذان بلند شده بود ونمازخانه می توانست جای خوبی برای اطراقِ موقت من باشد. اما آنجا برای ایستادن هم جا اندارد. سربازان ومسافران پُرش کرده اند.
برمی گردم سرِهمان قدم زدنِ خودم. من نه روزجلوی درِوزارت اطلاعات یک نفس قدم زده ام. چرا نتوانم دوسه ساعتِ اینجا را پشت سربگذارم؟ مسیرقدم زدنِ من محل اجتماع سربازان ومسافرانِ بی پناه است. چند به چند دورهم ایستاده اند. دراطراف یک بساطیِ شیرفروش. دونفرشان به آرامی درباره ی تحریمها صحبت می کنند. درمیان صحبت هایشان اسم بابک زنجانی را می شنوم. یکی شان می گوید: ممکن نیست آدمی مثل بابک زنجانی با این سن وسال تا اینجاها بالا بیاید مگراین که کل سیستم با او بوده باشد. به فهم او آفرین می گویم. نمی دانم چرا رو به تهران می ایستم و می گویم: آقا مجتبی، بیا وتحویل بگیر!
ساعت هشت صبح ازترمینال بیرون می زنم. هشت ونیم سوارمینی بوسِ فرسوده ای می شوم که انگارچشم به راه من است با یک صندلیِ خالی. به سمت کوزران می رود. اغلب کوزرانی ها ازطایفه ی “سنجابی” هستند. و: اهل حق. مشخصه ی مردانشان سبیل های پرپشت است. با چهره هایی آفتاب زده و گونه های بیرون زده. مینی بوس به راه می افتد. ازشهرکه بیرون می رویم زمین های شخم خورده ی دوسوی جاده خبرازبهارسرسبزاین نواحی می دهد. هوا باید زیرصفرباشد. لایه های نازک یخِ روی گودالهای آب این را می گویند. درکوزران پیاده می شوم. کمی برای خانواده ی شلر خرید می کنم. بایک اتومبیل پیکان خیلی خیلی پیربه روستای “قلعه گلینه ” می روم. من تنها کسی هستم که درآن نیم روزسرد به پدرشلرسلام می گویم. پدربرای من آغوش می گشاید. هردو می گرییم. های های.
من دوسه ماه پیش به اینجا آمده ام. هم پدرهم مادرشلرمرا می شناسند. پدرکه ازدیدن ناگهانیِ من غافلگیرشده است نمی تواند شوقِ پدرانه ی خود را پنهان کند. می گوید: به زحمت افتادی سرفرازم کردی. می گویم: سرفرازی ازآنِ شما وشِلِراست من که باشم؟ ازحضورمن درآن غربت احساس خوبی پیدا کرده است. احساسِ این که تنها نیست. شاید ازاین روی که جنسِ حضورِمن با خویشاوندانی که یک به یک می آیند و ذکری می خوانند و تسلیتی می گویند و می روند تفاوت دارد. داستان شلراما ازکجا شروع شد؟ می گویم. اما پیش ازآن شما را سوگند می دهم به جان وروح هرآن کسی که دوستش می دارید، درانعکاس داستان شِلِرهیچ مضایقه مکنید. تراژدی شلرظرفیتِ این را دارد که به یک شکوهِ ملی وانسانی درقاموسِ رفتارسیاسیِ مردمان بلازده ی ایران بدل شود.
norizad1
داستان ازکجا شروع شد؟
بعد ازسفر کردستان، به کرمانشاه رفتم. در کرمانشاه، همینطور که شهر به شهر جلو می رفتم ، رسیدم به شهرکوچکی به اسم گهواره. ازآنجا به منطقه ای رفتم به اسم ” کوزران”. ازکوزران می گذشتم که دربیرونِ آن، مردانی را دیدم دریک گورستان. به کندن گوری مشغول بودند. سلامشان گفتم و تسلیتی. به سنگ قبرها می نگریستم که چشمم به نوشته ای برسنگی خورد. دیدم آنکه در زیر سنگ خفته بود، دختر جوانی است به اسم: شلر. لیسانسیه ی علوم سیاسی. خرمالویی در دستم بود. آن را به شلر تقدیم کردم:
norizad2
روستای قلعه گلینه
کنجاو شدم ببینم مرگ او به چه نحوی بوده. ازهمان مردان پرس وجو کردم. مرا به روستای ” قلعه گلینه ” راهنمایی ام کردند. باید ده کیلومتری راه رفته را بازمی گشتم. برگشتم و رفتم به قلعه گلینه. چه روستایی!  من هیچ دلیلی برای زندگی در آن ورطه نیافتم الا این که مردمی بناچار در آن ساکن شده باشند. یا تعلقاتی آنان را در آن ورطه ماندگار کرده باشد.
نگاه مبهوتِ پدر
یافتن خانه ی شلر در این روستا کار دشواری نبود. راستش را بخواهید پدر و مادرشلر ابتدا تحویلم نگرفتند. دانستم این تحویل نگرفتنشان حکایت از ترسی دارد که به داستان شلر مربوط است. این که مبادا قضایایی که برای شلر رخ داده برای سایر فرزندانشان نیز رخ بدهد. پدر اما دلِ نگرانِ مادر را آرام کرد. من میهمانشان بودم.  میهمان در میان سنجابی ها انگار یک ودیعه ی آسمانی است. که باید به بهترین نحو ممکن از او پذیرایی کرد. ناهار مهمانشان بودم. و از غصه هایشان خبردار شدم. باور کنید تا مدتها با داستان شلر درگیر بودم. احساس می کردم شلر دختر خود من است که گرفتار هیولاهایی شده در چاره را در تفنگ شکاری یافته. به تهران بازگشتم و مدتی بعد، ازتهران به اهواز آمدم. دراهواز بودم که درمیان عکس ها چشمم به عکس سنگ قبر شلر افتاد. تاریخ فوت شلر پانزدهم دیماه بود. آیا برای شلر مراسم سالگرد بپا می کنند؟ دلم پر کشید به آنسوی. به همان روستا و همان خانه و همان گورستان. این شد که دل به دریا زدم و رفتم کرمانشاه. تا از آنجا به کوزران و از کوزران به روستای قلعه گلینه بروم. دیدم بله، صندلی هایی چیده اند در فضای بیرون خانه. غریبانه و خاموش. بی آنکه صدایی در آن حوالی بگوش آید. سکوت بود و سکوت.  نگاه پدر بهت زده بود. نمی دانم بکجا می نگریست. در نگاهش اما شلر خانه کرده بود.
3
برمزار شِلِر
ساعت سه بعد ازظهرحرکت کردیم و رفتیم سرِمزار. برفی ریز شروع به باریدن کرده بود. زنان ومردان طایفه نیزآمدند. شیونِ زنان به شیوه ی خاص به درون من چنگ انداخت. یکی شعرخواند ومن نیزسخنی گفتم. این که: من ازراهی درازبه اینجا آمده ام تا به شلرسلام بگویم. شلر، دخترمن نیزهست. واین که: شلرپاک بود، پاکدامن بود. شلرگناهی مرتکب نشده بود. واین که: ما ازرهبرورییس جمهورو دیگران ونمایندگان مجلس ونماینده ی اینجا درمجلس انتظاری نداریم اما چرا یکی ازروحانیان دراینجا نیستند؟ روحانیانی که یکی ازمحل های ارتزاقشان همین مجالس ختم وسالگرد است. روحانیانی که برای خود وبرای لباس خود ادعاهایی ازرسالت قائلند. وکلی حرفهای دیگرکه با گریه های من می آمیخت ومرا ازسخن گفتن بازمی داشت. احساس می کردم برمزار دخترِخودم شیون می کنم و زارمی زنم.
4
داستان چه بود؟
روزبیست وچهارم مهرسال نود، رهبردرجمع دانشگاهیان دانشگاه رازی حضوریافت. آن روز، پنجمین روزازسفررهبربه کرمانشاه محسوب می شد. وی درآن روزسخنان برخی ازدانشجویان واساتید را شنید و خود نیز مفصل سخن گفت. این سخن معروف رهبر، متعلق به آن زمان است: …… یک سؤال این است که مسئله‌ى پیرى و جوانى نظام چگونه قابل تحلیل است؟ هر موجود زنده‌اى دوران جوانى‌اى دارد، دوران پیرى‌اى دارد. وضع نظام اسلامى در این زمینه چیست وچگونه خواهد شد؟ آیا نظام اسلامى پیر خواهد شد؟ فرسوده خواهد شد؟ ازکارافتاده خواهد شد؟ براى اینکه چنین وضعى پیش نیاید، آیا راهى وجود دارد؟ اگر یک وقتى چنین حالتى پیش آمد، آیا علاجى براى آن متصور است و وجود دارد؟ اینها سؤالات مهمى است. این سؤالات باید در مراکز فکر و تصمیم‌گیرى و تصمیم‌سازى – عمدتاً در حوزه و دانشگاه – بین اصحاب فکر مطرح شود؛ باید روى اینها فکر شود، بحث شود؛ شما جوانها هم رویش فکر کنید……
بله، این سخنِ رهبربه همان روز وبه همان سفرایشان به کرمانشاه مربوط است. اتفاقاً جمعی ازدانشجویان طوماری تهیه کرده بودند به امضای هفتاد هشتاد نفر. یکی ازآنان حتی بخش هایی ازآن را برای رهبرمی خواند. نوشته ای انتقادی ازوضعیت جامعه و دانشگاه. که می توانست به همین ” مشخصه های پیری وفرسودگیِ یک نظام ویک جامعه ” مربوط باشد. یکی ازامضاء کنندگان این طومار، شِلِربوده است. دختری که درترمِ پایانیِ رشته ی علوم سیاسی دانشگاه رازی درس می خوانده وبقدرخود ازعلم سیاست وعلم مملکت داری چیزهایی می دانسته. البته اما خام و آکادمیک. نه به جوری که در اینجا – درجمهوری اسلامی – جاری است. فردای آن روزشلرگم می شود. تماس های پدرومادربه نگرانی می انجامد. چند روزی می گذرد. نخیر، خبری ازشلرنیست. پدرهمه جا را زیرپا می گذارد. برای یک طایفه، گم شدن یک دختربا کلی حرف وحدیث همراه است.  شلریعنی کجاست؟ یک ماه می گذرد. دوماه سه ماه چهارماه. کمی به پنج ماه مانده است که اززندان اوین به پدرزنگ می زنند. که: بیا ودخترت را ببر.
پدرسراسیمه به تهران می رود. به زندان اوین. بعد ازکلی معطلی، درِزندان گشوده می شود. بانوانی زیربغل شلررا گرفته اند. روی پایش بند نیست. ای خدا، این که شلرنیست. شلربرورویی داشت. چالاک وورزشکاروکمی حتی تپل بود. این دخترکه چهل پنجاه کیلو بیشتروزنش ندارد. پدر، شلررا تحویل می گیرد. بشرطی که هروقت زنگ زدند وگفتند: بیاورش، بیاوردش. شلراما مرده ای بود. لاغروناتوان. با پاهایی لرزان. اورا لای پتویی می پیچند وبه کرمانشاه و ازآنجا به روستا می برند. تا چهارماه، شلراگرمی خواست جابجا شود، باید زیربغلش را می گرفته اند. کارش سکوت بوده وسکوت و بُهت وبُهت. هماره به یک جا خیره می شده وبا کسی سخنی نمی گفته. تا این که کم کم رمق می گیرد. سرپا می شود. اما جرأت خروج ازخانه را ندارد. چرا که درتک تک نگاه مردم باید به این پرسشِ بطئی پاسخ بدهد که: راستش را بگو درآن پنج ماه بی خبری با توچه کرده اند؟ شلرازهوش سرشاری بهره ها داشته وسنگینیِ پرسش درونی مردم را ازنگاهشان می خوانده و مدام می گفته: باورکنید به من دست نزدند. یک هشت ماهی سپری می شود.
سال گذشته کمی پیش ازاین روزها ” برادران” زنگ می زنند. که: شلررا بیاور. داستان تلفن را به شلرمی گویند. که آماده شو. سه روز مهلت داده اند. شلردو روز درخود فرومی شود. بازهمان سکوت وبُهت وزانوان لرزان. درانتهای روز دوم، که فردایش باید حرکت می کرده اند، شلررا می بینند که خوابیده. این چه وقت خواب است؟ پدربزرگ، ازسالهای دور، یک تفنگ شکاری داشته که درخانه ی آنها نگهداری می شده است. یک حوله ی خیس، پیچیده برسرِلوله ی تفنگ، انگشت برماشه، و: شلیک!
یکی ازفرازهای سخن رهبردرجمع دانشجویان رازی – درهمان سفربه کرمانشاه – این بوده است: …. آزادى انسانى به معناى آزادى اخلاقىِ بى‌بندوبارىِ فرهنگىِ غربى نیست. ما نباید براى اینکه خودمان را در چشم غربى‌ها شیرین کنیم، دم از حرفى بزنیم که آنها میزنند؛ که حرفِ غلط است، باطل است و امروز دارد بطلان خودش را نشان میدهد. ما از احترام به انسان، احترام به زن حرف میزنیم؛ این نبایستى اشتباه بشود با آنچه که در غرب در زیر این مفاهیم ترجمه میشود و گفته میشود و بیان میشود. مفاهیم اسلامى مورد نظر است؛ عدالت با معناى اسلامى خود، آزادى با معناى اسلامى خود، کرامت انسان با معناى اسلامى خود؛ که اینها همه در اسلام روشن است، مبیّن است. غربى‌ها هم براى خودشان یک حرفهائى دارند. در این زمینه‌ها، در این ارزشگذارى، راه آنها، راه کج و منحرفى است………
یک اشاره: 
مسئولیت انتشاراین مطلب تماماً بعهده ی خود من است. خانواده ی شلر تا کنون با هیچ رسانه ای دراین خصوص صحبت نکرده اند. حتی با خود من نیز. من این اطلاعات را بصورت پراکنده از اهل محل از خویشاوندان از دوستان “اهل حق” از هرکجا بدست آورده ام. قصد من ازانتشار این تراژدی این بوده و این است که: مباد این حادثه در خانه ی هریک ازما تکرار شود. که اگر شلر در تهران و درخانه ی هریک ازما می بود، اکنون در کانون خبرهای داغ بر سرزبانها بود. شاید انتشار این مطلب، مثل تآثیری که خون ستار بهشتی بجای نهاد، باعث شود که ما شاهد حوادثی اینچنین نباشیم.
محمد نوری زاد
شانزدهم دیماه نود و دو – اهواز
منبع: وبسایت شخصی محمد نوری زاد
 5