امروز فرمانروایان سرزمین ایران، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، فقها و علما، امام جمعه ها و طلاب حوزه های علمیه در نقاط مختلف کشور اند. آنها خود را مقدس و روحانی میدانند و وارث رسالت و امامت و یا حقیقت و غایت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، نه به شیوه پیشینیان، کلاه خود بر سر دارند و نه زره در بر. نه مانند همقطاران متجدد شان، بشار اسد، جوجه دیکتاتور سوریه یا چاوز، مرد زور گوی ونزوئلا کراوت میبندند و عطر و ادکلن بخود میزنند. حتی آنان که از بیرون از حوزه های علمیه و بدون گذراندن دوره طلبه گری، در دانشگاه ها تحصیل کرده و به اجتهاد رسیده اند، ژنده پوشی و ساده زیستی را در دامن فقها و علمای حوزه ها آموخته اند، مثل آقای رئیس جمهور. چرا که نشانی ست بر وارستگی و الگوی شیوه زندگی. چرا که ظاهر سازی یک ضرورت و اصل فقهی است. فرمانروایان حاکم بر سر زمین "بلا خیز " ایران، فریبکار انی هستند حرفه ای. آیت الله ها و حجت الا سلام ها که از حوزه های علمیه بر خواسته اند و در کاخ ها سکنی گزیده اند، ظاهر سنتی خود را حفظ کرده اند. اگر چه ابزار قهر و قدرت در انحصار خود دارند و دست هایی آلوده به خون و جنایت ، با این وجود نماد و تبلور روحانیت اند. یعنی که بریده اند از این دنیای مادی و فانی. نه به مال و ثروت دل می بندد و نه قدرت. پوشاکی دارند ساده و بی ریا، عمامه ای است و عبایی و قبایی، جامه ای عاری از آلایش و پیرایش. بدون هرگونه زینت و زرق و برقی. مجبور نیستند که البسه خود را به بوتیک های معروف پاریس و میلان سفارش دهند. استاد خیاطی در دکا نی محقر هم میتواند عبا و قبا و عمامه را بر سر هم کند. عبا و قبا و عمامه را باید یک لباس سنتی و بومی دانست. امامان و پیامبران که کت و شلوار و بتن نمیکردند و کراوات به گردن نمی بستند. کت و شلوار و کراوات ساخت انگلیسی ها ست و ریشه استعماری دارد. به تقلید و تبعیت از امامان است که نعلین و دم پایی استفاده میکنند، نه کفشهای براق ساخته شده از چرم های ور نی و آنچنانی. بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، علما و فقها و طلبه های حوزه های علمیه، سر تا پا نشانی هستند از سادگی و بی آلایشی، از وارستگی و فروتنی چنانکه میتوانی بیشتر از چشم خود به آنها اعتماد کنی. نه شمشیر خون آلود یزید را در دست آنها ببینی و نه میتوانی حیله و خدعه و فریبکاری شان را رو نمایی و مچ آنها را باز کنی. فریبکاری نه تنها حرفه ی آنها ست بلکه ذات شان از فریب سرشته شده است، از دین. محاسن این فرمانروایان، مردان زاهد و عابد، مطهر و پاکیزه بنظر رسد و مقدس و آسمانی. ریش مرتب و منظم دارند و پیشانی های پینه بسته شان حکایت کند از سجده های طولانی و میزان تسلیم به اراده الهی. هرگز نه در اندیشه زیبا ساختن چهره خویش اند و نه در آئینه، شمایل خود را بنگرند. با اینکه دارای چشمهایی هستند پاک و پاکیزه و نافذ، به هیچ چیز خیر ه نشوند و یا حتی نیم نگاهی هم نی اندازند به چیزی و یا اندام غریبه ای بمنظور شناسائی. هیچ چیز نیست که نظرشان را بخود جلب کند. بویژه از نگریستن در چهره زن پرهیز کنند، حتی از نگریستن به همسر خویش خود داری جویند. بزیر می نگرند مبادا که در بالا چشمشان به چیزی افتاد گنه آلود و وسوسه انگیز و شیطانی. حال آنکه در آئین فقاهتی، هیچ مکروه ی نیست که مشروع نشود و نه هیچ حرامی هست که حلال نشود. ربا، سود بازرگانی میشود و زنا امر خیر محللی. فرمانروایان امروز نه هر گز در کاخهای مجلل دیده میشوند، و نه در جشن و سرور و شب نشینی ها به سلامتی یکدیگر می و باده نوش جان میکنند. طعام آنها نه از زیر دست سر آشپز های فرانسوی بیرون آید و نه چلو خورش است نه بره بریانی. پنیر مانده را با تیکه نانی بیات میل کنند و یا شکم را بطور کلی از طعام تهی نگه میدارند که در آن نور معرفت ببینند. گو اینکه چهره شان از اشتهایی سرکش و سیری ناپذیر حکایت میکند. زن در زندگی آنها (آیت الله ها، حجت الا سلام ها، علما، فقها و طلبه های حوزه های علمیه و همچنین مجتهدین دانشگاهی) جایی ندارد. هرگز آنها را در کنار زنان شان مشاهده نکنی. عاشق نشوند و به زنان شان هرگز عشق نور زند. آنها عاشق خدا هستند و به خداوند عشق میورزند. دل به پیامبران داده اند و امامان. با زنان شان هم آغوشی کنند اما در راه رضای خدا و تولید نسل و با چشمان بسته، نه به منظور لذت و فرو نشاندن غرایز سرکش و لجام گسیخته. آنها پیوسته در جنگ و ستیز هستند با غرایز و امیال درونی. گریز انند از خواهش ها و تمنا های نفسانی، بویژه آنچه شهوت برانگیزد و تن را لذت بخشد. آنها بر آنند که نفس خود را باید نابود سازی تا به کمال انسانی برسی و به الله بپیوندی. مجتهدین فرمانروا، از شنیدن نوا و الحان دلنشین موسیقی پرهیز کنند. از صدای ساز و ضرب، پایکوبی و طرب و شادی بیزار اند. آلات موسیقی در نزد ایشان آلات بی خبری ست. آلات لهو و لعب است. رقص و رقاص و رقصیدن عین تباهی ست و عین ابتذال و گناهی نا بخشودنی. این است که بعنوان یک هنر خالص انسانی، حرفهای ممنوعه میشود و بزیر زمین فرو میرود. آیا تاکنون شنیده اید که طلبه ای تار و یا سه تاری را در گوشه حجره خود در حوزه ایکه تحصیل "علم " فقه، و یا علم "کافی " میکند، نگاه دارد و یا به زخمه های دل انگیز آن گوش فرا دهد؟ آیا هرگز آوای دلنشین اکبر گلپا یگانی و یا شجریان و محمد اصفهانی، نمی گوییم صدای روح انگیز حمیرا و هایده و مهستی را از بلند گو ها و گلدسته های مساجد و اماکن دینی، شنیده اید؟ که آنها جهنمی هستند و شنوندگان شان دوزخی. آیا هرگز آوایی بجز تسلیم و اطاعت و دعوت به بندگی و عبودیت بگو ش رسیده است از آن گلدسته های سر به آسمان کشیده؟ خواب شیرین بر تو حرام سازد در صبح سحرگاهی در گوشت فریاد کشد برخیز، طهارت و وضو گیر، غسل جنابت لازم است اگر شب پیش دچار انزال شده و یا با همسر خویش هم آغوشی کرده باشی. سپس فرمان دهد بر زمین افکن خود را در برابر الله و سجده نموده و بندگی بجای آور پیش از آنکه زندگی آغازکنی. در نیمه ی روز، یعنی آنزمان که گرسنه است شکم و تشنه است لب، بار دیگر فریاد و نهی اذان از آن بلندی های گلدسته به گوش ات رسد که مبادا یاد الله و ابراز عبودیت در برابرش را از ذهنت بزد ایی. امر کند بشتاب به سو یش که اول باید او را بستایی و حمد گویی اگر خواهی که از خشمش در امان باشی. غروب آفتاب نیز بار دیگر بسوی تکریم و تعظیم، حمد و ستایش الله فر خوانده شوی. بطور روز مره بگوش رسد فرا خوان اذان چه بخواهی، چه نخواهی. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران فقط از تریبون های قدرت فرمان صادر نمیکنند بلکه از گلدسته ها نیز ما را باطاعت و فرمانبرداری و حفظ نظم و انضباط فرا خوانند. امروز گلدسته های مساجد نماد قهر و قدر ت اند و فرمانروایی. امروز عبادت، نیست خدا پرستی ، سیاست است و قدرت و ثروت. با اینکه آیت الله ها و حجت الاسلام ها هم اکنون از حوزه ها به بیرون زده اند و دکان ریاضت و عبادت را تعطیل نموده، در کلیه نهاد های اجتماعی و اقتصادی و نظامی و امنیتی و فرهنگی حضور و مدیریت و نظارت دارند، با این وجود بیزاری خود را از یک سلسله از فعالیت ها در جامعه با دوری جستن از آنها نمایان میسازند. مثلا به تاتر و سینما هرگز گام ننهند و در کنسرتهای موسیقی شرکت نکنند و تولید کنند گان هنر را مورد لطف و عطوفت قرار ندهند. البته که دوست داشتند که موسیقی، تاتر و سینما و یا چیزی که ابزار لهو و لعب و بی خبری و بی بند و باری، مینامند اصلا وجود نداشت. چه باید کرد که کمی دیر به فرمانروایی رسیدند. بالاجبار، با نفرت زیاد از استخراج هنرها از زندگی و حرام و ممنوع ساختن آنها کمی دوراندیشی از خود نشان داده و جانب مصلحت را برگزیدند و به زیست زیر زمینی آنها رضا دادند. یعنی که فرمانروایان کنونی، وقتی از حجره ها و از درون حوزه های علمیه به بیرون خزیدند و کاخ نشین شدند از سر ضرورت پذیرفتند که هنر ها را استعمار عمیقا آلوده نموده و در مان و یا نابودی آن در زندگی اجتماعی به زمان طولانی تری نیازمند است. بی انصافی ست اگر بگویی که مجتهد و فقیه و حکیم از نوای دلنشین موسیقی لذت نبرند و کیف بآنها دست ندهد. آنها از شنیدن قرائت قرآن به وجد و سرور در آیند و گاهی از خود نیز مهارتی به سزا بمنصه ظهور رسانند هنگام روضه ی عاشورا و مرثیه خوانی. از بازیگری و تاتر و نمایش، تعزیه خوانی و پرده داری را البته مجاز دانند از سر ناچاری. بهمین دلیل عرصه را بر آنها تنگ کرده است، نمیتواند وجود داشته باشد اگر در خدمت شریعت در نیاید. خانه سینما را سر انجام بستند که خانه سینمایی بسازند در خدمت ولایت و فقاهت. فرمانروایان امروز بر جامعه ایران، همه عالم اند ، فقیه اند و مجتهد و دارای معرفت الهی ". یا نشان خداوند شوند و آیت الله، و یا نماد دین شوند و حجت الا سلام. علم الهی و یا شریعت دین را در حوزه های علمیه در شهرهای مقدس قم و مشهد و اصفهان و شیراز و بسیاری از شهرهای کوچکتر میآموزند، و حافظ و نگهبان شریعت میشوند. زمانیکه در حوزه ها و حجره ها میزیند، از سهم امام و درآمدهای املاک موقوفه، اعانه و صدقه بازاریان و حلال نمودن مال حرام، ارتزاق میکردند و به بخور و نمیری راضی بودند. باین دلیل استقلالی داشتند نسبی. خیلی محتاج دریوزگی قدرت نبودند. زمانیکه حوزه ها به سهم امام و صدقه و اعانه وابسته بودند، حساب و کتابی از در آمدها و هزینه های خود نگاه نمیداشتند. مجتهدین، وجوهات را نقدی دریافت و زیر تشک نگاهداری میکردند و بشکل نقدی به مصرف تامین هزینه حوزه ها، از جمله پذیرش طلبه های جدید و تهیه معاش آنها میرساندند و امداد به نیازمندان. بودند بسیاری که وابسته به قدرت بودند بی آنکه نام و چهره خود پنهان کنند. طلبه های حوزه ها چون خود را غرق مینمودند در آموزش رمز و رموز کلام و شریعت الهی، احادیث نبوت و روایات امامت، معاف بودند از خدمات بیگاری و اجباری در ارتش شاهنشاهی. از گرفتن شغل و تن دادن به کارهای تولیدی نیز گریزان بودند. به تن پروری و انگلی و گدایی زمانی شهرتی خاص داشتند. معافیت از خدمت اجباری باجی بود که قدرت به دین با طیب خاطر می پرداخت از سر نیازی که به فریبکار ان حرفه ای داشتند. چرا که حرفه شان نگاهداری دین بود و منبع درآمد شان زهد بود و فروش تقوا و پرهیزکاری. این دیروز بود و اما امروز حکایت دیگری ست. ثروت ملت در خدمت عمران و آبادی حوزه های علمیه است و پرورش طلبه ها و فرمانروایان آینده. از حوزه ها و حجره ها ست که فرمانروایان امروز بال و پر گرفته و سراسر جامعه را به قلمرو خصوصی خود تبدیل ساخته اند. هیچ نهاد و موسسه ای نیست که تحت سیطره و سلطه دینداران حرفه ای نباشند. بر راس جامعه، دیندار اعظم، ولایت فقیه قرار دارد. ولایت فقیه از حوزه علمیه به کاخ شاهی نقل مکان داده است. کلام الهی را بر یکدست برافراشته و در دست دیگر شمشیر برگرفته ، آماده که بر هر گردنی فرود آید و هر سری را به تقلید و پیروی از پیامبر اسلام و امامان، بویژه امام علی، بر زمین افکند. فقیه و عالم فقط فتوا و احکام الهی صادر نمیکند بلکه فرمان کشتار و اعدام و مجازات و قتل عام نیز میدهد. در تاریخ ایران شاهان خودکامه همچون ولی فقیه، خشن و کین خواه فراوان داشته است، اما هیچ یک جلوه ی الله و جانشین امام نبوده اند. در جایگاه رفیع و مقدس است که فقیه فرمانروا میتواند هر فرمانی که اراده کند صادر نماید، از عزل و نصب رئیس و وزیر و مامورین گرفته تا مجازات و اعدام محاربه با امیال الهی. فرمان او قانون است. او تبلور قانون است و قهر و قدرت الله، خدایی که بجز او هیچ کس دیگری نیست. فقاهت دیگر آن نهادها ی پیشین سنتی، مرکز آموزش و پرورش علم و علوم الهی نیست. این نهاد ها به رهبری ولایت به مقر فرمانروایی، به حزب ولایت تبدیل شده است. اگر پیش از این حوزه های فقاهتی بر ذهن و آگاهی و هویت و فرهنگ ایرانی سلطه انداخته بودند، امروز نگهبان شریعت هستند و نظم و انضباط شریعت. آنها هم قانون اند و هم ابزار قهر و قدرت و خشم و خشونت را در دست دارند. فرایضی را که در گذشته به میل و اختیار خود انجام میدادی، امروز یک امر اجباری ست. مثل حجاب داری. آیت الله ها و حجت الا سلام ها هستند که دادگاه های عدالت را در اختیار تام خود دارند. خطا کاران را محاکمه کنند و حد شرعی را جاری نمایند و در ملا عام شلاق زنند و بدار مجازات می آویزند. هیچ سری بر سر دار نرود اگر به امضای رئیس قوه ی قضائیه، برگزیده حضرت ولایت نرسد. مراسم سنگسار و قصاص و قطع اعضای بدن مجرم تنها به فرمان مجتهد و یا قاضی شرع میتواند به اجرا درآید. این بدان معناست که مرد عبادت و عبودیت، مرد خشونت است و جنایت. نه اینکه فقیه غیر دولتی و مستقل از ولایت نیست، اگر هست یا ساکت است و یا ساکت نگاه داشته شده است. اما نباید به چند صدایی درون حوزه های علمیه دل بست. شورای نگهبان و یا شورای فقاهت، هم نهاد های قانونی را در تحت کنترل دارد و هم نهاد های اجرائی. هم انتخاب شونده را بر گزیند و هم بر انتخابات نظارت دارند. هر فرد منتخب باید که به تایید شورای فقها رسیده باشد. آنها میتوانند به پیشینه و سلوک و بینش و ولایتمداری، افرادی که به نمایندگی از مردم در مجلس ولایت راه می یابند به تفحص و جستجو به پردازند. گذر فقیه مجتهد به مفتش بازجو چنان به نرمی انجام گیرد، چنانکه گویی فقیه برای این حرفه پرورش یافته است. این است که اشخاصی را که شورای فقهای نگهبان بر میگزینند به حجت الا سلام بیشتر شباهت دارند تا یک مدیر نهاد بوروکراتیک اداری، مثل آقای رئیس جمهور و یا سردار پلیس تهران. و یا نمایندگان مجلس ولایت. این بدان معناست که قوای مقننه و مجریه، هرگز قادر نیستند که مستقل از ولایت عمل نمایند. التزام به ولایت و نه ملت یک، یک افراد قبل از آنکه در معرض گزینش مردم نهند، در جریان تفتیش عقاید به ثبت رسیده است. ولی فقیه شخصا نیروهای انتظامی و امنیتی ، اطلاعاتی، جاسوسی و بسیجی را در کنترل خود دارد. نماینده های فیه در تمام این سازمان ها حضور دارند. کلیه منابع طبیعی و ثروت ملی، همچنین درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت و گاز در انحصار و مالکیت ولی فقیه و کارگزاران او قرار دارد. بدلخواه خود هزینه کنند بی آنکه مجبور به حساب دهی باشند. امام جمعه ها که شهرها و شهرستانها، بخشها و قصبه ها و روستاهای کشور را تحت نظارت و کنترل خود قرار دارند، همه برگزیده ولایت فقیه هستند و تحت نظارت دستگاه بیت رهبری اند. نمایندگان ولایت فقیه نه تنها در نیروهای انتظامی و امنیتی و اداری و نهادهای دولتی حضور دارند بلکه نیروهای تولید صنعتی و فرهنگی نیز به فرمان آنان بگردش در میآیند. آنها نه تنها مالک بر کارخانه ها هستند بلکه نهاد های فرهنگی و علمی را تحت اختیار خود دارند، از دانشگاهها گرفته تا دبستان ها و دبیرستان ها، از نشر کتاب و روزنامه گرفته تا فیلم و تاتر و موسیقی. رادیو و تلویزیون البته که ملک خصوصی فقاهت است. که بکار گیرند در پرورش بندگی، پذیرش حقارت و خواری، ترویج تعصب و خود بینی. حوزه های علمیه دیگر به سهم امام و صدقه و اعانه و در یافت وجوهات نیازمند نیستند. چرا که خود توزیع کننده رزق و روزی اند. درست است که نهاد های ساخته دست غرب مثل قانون اساسی و قوای سه گانه و نهاد های وزارتخانه ها مسئولیت اداره کشور را بعهده دارند. اما همه آنها از انجام وظایف خود باز ایستند اگر به وظایف خدا پرستی خود بی توجهی کنند و از اجرای شریعت الهی لحظه ای غفلت ور زند. نظام ولایت فقیه، نظام دفاع از حق و حقوق الهی است!!!. فرمانروایان ساکن کاخها، صاحبان قهر و قدرت ریشه در حوزه و حجره دارند و از همان مکان است که فرمانروایی میکنند. یعنی که دین و قدرت وقتی با هم در آمیزند و یکی شوند، نمیتوان آنها را از هم جدا ساخت و با آنان جدا گانه وارد کار زار شد. وقتی حوزه ها و مساجد به مقر فرماندهی تبدیل شده اند، آیا هنوز باید در پی ویرانی کاخها بود؟ آیا هنوز باید به سکوت تن دهیم و از اندیشه ویرانی حوزه ها و مساجد، سبب اصلی استعمار داخلی و تداوم جمود و واپسگرایی، اجتناب ورزیم؟ آیا میتوانی رهایی یابی و عروس آزادی را در آغوش گیری بدون آنکه بساط دین و حوزه های علمیه را در هم فرو کوبی؟ بدون آنکه حرفه ای زائد و انگل را یکبار و برای همیشه از صفحه ی تاریخ محو نمایی؟ آیا هستی ایرانی وابسته است به هستی شریعت الهی؟ پاسخ شما چیست ای خواننده ی ایرانی؟ |
۱۳۹۱ دی ۲۸, پنجشنبه
از حجره و حوزه تا کاخ نشینی و فرمانروایی...
نظام ولایت، نظام فریب و خیانت...
دیر زمانی ست که هاشمی رفسنجانی، یکی از معماران اصلی نشاندن علی خامنه ای، حجت لاسلامی میانه حال، اما قهار در خطبه خوانی و فریبکاری، در مسند ولایت - مورد لعن و نفرین و اخیرا فحاشی و تهمت همکاری با دشمنان نظام قرار گرفته است. آنهم از درون مجلس تف لیسان ولایت که زمانی خود ریاست آنرا بعهده داشت. آنچه اینبار جنجال و هیاهو بر پا کرد، خروج مهدی هاشمی ازحبس بود پس از 84 روز "بازداشت مجرد." که طبق قول سخنگوی قوه قضائیه، غلامحسین اژه ای، پس از اجرای مو به موی قوانین کیفری کشور و رفع بیم از تبانی و تقلب در اسناد و مدارک و ارائه وثیقه (ده میلیارد تومنی) از حبس بیرون آمده است. وی اظهار میدارد که: "در ماده 32 و 35 قانون آئین دادرسی کیفری مشخص شده است که در کجا فرد جایز است که آزاد باشد و در چه جرایمی الزامی است که فرد در بازداشت موقت باشد. در خصوص مساله ای همانند ارتشا، بازداشت موقت الزامی است و اگر بیم تبانی با افراد دیگری یا فرار او وجود داشته باشد با نظر بازپرس متهم بازداشت می شود. هنگامی که این قیود رفع شد متهم با قرار وثیقه می تواند آزاد شود(27 آذر 91).". با این وجود، برغم تاکید سخنگوی قوه قضائیه بر رعایت کامل قانون در آزادی مهدی هاشمی از زندان، برخی از پاک دینان مجلس از جمله حجت الاسلام، حمید رسایی را ظاهرا قانع نمیکند. وی بغض ش در صحن مجلس میترکد و هاشمی پدر را متهم به اعمال نفوذ مینماید. او را پدری قدرتمند میخواند که فرزند "فتنه گر " خود را زیر بال و پر گرفته و از پیگرد قانونی مصون نگاه میدارد، سخنانی که خشم دادستان تهران را بر می انگیزد. چرا که رسائی نه تنها هاشمی ها را متهم به فساد و اعمال نفوذ در نظام میکند بلکه استقلال قوه قضاییه را نیز زیر سوال میبرد که تحت فشارهای یک خانواده مرتکب ظلم و بی عدالتی و تبعیض بین "آقا زاده و مردم معمولی میشود- پدیده تازه ای که اخیرا مجتهد رسائی در نظام ولایت کشف کرده است. از آنجا که قوه قضائیه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض، از جمله تبعیض بین مرد و زن، بیگانه و غریبه است، دادستان تهران، سخت به دفاع از استقلال قوه قضایی میپردازد و اتهامات حجت الاسلام رسایی را "مجرامانه " میخواند و از وی شکایت بدادگاه "روحانیت " میبرد. چرا که طلبه های حوزه های علمیه که به هزینه ی ملت به روحانیت رسیده اند تحت یک سری قوانینی ویژه مورد محاکمه قرا میگیرد، گویی که این خود تبعیض نیست. مسلم است که هاشمی ها در برابر این اتهامات خاموش نشینند. بدین لحاظ در اعتراضنامه ایکه مختصری از آن در مجلس خوانده میشود، در پاسخ به اتهامات رسایی، به دفاع از حیثیت و نقش برجسته اکبر هاشمی رفسنجانی در انقلاب اسلامی، می پردازند و سخنان رسایی را غیر اخلاقی و تهمت و توهین و در ادامه دشمنی و خصومت ضد انقلابیون در 50 سال اخیر با وی میخوانند. آنها نیز اعلام نمودند که شکایت خود را بدادگاه روحانیت ارائه خواهند داد.. اما این توپ و تشر ها، هراسی در دل پاک دینی همچون حجت الاسلام حمید رسائی نیاندازد و او را به سکوت وا ندارد. در پاسخ به اعتراضنامه ی هاشمی ها، رو دربایستی را کنار گذارده و همچون قهرمانی ظلم ستیز به حملات و اتهامات خود صراحت و شدت بیشتری می بخشد. سخنان خود را بازتاب درد و رنج مردم از گرانی و بی عدالتی میخواند. که "آقا زاده " ای در راه اندازی "فتنه " 88 نقش اساسی ایفا میکند،- فتنه ای که به کشتار میکشید- با استفاده از ثروت و قدرت هنگفت خود، دستگاه قضائی را زیر فشار قرار میدهد و با گذاردن وثیقه ی 10 میلیار تومنی از عدالت اسلامی میگریزد. از این خانواده چیزی جز فساد و توطئه بر نخیزد و هم اکنون نیزد در پی سازمان دادن فتنه ای دیگر علیه نظام ولایت اند. چنین بنظر میرسد که ترخیض مهدی هاشمی از زندان، نیشتری بوده است بر غده ای چرکینی که از پس از انتخابات 88 و آنچه در پی آن بوقوع پیوست، آغاز به روییدن نمود. از آن زمانی که بر فراز منبر دین، هاشمی رفسنجانی همچون گذشته دست به سیاست ورزی میزند و خود را بر ماورای مناقشه ها و منازعه ها قرار میدهد و نظام ولایت را به نرمش و رحمت و گذشت فرا میخواند. آزادی زندانهای سیاسی را به نفع حکومت میخواند و پیشنهاد میکند که باید از مردم دلجویی نمود تا نظام همچنان در دل مردم ماندگار بماند. غافل از آنکه زمان تغییر کرده است و او دیگر از تف لیسان ولایت، بشمار نمیآید، نه آن مرد زیرکی که امام را سیاست فرمانروایی میآموخت، بلکه نمودی شده است فربه از قدرت و ثروت. پند و اندرز به حضرت ولایت، در نماز جمعه تیرماه 88، در تسلیم و اطاعت مطلق هاشمی رفسنجانی از علی خامنه ای، همان طلبه ای که خود بر مسند فرمانروایی نشانده بود شک و تردید بوجود آورد. بهمین دلیل پیوسته هدف تف لیسان ولایت بوده است. یک فرزند در زندان و فرزندی دیگر در معرض اتهامی بزرگ، پدری انقلابی در حال فرو ریزی، مایه ی یک داستان شاهنامه ای ست، داستانی که فهم آن تحلیل گران نظام را بخود مشغول داشته است. بعضا، تشدید رقابت در ساختار قدرت را به انتخابات آینده نسبت میدهند، چنانکه گویی انتخابات تحت استبداد مضاعف دین و قدرت دارای واقعیت است و خود فریبی بیش نیست. فراموش میکنند که بازی قدرت در بین افراد و جناح هایی بوقوع می پیوندند که فریبکار اند، فریبکار بواسطه ی اجتهاد و طلبه گری، تسلیم به آئین شریعت و ضعیف پرستی، چه در حوزه های علمیه و چه در دانشگاه ها. حرفه آنها فریب یکدیگر نیست. حرفه ی آنها فریب مردم است. به این دلیل، در نظامی که چشم از نگریستن در چشم دیگری ناتوان است و فضا تیره و غبار آلود، حقیقت همچنان در محاق میماند. در نتیجه آنچه در ساختار قدرت بوقوع می پیوندد، نه نشانی از واقعیت که حکایت از فریبکاری دارد، فریبکارنی که با یکدیگر در آویزند که مردم را بفریبند. که جنگ در ساختار قدرت، رقابت و بگیر و ببند، حکایت از دمکراسی میکند. نمایندگان مجلس آزاداند که در صحن مجلس به بزرگان قوم اتهام وارد سازند و قوای دیگر نظام، مثل قوه قضائیه میتوانند شدیدا مورد انتقاد قرار گیرند. مهمتر از همه نظام، پاسخگویی هم میکند. سخنگوی قوه قضائیه با رسانه ها نشست دارد و دست به شفاف سازی میزند و از اجرای مو بموی قانون سخن میراند. فریبکار ان خوب یکدیگر را میشناسند. آیا ممکن است که مجتهد و جوجه مجتهد یکدیگر را نشناسند.؟ بهمین دلیل رسائی مچ هاشمی ها را میگیرد که مشت خود ش باز نشود، یا فریب رفسنجانی را آشکار میسازد که فریب خود را بپوشاند. فساد هاشمی ها را بمیان میکشد که انباشت ثروت و غارتگری خود را پنهان نگاه دارد. فریبکاران، تنها بر سر قدرت با یکدیگر به زد و خود نمی پردازند، در تقدس و پاکی، زهد و تقوا، رقیب یکدیگرند. چون در لباس تقدس و زهد و تقوا و طهارت و پاکی، بهتر میتوان فریفت. آیا کسی را میتوان یافت که در زهد و تقوا، پاکی و طهارت، ایمان و باور به ولایت، و نیز در ساده زیستی و ژنده پوشی با احمدی نژاد رقابت کند؟ او نه تنها مردم را فریفت بلکه حضرت ولایت را چنان شیفته خود ساخته بود که حاضر بود در دفاع از ریاست جمهوری، کشور را بآتش بکشاند. که کشاند. بیاد بیاورید کشتار بعداز انتخابات 88 را، چنان محکم بر سر معترضین، کوبید که نفس را در سینه سراسر جامعه حبس نمود. آیا میتوان رئیس جمهور را فریبکار ندانست؟ بردن درامد نفت بر سر سفره مردم همانقدر فریب بود که معرفی "کردنکلفتان " داخل رژیم، زمین خواران، غارتگران و چپاولگران. هم چنانکه ادعای اخیر وی مبنی بر وجود 300 نفر در کشور مالک بر بیش از شصت درصد پول مملکت، ادعایی که هدفی جز غبار آلود ساختن فضا ندارد، فضایی تنها در خور فریب. آری،احمدی نژاد از یک طرف بر نشیمنگاه ولایت بوسه میزد و خود را غلام حلقه بگوش ولایت میخواند، از سوی دیگر، مکتب اسلامی ایرانی را مطرح میکند و سخن از ارجحیت اراده ی مردم میراند. حال احمدی نژاد چه کسی را فریب داده است، ولایت یا ملت و یا هر دو باهم؟ احمدی نژاد کسی ست که هم هالوکاست را انکار میکند، هم رویای نابودی اسرائیل را در سر میپروراند و در همان حال از عشق به آزادی و کرامت انسانی سخن میراند. اما نباید این نکته را فراموش کنیم که برغم رقابت و خصومت، بازیگران قدرت دارای یک وجه اشتراک اند: فریب ملت و ادامه حکومت ولایت. آیا آقای رسائی فریبکار نیست وقتی از جانب ملت و از تبعیض و ظلم و بی عدالتی سخن میگوید در حالیکه خود را ملتزم به ولایت نظام تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبرداری، میداند؟ رسایی جانب مردم را میگیرد که بتواند رقیب خود را زیر پا لهه کند. چه او خود را به ولایت سئول میداند نه ملت. حال آیا ممکن است انتظار داشت که حجت الاسلام علامحسین اژه ای، یکی دیگر از بازیگران قدرت، که قضا را در دامن امامان آموخته و در مدرسه حقانی مثل دیگر رهبران نظام ولایت درس خوانده است، در مقام سخنگوی قوه قضائیه دست به فریبکاری نزند؟ وقتی او از دستگیری قاچاقچیان طلا و ارز، زورگیران، اخلال گران در نظم و امنیت کشور، از جمله 28 نفر از اعضای یک گروه "ضد انقلاب،" خبر میدهد، دست به فریبکاری نمیزند؟ و نیز وقتی که از رعایت قانون در رفتار با متهمین و زندانیان سخن میراند، آیا او فراموش کرده است که دو نفر از سرشناس ترین رقیبان انتخاباتی میر حسین موسوی و مهدی کروبی که مردم یکی از آنان را برنده ی حقیقی انتخابات 88 میدانند، بدون آنکه جرم و اتهامی برآنها وارد کنند در حبس خانگی به خفگی کشانده اند؟ او در چهل و یکمین نشست با رسانه ها که احتمالا در ارتباط با ترخیص مهدی هاشمی برگزار شده است، از زندان و رفتار و پذیرایی از زندانیان چنان سخن میگوید گویی از هتل و مهمانوازی هتل داران است که سخن میگوید، آنجائیکه نه خبر از بازجویی ست و نه شکنجه و نه تجاوز. در همان نشست، سخنگوی قوه قضائیه ظاهرا آماده است در باره ی همه گونه پرونده از جمله شایعه لغو اعدام سعید ملک پور بجرم مدیریت سایتی "مستهجن " سخن بگوید، اما نه به فعالین حقوق بشر و وکلای زندانیان سیاسی که در سیاهچال اوین تحت اذیت و آزار نگاهداری میشوند، اشاره ای میکند و نه ظلم بی پایانی که بر آنها روا میدارند و نه البته هیچ یک از اعضای رسانه ها از روزنامه نگاران و فعالین حقوق بشر و یا حتی از روزگار سخت نسرین ستوده که به تازگی به اعتصاب غذای طولانی مدت خود پایان داده است، جویا میشوند. البته سخنگوی قضائیه خبر میدهد که بخشیدن متهمین پرونده ستار بهشتی بوسیله مادرش مانعی "رسیدگی به ادامه پرونده نمیشود." موی هرگز لای درز عدالت اسلامی نمیرود. با این وجود خانم مطهره شفیعی، در سایت بازتاب در انتقاد از "افراطیون " که هدفی جز "تضعیف هاشمی رفسنجانی ندارند،" مینویسد که آنها عنوان میکنند که "خون او(مهدی هاشمی) رنگین تر از خون ستار بهشتی است،" و یا " راستی از نسرین ستوده چه خبر." که وی اولی را "قیاس مع الفارق " میخواند و میگوید آیا این درست است که انتظار داشت واقعه ای تاسف بار یک بار دیگر اتفاق بیفتد؟ و غرض ا ز مطرح کردن نسرین ستوده چیزی نمیتواند باشد جز "غوغا سازی و ایجاد تشکیک در برابر اقدام قوه قضاییه است." اچه میتوان انتظار داشت؟ روزنامه نگاری که در دامن ولایت پرورش مییابد هم به فریب اعتقاد دارد و هم خود دست به فریبکاری میزند. چه گناه بزرگی تردید در اقدامات قوه قضائیه نظام ولایت؟ روشن است جامعه ایکه بدست فریبکار ان مدیریت میشود، کمتر چیزی اتفاق میافتد که آلوده به فریب نباشد. درست است در هر حکومتی میتوان نمونه هایی از فریبکاری را یافت، حتی در صالح ترین جوامع. اما بسیاری از اوقات نیز مچ فریبکار را هم میگیرند، بویژه در دمکراسی های غربی، جوامعی که در آنان تفکیک قوا بیشتر واقعی ست تا تزئینی، حساب و کتابی در کار است و مسئولیتی و پاسخگویی. مسلم است در جامعه ایکه نظام جمهوریت و قوای سه گانه تابع و زائده ای از یک نهاد فرا قانونی مثل نهاد ولایت، هستند، هرگز نمیتوان فریبکار ان را به دام انداخت. چرا که فریبکار ان کسانی نیستند مگر پاکدینان حرفه ای، چه حوزه ای و چه دانشگاهی که خود هم اکنون بر راس قدرت قرار گرفته اند. آنچه فریب نیست و عین واقعیت است این است که نظام ولایت، نظام فریب است و خیانت. |
خامنه ای روزانه ۱۸۰ میلیون تومان از «امامزادهها»درآمد دارد...
درآمد خامنه ای در ۹ ماه گذشته از امامزاده ها اعلام شد:۵۱ میلیارد تومان درآمد سالانه ۹ هزار امامزاده در ایران اعلام شد احمد شرفخانی٬ معاون سازمان اوقاف و امور خیریه با اعلام اینکه امامزادهها در ۹ ماه گذشته ۵۱ میلیارد تومان درآمد داشتهاند از بدهی ۱۸۰ میلیاردی دولت به این «بقاع متبرکه» خبر داد. به گزارش مهر٬ آقای شرفخانی روز چهارشنبه (۲۷ دی) در یک نشست خبری گفته این درآمد متعلق به ۹ هزار و ۱۹۲ «امامزاده» است که ۱۵ درصد آن صرف خود «بقعه» میشود. به گزارش دیگربان، وی با اعلام اینکه «امامزادهها» روزانه ۱۸۰ میلیون تومان درآمد دارند٬ از اینکه دولت بدهی خود به سازمان اوقاف و امور خیریه را پرداخت نکرده٬ انتقاد کرده است. شرفخانی در مورد هزینههای این سازمان نیز گفته است: «در ۹ ماهه امسال تاکنون ۱۴ میلیارد تومان صرف نیات مذهبی، چهار میلیارد صرف نیات اجتماعی، ۱۰ میلیارد صرف مساجد، دو میلیارد صرف بقاع و حدود یک میلیارد صرف نیات امامزادهها شده است.» وی همچنین افزوده که سازمان اوقاف سالانه هزار و ۶۶۴ مسابقه قرآنی با حضور ۹۰۰ هزار قاری برگزار میکند که بودجه دولتی تنها کفاف دو مسابقه را میدهد. درآمد و هزینه سالانه یک میلیون و ۲۰۰ هزار رقبه٬ ۱۲۷ هزار موقوفه٬ هشت هزار و ۱۵۱ بقعه و ۱۰ هزار امامزاده که زیرنظر سازمان اوقاف اداره میشوند مشخص نیست. مقامهای این سازمان با وجود تلاش دو نماینده مجلس٬ تاکنون حاضر نشدهاند گردش مالی این سازمان که رئیس آن از سوی علی خامنهای منصوب میشود را اعلام کنند. مطالب مربوط در لینک های زیر http://parsdailynews.com/109552.htm http://parsdailynews.com/106932.htm http://parsdailynews.com/110068.htm http://parsdailynews.com/108298.htm http://parsdailynews.com/108207.htm http://parsdailynews.com/80532.htm |
گفتوگو ی رادیو آلمان با رضا پهلوی درباره دیدار مقامات اروپایی و شورای ملی...
رضا پهلوی پس از دیدار با رئیس پارلمان اروپا و نمایندگان مجلس بریتانیا به دویچه وله گفت با گذشت زمان غربیها از تفاهم با جمهوری اسلامی ناامید و از خواسته ایرانیان برای ایجاد تغییرات سیاسی اساسی در کشورشان آگاه شدهاند. رضا پهلوی چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۱ با نمایندگان مجلس بریتانیا درباره «راهی بسوی سکولاریسم و دمکراسی در ایران» سخن گفته است. رضا پهلوی دو روز قبل از دیدار با نمایندگان مجلس بریتانیا نیز با مارتین شولتس رئیس پارلمان اروپا درباره موضوعاتی همچون "تقويت يک آلترناتيو سكولار و دمكرات، اجتناب از بحران و جنگ، برقراری صلح و تفاهم بينالملی جهت حفظ ثبات منطقه و جهان و ..." گفتوگو کرده بود. رضا پهلوی در گفتوگویی اختصاصی با دویچه وله درباره موضوعات مختلفی همچون محتوای سخنان مطرح شده در دیدار اخیر با مقامات اروپایی، تحریمهای غرب علیه ایران، انتخابات آتی ایران، تلاش نیروی امنیتی جمهوری اسلامی ایران برای تفرقهافکنی بین نیروهای سکولار اپوزیسیون و ... صحبت کرده است. او همچنین درباره «شورای ملی ایران» میگوید که این شورا با شوراهایی در دیگر کشورها مثل سوریه تفاوت عمده دارد. بشنوید: گفتوگو با رضا پهلوی درباره دیدار با مقامات اروپایی دویچه وله: در دیداری که به همراه هیاتی از اعضای کمیته موقت هماهنگی برای "تشکیل شورای ملی ایران" با نمایندگان پارلمان بریتانیا داشتید، چه مسائلی مطرح شد؟ رضا پهلوی: این دیدار به منظور توضیح اهدافی که این شورا در نظر دارد با نمایندگان مجلس عوام برگزار شد. در آن واحد توضیح مسائل کلی شامل وضعیت منطقه، بهخصوص کشور خودمان، با توجه به انتخاباتی که در پیش است، وضعیت سیاست ایران، پرونده هستهای و مسائلی از این قبیل، این وسط یک داد و ستد فکری هم انجام شد. کمی قبلتر هم با رئیس اتحادیه اروپا درباره موضوعاتی همچون "تقويت يک آلترناتيو سكولار و دمكرات، اجتناب از بحران و جنگ" و... سخن گفتید. در شرایط فعلی چه نیازی احساس کردید که درباره موضوعاتی همچون "تقويت يک آلترناتيو سكولار و دمكرات در ایران" با نمایندگان غربی گفتوگو کنید؟ هر چه قدر در زمان پیش میرویم، از یکسو بهخصوص دول غربی از اینکه بتوانند با جمهوری اسلامی به تفاهمی برسند سلب امید کردهاند. از طرف دیگر بسیار آگاه هستند که خواسته بسیاری از ایرانیان روز به روز در جهت یک تغییرماهوی و اساسی در وضعیت سیاسی کشورشان است. از آنجا که تنها یک گزینه پارلمانی سکولار میتواند پاسخگوی خواستههای جامعه ما باشد و ضمنا به نفع جهانیان تمام شود، نکات بسیار مربوطی است به نظراتی که آنها دارند. طبیعتا مسئله احتمال درگیری نظامی، واقعیتی است که نمیتوان منکرش شد، به خصوص هر چه قدر که به آن خط قرمز معروف نزدیکتر میشویم. از آنجایی که بسیاری از ما از جمله خود من، همه تلاشمان برای جلوگیری از یک سناریوی درگیری نظامی و جنگ است و باید راه دیگری را فراهم کرد یا ارائه داد. در نتیجه موضوعیت و اهمیت نقش چنین شورا و روندی چه از دید هممیهنانمان و هم از دید دول خارجی بیشتر و بیشتر میشود. در این جلسات رئیس پارلمان اروپا و نمایندگان پارلمان بریتانیا چه مسائلی را مطرح کردند؟ آنها درباره مسائلی که شما مطرح کردید، چه دیدگاهی داشتند؟ افرادی که با آنها صحبت کردم، فکر میکنند این مسئله میتواند بسیار موثر واقع شود. من بهخصوص تاکید کردم تفاوت عمدهای بین این شورایی که ما میخواهیم تشکیل دهیم تا دیگر شوراهایی از این نظر که در کشورهای دیگر تشکیل شدهاند یا در حال تشکیل هستند، فرض کنید مثلا در سوریه یا جاهای دیگر، وجود دارد. چرا که هدف مقطعی و تنها هدف محوری که این شورا دارد، صرفا هدایت یک کمپین سیاسی، تنها با هدف حق برگزاری یک انتخابات آزاد درایران است. بدون اینکه بخواهد ادعای نمایندگی آلترناتیو خاصی در آینده باشد، بلکه بیشتر خواهان یک روند دموراتیک برای رسیدن به یک نتیجه دموکراتیک است. در وهله اول این مسئله باعث میشود که خیلی کمتر تشنج و برخود عقیدتی ایجاد کند و از سوی جهانیان بیشتر قابل حمایت باشد. با اینکه مقامات کشورهای غربی بارها گفتهاند سعی در هوشمند کردن تحریمها علیه ایران دارند تا فشار بر مردم کمتر و بر حکومت ایران بیشتر شود ولی به نظر میرسد تحریمهای غرب روی مردم ایران هم فشار وارد کرده است. بسیاری از مخاطبان دویچه وله از فشار تحریمهای غرب بر مردم سخن گفتهاند. یک نمونه از تاثیر تحریمها، کمیاب شدن برخی داروها در ایران است که بیارتباط با تحریمها نیست. در این میان و از مدتی قبل مقامات جمهوری اسلامی ایران با تغییر مواضع قبلیشان درباره بیتاثیر بودن تحریمها، اتفاقا از موثر بودن تحریمها سخن میگویند. به عنوان نمونه محمود احمدینژاد اخیرا در مجلس شورای اسلامی با اذعان به اینکه تحریمها موثر است، کشورهای غربی را به خاطر فشاری که بر مردم ایران وارد میشود، مقصر دانست. در این شرایط برای کمتر شدن فشار تحریمها بر مردم ایران و نه حکومت جمهوری اسلامی، غرب چه میتواند بکند و از طرف دیگر چه کاری از دست شما و نیروهای سکولار ایران برمیآید؟ اولا سیاست تحریم اکثر دول غربی بر این مبنا نبوده است که نظام در ایران سقوط کند. بلکه با هدف تغییر سیاست و رفتار نظام بوده است که البته فکر عبثی بود. برای اینکه دلیل موجودیت این رژیم بر مبنای صدور یک انقلاب مذهبی است و محال عقل است که چنین نظامی در این مورد کوتاه بیاید. از سوی دیگر اگر جامعه ایران حاضر باشد هزینه بپردازد، زمانی خواهد پرداخت و سختی خواهد کشید که بداند انتهای این از خودگذشتگی و سختی کشیدن، خاتمه این نظام را در بر خواهد داشت، والا چرا بیاید و هزینه بدهد؟ درست است که عواقب این تحریم روی نظام فشار وارد کرده است ولی متاسفانه روی جامعه ایران هم فشار آورده است. بنابراین این وسط سه چیز مهم باید اتفاق بیفتد. یکی اینکه جهانیان باید فکر ادامه سیاست تحریم با انتظار تغییر رفتار رژیم را از کلهشان بیرون کنند. اما میتوانند درک کنند یکی از فاکتورهایی که به سقوط احتمالی این رژیم کمک خواهد کرد، البته تحریم اقتصادی است. این مسئله شرطی لازم است و نه کافی. برای اینکه در انتها این نظام از قدرت بیفتد بایستی یک حمایت مستقیم از نیروهای سیاسی و آزادیخواه مملکت انجام شود، بدون این حمایت چنین حرکتی نمیتواند به نتیجه برسد. وگرنه نتیجه عملی تحریم اگر فقط این باشد، تضعیف مملکت است و به جامعه نیز لطمه خواهد زد بدون اینکه نتیجه بخش باشد. بنابراین این سه اتفاق باید بیفتد و راهی فراهم کند تا هم از یکطرف بتوان از جنگ پرهیز کرد و از طرف دیگر با از بین رفتن این نظام درد مردم ایران و مردم جهان حل شود. به شرطی که گزینه این نظام واقعا گزینهای باشد که بتواند نظام دموکراسی پارلمانی سکولار باشد. این یک ایده کلیدی است که میتواند دربرگیرنده بیشترین نیروهای سیاسی و آزادیخواه کشورمان باشد و بیشترین حمایت بینالمللی را در بر بگیرد، من در اینجا فقط به دیدگاه غربی اکتفا نمیکنم، بلکه میتواند شامل حال چین و روسیه هم باشد. مدتی است گزارشهایی مبنی بر تلاش بخشهای امنیتی جمهوری اسلامی برای تاثیر بر ایرانیان خارج از کشور منتشر میشود. به عنوان نمونه، تحت فشار قرار دادن خانواده برخی خبرنگاران ایرانی که در خارج از کشور مشغول فعالیت هستند. در گزارش اخیر پنتاگون هم اشاره شده حدود ۳۰ هزار نفر در داخل و خارج از ایران برای شبکه جاسوسی و اطلاعاتی ایران کار میکنند. آقای پهلوی، در این مدت که شما در راستای اتحاد اپوزیسیون، نیرویها سکولار و آزادیخواه ایران تلاش میکنید، جدا از تفاوتهای ذاتی و ریشهای که بین طیفهای مختلف اپوزیسیون سکولار ایران وجود دارد، آیا به مورد و نمونهای از اختلافافکنی و رودررو قرار دادن طیفهای مختلف اپوزیسیون برخوردهاید که احساس کنید این موارد به تفاوتهای ریشهای طیفهای اپوزیسیون سکولار ارتباطی ندارد و به نوعی طراحی مقامات امنیتی جمهوری اسلامی برای اختلافافکنی بین نیروهای اپوزیسیون است؟ اتفاقا مورد دومی که گفتید خیلی بیشتر است. این موارد بیشتر زیر سر رژیم است. غیر از اینکه بگوئیم اپوزیسیونی که هنوز با یک تفکر سنتی با مسائل برخورد میکند، طبعا به تفاهمی که ما دنبال آن هستیم نخواهند رسید. اما کسانی که امروز با یک دید مدرن و جدید و به اصطلاح نقد از خود در جستوجوی آینده بهتراند، بر مبنای یک تفاهم سر آنچه در آینده باید بشود تا ذکر مصیبت گذشته، میتوانند در این کار موفق باشند. طبیعتا بسیاری از عوامل جمهوری اسلامی سعی در ایجاد اغتشاش و به جان هم انداختن نیروهای سیاسی بودند و هستند و تا به حال رژیم این کار را ماهرانه کرده است، خوشبختانه و هوشمندانه دست رژیم برای بسیاری از هممیهنانمان وا شده است. خیلی خوب و بیشتر میشود حدس زد که چه عواملی، احتمالا عوامل رژیم هستند. بایستی تمام احتیاطهای لازم را انجام داد. با این علم و آگاهی و با این هوشمندی باید بتوان از یکسو امکان رخنه کردن عوامل رژیم را در این حرکتها به حداقل ممکن رساند و از طرف دیگر به علت اینکه بخواهیم مسايل امنیتی را رعایت بکنیم، از اصل شفافیت هم عقبنشینی نکنیم. این کار آسانی نخواهد بود ولی جزئی از واقعیت کار ماست. اشاره کردید که در دیدار با نمایندگان پارلمان بریتانیا از جمله درباره انتخابات آتی ایران صحبت کردهاید. داخل ایران بین افرادی که خود را "اصلاحطلب" میخوانند و حامیان علی خامنهای رهبر جمهوری اسلامی ایران صحبت درباره شرکت یا عدم شرکت در این انتخابات است. شما در دیدار با نمایندگان پارلمان بریتانیا از چه زاویهای درباره انتخابات آتی ایران سخن گفتید؟ در مورد انتخابات زیاد صحبتی نشد ولی بهطور کلی همیشه گفتهام و باز هم میگویم و تکرار میکنم در نظامی که رای مردم مورد احترام قرار نگیرد، اصلا رای دادن معنا ندارد. همیشه گفتهام که تحریم انتخابات، حفظ احترام به رای آن فردی است که میخواهد رای خود را بدهد. منتها بحث انتخاب بین بد و بدتر بود که مشغله اصلی نیروهای اصلاحطلب بود و اگر تا به حال جواب میداد بایستی قاعدتا یک نتیجهای میگرفتیم. به همین دلیل است که نیروهای اصلاحطلب بیشتر و بیشتر در حال صرف نظر کردن از این مسئله هستند. منتها نمیتوان گفت که در نبود یک بدیل دیگری، گزینه دیگری، به قول معروف یک آلترناتیوی، بگویند که مسئله فقط مقابله با رژیم و تحریم است. باید راه دیگری در بعد مثبت فراهم کرد. بنابراین باز به مسئله شورا (شورای ملی ایران) باز میگردد. برای اینکه با بودن چنین وسیلهای در صحنه، مسئله فقط این نیست که ضدیت با رژیم شکل بگیرد، بلکه حمایت از یک راهکار مثبت هم از طرف دیگر فراهم خواهد شد و در را بیشتر باز خواهد کرد برای همسو شدن نیروهایی که تا به امروز شاید اصلاحطلب بودند اما میخواهند از موضع خودشان خارج شوند و شاید بتوانند با آنهایی که مثل بنده از روز اول طرفدار یک نظام سکولار و یک نظام دموکراسی پارلمانی بودند، همسویی و همراهی پیدا بکنند. مدتها از روزی که طرح تشکیل "شورای ملی ایران" را مطرح کردید میگذرد، در همین راستا و به تازگی «منشور پیشنهادی شورای ملی ایران برای برگزاری انتخابات آزاد» منتشر شده است. تشکیل این شورا، الان در چه مرحلهای قرار دارد و نسبت به ماههای قبل چه کارهای تازهای برای تشکیل این شورا انجام شده است؟ میتوان گفت کار اصلی کمیته تدارک و موقت برگزاری این شورا، تقریبا به پایان رسیده است. به غیر از جنبه تهیه امکانات مالی این کار که یک کمپین جمع آوری کمکهای مردمی هم برای آن در نظر گرفته شده، هدف این است که حدودا اوایل ماه مارس پیشرو، اولین نشست این شورا برگزار شود. این نشست میتواند راجع به تمام پیشنهادات کمیته موقت بر اساس این منشور و فراخوان تصمیمگیری کند، تا چنانچه تایید شد، اولین نشست این شورا شکل بگیرد و پشت سر آن تقسیم کار شکل بگیرد و کارهایی که در راستای کاری چنین شورایی پیشبینی شده انجام شود. در منشور پیشنهادی "شورای ملی ایران" همچون گفتوگویهای قبلیتان، بار دیگر از مسئولان نظامی، انتظامی و حتی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی خواستهاید در راستای آشتی ملی با شکستن سکوت خود از حرکت آزادی خواهانه مردم ایران پشتیبانی کنند. بهطور مشخص بفرمایید "دادن احساس امنیت به نظامیان در شرایط فعلی و سخن از عدم انتقامگیری در جریان حرکت آزادیخواهانه مردم ایران"، چهقدر در ریزش نیرو بین لایههای مختلف جمهوری اسلامی تاثیر دارد؟ به نظرم این مسئله بسیار کلیدی است. چرا بخواهم این مسئله را به صورت تئوری بگویم؟ در عمل از این مسئله به شکلی کاملا واضح اطلاع دارم. هر بار که این مسئله مطرح میشود، بسیاری از عوامل در بدنه سپاه یا بسیج و نظامیان تشویق میشوند و اتفاقا، متقابلا تشویق میکنند که هرچه بیشتر روی این مسئله تاکید شود. ما نمیتوانیم فقط از تغییر نظام صحبت بکنیم اما بهعنوان یک جامعه قبول نکنیم بایستی به دور باطل انتقامجویی پایان دهیم. مسئله آشتی ملی و عفو عمومی یکی از پایههای کلیدی پائین بردن هزینه است که بخت موفقیت این حرکت را در بر دارد. چراکه این حرکت اگر بخواهد بر مبنایی غیرخشونتآمیز به نتیجه برسد، همکاری و همسوئی نیروهای انتظامی که در داخل همین نظام هستند امری کلیدی است. چنین افرادی باید اطمینان داشته باشند که در فردای این نظام، جای خودشان را در جامعه آینده ایران خواهند داشت ومردم ایران از آنها با آغوش گرم استقبال خواهند کرد، نه اینکه بخواهند از آنها انتقام بگیرند. این موضوع برای موفقیت چنین حرکتی مسئلهای کلیدی است. در «منشور پیشنهادی شورای ملی ایران» به باورهایی همچون اعلامیه جهانی حقوق بشر، حفظ تمامیت ارضی و ... اشاره شده و از کنشگران سیاسی و مدنی باورمند به این منشور دعوت شده توان و امکانات خود را برای تشکیل شورای ملی ایران به کار بگیرند. این دعوت کمی کلی هست، به صورت موردی و دقیقتر بفرمایید کنشگران سیاسی و مدنی باورمند به این منشور برای تشکیل شورای ملی ایران چه کار میتوانند انجام دهند؟ گذشته از کسانی که در این یک سال و نیم با آنها تماس گرفته شد ، چه به عنوان افراد مستقل، چه به عنوان نمایندگان گروههای مختلف چه در درون و چه خارج از کشور که یک همسویی فکری با نکات مشترک باورها که در فراخوان میبینید دارند، به شکل کاملا شفافی مسئله از طریق تارنمای این شورا مطرح شده که هر کسی اضافه بر این مطالب نظرات تکمیلی یا اشکالاتی دارند بتوانند عنوان بکنند، مطرح بکنند تا قبل از تشکیل اولین نشست تمام نکات مورد نظر انجام شود. البته من به این توضیحات را بهصورت خلاصه گفتم، اگر جزئیات بیشتری خواستید، شما را به افرادی که در کارگروههای کمیته تدارک هستند و بینشان تقسیم کار وجود دارد، رجوع میدهم، قطعا خواهند توانست این مسايل را بیشتر توضیح دهند. |
ما بد کردیم ، ما تیشه به ریشه خود زدیم...
ما به ایران بد کردیم،به خود بد کردیم و به نسل آیندهمان و بیش از همه به محمدرضاشاه بد کردیم... ما بد کردیم وقتی در سال ۱۳۵۷ فریاد زدیم آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی، چرا که نه مفهوم روشن و درستی از آزادی در نظر داشتیم و نه مستعمرة کشوری بودیم که بخواهیم استقلال خود را بهدست آوریم و نه میدانستیم جمهوری اسلامی چه نظامی است. ما بد کردیم که کوچکترین کنجکاوی نکردیم تا ببینیم خمینی در ۱۳۴۲ برای چه علم اعتراض برداشت. ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی در آن سال با حقوق زنان و با اصلاحات ارضی مخالف بود و با شوراهای ایالتی و ولایتی. ما بد کردیم که نخواستیم بدانیم خمینی درباره «احیاء کاپیتولاسیون» دروغ میگفت و هم عوام را فریب میداد و هم روشنفکران را. ما چه روستایی و چه فرنگرفته بد کردیم بی آنکه «ولایت فقیه» او را بخوانیم یا بپرسیم که در آن چه نوشته است، بهاصرار، چشمان خود را فریب دادیم تا عکس او را در ماه ببینیم آن روستایی بیرون آمده از نظام بردهداری «ارباب و رعیتی» و عشایر آزادشده از ظلم «خان» در دوران محمدرضاشاه پهلوی بد کردند که فریاد زدند «مرگ بر شاه» اما روستازادة همولایتی من که مهندسیاش را از «دانشگاه آریامهر» گرفت با تکرار این شعار بدتر کرد. آن حقوقدان سرشناس مراغهای بد کرد که گفت و نوشت، با درآمد یک روز نفت ایران میشود چند بار دور زمین را با اسکناسهای ۵تومانی دور زد و اینهمه را «شاه» از ملت میدزدد. ما بد کردیم که به دروغ گفتیم و نوشتیم در ایران بیش از ۱۰۰هزار زندانی سیاسی داریم. بد کردیم که به دروغ گفتیم و نوشتیم «صمد بهرنگی» را «ساواک» کشت و نگفتیم شنا بلد نبود، غرق شد. ما بد کردیم که گفتیم «شاه» خونخوار است، جلاد است، یزید زمان است اما در آن روزها نخواستیم بدانیم محمدرضاشاه پهلوی برای ماندن در سلطنت حاضر نیست خون حتی یک ایرانی ریخته شود. ما که از دانشگاههای ساخته شده در زمان «پهلویها» فارغالتحصیل شده بودیم بد کردیم ادعای خمینی را باور کردیم که «این پدر و پسر دشمن علم بودند، دشمن دانش و ترقی بودند» آن استاد «سیاست بینالملل» و «کارشناس» امور نفتی بد کردند که در همصدا شدن با خمینی و «مسکو» گفتند «شاه نوکر شرکتهای نفتی» است اما میدانستند و نگفتند محمدرضاشاه پهلوی در ستیز با شرکتهای نفتی برای منافع ملی ایران است که هدف توفان انقلاب قرار گرفته است. آن «استاد جامعهشناس» و «استاد اقتصاد» بد کردند که به طمع وکالت و صدارت در جمهوری اسلامی خمینی، که در راه بود به دروغ گفتند و نوشتند، ایرانیها در دوران «شاه» روز بهروز فقیرتر شدهاند اما به این پرسش پاسخ نداند که اگر چنین است، چرا هیچیک از شعارهای انقلابی خواستهای اقتصادی نیست؟ ما بد کردیم که تحول جامعة ایرانی از جامعهای روستایی به جامعهای شهرنشین را در همصدایی با خمینی «اجرای دستور استعمار برای نابودی ملت مسلمان ایران» خواندیم و نوشتیم، و نگفتیم و ننوشتیم در دوران «پهلویها»ست که ایران و ایرانی «معاصر» و همراه با بخش در حال پیشرفت جهان شده است. ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم و نوشتیم «این انقلاب سفید و کذا ایران را ذلیل و ویران کرد». بد کردیم که میدانستیم «سپاه دانش» بسیار مفید است، «سپاه بهداشت» و «سپاه ترویج و آبادانی» نیز، اما نگفتیم. ما بد کردیم که با خمینی همصدا شدیم و گفتیم «این برنامه تنظیم خانواده هم یک توطئهای است برای آنکه نفوس مسلمین را کاهش بدهند». آن زن و دختر ایرانی که در دوران «پهلویها» از کنیزی دوران «قاجار» و سلطة آخوند بهدر آمدند و قانوناً بهعنوان «انسان» شناخته شدند و به مقام و منزلتی شایسته رسیدند، بد کردند که در انقلاب چادر و چاقچور بهسر کردند و دنبال آخوند راه افتادند. آن کمونیست ما بد کرد که بهدستور «مسکو» تسبیح بهدست گرفت و بهریا خمینی را یک «سوسیالیست تمامعیار» خواند. آن رو بهقبلة «پکن» نیز بدتر کرد که خمینی را «ناجی کشاورزان تحت ستم ایران» نامید. ما بد کردیم که نخواستیم بفهمیم مخالفت آخوند با «رضاشاه» برای این است که با همان گرفتن امر قضا از آخوند و تأسیس دادگستری، چنگ و دندان او را از جان و مال و هستی مردم ایران بیرون کشید. بد کردیم که دوران «رضاشاه» را از موضع آخوند دیدیم و در روشنفکری کورمال خود تا آنجا پیش رفتیم که پیش از او، دوران «احمدشاه» را بهشت برین دموکراسی خواندیم. بد کردیم که خود را از کینهای که آخوند و حزب توده در نگریستن به دوران «رضاشاه» به ما تزریق کرده بودند و جنس آن «ضد ملی» بود رها نکردیم و «عبدالله مستوفی»، «احمد کسروی» و دیگرانی که در هر دو دوران زیسته بودند را نخواندیم تا دریابیم، خیر، آن خبرها که میگویند هرگز نبود. ما روشنفکران بد کردیم که فیلمهای مستند پیش از «پهلویها» را ندیدیم تا ببینیم پایتختنشینهایمان نیز در آن زمان بیشتر کلاهنمدی بودند و در دوران «پهلویها» ست که شهرنشینی به معنای معاصرش شکل میگیرد. بد کردیم که تاریخ «قاجار» را نخواندیم تا ببینیم کجا بودیم و در زمان «پهلویها» تا همان روز که فریاد «مرگ بر شاه» می زدیم به کجا رسیدهایم. بد کردیم که حتی همان تاریخ مشروطه را هم که اینهمه سنگش را درمخالفت با «شاه» بر سینه میزدیم، نخواندیم تا ببینیم آخوند به عرصة سیاست که پا میگذارد چه جهنمی میتواند به پا کند. بد کردیم که ایران را در زمان «پهلویها» با دوران پیش از آن مقایسه نکردیم یا نگاهی به کشورهای دور و بر نینداختیم تا ببینیم ما به کجا رسیدهایم اما در عوض با عوام فریبی، ایران را با اروپا و آمریکا سنجیدیم و این قیاس را زمینه تبلیغ علیه «شاه» ساختیم. من نویسنده، ما روزنامهنگاران و شاعران که حرف بیشتری برای گفتن نداشتیم بد کردیم از صبح تا به شام و بیشتر در بادهنوشیهای شبانه علیه سانسور که هرگز به ابعادی که ادعا میشد، نبود، پرخاش کردیم. بد کردیم که میدانستیم آنچه را آزادی مطبوعات مینامیم بیشتر برای این میخواهیم که به «شاه» و خانوادهاش فحش بدهیم و از همین رو قهرمانمان «کریمپور شیرازی» بود. وانمود میکردیم ما چه حرفها که برای گفتن نداریم اما واسانسورا، آه آزادی کی میرسی از راه؟ که آمد، با «امام آمد» مان آمد. آن نمایشنامه نویس صاحب نام که در غربت درگذشت بد کرد که هرگز نگفت همة آثارش در پیش از انقلاب بهچاپ رسید، تجدید چاپ شد، بسیاری از آنها به صحنه رفت، چندتایی از آنها با هزینة دولتی فیلم شد و حتی یک اثر زیر سانسور مانده نداشت که پس از انقلاب منتشر کند. نه او که همه آنها که حتی یک اثر زیر سانسورمانده نداشتند تا پس از انقلاب منتشر کنند چون او بد کردند. ما بد کردیم که با بورس دولتی برای ادامة تحصیل به اروپا و آمریکا رفتیم اما شغلمان شد پادویی تبلیغاتی «جمال عبدالناصر»، «مسکو»، «پکن» و سازمانهای اطلاعاتی کشورهای غربی علیه «محمدرضاشاه پهلوی» که امیدش این بود ما در بازگشت به کشور گوشهای از کار را برای آبادانی ایران بگیریم. بد کردند آنها که برای ادامة تحصیل به خارج فرستاده شده بودند رفتند در اردوگاههای فلسطینیها آموختند چگونه میتوان پاسبان را کشت و به پاسگاه ژاندارمری حمله کرد و در راه آزادی «خلق» بانک دزدید و وقتی گرفتار شدند داد و فریاد برآوردند که مسلمانی نیست. آن پزشکان که جای حکیم و دعانویسهای دوران «قاجار» را گرفته بودند بد کردند که نگفتند تا پیش از محمدرضاشاه بسیاری از ایرانیها از بیماریهایی مثل مالاریا و حصبه میمردند اما در دوران او و پیش از او، در دوران «رضاشاه» نهتنها این بیماریها در ایران ریشهکن شد که چندین هزار بیمارستان، درمانگاه و مطب در کشور ساخته شد. بد کردند این را نگفتند و رفتند دنبال خمینی که میگفت «اسلام خون میخواهد». فرهنگیان ما بد کردند که نگفتند «تغذیه رایگان» در مدارس، برنامة بسیار مفید و خوبی است اما در عوض رفتند دنبال سخنگوی خمینی، حجتالاسلام غفاری که گفت «این شیری که بهدستور آمریکا در مدرسهها به بچهها میدن برای اونه که از همون بچگی بیغیرت بار بیان». کارکنان رادیو و تلویزیون بد کردند اعتصاب کردند و در راهپیمایی «تاسوعا» شرکت کردند که از خواستهای قطعنامهاش این بود «جلوگیری از نمایش فیلمهای خلاف اخلاق و منافی عفت در تلویزیون بهویژه فیلمهای اینگمار برگمان». آن دسته از کارکنان رادیو تلویزیون بدتر کردند که رفتند دو «مدرسه» کانال تلویزیونی مداربسته برای خمینی راه انداخته و مزدشان را هم از خمینی با این گفتة او که از همان کانال هم پخش شد گرفتند که «تلویزیون مرکز فحشا» ست. کارکنان شرکت نفت در جنوب بد کردند شیرهای نفت را بستند و نخواستند حرف بازماندگان قربانیان سینما «رکس» آبادان را قبول کنند که شعلة جهنم «رکس» را آخوندها افروختند. همافران بد کردند به دستبوس خمینی در «مدرسه علوی» رفتند و فراموش کردند آنها جوانترین پرسنل مدرنترین نیروی هوایی خاور میانه هستند با آیندهای مرفه تر و نه آفتابه آبکن «جعفر طیار». نه اینان که گفتم، دیگران چون اینان نیز که «نقد» را وانهادند و به دنبال نسیه «جمهوری اسلامی» رفتند و حتی از سر کنجکاوی هم که شده نپرسیدند آنچه که در راه است چیست، بد کردند. بد کردند که بر هشدار «محمدرضاشاه پهلوی» که، خمینی و کسانش برای ایرانی و ایران «وحشت بزرگ» در آستین دارند درنگ و تأمل نکردند که دیدیم چنین نیز شد. ما بد کردیم که بر این هشدار محمدرضاشاه پهلوی درنگ و تأمل نکردیم که «اگر نظام ایران سقوط کند منطقه روی آرامش نخواهد دید» که میبینیم همین نیز شد. ما به ایران بد کردیم، به خود بد کردیم و به نسل آیندهمان و بیش از همه به محمدرضاشاه پهلوی. بهعمد یا بهسهو، در انقلاب اسلامی با سپردن «عقل» خویش به آخوند، بر آنچه او برای ایران کرد چشم بستیم. بیگمان آیندگان در مرور تاریخ ما، که درگذشتگان خواهیم بود، این پرسش را خواهند داشت که، ایرانیان را چه شد که خواستار مرگ مردی شدند که زندگی و همه توان خود را در راه خدمت، رفاه و سرافرازی آنان و ایران بکار برد و ورود کسی را به ایران گلباران کردند که از روز نخست رسیدن به قدرت، مرگ را جولانگاهی بخشید به وسعت ایران. خواهند پرسید این قوم را چه شد که آن را دیو و این را فرشته خواندند؟ کم نیستند از نسل آمده پس از انقلاب نیز که پیش از به خاک رفتن ما، این پرسش را دارند و گاه از خود ما. بیش از سه دهه از «وحشت بزرگ» حاکم بر ایران میگذرد و حدود سه دهه است که «محمدرضاشاه پهلوی» آنجا، بر خاک مهربان مصر، در آرامگاه خویش در گوشهای از مسجد «الرفاعی» قاهره خفته است. ما بد کردیم که او را به ترک سرزمینش ناگزیر کردیم و از رنجی که تا آخرین لحظة حیاتش از ویران شدن ایران در انقلاب اسلامی برد، شادمان شدیم. ما به او بد کردیم. اندیشیدن ما به نجات ایران، و بازساختن آن، روان او را شاد میکند. |
اعدام یک قتل عمد سازمان یافته دولتی است که باید لغو شود...
اعلامیه یادمان کشتار زندانیان سیاسی دهه ۶۰ در ایران مونترال، کانادا علیه اعدام های اخیر در ایران همصدا به دفاع از لقمان و زانیار مرادی بپاخیزیم. جمهوری اسلامی از آغاز روی کار آمدن با دار، تیرباران ، سنگسار و .... به سلاخی انسان پرداخت و سایه ننگین خود را بدینوسیله بر سرزمین ما گسترد. اعدام های پشت بام مدرسه علوی با اعدامهای مبارزین کرد و ترکمن صحرا در هم تنید وهمراه شد با گلوله باران تظاهرات کارگران بیکار اصفهان و اوج جنایتکارانه تر گرفت با اعدامهای زندانیان سیاسی دهه ۶۰ . نابودی و مرگ را جمهوری اسلامی با در هم آمیزی دولت با مذهب به کسب و کار و روزمره خود تبدیل کرد. این ماشین آدم کشی در طول ۳۳ سال گذشته یکدم از حرکت مرگ آفرین باز نایستاده است . هم اکنون صدها تن محکوم به اعدام در زندانها ی بسر می برند ( بنا به گزارشات نزدیک ۴۰۰۰ تن ) در این میان دهها زندانی سیاسی که بیشترشان از اقلیتهای کرد و عرب و بلوچ و.... هستند در هفته های آینده در معرض اعدام اند. ۲ زندانی جوان کرد زانیار و لقمان مرادی همراه با ۵ روشنفکر عرب خوزستانی قرار است همین روزها به جوخه های مرگ جمهوری اسلامی سپرده شوند . کمیته یادمان کشتار زندانیان سیاسی دهه ۶۰ در ایران – مونترال که از آغاز مجازات اعدام را قتل عمد دولتی بحساب آورد و خواهان لغو آن است همصدا با اکثریت آزادیخواهان و نیروهای اپوزیسون مترقی علیه اعدام و در اینجا اعدام زانیا و لقمان و ۵ خوزستانی مبارز از کلیه ترقیخواهان و آزادگان میخواهد که با تمام توان با این احکام ارتجاعی و ضد انسانی و قرون وسطایی رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کرده و این رزیم فاشیستی را وادار به عقب نشینی کنند. سرنگون باد جمهوری اسلامی مجازات اعدام لغو باید گردد کلیه زندانیان سیاسی آزاد باید گردد |
نامه سرگشاده واحد خلوصی، از امدادگران کمپ سرند خطاب به برادران لاریجانی...
واحد خلوصی فعال حق تحصیل و از اعضای جمعیت مبارزه با تبعیض تحصیلی است که شهرویر ماه جاری به همراه بیش از ۳۰ تن از امدادگران کمپ سرند در مناطق زلزلهزده بازداشت شد. وی به اتهام اجتماع و تبانی در این پرونده به ۲ سال حبس تعزیری محکوم شده است. وی پیش از این نیز ا سوی شعبه ۲۸ دادگاه انتقلاب استان تهران به ریاست قاضی مقیسه به ۵ سال حبس تعزیری محکوم شده بود. اتهامات وی در این دادگاه اجتماع و تبانی به قصد ارتکاب جرم علیه امنیت کشور، عضویت و فعالیت موثر در فرقه ضاله بهاییت و تبلیغ گسترده آن، عضویت و فعالیت موثر در گروهک غیر قانونی و ضد امنیتی کمیته حق تحصیل مجموعه فعالان حقوق بشر، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی عنوان شده بود. خلوصی، به عنوان یکی از امدادگران بازداشتی کمپ سرند در نامه ای خطاب به برادران لاریجانی به شرح وقایعی که بر آنان گذشته، پرداخته است. متن کامل این نامه به شرح زیر است. * به نام آن که اگر حکم کند همه محکوم اند* حضور محترم ریاست قوه قضاییه، ریاست مجلس شورای اسلامی و ریاست کمیسیون حقوق بشر اسلامی . اینجانب "واحد خلوصی" یکی از امدادگران بازداشتی واقعه اسف بار "بازداشت امدادگران کمپ کمک به زلزه زدگان" با گذشت حدود پنج ماه از بازداشت خود و در پی صدور حکم دو سال حبس تعزیری، سکوت را شکسته و داد خود را به نزد عالیجنابان می آورم. باشد که دستگاه قضایی، مرجع قانون گذار و کمیسیون دفاع از حقوق شهروندی میهنمان این آوای دادخواهی را بشنوند. روایت آن چه بر ما گذشت، بی شک هر مظلومی را از دادخواهی مجدد وا می داشت اما هنوز ریشه های تعهد و قانونگرایی در وجودم نخشکیده است، از این روست که شما را خطاب قرار می دهم، باشد که جایگاه حقوقی عالیجنابان به این روند تاسف بار پایان بخشد. جناب قاضی القضات، آیت الله آملی لاریجانی بار دیگر حکمت و تقدیر الهی چنان مقدر گردید تا وطن و هموطن سیاهپوش داغ عزیزانش باشد، سقف ها فرو ریزد و خانه ها ویران گردد، سینه ها بشکافند و ارسی دیگر از دیدگان مردم آذربایجان سرچشمه گیرد. از این رو آزمون دیگری در پیش پایمان قرار گرفت تا بار دیگر میزان عشق، محبت و انسان دوستی ایرانیان متجلی گردد. دراین ایام ندانستم اشک هایمان زاده اندوه آذربایجان است یا حاصل شوق از تعهد و انسان مداری هموطنانمان. دیدیم و دیدید که برای امداد رسانی به دور افتاده ترین روستاها باید ساعت ها در صف ایرانیان روشن ضمیری می ماندیم که آمده بودند تا دستی برای دستگیری باشند، دیدیم و دیدید که از هر چهار گوشه این مرز و بوم هزار وجود سراسر قلب شده بود تا مگر هر یک گوشه ای از اندوه را به دوش کشد. دیدیم و دیدید که چگونه ایران زمین سراسر آذربایجان شده بود. جناب قاضی القضات، حال که بر همان صندلی قضاوتی تکیه زده اید که روزی حضرت علی (ع) بر آن جلوس می فرمود، به من بگوید که چه باید می کردم؟ جناب آقای دکتر لاریجانی، ریاست محترم مجلس شورای اسلامی جمعی از فرزندان این آب و خاک، از همان روزهای آغازین ضایعه زلزله آذربایجان، با اقدامات خودجوش و به مدد مردم بومی منطقه در روستای "سرند" کار امدادرسانی به مردم زلزله زده را آغاز نمودند، دیری نپایید که به مدد مردم منطقه افتخار دیگری نصیب تاریخ نوع دوستی کشورمان شد و تعداد بسیاری از فرزندان میهن با حضور مداوم و تاثیرگذار و به صورت شبانه روزی اوقات خود را صرف خدمت خالصانه در راستای پخش ملزومات مردم زیان دیده کردند. اینان هر کدام بدون کوچکترین چشم داشتی آمده بودند تا ثابت کنند درد هر گوشه ایران درد ایشان است. این جمع افتخار این را داشت که به عنوان اولین گروه ابزار آلات گرمایشی و پخت و پز را در منطقه توزیع کند و عزم خود را جزم نموده بود تا با کمک مهندسین عمران و معماری خود تا بالا رفتن آخرین دیوارها و استوار شدن آخرین سقف ها در منطقه بماند. آیا آسوده ماندن در خانه هایمان جز زیر پا گذاشتن موازین شرعی، اخلاقی و عرفی ای نبود که در چند دهه اخیر هزاران شهید را به دامان خاک کشید؟ جناب آقای دکتر لاریجانی، ریاست محترم کمیسیون حقوق بشر اسلامی آرزومندم شما بنده را در حل معمای برخورد غریب دستگاه امنیتی و قضایی استان آذربایجان شرقی در قبال تلاش صادقانه این امدادگران آگاه سازید. داغ آذربایجان هنوز به سینه هایمان سنگینی می کرد که درشامگاه یکم شهریور ماه ضربات مشت و لگد، شوک الکتریکی و گاز فلفل نیروهای امنیتی و انتظامی و لباس شخصی گل احوال مان را به سبزه آراسته کرد. یورش نیروهای مذکور بدون ارائه حکم بازداشت و بدون هیچ دلیلی هنوز بر آنم می دارد که بپندارم شاید شامگاه یکم شهریور تنها خوابی آشفته بوده است. حضور قریب به صد مامور مجهز به تمامی ادوات نظامی برای بازداشت ۳۲ جوان مجهز به لباس کار فصل آغازی بر تضیقات مدامی بود که تا به امروز ادامه داشته است. ضرب و شتم بانوان حاضر به دست مامورین لباس شخصی، ضرب و شتم پدر در مقابل پسر و بالعکس، تعزیر با دستبندهای پاستیکی وکیسه هوایی که راه تنفس را دشوار می کرد، گوشه کوچکی از وقایع شامگاه یکم شهریور بود. از بسط بیشتر بازجویی بدون تفهیم اتهام، توهین به اعتقادات شخصی خود و دوستان بهایی ام، هتاکی ها و غیره می گذرم ، چرا از شرح جزییات آن شرم دارم. در مقر پلیس امنیت آوار دیگری بر سرمان فرو ریخت، آواری نه از جنس سنگ و خاک که از جنس حرمت شکنی و هتاکی. ورود به زندان تبریز و به دنبال آن حضور در اتاق مجرمین خطرناک بند قرنطینه نیز نتیجه حضور بازپرس دادسرای خواجه در مقر پلیس امنیت و تفهیم اتهام واهی "تهدید علیه بهداشت عمومی از طریق توزیع نان کپک زده" بود، همچنین حادثه آفرینی بازپرس محترم و حضور مجدد در پلیس امنیت و تفهیم اتهام دیگری مبنی بر "تمرد از دستور مامورین" علی رغم صدور قرار وثیقه برای دومین بار، به بازداشت امدادگران در وزارت اطلاعات و نه روز بازجویی بدون تفهیم اتهام منتهی شد. نگهداری در سلول های غیر استاندار، ضرب و شتم مداوم، فشار روانی شدید و هتاکی و توهین های ناموسی مداوم، روایت دیگری از روند غیر قانونی و غیر اخلاقی در طول بازداشت و به اصطلاح تحقیقات در وزارت اطلاعات بود. بی شک در فضایی که کمک به مردم زلزله زدگان توسط جوانانی که از چهار گوشه میهنمان به آذربایجان آمده بودند، "مشارکت در اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت کشور" تعبیر می شود، جای تعجب نیست اگر توزیع مواد غذایی و ملزومات اولیه زندگی در آن مناطق به " تهدید علیه بهداشت عمومی" و درخواست کارت شناسایی از چند لباس شخصی " تمرد از دستور مامورین" تلقی شود و در نهایت احکام ناعادلانه و فرمایشی صادر گردد. برادران لاریجانی، روسای محترم قوای قضائیه و مقننه و کمسیون حقوق بشر پس از گذراندن سه روز بازداشت در پلیس امنیت، هفده روز در وزارت اطلاعات و بیش از پانزده روز در زندان مرکزی تبریز و تجربه هر آنچه از دورترین نقطه خیالم هم نمی گذشت، در حالی به شما نامه می نویسم که یک نفر از عزیزترین کسانم هنوز در بند است، در حالی به شما نامه می نویسم که هنوز هم چشمی اشکبار درعزای داغ آذربایجان و چشمی امیدوار به شنیده شدن فریاد در گلو خفه شده دادخواهی ام نزد عالیجنابان دارم. آنچه به عرض رسید تنها گوشه کوچکی از روایت طویل تجربه تلخمان بود. با این وجود فارغ ازهرگونه تفکر سیاسی و مذهبی و فارغ از آنچه چشیدیم و روایت کردم نگران نتیجه برخوردها و سو برداشت هایی هستم که در پی چنین احکامی بوجود آمده و می آید. اکنون نیک می دانم، آنچه بر ما گذشت صرفا طرحی بود برای "مبارزه با کمک های مردمی"، اما شما نیز بدانید که امدادگران کمپ سرند همچنان اندوهگین مادران و فرزندان آذربایجان هستند که با زمستانی سرد دست وپنجه نرم می کنند. از اینروست که بار دیگر از شما می خواهم ضمن رسیدگی به هر آنچه در این مدت، نه تنها مایه تعزیر و بی حرمتی امدادگران شده است و روند امداد رسانی را متوقف کرده، بلکه به تمامی آنانی که قانون و منش قانونمدارانه را به سادگی زیر پا میگذارند ثابت کنید که دستی بالاتر از قانون، اخلاق و انساندوستی در میهنمان وجود ندارد. درانتها هدف از این نامه را اینگونه خاطرنشان میسازم؛ این شمائید که با تکیه بر مسند قدرت و قوای خود می توانید از چوب چماق بسازید یا قلم. مزید توفیق و امتنان واحد خلوصی بیست و هفت دی ماه یکهزار و سیصد و نود و یک |
آنچه ايرانيان کنونی بدان رسيدهاند، يک «ابتذالِملی» است، نه آگاهی بيشتر!
فراموش نکنيم که ما در سال پنجاه و هفت، نسبت به زمان، ظرفيت و توان و همچنين موقعيت ژئوپولتيکی کشورمان، پس از اسرائيل، پيشرفتهترين ملت خاورميانه در آسيا و جلوتر از تمامی کشورهای قارهی آفريقا بوديم. آن اندازه هم غنی و در حال پيشرفت که اصولن پاره ای از جامعه شناسان بر اين باورند که يکی از عمدهترين دلايل «سقوط نظام شاهنشاهی»، شتاب بيش از اندازه در راه مدرنيزه کردن ايران بود، نه پسماندهگی و حتا درجا زدن آن. آنهم با آن چندرقاز درآمد نفتی که براستی حتا به اندازهی بودجهی مجمعِ تشخيصمصلحت و شوراینگهبان و بسيج هرسه زايد اين رژيم هم نبود.
***
آنچه ايرانيان کنونی بدان رسيدهاند، يک «ابتذالِملی» است، نه آگاهی بيشتر!
آن سادهانديشانی که مشکل ما را تنها در «خود رژيم» خلاصه کرده و فقط هم «رهبر» و «رئيس جمهوری» و «تيمسارها» و «وزرای» سابقن روضهخوان و شاگردحلبیساز و گاودار و شمعفروش... جمهوری اسلامی را بدونِ صلاحيتهای لازم و حقير میپندارند، چه خوب است که نيمنگاهی هم بدين سوی افکنند تا چشماندازِ گستردهتری از آسيب های کمرشکن اين نظامِ سفلهپرور به «فرهنگ و هنجارهای جامعهی ايران» در برابرِ ديدگانشان پيدار گردد.
پنچرگير را به «برنامهسازیتلويزيون» چکار آخر، فرشفروش چه ميداند که «جامعهشناسی» کيلويی چند است، دوچرخهساز را چه به تشکيل «انجمنادبی» و سمسار و قناد و رستورانداران... در کدامين مکاتب «درسِکشورداری» آموختهاند که خود را از «رهبرانِاپوزيسيون» بشمار آورده و هيچيک هم به پستی پايينتر از «رياستِ جمهوری» يا «نخست وزيری» در فردای ايران رضايت ندهند!...
................
با اينکه اکثريت مردم و بهیويژه، «سياسيون» و بهاصطلاح «روشنفکران» ايران بر اين باورند که، "اينک مردم ما خيلی آگاهتراز سال پنجاه و هفت هستند" و به تبع آن هم حال خواهان يک «حکومتِسکولار» بوده و «اپوزيسيون کنونی ايران» هم بسيار هُشيارتر و فرزانهتر از اپوزيسيون نظام شاهنشایست، من اما نه تنها چنين «انگاره» ای را قبول ندارم، سهل است که بر اين باورم که هم مردم کنونی ما بسی کمآگاهتر از مردمِ آن روزگار هستند و هم اينکه «اپوزيسيون کنونی» ما از عناصری بس ناآگاهتر و واماندهتر و «مسئوليتنشناستر» از دشمنانِ نظام پيشين تشکيل يافته، البته نسبت به زمان خود، که اين «زمان خود»، يک فاکتور «پايهای» و بسيار مهم در هر تحليل و پژوهشِ علمی و معتبر است.
يعنی همان نکتهی «کليدی» که شوربختانه بهتحقيق هم، تا کنون در گفتار و نوشتار همهی «تحليلگران» ما غايب بوده و هست که نگارنده در اندازهی فهم خويش، در ادامه، اشارهی کوتاهی هم بدان خواهم داشت.
و اما اين که ملتی، آنهم با سرکردهگی مثلن روشنفکرانِ خويش، با يک نادانی حتا بعيد از «کودکانِ دبستانی»، تمامِ هست و نيست خود را دودستی به مشتی روضهخوان بدکارهِ «گريخته از گورستانِ ِتاريخ» تقديم کرده و تنها پس از (مشاهدهی شرارتهای بیسابقه در تاريخِ حکومت آنان)، تازه چشم و گوشاش باز شده و به «سکولاريسم» و يا حتا به «جدايی کامل مذهب از سياست» هم رسيده باشد که دليل «آگاهتر» گشتن آن ملت و نخبهگانش نيست. آنهم پس از ديدنِ سی و چهار سال دزدی و دروغ و بيداد و ستم هرروزه.
برای «چرايی» اين استدلال، مثالی مياورم که مرادم روشنتر گردد. چنانچه از ما ايرانيان پرسيده ميشد که: (پسمانده ترين مسلمانانِ جهان در کدام کشور ها زندگی ميکنند؟) به باور من، پاسخِ اکثريت اين میبود که: (در پاکستان و سودانِ عمرالبشير و عربستانِ سعودی و افغانستان و يمن). حال اگر آن «پاسخی» که من از سوی «اکثريت» دادم درست باشد که گمان میبرم چنين نيز باشد آنگاه، درستی آن استدلال هم در پاسخ "از پيش روشنِ" اين پرسش هويدا خواهد شد که: «براستی اگر مردمان نگونبخت آن کشور های از ديدِما، «بسيار پسمانده» هم بسان ما، سی و چهار سال «جمهوری اسلامی» را تجربه کرده و به چشم خود ديده بودند که «حکومتی اسلامی» چه بلای خانمانسوزیست، آيا اينک حتا از ما نيز سکولارتر نمیگشتند؟». طبيعیست که پاسخ بايد «آری» باشد.
اين که سهل است، به باورم من اصلن چنانچه اين «جمهوری اسلامی روضهخوانان»، چند صد «روانپريش» بستری در تيمارستان ها را هم که سی و چهار سال تمام اينسان شکنجه ميداد که ما را داده، بدونِ شک اينک آن «ديوانهگان بالينی» اصلن از ما نيز چند پله فراتر رفته و ديگر خواستار بريدن کاملِ دست اين «اربابعمائم» و «ملی مذهبیها» و ساير «اسلاميون» از «دخالت در امر سياست» میشدند، چه رسد به ما خودشيفتهگان خودفريب که پس از تحمل اين همه مصيبت و خفت و خواری از «حکومتی مذهبی»، تازه به «سکولاريسم» رسيده و کودکوار هم از اين کشفِشگفتانگيزِ خود ذوقزده گشته و کلی هم بدان ميباليم! يعنی به امر بسيار پيشپای افتادهای که هم خود سدهها آنرا در کشورِ خويش تجربه کرده بوديم و هم اين که اساسن از بديهیترين شروط رسيدنِ به يک حکومت حتا «نيمچه آزاد» است، چه رسد به نظامی دموکراتيک.
از اين ها گذشته، با بررسی رخدادهای اين سهدههی و اندی گذشتهی جهان و بهويژه اين «انفلاب شگرفِ تکنولوژيکی» که در حوزهی «ارتباطات» صورت پذيرفته، ديگر اصلن مقايسه مردم آن زمان ايران با «اکنونيان» مقايسهای کاملن نابجاست. چرا که حال ما در عصر ماهواره و اينترنت و سرعتهايی زندگی ميکنيم که همهی فواصل جغرافيايی را بیمعنا کرده، نه در سال پنجاه و هفتی که اکثريت قريب بهاتفاقِ مردمِ ايران باشند و يک بنگاه سخنپراکنی آنهم مغرض بنام «بی. بی. سی» که صدایاش هم به هزار خِر و فِش بهگوش رسد. يعنی در زمانهای که ديگر اکثر کودکان دبستانی ما نيز، از راهِ اينترنت و حتا با موبايلی که دردست دارند، تنها در چندثانيه از حقيقتِ همهی رخدادهای اين گيتی باخبر میگردند. آنهم با مستنداتی روشن و عکس و فيلم و گزارش و مصاحبه.
از آن زمان تا به امروز هم که آنچنان ملتهايی به آزادی دست يافتهاند که در سال پنجاه و هفت، در زمينه مدنيت، دستکم يکسده از ما عقبتر بوده و حتا يک دهم سرمايههای مادی و دانشی ما را هم نداشتند. کشورهايی در آمريکای لاتينِ ديکتاتورخيز، اروپای شرقی اسير فاشيسم ـ کمونيسم اتحادِ شوروی، آسيای خودمان که هيچ سنخيتی با دموکراسی نداشت و حتا در آفريقای گرسنه و پاپتی که شمارشان هم نزديک به صد کشور است. همهی اين دگرگونیهای بزرگ هم در طول همين «سی و چهار سال»ی که ما خفتهگانِ خودشيدا، تازه بدين جای کار رسيدهايم که: (ای دل غافل، عجب معجون محشری بوده اين «سکولاريسم» بیپير و ما تا کنون نمیدانستيم!)
اصلن فراموش نکنيم که ما در سال پنجاه و هفت، نسبت به زمان، ظرفيت و توان و همچنين موقعيت ژئوپولتيکی کشورمان، پس از اسرائيل، پيشرفتهترين ملت خاورميانه در آسيا و جلوتر از تمامی کشورهای قارهی آفريقا بوديم. آن اندازه هم غنی و در حال پيشرفت که اصولن پاره ای از جامعه شناسان بر اين باورند که يکی از عمدهترين دلايل «سقوط نظام شاهنشاهی»، شتاب بيش از اندازه در راه مدرنيزه کردن ايران بود، نه پسماندهگی و حتا درجا زدن آن. آنهم با آن چندرقاز درآمد نفتی که براستی حتا به اندازهی بودجهی مجمعِ تشخيصمصلحت و شوراینگهبان و بسيج هرسه زايد اين رژيم هم نبود.
مهمتر از آن فاکتها، اصولن «رشدِ فکری» هر ملت و حتا فردی در دورهای امکانپذير میگردد که آنان «احساس ثبات و امنيت» کنند، ولو که وجود اين «دو عامل اجتماعی» با آزادی هم همراه نباشند. همچنان که «دوشرط اساسی» و لازمِ هر پيشرفتِ دگری نيز وجود همين دو موهبت است. وحال در جامعهای که هيچ نظمِاجتماعی و قانونلازمالاجرايی موجود نباشد که شهروندان آن بدانند که از چه حقوقی برخوردار و از کدام آزادیها محرومند، تا بدانجا که برای «يک اتهامِ واحد» احکامی گاه تا يکصد و هشتاد درجه متضاد صادر گردد، در کشوری که حتا زن و شوهرهای قانونی هم مطمئن نباشد که بههنگامِ قدم زدن در پارکی، چندباری مورد پرس و جو و آزار قرار نگرفته و با روان و جسمی سالم به خانه بازخواهند گشت، در زير سيطره رژيمی که حتا بر اساس آمار نيمهراستِ خود هم دويست و پنجاه هزار زندانی «عادی» داشته و روزانه هم بيش از هزار و ششصد شهروند ديگر را بر شمار آنان بيافزايد، در نظامی که وکلایدادگستری آن را تنها به جرم دفاع از اتهام خوردههای خودِ آن نظام زندانی کنند، در کشوری که دولت مثلن قانونی آن مجوزِ رسمی نمايش فيلمی را صادر و دهارگانِ غيررسمی و يا امامجمعه و آيتالله نشسته در قم از اکران آن فيلم جلوگيری کنند... چگونه ميشود «احساس امنيت» کرده و در سايه آن هم به «بالندهگیفکری» دست يافت، معمايیست که من ناآگاه حلِ آنرا نمیدانم!
اصلن اين نظام جامعهی ما را به چنان ناامنی و هرج و مرجی رسانده که ديگر نه نظمی ـ ولو غلط ـ بر ارگان های حکومتی و حتا کانونهای مردمی آن حاکم است، نه ضابطهای و نه هيچ ديسيپلين ويژهای که بتوان آنرا شناخت و تعريف کرد. يعنی به وضعِ هراسناکی که ديگر از همه جای جامعه مصيبت ميبارد و بدين خاطر هم از ديدِ من، همين برهم زدنِ «ساماناجتماعی» و «ازميانبردنِ امنيت» بزرگترين صورتحسابیست که اين «قومِ بدتر از تاتار ومغول» بر روی دست ما گذاردهاند، نه لفت و ليسِ درآمدنفتی و حتا خسارات کمرشکن جنگ تحميلی خمينی و مريدانِ عربدهجویاش. چرا که اين آسيبهای خانمانسوز، ايران را آنچنان دِفورمه و پرشيده کرده که ما اصلن حتا با داشتن امکانات مالی فراوان هم نخواهيم توانست که زودتر از دستِکم چنددهه آنرا ترميم کنيم.
زيرا نخست اينکه «بسامان کردن» يک جامعهی از همگسيخته و گرفتارِ «بدفرهنگی» و «ناامنی»، بسی دشوارتر از ساختنِ جامعهای عقبمانده است که اصلن سر و سامانی نداشته،
دو ديگر اينکه استقرارِ يک نظماجتماعی، به جز امکانات مالی، نيازمندِ طرح و برنامه و بهويژه، «فرهنگسازی» هم هست که اصلن پايهی اين کار است و بگونهی طبيعی، پروسهای بسيار زمانبر و سرانجام هم، مادام که جامعهای نظم و نسقِ متعارف و ثابتی نداشته باشد که ديگر دولتها هم آنرا شناخته و بدان اعتماد کنند، جزيی از خانواده جهان امروز محسوب نشده و بههمين سبب هم قادر به هيچ پيشرفتی در دنيای کنونی نخواهد بود. اين همه تازه، مشروط بر اين است که اصلن ابتدا ما بتوانيم اين بساطِ «ايرانسوزی» روضهخوانان را از کشورمان برچيده و نظمی آبرومندِ متکی بر خرد و دانش و منطق و مسئوليت را برجای آن مستقر سازيم. يعنی همان کاری که فعلن هم، نه در حالِ انجام است و نه اصلن عزم و برنامهای جدی برای تهيه مقدماتِ برداشتن همين گامِ نخست.
آن بدفرهنگی هم که آوردم، بهگونهی قهری، همه کس و تمامی دستگاهها را هم به «بدآموزی» سوق داده و «بدکردار» کرده. يعنی از «شيوه مديريت» وزارتخانهها و دوايردولتی و ساير ارگانهای وابسته به خودِ حکومت گرفته تا نحوهی ادارهی کارخانهها و شرکتهای خصوصی و حتا نظامخانوادهگی و همسايهداری و دکانداری را. بدان سان که ديگر در هيچ کجای ايران منطق و سلسلهمراتب و آداب و هنجارِ ايرانشمولی وجود نداشته و با از ميان رفتن تمامی ارزشهای اخلاقی و مسخره گشتنِ «مديريت دادگستری» کشور و امر وکالت هم، اينک هر کسی ناخواسته خود را در جنگلِ ترسناکی میبينند که در آن، برای بقای خويش، میبايد به هر کار غيراخلاقی و بيدادگرانهای دست زند.
از آنجايی هم که بيش از سهدهه کوچکترين آدمها بر بزرگترين جايگاهها نشسته، فقيرترين کسان غنیترينها گشته و بیفرهنگترين آدمها هم طراح و مجری پروژههای فرهنگی جامعه بودهاند، ديگر همهی مرتبتهای اجتماعی هم پوچ و مبتذل گشته. تفاوتی هم نمیکند، چه در جامعهی درون و چه در ميان ما بيرونیها، چه در حکومت و دولت کنونی و چه حتا در نزد گروهی که ناسلامتی میبايستی «بديلِ» آن باشند.
پس آن سادهانديشانی که مشکل ما را تنها در «خود رژيم» خلاصه کرده و فقط هم «رهبر» و «رئيس جمهوری» و «تيمسارها» و «وزرای» سابقن روضهخوان و شاگردحلبیساز و گاودار و شمعفروش... جمهوری اسلامی را بدونِ صلاحيتهای لازم و حقير میپندارند، چه خوب است که نيمنگاهی هم بدين سوی افکنند تا چشماندازِ گستردهتری از آسيب های کمرشکن اين نظامِ سفلهپرور به «فرهنگ و هنجارهای جامعهی ايران» در برابرِ ديدگانشان پيدار گردد.
پنچرگير را به «برنامهسازیتلويزيون» چکار آخر، فرشفروش چه ميداند که «جامعهشناسی» کيلويی چند است، دوچرخهساز را چه به تشکيل «انجمنادبی» و سمسار و قناد و رستورانداران... در کدامين مکاتب «درسِکشورداری» آموختهاند که خود را از «رهبرانِاپوزيسيون» بشمار آورده و هيچيک هم به پستی پايينتر از «رياستِ جمهوری» يا «نخست وزيری» در فردای ايران رضايت ندهند! خوب دقت کنيد که اينان تازه همان کسانی هستند که خود را جزو بخشِ بهاصطلاح «اليت» جامعهی ايران و «مغزهای گريخته از کشور» بشمار آورده و بطور طبيعی هم ادعا دارند که گويا هزاران بار فرزانهتر از حکومتگران و مردم درون کشور باشند.
اين خودبزرگبينیها و اداهای سخيف هم، دليلی ندارند، مگر همان «مسخِ فرهنگ» و تنزل دادنِ «ارزشهای اجتماعی» يک ملت که در روند حيات اجتماعی آن شکل گرفته و متکی بر دانش، منطقِ و همچنين تجربههای تاريخی پيشينيان اوست. نتيجهی طبيعی آن « حقارتگستری» هم دقيقن همين «ابتذالِ انديشه»، «ميدانداری سفلهگان» و بهويژه «ترکتازی شهرتطلبان» است که همگی هم از نشانههای «پسرفت» يک جامعهی نگونبخت بهسختی بيمار بشمار ميروند نه «رشدِ فکری» آن. با نگاهی از زاويهی ديگر هم، گونهای «روانپريشیاجتماعی» که عارف و عامی، خُرد و کلانِ و پير و جوان جامعهای را خردباخته و روانی کرده باشد .
البته درست است که ايران تا پيش از آن «آشيانسوزیتاريخی» دارای نظامی کاملن دموکراتيک نبود و ما مردم خود نيز از ناهنجاریهای بسياری رنج میبرديم، ليکن ما در آن روزگار دارای جامعهای «متعارف» و باانضباطی بوديم که در آن، هم هر شهروند عادی، زندگی و شغلی متناسب با تحصيلات و جايگاه اجتماعی و فرهنگی خويش را داشت و هم اينکه هر مقام کشوری يا لشگری، بهلحاظ فرهنگ و سطحدانش و بينش و شأنانسانی خود، براستی شايستهگی مسندی را داشت که بر آن تکيه زده بود. يعنی جامعهای پیريزی شده بر شالودهی «نظمی منطقی» که اگر هم آزادی های سياسی در آن محدود بود اما، همگی شهروندان آن بهنيکی میدانستند که گسترهی دامان همان «آزادی های محدود» تا بهکجاست، جايگاه اجتماعی خودشان چيست و خلاصه بقال کيست، عطار چگونه است، فرماندار بايد چه شايستهگیهای حدافلی داشته و افسرجزء میبايستی چه تحصيلات و مراحلِ نظامی را طی کند تا به جايگاه اميری در آرتش دست پيدا کند.
ايران فلکزه کنونی اما ديرسالیست که در دست مشتی بی سر و پای متعلق به بیفرهنگ ترين لايههای اجتماعی ايران بوده و حتا در ميان همان گروههای «تربيتنايافته و پسمانده» هم، متعلق به بیهويت ترين و بیآبرو ترين خاندانها. از اينروی هم هست که اين قوم فرومايه نه در فرهنگ قبيلهای ـ مذهبی خود با نظم و نسق سياسی و اجتماعی ويژهای آشنا بوده و بدان باورمند بودهاند که ايرانيان را هم بدان سوی سوق دهند، و نه دستکم بهشکلِ فردی در «منشِانسانی» خويش با فروزه هايی چون وجدان و اخلاق و آزرم کمترين الفتی داشته اند که معنويتی به کالبد فرهنگِ جامعهی ما بدمند. آنچه را هم که مینويسم، مبادا ناسزا انگاريد که اين، نه تهمتزنی و حتا بینزاکتی، بلکه بدبختانه حقيقت سياستِ نکبتبارِ امروز ايران است. آنهم حقيقتی پيشِچشم که اصلآ خود اين حکومتگرانِ بيگانه با فَر و فرزانهگی، همه روزه با گفتار و کردار پلشتِ خويش آنرا آشکارا به جهانيان نشان داده و از اين بابت هم هيچ احساس نازيبايی بهدل راه نمیدهند.
آخر آنگاه که مقامات درجهاول کشوری و لشگری رژيمی در برابر گزارشگران پرمخاطب ترين بنگاه های خبری جهان، بی هيچ لکنت و آزرمی، «رنگ سپيد» پيشِچشم خود آن گزارشگران را «سياه» و رنگ سياه برابر ديدهگانِ ايشان و هفت ميليارد انسان ديگر اين جهان را هم سپيد خوانند، آيا خود آن رژيم بگونهی کاملآ روشنی اين پيام را به جهانيان نمیدهد که حتا به شکلِ ظاهری هم که شده، کوچکترين ارزشی برای انسانيت، خرد و وجدان و راستی و شرم و شرف قائل نيست؟
با آنچه آوردم، پس هر آيينه که افرادی از خرد و آگاهی و درک بالای مردمِ کنونی نسبت به سال پنجاه و هفت سخن بهميان آوردند، میبايستی اين رازِ بزرگ را هم برملا سازند که اين «مردم کنونی» بيچاره، در کدامين جامعهی «ايمن و باثبات» و آزاد و انسانمدار باليده و از کدامين «انديشمندان و فرهنگوران و اساتيد و نخبهگان سياسی» جامعهی بومی خويش درس هشياری و خردمندی و دموکراتمنشی گرفتهاند که اينسان آگاه و آزادیخواه گشته اند؟
لابد در داخل «درسِ سياسی» را از اساتيد بزرگی چون دکتر شمقدری، دکتر جواد لاريجانی، دکتر انبارلويی، دکتر احمدی نژاد، دکتر حسين الله کرم... و اخلاق را هم از محاضرِ آيت اللههای ناسزاگويی چون جنتی و احمد خاتمی و صادق لاريجانی و علمالهدا و در بيرون هم از همين «مغز های فراری!» که پس از سی و سه سال بر سر و کلهی همدگر کوبيدن هم، همچنان نتوانستهاند که حتا به چند کيلومتری يک «توافق کلی» بر سر «اداره ايران فردا» دست يابند، حال تشکيل يک «نيمچه اپوزيسيون راستين» بماند که براستی در حالِ حاضر حتا سخن گفتن از آنهم نشانهِ جهل آدمیست.
با توجه به همان «افتِعيار ارزشها» در جامعه و در پيامد طبيعی آن، «تنزل وحشتناک» ميزان دانش، آگاهی و صلاحيت و «کيستیانسانی» اساتيد و ترکيب «هيئتهای علمی» دانشگاهها و ساير مراکز آموزشِعالی در جمهوری اسلامی، پس آن ادعا هم که ما اينک چندده برابر سالهای پيشاز انقلاب دانشجو و فارغالتحصيل داريم، تنها از سوی افرادی خود بیدانش میتواند مطرح شود که «کميت» را همان «کيفيت» انگاشته و از سوی دگر هم هيچ توجهی به همان عاملِ «زمان» که در ابتدا بدان اشاره کردم نداشته باشند .
چرا که اگر چنين نمیبود، اين جنابان، هرگز درآمد محدود و امکانات اندک «آموزشِعالی» ما در آن زمان را، با «درآمد ملی دهها بار بيشتر» ايران کنونی و امکانات بی حد و مرز ماهوارهای و اينترنتی و موبايلی... جهان امروز مقايسه نمیکردند. از آن مهمتر، اين نکته را هم در نظر میگرفتند که چنانچه نظام «سی و چهار سال پيشِ» ساقط شده کشوری، هنوز هم به مراتب پيشرفته تر از «نظام کنونی» آن مینمايد، اين بهمعنای نه سی و چهار سال حتا در جازدن، بلکه بهاندازه «چندبرابر» آن سالها بهعقب بازگشتن است.
زيرا نظامی که «در زمان خود» آنسان محترم و پيشرفته بوده، اگر سی و چهار سال دگر هم ادامه میيافت، بیشک کشور ما نيز اينک «نسبت به آن زمان»، خيلی خوشنامتر و به اندازهی سی و چهار سال ديگر هم جلوتر رفته بود، نه نسبت به زمانِحال که شيوهی کشورداری و حقوقِشهروندی در آن حتا به دورانِ پيش از پادشاهی ناصرالدين شاه قاجار در نزديک به دوسدهپيش بازگردانده شده و در بسياری از زمينهها هم که حتا از آنگولا و بيافرا موريتانی نيز پسافتادهايم.
مگر اينکه آنان، اين ادابازیهای سخيف و مبتذلِ کنونی را به «آگاهترگشتنِ ملتِايران» تفسير کنند، مرادم همين انشانويسی و گندهگويیهای بیحاصل است و رویکرد به جادو و جنبل و دعانويسی و دخيل بستن به امامزادهها، همين قليانکشی دختران و زنان در قهوهخانهها، سفرهای زيارتی سالانه چندميليونی به جمکران، چندده برابر گشتنِ اراجيفسرايی، ابراز شيردلی در فيس بوک و مبارزاتی بسيار خطرناک در آن صحنه و همچنين همين اجق ـ وجق شدنِ رخت و ريختِ شهروندانِ و بزرگ و کوچک کردن لبها و لپها و بينیهای آنان وسيله جراحانپلاستيک... که باپوزش، من يکی که جز همان «ابتذالملی»، هيچ نامِ دگری برای آن سراغ ندارم! همين
شاهزاده رضا پهلوی در پارلمان بریتانیا...
شاهزاده رضا پهلوی که به دنبال انتشار فراخوان عمومی و معرفی منشور کنگره ملی برای انتخابات آزاد به مردم ایران، اینک مرحله تازه ای را در راستای معرفی این طرح در سطح بین المللی آغاز کرده است، هفته گذشته پس از سفر به فرانسه و ملاقات به سیاستمداران و مقامات فرانسوی و دیدار با رییس اتحادیه اروپا در استراسبورگ، برای ادامه این دیدارهای سیاسی وارد لندن شد. رضا پهلوی در این سفر یک روز و نیمه، در روز چهارشنبه شانزدهم ژانویه ابتدا در دیدار با گروهی از نمایندگان مجلس عوام و اعیان انگلستان به تشریح مفاد منشور کنگره ملی پرداخت و تأکید کرد که هدف از تشکیل کنگره ملی با حضور و حمایت اکثریت مردم ایران، برگزاری یک انتخابات آزاد در کشور جهت تعیین یک نظام دمکراتیک و سکولار بر مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر است و ملت ایران انتظار دارد کلیه قدرت های جهانی، سیاستمداران، روزنامه نگاران و افکار عمومی از این خواسته برحق پشتیبانی کنند. هم چنین شاهزاده رضا پهلوی عصر روز شانزدهم ژانویه در محل پارلمان بریتانیا با شماری از چهره های سرشناس سیاسی و شخصیت های فرهنگی و نمایندگان رسانه های ایرانی دیدار کرد که در این جلسه جمعی از چهره های شاخص سیاسی و فرهنگی و مسئولان نهادهای مستقل مدنی انگلستان نیز حضور داشتند. در این اجلاس که در آن جمعی در حدود پنجاه نفر شرکت داشتند، ابتدا رضا پهلوی سخنان کوتاهی پیرامون منشور کنگره ملی و لزوم همبستگی و اتحاد بر مبنای محتوای حکومت آینده ایران و برپایی یک انتخابات آزاد برای تعیین نوع نظام دمکراتیک آینده ایراد کرد. پس از آن، سخنان و پیام نمایندگان شماری از سازمان هایی که منشور کنگره ملی را امضا کرده اند بیان شد و در پایان شاهزاده رضا پهلوی به سؤالاتی که از سوی حاضران مطرح شد پاسخ داد. رضا پهلوی در سخنان خود از جمله بر این نکته تأکید کرد که دیگر مرحله انتقاد از رژیم و افشاگری درباره جنایاتی که در نظام جمهوری اسلامی انجام می شود به سر آمده زیرا نه تنها مردم ایران بلکه جهانیان نیز با ماهیت دیکتاتوری و سرکوبگر رژیم آشنا شده اند و نیز این واقعیت را دریافته اند که این نظام اصلاح شدنی نیست و هرگونه اقدامی که به منظور اصلاح آن انجام شود، مردود است. وی ضمن مخالفت صریح با هرگونه اقدام نظامی علیه ایران- حتا به بهانه جلوگیری از فعالیت های هسته ای- و مخالفت با مداخله دولت های خارجی در اموری که به عهده مردم ایران است، تأکید کرد که ملت ایران آماده است تا با اعتراضات سراسری و فعالیت های مدنی به دور از خشونت، رژیم اسلامی را واژگون کند و در یک انتخابات آزاد، نظامی دمکراتیک و سکولار را جایگزین آن سازد چه آنکه مردم فرهیخته و رشدیافته ایران، مانند سایر ملت های پیشرفته، از هر جهت شایستگی برخورداری از آزادی و دمکراسی را دارند. وی افزود آنچه مردم ایران از جامعه جهانی و از جمله دولت های غربی انتظار دارند آن است که این مردم را در راستای رسیدن به اهداف برحق خود از نظر سیاسی و تبلیغاتی و معنوی مورد حمایت قرار دهند. گزارش کامل سفر رضا پهلوی به لندن و گزارش مربوط به اجلاسی که در محل پارلمان بریتانیا برگزار شد، در شماره آینده کیهان لندن و نیز کیهان آنلاین در هفته آینده خواهید خواند. عکس بالا نازنین انصاری، روزنامه نگار بین المللی و مدیرعامل کیهان لندن را در کنار شاهزاده رضا پهلوی در جلسه 16 ژانویه که نشان می دهد. برای مشاهده عکس در ابعاد بزرگتر روی آن کلیک کنید. لینک زیر:مجموعه گفتگو های شاهزاده رضا پهلوی با رسانه ها در 24 ساعت گذشته http://parsdailynews.com/110183.htm |
تایید حکم اعدام و ارسال مجدد پرونده وحید اصغری به دیوان...
حکم اعدام وحید اصغری که در شعبه ۶ دیوان عالی کشور نقض شده بود، مجددا با تایید حکم اعدام توسط دادگاه انقلاب به دیوان عالی کشور ارجاع شد. بنا به اطلاع گزارشگران هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، حکم اعدام وحید اصغری وبلاگ نویس و دانشجوی انفورماتیک دانشگاه بنگلور هند دی ماه سال گذشته توسط قاضی صلواتی صادر واسفندماه سال گذشته توسط شعبه ۶ دیوان عالی کشور بدلیل ایرادات اساسی از قبیل عدم سنخیت اتهامات وارده و اعترافات متهم نقض گردیده بود. پرونده وحید اصغری مجددا برای رفع اشکالات به شعبه بدوی ارسال گردید که با تایید حکم اعدام توسط این قاضی دادگاه انقلاب، پرونده وی مجددا به دیوان عالی کشور ارجاع شد. اصرار دوباره قاضی صلواتی برحکم اعدام این دانشجوی وبلاگ نویس زندانی و ارسال پرونده وی به شعبه ۶ دیوان عالی کشور در حالی صورت میگیرد که، نقض دیوان به پرونده، نقض کلی و علی الاطلاق بوده و میبایستی تحقیقات در پرونده دوباره صورت میگرفت که متاسفانه و در یک روال مشکوک وغیر قانونی توسط صلواتی، قاضی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب، متهم فقط یکبار در تاریخ ۱۱ آذر ماه سال جاری به دادگاه فراخوانده شد که بدلیل عدم صلاحیت قاضی و دادگاه انقلاب برای رسیدگی به جرایم رایانهای و اطفال وحید اصغری در دادگاه حاضر نشد. گفتنی است، قاضی صلواتی با وجود عدم حضور متهم آنهم در اولین جلسه رسیدگی، حکم اعدام وی را دوباره تایید و پرونده را مجددا به شعبه ۶ دیوان عالی کشور تحت شماره ۹۱۰۶۰۷ ارسال کرد. |
اشتراک در:
پستها (Atom)