۱۳۹۲ دی ۴, چهارشنبه

فرا رسیدن ایام کریسمس و سال نو میلادی رو به همه هموطنان عزیز مسیحی تبریک می گویم...









فرا رسیدن ایام کریسمس و سال نو میلادی رو به همه هموطنان عزیز مسیحی تبریک می گویم. با آرزوی سالی خوش توام با صحت و سلامتی برای شما عزیزانم...

Best wishes for a great Christmas and New Year full of happiness and satisfactions for you and your family
Merry Christmas and Happy New Year!

زیرگرفتن یکی از تظاهرکنندگان با وانت پلیس -عاشورا...



در این ویدیو زیر گرفته شدن یکی از هم میهنان مان به دست نیروی انتظامی را در عاشورای سال هشتاد و هشت مشاهده می کنید.
آیا حکومتی که هرساله مردم را برای عزاداری خاندان امامی عرب که به اسارت گرفته شدند ترغیب و حتی اجبار می کند، و همزمان به شکنجه و تجاوز هر روزه زنان و مردان در زندان های مخوف خود می پردازد، هیچ ارزشی برای اسیران جنگی چه در واقعه کربلا و چه در زمان حاضر قائل است؟
گرچه در تمام قصه سرایی های کربلا یزید را قاتلی بی رحم و جنایتکاری سنگدل می خوانند او هرگز به اسیران خانواده امام حسین تجاوز نکرد و حتی به زینب اجازه داد که آزادانه  به انتقاد از او بپردازد، آیا هیچ دادگاه عادلی را در ایران می شناسید که اجازه برگزار کردن یک دادگاه حقیقی علنی یا حتی اجازه تظاهرات و گردهمایی قانونی مادرانی که کودکانشان به دست همین حکومت کشته شده اند را صادر کند؟!

بت خانه های قرن ما زیارتگاه های مذهبی، مقبره های امامان و امامزاده ها هستند!

با آغاز فصل سرما و سردی هوا و در برابر چشمان منتظر و شگفت زده هموطنان زلزله زده در آذربایجان و مردم محروم و ستمدیده در سراسر ایران، مجلس فرمایشی حکومت اسلامی با فوریت طرح تسریع بازسازی مناطق زلزله‌زده آذربایجان شرقی مخالفت کرد.!
و در عوض با پرداخت میلیاردها تومان برای ضریح قبر انسانی مرده در عراق موافقت! به تعبیری دیگر نمایندگان خدای مهربان حکومت اسلامی حق کودکان سرمازده زلزله زده را، به ضریح طلای امام حسین مرده، فروختند!
محمود پارچه‌باف٬ مدیر پروژه ساخت ضریح امام سوم شیعیان در مصاحبه با خبرگزاری فارس اعلام کرد هزینه ساخت این ضریح بیش از ۱۴ میلیارد تومان بوده است! و به گزارش همین خبرگزاری بیش از نیم میلیون نفر از این ضریح در قم  بازدید کردند!، همچنین حسن پلارک رئیس ستاد بازسازی عتبات عالیات در گفتگو با خبرنگار مهر، در نشست خبری که در اینمورد برگزار شد افزود: ساخت ضریح امام حسین یک کار سنگین و بی‌نظیری است که چهار سال به طول انجامید و طراحی آن نیز توسط استاد فرشچیان انجام شده همچنین به گفته وی، اساتید برجسته عملیات ساخت را بر عهده گرفتند و چوب آن نیز از کشور برمه انتخاب شد.
فرتور ضریح حسین ابن علی را نشان می دهد که با پول دزیده شده از گلویِ ملت ایران ساخته شده است؛ مردم در میهن مان لقمه در خون می زنند و میهن فروشان تازی پرست برای حسن و حسین و اصغر بارگاه می سازند! تا به کی خاموشی؟
وی با اشاره به اینکه سازه مجموعه ۱۲ تن وزن دارد گفت: در این سازه ۲۰ پنجره طراحی شده است و طول آن نیز ۲۲ متر و ۸۶ سانت است. همچنین ۴.۵  نقره و ۱۲۰ کیلو طلای ۱۸ عیار ، ۲ تن مس، ۷۰۰ کیلوگرم برنج و ۶۵۰ کیلوگرم فلزات دیگر در آن به کار رفته است.
همزمان با خبر ضریح سازی ۱۴ میلیارد تومانی برای کشور عراق، نمایندگان مجلس فرمایشی شورای اسلامی در جلسه علنی با فوریت طرح تسریع در بازسازی مناطق زلزله‌ زده آذربایجان شرقی مخالفت کردند!
و بر این اساس این بازسازی مناطق زلزله‌زده به صورت عادی در کمیسیون مربوطه مورد رسیدگی قرار خواهد گرفت! بدین ترتیب نمایندگانی که حقوق میلیونی خود را هر ماهه از مالیات هموطنان ستمدیده شان و فروش منابع طبیعی و ثروت مردم این مرز و بوم دریافت می کنند حتی کوچکترین شرافتی برای کمک به همین مردم در زمان گرفتاریشان احساس نمی کنند و تنها به ساخت مقبره و ترمیم حفاظ قبر مردگانی در کشوری بیگانه  از طلا می پردازند که حتی قادر به حفاظت و نجات جان خود و خاندنشان نبوده اند!
داستان عاشورا و مرگ ۷۲ تن از یاران و همراهان امام حسین یکی از معروفترین قصه های مذهبی و سیاسی شیعیان است که در بسیاری موارد با خرافات و افسانه نیز آمیخته شده و هرگز توضیح قابل قبولی از طرف مبلغین مذهبی شیعه در اینباره داده نمی شود که چرا امام حسین حاضر نشد چون برادرش امام حسن با حکومت بیعت کند و در ازای بیعت خود چون برادرش امام حسن ماهیانه پولی دریافت کند؟
و اگر چنان که مبلغین مذهبی می گویند قیام امام حسین به دلیل آزادی خواهی او بوده و نه کسب قدرت، پس چگونه بیعت برادرش با معاویه و دریافت حق سکوت ماهیانه از حکومت او قابل توجیه است؟! زمانی که در تمامی کتب و تفاسیر مذهبی امامان را پاک و معصوم و عاری از هرگونه اشتباه و خطا تلقی می کنند؟! و مگر نه اینکه امام حسین شیعیان در قتل عام مردم بی گناه گرگان نقش بسزایی داشته است؟، پس چگونه است که هرساله ایرانیان برای او عزاداری برپا می کنند و قربانی ها می دهند و بر سر و سینه می کوبند؟، چگونه وجود چنین جهالتی در هیچ قومی قابل باور است؟!.
مقایسه شقاوت حکومت اسلامی با حکومت یزید:
بحث نگارنده این مقاله به ضد و نقیض ها و حقایق اصلی داستان واقعه کربلا و اتفاقات مرتبط با این واقعه در آن برهه از زمان نیست، بلکه تنها مطرح کردن سوالاتیست که هر ذهن ساده حقیقت جویی نیز حداقل یکبار به آن اندیشیده است.
سوالاتی از این قبیل که؛ اثرات مثبت واقعه امام حسین در عراق برای مردم ایران چه بوده است و این واقعه چه ارتباطی به مردم ایران داشته است؟ آیا حکومت فاشیست مذهبی که اقتصاد ایران را به خطر انداخته و به امنیت و ناموس مردم ایران تجاوزی هر روزه دارد و تهدید جنگی خانمان سوز را در آینده ای تاریک برای ایرانیان رقم می زند، ثمره سوء استفاده از همین اعتقادات و عزاداری های مذهبی نبوده است؟!
و آیا براستی حکومتی که در روز عاشورا مردم خویش را در خیابان ها به خاک و خون کشید هیچ اعتقادی به آزادی خواهی، اعتراض یا مخالفت و قیام بر علیه حکومتی خودکامه چون حکومت خود را دارد؟! آنچنان که حتی هیچ ارزش و احترامی برای روز عاشورا در ماه محرم  و خون امام حسین و یارانش قائل نشد و بیرحمانه به کشتار مردم معترض پرداخت چگونه است که اکنون برای ضریح  مزار او مخارج میلیاردی از بودجه ای مردمی محروم متحمل می شود؟!
در این ویدیو زیر گرفته شدن یکی از هم میهنان مان به دست نیروی انتظامی را در عاشورای سال هشتاد و هشت مشاهده می کنید.
آیا حکومتی که هرساله مردم را برای عزاداری خاندان امامی عرب که به اسارت گرفته شدند ترغیب و حتی اجبار می کند، و همزمان به شکنجه و تجاوز هر روزه زنان و مردان در زندان های مخوف خود می پردازد، هیچ ارزشی برای اسیران جنگی چه در واقعه کربلا و چه در زمان حاضر قائل است؟
گرچه در تمام قصه سرایی های کربلا یزید را قاتلی بی رحم و جنایتکاری سنگدل می خوانند او هرگز به اسیران خانواده امام حسین تجاوز نکرد و حتی به زینب اجازه داد که آزادانه  به انتقاد از او بپردازد، آیا هیچ دادگاه عادلی را در ایران می شناسید که اجازه برگزار کردن یک دادگاه حقیقی علنی یا حتی اجازه تظاهرات و گردهمایی قانونی مادرانی که کودکانشان به دست همین حکومت کشته شده اند را صادر کند؟!

پرستش استخوان هایی پوسیده به امید سلامتی و خوشبختی؟!

هموطن چگونه می توان به ضریح امامانی متوسل شد که خود توانایی نجات نزدیکترین افراد خانواده خود را نیز نداشته اند و بیشتر این امامان به طرز فجیعی به دست مردم عادی و معترض زمان خود به قتل رسیده اند؟! پس کجا بودند نیروهای غیبی امداد خداوندی برای کمک به این امامان که حتی نتوانستد رهایی بخش خاندانش باشند؟
و چگونه می توان به ضریح افرادی دخیل امید و آرزو و بهبودی از بیماری ها را گره کرد که بنابر قصه های مبلغین مذهبی، حتی توانایی فراهم آوردن دو مشک آب را برای کودکان تشنه لب خود نیز نداشته اند؟
آیا تا کنون مسئولین مقبره امام حسین برای مردم محروم ایران قدمی به خیر برداشته اند یا این ایرانیان هستند که  دسترنج کار طاقت فرسای خود را با سفر به کشور عراق و شرکت در تورهای زیارتی و حضور در هتل ها و بازارها و… به چرخ اقتصادی کشور عراق  و جیب مسئولین مراسم و تورهای زیارتی و مقبره ها سرازیر کردند و با امید به خرافات حل شدن مشکلاتشان با جیبی خالی و چمدانی پر از خرید اجناس عراقی به ایران بازگشته اند؟!
فرتور هم میهنان خائن مان را نشان می دهد که چشم های شان را بر روی فقر و نداری دیگر ایرانیان در کشور بسته و پول شان را در حلقوم اعراب می ریزند. به راستی که ایشان مایه ننگ و شرمندگی هستند.
آیا این تنها بت پرستان در قرون گذشته بودند که مجسمه ها و نمادهایی از طلا  و نقره و زینت آلات در بتکده ها بنا می کردند و قربانی ها به پیشگاه خدایان نادیده تقدیم می کردند، و برای خدایان یا بت های که حتی توانایی ترمیم خود را نداشتند صدقه ها و نظرها می دادند یا اینکه امروز مردم سرگردانی که به دنبال نجات دهنده ای می گردند به همان طریق در زیارت گاه ها و مقبره ها و امامزاده ها به زیارت نیرویی خیالی مشغولند.
اعتقاد به خرافاتی چون ظهور کننده ای که خواهد آمد و مشکلات جهان را حل خواهد کرد و یا خدایی که خود حق مظلومان را خواهد ستاند و درخواست کمک از امامان و پیامبران و…، تنها مسکن خیالی جهلیست که حکومت های مذهبی به بدنه جامعه ستمدیده تزریق می کنند تا از طغیان مردم در برابر ظلم و نابرابری ها حکومت های دیکتاتوری جلوگیری کنند و یا مردم ساده دل را به چشم انتظاری امداد های غیبی و یا قبول نصیب و قسمتی که حاکمان ستمگر بر آنان تحمیل کرده اند، راضی نگاه دارند.

قهرمانان واقعی مردم ایران چه کسانی هستند؟

قهرمانان واقعی مردم ایران وکلا، فعلان حقوق بشری و مردم معترض و آزادی خواهی هستند که نه تنها هرگز طلا و نقره ای برای گذران زندگی روزمره از مردم ایران طلب نکرده اند بلکه زندگی و خانواده خود را در راه آزادی و آبادی ایران به خطر انداخته اند.
قهرمانان ایران زندانیان سیاسی هستند که در مخوف ترین تاریخ سیاسی ایران در آماج سهمگین ترین شکنجه ها و تجاوز ها، پیشاپیش هموطنانشان سینه سپر کردند و هرگز حتی در زندان ها و در رگبار تهدیدها و شکنجه ها و کشتار خاموش ننشستند.
اینان تنها قهرمانانی هستند که شایستگی پیشوایی و قدرت تغییر جامعه را به سوی آزادی و رهایی و فردایی بهتر و روشن تر دارند و اگر رواست که بر سوگ  قهرمانی سوگواری کنیم و او را بزرگ داریم؛ چه بسیار دلاوران ایرانی که افتخارها آفریدند و چه بسیارند مادران عزادار که کودکانشان را در راه آزادی وطن از دست داده اند و چه بسیارند قربانیان شکنجه و تجاوز و اعدام های گروهی حکومت اسلامی که از آنان یاد کنیم خاطره جانفشانی و آزادگی آنان را عزیز داریم.
تعداد بیشماری از برادران، خواهران، مادران و پدران و فرزندان دلاور ایران زمین در بند های عقیدتی-سیاسی این زندان لعنتی به سر می برند. در زندان بدان ها تجاوز شده و ایشان را به بدترین شکل ممکن شکنجه می کنند. آنان جانشان را فدای راه آزادی نمودند و ما چه می کنیم؟ آیا ما قدمی برای آزادی ایشان برداشته ایم؟
و اگر زمانی برای امام حسین عرب که مردم بی گناه گرگان را به خاک و خون کشید، سوگواری کردی به یاد بیاور که حسین رونقی ملکی هنوز در زندان است و کلیه هایش عفونت کرده یکی از کلیه هایش را از دست داده و چندبار تحت شرایط بد زندان و بازجویی و شکنجه تشنج کرده و آخرین بار به جرم امدادرسانی داوطلبانه  به زلزله زدگان آذربایجان دستگیر شده…
و زمانی که  برای زیارت امام حسین که ضریح طلایی به قیمت میلیارد ها تومان از بودجه مردم محروم کشور تو دارد، رهسپار می شوی و یا به  زیارت گنبد از طلا ساخته شده امام رضا میروی، فراموش نکن رضا جوشن هنوز در تبعید است و تحت شرایط بد بازجویی و شکنجه سکته کرده و در آزمایشات پزشکی لخته خونی در مغزش دیده شده…
و بیاد بیاور نرگس محمدی  فعال حقوق بشر و روزنامه‌نگار را که در زندان به فلج عضلانی مبتلا شده و نسرین ستوده را زمانی که در محاصره زندانبانانش با عشق همسرش را در آغوش کشید و عزت ابراهیم نژاد را نیز به خاطر داشته باش که پیش از قتلش سرود:
ما را به خاطر بیاور!
ما را که تازه جوانانی بیست و دو ساله بودیم
شور و عشق در سینه داشتیم و
پیش از آن که عاشق شویم
سینه بر خاک سوده
مردیم!


فضول محله 

فرزند بیشتر، مصیبت بالاتر، دکان آخوند پررونق تر، و زجر بیشتر مادران...

سرآغاز

امروزه، کشورهای پیشرفته و خرداندیش جهان به خوبی دریافته اند که با جمعیت کمتر در کشور می توان امکانات اقتصادی، فرهنگی، و رفاهی بهتری را برای همکان فراهم نمود. زیرا جمعیت مرفه تر در اجتماع با امنیت و آرامش خوب می تواند منشاء پیشرفت های صنعتی، تکنولوژی، کارهای سازندگی و نوآوری، و دیگر زمینه ها باشد.

جمعیت و درآمد سالانه چند کشور

بر اساس آن چه که گفته شد برای نمونه به چند کشور اروپایی به میزان جمعیت و  در آمد سالانه هرنفر که در سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۲ آمارگیری شده، اشاره می شود:
۱- سوئیس؛ جمعیت ۷،۳۰۱،۹۹۴ نفر - درآمد سالانه  هر نفر-۴۳، ۴۰۰ دلار.
۲- لوکزامبورک؛ جمعیت ۵۱۲،۰۰۰ نفر – درآمد سالانه  هر نفر ۸۰،۱۱۹ دلار. 
۳- نروژ؛ جمعیت ۴،۹۴۲،۷۰۰ نفر-  درآمد سالانه  هر نفر۵۳،۳۰۰ دلار.
۴- اتریش؛ جمعیت ۸،۱۶۹،۹۲۹ –  درآمد سالانه  هر نفر ۴۱،۸۲۲ دلار.
۵- دانمارک؛ جمعیت ۵،۳۶۸،۸۵۴ نفر- درآمد سالانه  هر نفر۴۰،۲۰۰ دلار.
۶-بلژیک؛ جمعیت ۱۰،۵۸۴،۵۳۴ نفر، و درآمد سالانه هر نفر ۳۵, ۳۸،۷۱۲۰ دلار  می باشد.
۷- آیسلند؛ جمعیت ۳۱۲،۳۸۴ نفر- درآمد سالانه  هر نفر ۳۸،۰۶۱ دلار.
۸- براساس آمارجهانی، ایران با درآمد سالیانه سرانه ۴۵۲۰ دلار در این رتبه بندی در رده ۹۶ قرار دارد.
تبلیغات زهرآگین و ضد انسانی رژیم: "با یک گل بهار نمیشه" کشوری که ۱۱ میلیون از فرزندانش کمترین امکان آموزشی و رفاهی ندارند، کشوری که بیش از ۷ میلیون جوان آن بیکارند و توانایی زناشویی و تشکیل خانوانده ندارند، کشوری که بیش از ۴۰٪ از مردم آن زیر فقر و در حالت گدایی به سر می برند، و خود خامنه ای جنایتکار ۹۵ میلیارد از ثروت این مملکت را دزدیده و به یغما برده، حالا هم توصیه می کند که با یک گدا خانه گداخانه نمی شود، بلکه هرخانه باید شمار زیادی گدا و مستمند درگاه آخوند داشته باشد.
یک نگاه دقیق به این آمار و آگاه بودن به بافت سیاسی و اجتماعی این کشورها، به خوبی نشان می دهد که خانواده ها با دریافت اطلاعات دقیق و حساب شده و با مطالعه کافی و در نظر گرفتن همه شرایط، نوزادانی را به وجود می آورند، و از آن پس دولت ها و مسئلولین مملکتی با ارائه خدمات گوناگون، پا به پای خانواده ها در رشد فکری، جسمی، و روانی کودک پیش می روند. در چنین اجتماعاتی، هرگز مانند کشورما کودکان بر حسب شانس و قسمت، و با خوب بیاری و بدبیاری، سرنوشتی بدون خواسته خودشان پیدا نمی کنند.
این نمونه یک فامیل عادی و معمولی اروپایی است. آنها با آن که کمترین دغدغه و مشکلی در خدمات اجتماعی فرزندان خود از قبیل آموزش، بهداشت، درمان، مسکن، شغل یابی و دیگر مسائل ندارند، و از نظر مادی در مضیقه نیستند، شمار فرزاندانشان از ۲ تا ۳ بیشتر نمی شود. ولی در گداخانه ولایت فقیه شعار اینست:" هرچه فزند بیشتر، گدافراوانتر، و امامزاده و مساجد پر رونق تر.

زمینه هایی که باید برای افزایش جمعیت پیش بینی شود

اگر دولت و رژیمی مردمی باشد باید همانگونه که هرپدر و مادر در اندیشه آماده کردن همه نیازهای اولیه نوزاد خود هستند، به فکر آموزش، بهداشت، درمان، و کار و مسکن برای آینده، و به میزان کافی در آمد ملی برای هرکودکی که پای به جهان می گذارد، باشد. چنین رژیمی وظیفه دارد و ناچار است تا در باره تولید نوزادان، بیشتر حسابگر بوده، و زمینه ساز رفاه و آسایش آنان و آرامش خانواده ها باشد.
دولت مردمی که خدمتگذار مردم است، باید برای هر خانواده و کودک خدمات عمومی را مانند آموزشگاهها، جاهای ورزشی، سالن های نمایش و سخنرانی، و با امکانات خوب آموزشی و تربیتی، بهداشت، درمان، کار و مسکن، وسائل تفریح و استراحت، و سرگرمی های درست اخلاقی و آموزشی، دور از هرگونه خرافات و تبلیغات گوناگون برای هرفرد ایجاد و برای هرنوزاد جدید، آنها را پیش بینی کند.
امروز نوبت این کودک در کشورهای عقب مانده و دیکتاتوری است که به جای کودکستان و دبستان به بارکشی پردازد، فردا نوبت کودکان ایران خواهد رسید. فرزندان ما به زودی به همت و تلاش آخوند، نه تنها به بارکشی می پردازند، شبها نیز در کوچه و خیابان ها خواهند خوابید. زیر ثروت ۹۵ میلیاردی آنها را ولی فقیه به غارت برده و جایگاهی برای آموزش آنان نیست.

عملکرد ضد ملی رژیم اسلامی

ولی رژیم ضد ایرانی ولایت فقیه، سرمایه های ملی و خزانه مملکت را در راه آخوند پروری، و دامن زدن به خرافات مردم به کار می برد. به جای آموزشگاههای گوناگون با کیفیت بالا و پاسخ گوی نیاز فرزندان میهن، به ساختن و توسعه طلبه خانه های کاخ مانندی برای آخوند، و مسجدهای بیشماری برای تحمیر و خردزدایی مردم می پردازد. و به جای آن که بیمارستان و درمانگاه در گوشه و کنار کشور، به ویژه در بخش ها و دهات بیشمار که دسترسی به دکتر و درمان ندارند درست کند، گنبد و بارگاهی بر قبرهای آخوندها ساخته و آنها را به عنوان امامزاده  به مردم ناآگاه و ساده دل معرفی می کند تا دردهای جسمی و روانی خود را با دخیل بستن و پول ریختن درون ضریح (کیسه آخوند) برطرف سازند.
در مورد تفریحات سالم جوانان، و فرستادن آنان به اردوهای آموزنده فرهنگی و تربیتی، هرساله جوانان را به اردوهایی می فرستند که بازهم زیر نظر چند آخوند شستشوی مغزی شده، و آدمک هایی بی اختیار و خرافاتی تحویل اجتماع می گردند. راهیان نور هم از این گونه است که هرساله گروهی از جوانان را به زور با اتوبوس های مستعمل و با راننده های بی مسئول و وظیفه ناشناس در جاده های شلوغ و بی انضباط ایران به کام مرگ می کشانند.

از آنچه گذشت:

گویا رژیم اسلامی به جای تولید و افزایش درآمد ملی، بالابردن فرهنگ، پیشرفت تکنولوژی و صنعت، همه هم و غم خود ر ا نخست در تولید هرچه بیشتر آخوند و مزدور،  و افزایش بی شمار زایمان ها و جمعیت کشور گذشته است. گویا بیش از ۶۰ میلیون جمعیت ایران را خاکستر نشین نمودن و آنان را به گدایی کشاندن و زمینگیر کردن، کافی نیست. زیرا رژیم می خواهد تعداد گدایان و مرده پرستان قبرهای مردگان تازی را به ۱۵۰ میلیون برساند.
در بالا اتوبوس های مرگ دختران ناآگاه و ساده دل را به اجبار به بیابان های کشتار عراق- ایران می برند. پیامد آن یا خردباختگی و ذوب دختران جوان در آخوند است، و یا به کام مرگ رفتن. در پایین، یک نمونه از صدها اتوبوس تکه پاره شده راهیان گور، و اردوهای خرد زدایی سی سال گذشته رژیم رانشان می دهد.
باید گفت، فرزند بیشتر، مصیبت بالاتر، و زجر فراوانتر برای مادر و پدر.
از رژیمی که بیش از ۱۱ میلیون کودک و جوان را در بدترین شرایط زیستی و روانی به ماتمکده و ویرانه هایی بنام دبستان و دبیرستان می فرستد، چه انتظاری می توان داشت؟. رژیمی که به جای تربیت و آموزش فرهنگیان و آموزش گران دانا و خردمند، فرزندان این آب و خاک را از دیدگاه دانش و آگاهی های علمی و اجتماعی به پرواز در آورند تا گل سر سبد جهانیان باشند، با به کار گماردن بسیجی و افراد بیکاره و بی سواد، آنهم به سفارش و توصیه آخوندهای محل، تنها راه پیشرفت و ترقی را نوحه خوانی، توی سر زدن، معتقد به خرافات بیکران مکتب آخوندی شدن، و درنهایت، چاپلوسی و تملق، و مزدوری هر آخوند بی فرهنگ و ضد ایرانی است.
جوان های ایران زیر تبلیغات زهرآگین رژیم به عده ای خرافاتی، بی هدف، بی اراده و کوراندیش و همچنین مزدور و چاپلوس رجیم بار می آیند که به نوکری و بردگی آخوند افتخار می ورزند.

نکته پایانی:

از آنچه در باره پرورش و تولید قارچ مانند آخوند، و ساختن مکان های خرسازی چون مسجد و امامزاده، و تولید مثل بیشمار گدایان آخوند پرست که بگذریم، از سیاست ضد مردمی خامنه ای و شریکانش در نادیده گرفتن بهداشت و درمان، ایمنی در راه و جاده ها، مسکن و امنیت و‌آرامش، سخن ها می توان گفت و کتابها می توان نوشت. در این جا همین یک نکته یادآوری می شود که بیمارستان های ما یا به مراکز کسب و تجارت سودجایان بدل گشته، و یا به قصابخانه و کشتارگاه رژیم. در این باره مقاله ای گویا به زودی پیشکش خوانندگان گرامی خواهد شد.


فضول محله 

اکبر خوش‌کوشک٬ عضو سابق وزارت اطلاعات درباره برخی فعالیت‌های این وزارتخانه ادعاهایی مطرح کرده است...



به گزارش روزنامه قانون، آقای خوش‌کوشک در گفتگو با این روزنامه ادعاهایی را علیه علی‌رضا نوری‌زاده مطرح کرده و گفته است که وی با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ارتباط بوده است.
آقای خوش‌کوشک افزوده است که «اسناد پرداخت‌های» وزارت اطلاعات به نوری‌زاده را هم در اختیار دارد.
خوش‌کوشک با بیان اینکه «به نوری زاده گفتند که اکبر خوش کوشک را خراب کند» گفته است که وفتی او به زندان افتاد گروهی دیگر «آقای نوری‌زاده را در اختیار گرفت.»
گفتنی است اکبر خوش‌کوشک پیش‌تر در صفحه فیس‌بوک خود هم ادعا‌های مشابهی علیه نوری‌زاده مطرح کرده و گفته بود در آینده اسناد خود را منتشر خواهد کرد.
همچنین علی‌رضا نوری‌زاده نیز در ویدئویی به گفته‌های خوش‌کوشک واکنش نشان داد.
این عضو پیشین وزارت اطلاعات در بخش دیگری از سخنان خود هم گفته است که در تمام مقاطع جمهوری اسلامی، «سیاسیون آن‌ور آبی» تقاضاهایی برای بازگشت می‌دهند که مورد بررسی قرار می‌گیرد.
وی گفته است: «کسانی که از خارج کشور به هر نوعی نامه‌ای به ما می‌دادند و درخواست بازگشت داشتند.. خیلی از ایرانی‌های خارج از کشور [نامه می‌نویسند و می‌گویند] که آقا ما می‌خواهیم برگردیم این قصه از آدم‌های سطح پایین شروع می‌شود و تا سطوح بالا ادامه پیدا می‌کند. مثلا خیلی از این آقایون بودند و الان هم هستند که درخواست برگشت دارند مثل اکثر شاغلان این ماهواره‌ها و سیاسیون که درخواست دادند و این درخواست می‌آید در اطلاعات خارجه قرار می‌گیرد و آنجا بررسی می‌شود. این برنامه از زمان نخست وزیری مهندس موسوی شروع شد و در دوره هاشمی و خاتمی هم یعنی تا دوره‌ای که من در وزارت بودم ادامه داشت. اگر کسی در عملیات‌های بمب‌گذاری و ترور و معاندت با نظام نبود درخواست‌ او مورد بررسی قرار می‌گرفت. در دوره احمدی‌نژاد هم این پروسه زیر نظر شورای ‌عالی ایرانیان خارج از کشور قرار گرفت.»
خوش‌کوشک در بخش دیگری از سخنان خود هم مدعی شده وزارت اطلاعات برای آن‌دسته از خوانندگانی که قصد بازگشت به ایران داشتند٬ کنسرت برگزار کرده است.
وی از فریدون فرخزاد و مهستی به عنوان دو خواننده‌ای یاد کرده که وزارت اطلاعات برای آن‌ها در شهر برلین آلمان کنسرت برگزار کرده است.
خوش‌کوشک افزوده در این کنسرت٬ وزارت اطلاعات «نت‌های موسیقی» فرخزاد را تعیین کرده و به وی داده بود.
این عضو سابق وزارت اطلاعات همچنین اضافه کرده که فرخزاد «حتی در شبکه‌ای که ما خواستیم و کاری را که گفتیم انجام داد و عزم خودش را برای برگشت ثابت کرد.»
وی در بخش دیگری از این گفتگو افزوده است که «بعضی از شبکه‌های ماهواره ای آن ور آب زیر نظر ما هستند.»
اکبر خوش‌کوشک در پایان هم گفته است که حاضر به مصاحبه در همه زمینه‌ها هست.
گفتنی است اکبر خوش کوشک، رییس گروه ضربت وزارت اطلاعات دوران علی فلاحیان، که به‌دلیل نقشش در تیم ترورهای خارج از کشور به «اکبر فرنگی کار» معروف است، پس از مرگ سعید امامی، برای مدتی بازداشت شد. وی پس از آزادی، به فعالیت‌های اقصادی ادامه داد و بنبانگذار موسسه مالی اعتباری توسعه شد.

khodnevis.org

بی‌خبری مطلق از فاطمه اختصاری و مهدی موسوی...



چندی پیش دکتر مهدی موسوی و خانم فاطمه اختصاری برای یک سفر خارج از کشور اقدام میکنند که در فرودگاه متوجه میشوند ممنوع الخروج شده‌اند. همانجا به آنها اعلام میشود برای پیگیری چرایی این ممنوع الخروج شدن باید به دادسرایی در تهران مراجعه نمایند.

روز ۱۶ آذر این دو به اتفاق یکدیگر با مراجعه به دادسرا پیگیر وضعیت خود میشوند که از آن روز تاکنون هر دو ناپدید شده‌اند و هیچ خبری از آنها در دست نیست.

این که برای این دو شاعر چه اتفاقی رخ داده است را هیچکس نمی‌داند ولی‌ از گوشه و کنار خبر بازداشت آنها به گوش می‌رسد.

نگرانی‌ها آنجا به اوج خود می‌رسد که نزدیکانشان نیز خبری از ایشان در دست ندارند.

وبلاگ فاطمه اختصاری آخرین بار ۱۵ آذر به روز شده است؛
http://havakesh26.persianblog.ir/

وبلاگ مهدی موسوی آخرین بار ۹ آذر به روز شده است؛
http://bahal66.persianblog.ir/

طرح از آدام

گزارشی از مراسم خاکسپاری مادر و همسر پیمان عارفی!



سلام دوستان
همانطور که در پستهای پیشین نوشته بودم ، روز یکشنبه مراسم خاکسپاری مادر و همسر پیمان عارفی بود .
با اینکه به همه اطلاع داده شده بود ، متاسفانه به غیر از من و مادر سعید زینالی و سه نفر دیگر هیچ کسی نیامده بود!!!!
نیروهایی که برای عکسبرداری و فیلمبرداری آمده بودند تعدادشان از ما بیشتر بود!!!
فقط خانواده های آن دو مرحوم که تعدادشان هم خیلی زیاد بود به بهشت زهرا آمده بودند.
دیروز دوشنبه نیز مراسم ختم در حسینیه حجت در بازار دوم نازی آباد بر گزار شد که باز هم تعداد افرادی که برای عرض تسلیت به پیمان که با وثیقه میلیاردی به مرخصی آمده بود و خانواده اش، بسیار کم بود.
از گروهها و افراد معروف فقط مادران پارک لاله حضور داشتند و مادران سعید زینالی و مصطفی کریم بیگی ، آقای نوریزاد و چند تن از زندانیان سابق و خانواده هایشان.
این بار اولی نیست که شاهد بی تفاوتی ایرانیان در قبال آنچه که در کشورشان رخ می دهد می باشیم.
دوستان تا زمانی که ما تا این حد به مسائل کشورمان و هم میهنانمان بی تفاوتیم آیا انتظار دارید در وضعیت نابسامان مملکت تغییری بوجود آید؟؟!!!
از دوستان فیس بوکی من چند نفر آمدند؟
من همینجا زمان تشییع جنازه را اعلام کرده بودم، آیا همدلی کردن و همراه بودن با یکدیگر یکی از کلیدهای رهایی از ظلم و ستم نیست؟
کمی با خود صادق باشیم و ببینیم چه کرده ایم و چه انتظاری از دیگران داریم، به لایک کردن پستهای یکدیگر بسنده نکنیم ، با به اشتراک گذاشتن مطالب درست است که افراد بیشتری مطالب ما را می بینند ولی اگر در ادامه این آگاهی هیچ عکس العمل یا حرکتی واقعی و خارج از دنیای مجازی نباشد ، این تلاش ما بیهوده است و پشیزی ارزش ندارد...
و همچنان شاهد قتل و جنایت و فساد و تباهی در کشور خواهیم بود ، بهتر که نخواهد شد ، بدتر هم خواهد شد...
پشت کامپیوتر نشستن را هر کودک دو ساله نیز می داند ولی همیشه در صحنه بودن و حضور دائمی کار انسانهای از خود گذشته و با وجدان است که به وظیفه انسانی و الهی خود عمل می کنند و برای شانه خالی کردن اززیر مسئولیت بهانه تراشی نمی کنند.
کمی به خود آئیم...

برگرفته از فیسبوک "ترانه موسوی"،اسم مستعار

دانشجوي 22ساله در اثر شكنجه بسيج دانشگاه دچار نقص عضو وافسردگي شد...




روز جمعه 30 آذر ماه مجتبی رسولی دانشجوی ترم 5 رشته عمران دانشگاه آزاد نجف آباد توسط یک گروه از بسیجیان مزدور دانشگاه ربوده ودر خانه ای مورد شکنجه قرار گرفت.
به گفته یکی از افراد خانواده مجتبی ، روز جمعه ساعت 10 صبح دونفر به خانه آنها در زرین شهر مراجعه و هنگامی که مجتبی از درب خانه خارج ميشد او را به زور سوار خودرو پژو کرده و متواری میشوند یکی از همسا یگان شاهد این آدم ربایی بود ه وبه خانواده مجتبی اطلاع میدهد در عين حال با پلیس تماس می گیرد اما تحقیقات پلیس راه به جایی نمیبرد.
ساعت 19 مجتبی در حالیکه بیهوش بود و خون زیادی از دست داده در نزدیکی خانه رها میشود. یکی از افراد محل او را پیدا کرده به بیمارستان منتقل می کنند به گفته خانواده او زمانی که مجتبی را پیدا کردند دو انگشت دست راستش با یک وسیله برنده قطع شده بود و پزشکان بسیار تلاش کردند تا خونریزی را قطع نمودند .
گفتني ست از سه روز قبل مرتب به مجتبی تلفن های تهدید آمیز میشد و او انتظار حادثه را داشت اما هرگز فکر نمیکرد اینچنین وحشیانه با او برخورد شود به گفته خانواده مجتبی تنها کلامی که از او شنیدند در مورد شناختن سه نفر از آدم ربا ها بوده که عضو بسیج دانشجویی هستند میگویند مجتبی دچار افسردگی شدید گشته است.


افشا شدن آدرس یکی ازمحل هاي مخوف شكنجه وزارت اطلاعات!



خیابان صبا (برادران مظفر)... گذرگاهی سنگفرش شده، منشعب از خیابان انقلاب، نزدیک به چهارراه ولیعصر در مرکز شهر تهران... و ساختمانی قدیمی در ابتدای تقاطعِ صبای شمالی... بنایی یک طبقه با سقفِ شیروانی، که تنها منفذش به بیرون، سه دودکشِ حلبیِ قدیمی است... از ضلعِ شمالی با پاساژ کامپیوتر رضا و از جنوب با یک مغازۀ کوچک، همسایه است. از پشت (ضلعِ شرقی) مشرف به یک ساختمانِ مخروبۀ متروکۀ قدیمی و ضلعِ شرقی اش از حیاطِ کوچکی که دارد، درب بزرگِ فولادی به پیاده روِ خیابانِ صبا باز میشود... و یک تابلوی کوچک که غیر از عکاسان و فیلمبرداران، برای بقیۀ رهگذران خودنمایی نمیکند؛ روی تابلو نوشته است: «عکاسی و فیلمبرداری ممنوع»
از تابستانِ امسال بارها به این ساختمانِ قدیمی احضار شدم؛...
ساعت 10 صبح با من قرار داشتند. فقط گفتند "وزارت اطلاعات ... و جهتِ ادای پاره ای از توضیحات"...
... و من از ساعت 9 صبح آنجا بودم. ابتدا گمان میکردم تنها هستم... اما دقایقی نگذشته بود که عده ای دیگر نیز به همین دربِ فولادی مراجعه کردند. آنها نیز دقیقا مثلِ خودم احضار شده بودند. چند نفرشان که قبلا با آنها کار کرده بودم را میشناختم اما پاسدارهایی که دمِ در ایستاده بود با تندی مانع از همکلامیِ ما میشدند. چند خانم هم به جمعِ ما اضافه شد... به تدریج در مدتِ کوتاهی که در پیاده رو کنار دربِ فولادی منتظر ایستاده بودیم، همگی مطمئن شدیم که ما را به خاطرِ فعالیتِ شغلیمان خواسته اند.
تقریبا همه هنرمند بودند و اکثرا مستندساز. حتی بعضا یکدیگر را میشناختند. شاید شما هم برخی از آنها را بشناسید. یکیشان جانباز جنگ بود... نامم را از بیسیمِ یکی از پاسدارها شنیدم که قبل از بقیه باید داخل میشدم... در حیاط کوچک، چهره های متنوعی دیدم؛ افرادی با لباس شخصی (از آن لباسهایی که میشناسیم)، چند پاسدار و حتی عده ای با ظاهرِ معمولی.
مرا با احترام به راهرو هدایت کردند و بعد از گذشتن از گیت، کلِ وسایلم را گرفتند و پابرهنه به کنارِ سالنِ کوچکی بردند که اطرافش با دیوارهای جداکننده، اتاقکهایی به مساحتِ یکمتر ایجاد شده بود؛ یک دقیقه از ورودم به ساختمان نگذشته بود که ناگهان "چشم بند" زدند و به یکباره برخوردشان به کلی عوض شد. تشرها، بی احترامیها و هر آنچه از مصادیقِ شکنجه مصرّح در قانون اساسی میدانیم... آن روز چهارده ساعت به طور بی امان و بی وقفه توسط افراد مختلف بازجویی شدم. آن هم بدون آمادگیِ قبلی، بدون وکیل، بدون احضاریۀ قانونی از مرجعِ قضائی، بدون فضای مناسب برای بازجویی، بدون آنکه مرا برای بازجویی خواسته باشند... اتاقکِ کوچک به گونه ای طراحی شده بود تا بازجوها را نبینم. یک میز و صندلی با دیواری در روبرو که شیاری در زیرش بود تا بتوانیم برگه های بازجویی را رد و بدل کنیم.
با تهدید، فشار و توهین به انحای گوناگون میخواستند که هر آنچه را آنها دیکته میکنند به عنوانِ اعترافاتم بنویسم... یک سوال به گونه های مختلف طرح میشد تا سرانجام هرآنچه بابِ میلِ خودشان است را بنویسم و امضاء کنم... و به اجبار صدها صفحه اعترافِ دروغین...!
... البته متأسفانه به دلایلی از ذکرِ جزئیات معذورم... تعهداتی که به صورتِ غیرقانونی و غیرانسانی گرفتند. برگه هایی را که با چشم بند، انگشت زدم!... و حقِّ قانونیِ یک انسان، که زیرِ پا گذاشته شد. یکی از تعهدات که قبل از خروج با تأکید گرفتند این بود که فعلا هیچ نوع کار و فعالیتی نکنم و دربارۀ این اتفاقات به هیچ وجه، چیزی نگویم.
لیکن این نوع بازجوییها و بازداشتها که به صورت کاملا غیرقانونی، غیر انسانی و غیرمتعارف بود، جرم محسوب میشود و نه افتراهای ناروایی که به من نسبت دادند...
چند روز بعد، مجددا به همان ساختمانِ قدیمی، احضار شدم؛ البته با این تفاوتها که اینبار فقط خودم بودم و اینکه اتهامات، صرفا به حیطۀ شغلی ام مربوط نمیشد و یک فرقِ عمده نیز اینکه پس از بازجویی نگهم داشتند... بازداشتگاه که چه عرض کنم! بیشتر به سیاهچال شباهت داشت! و به یک بازداشتگاهِ حرفه ای نمیماند! عاری از دربرگیریِ حقوقِ افراد بازداشتی و زندانی بود. با "چشم بند" میتوانستم اندکی زیرپایم را ببینم. در حیاطِ پشتی کنارِ دستشویی، اتاقی بود که به سیاهچال راه داشت و شاید با کاربردهای دیگری هم از آن استفاده میشد.
در یکی از روزهای بازداشتم که مدام و بدون استراحت، ساعتها بازجویی میشدم، یکی از به اصطلاح بازجوهایم که خودش را "موسوی" معرفی کرده و برخلافِ بقیه، سعی مینمود با ظاهری مهربان برخورد کند و ضمنا تنها کسی بود که میتوانستم چهره اش را ببینم، درباره نامۀ دعوت به همکاری از خارج از کشور سوال میکرد و اصرار داشت که قرار بوده در امریکا برای عده ای کار کنم! هرچه فکر کردم به ذهنم نرسید که کدام نامه را میگوید!... تنها هنرشان این بود که ارتباطاتم را به طور کامل زیر نظر داشتند. مرا ساعتها در همین باره بازجویی کرد تا اینکه گفتم: «من هرگز از امریکا چنین دعوتی نداشته ام، ولی شما که هر اتهامی را نسبت میدهید این یکی را هم خودتان بگویید تا برایتان بنویسم.» او که میکوشید خونسرد باشد، با عصبانیت، نامه را جلویم انداخت تا بدانم آنها همه چیز را میدانند!!!... در کمال شگفتی به نکتۀ مضحکی برخوردم که باعث شده بود ساعتها وقتش را تلف کند؛ در پاسخ بر روی برگۀ بازجویی نوشتم: «اگر در منزلتان کودکی دارید که به کلاس اول دبستان میرود، این نامه را نشانش دهید تا به شما بگوید یونایتد استیت با یونایتد کینگدام فرق دارد.(!)» ...بیچاره موسوی گمان کرده بود هرکشوری که اولش "یونایتد" داشته باشد، امریکاست!... یادآوریِ اینکه بعدش چه بر من گذشت _تا بیاموزم به بازجو که شغلِ مقدسی دارد(!)، نباید اساعۀ ادب کنم_ دشوار است... آن شب را تا صبح در دستشوییِ بازداشتگاه، محبوس بودم...
... از آن زمان تاکنون دیگر به بازجوییها و بازداشتهای متناوبِ غیرقانونی در کمیته دفتر پیگیری وزارت اطلاعات عادت کرده ام. گاهی نیز در طول بازداشت، مرا با خودرو برای بازجویی به ساختمانِ دیگری میبردند که نمیدانستم و نمیدانم کجا بود! آخرین بار پاسپورتم را توقیف کردند!... کاملا برایم طبیعی شده که در تماس باشند و با تزویر "عمل به تعهداتم" را گوشزد کنند! تعهداتی که هرگز خود را ملزم به رعایتش نمیدانم. چون همواره پیروِ قوانین مملکتی حرکت نموده و به عنوان یک ایرانی و فردی از خانوادۀ شهید که شهدای بسیاری را تقدیم به انقلاب کرده ایم، خود را مطیعِ قانون اساسی ایران دانسته و تحتِ هیچ شرایطی حاضر به نقضِ آن نیستم. احضارها، بازداشتها و اعترافاتی که تحت فشار و شکنجه گرفته شد، کاملا مغایر با اصل سی و هشتم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران بود و اتهاماتم در منافات با اصل بیست و ششم و بیست و هفتم از همین قانون که بر آزادیِ انجمنهای صنفی و اقلیتها تأکید ورزیده است.
خرداد امسال که همنسلانمان به افتخارِ آمدنِ "دولت تدبیر و امید" نجوای «سر اومد زمستون» سرمیدادند، هرگز تصورش را نمیکردم که وزارتخانۀ اطلاعاتِ همین دولت، چنین بی تدبیریِ مأیوس کننده ای را به روحیۀ حساسِ نسلِ جوانِ عرصۀ فرهنگ و هنر نشان دهد که موجب بی اعتمادی نسبت به مسئولین امنیتی شود.
علیرغم اینکه تا امروز هیچ کسی را از وضعیتم مطلع نکرده بودم، اما در عینِ ناباوری، افرادِ بسیاری از موضوعِ بازداشتم خبر داشتند... و سندیکایم که مثل کوه، پشتم ایستاد تا به کوچکترین حرمان مبتلا نشوم.
تاکنون در ازای رنجی که رفت، سکوت کردم اما سکوت در برابر هرنوع ظلم و بی قانونی، همپایۀ رذالتِ ستمگران است که عملاً و علناً عدالت و قانون اساسی را نادیده میگیرند. بنابراین قطعا شکایتم را از طریق دیوان عدالت اداری، پیگیری خواهم کرد. حتی بدونِ وکیل. گرچه امیدی برای رسیدگی به این پرونده ندارم، اما وظیفۀ قانونی و شهروندیِ خود میدانم که دستگاهِ قضاییِ کشورم را از آنچه که در بازداشتگاهها و اقرارگاهها میگذرد، آگاه سازم... فشار در شرایط نامتعارف هرگز موجب تغییر عقیدۀ انسان نخواهد شد بلکه صرفاً تلنگری است تا ضعفِ زیرپاگذارندگانِ قانون را بهتر بشناسیم و نسبت به برخورد با عدالت شکنان، هوشیارتر باشیم.
...
...چنانچه هر ظهر و هر غروب به خیابان صبا برویم، بانویی مهربان را خواهیم دید که سالهاست در سرما و گرما می آید تا غذای گربه های این خیابان را بدهد و هیچ مانعی نمیتواند او را از آمدن در این ساعات بازدارد. چه زیبا همۀ گربه ها را میشناسد و چه هنرمندانه با عدالت به آنان غذا میدهد که هیچ کدام به غذای دیگری طمع نکند. این بانو چه راحت مهربانی را به جانِ زندگی می نشاند! محبتش مرا به یاد معلمی می اندازد که هرگز ما را بخاطر بیسوادی و بی تجربگی نکوهش نمیکرد بلکه همواره شوقِ کوشش برای زیستن را در ما جلوه گر میساخت. زنده یاد پرویز شهریاری که خودش هفت بار به زندان افتاد و بارها شکنجه شد ولی هربار که از شکنجه گرانش سخن میگفت به جای کینه ورزی، افسوس میخورد که چرا آنان از آموزشِ صحیح محروم بوده اند!... اما منِ بسیار کوچک، موسوی را به دلیلِ آنکه انگلیس و امریکا را از هم تشخیص نمیداد، تحقیر کردم! احتمالا اگر معلم فقیدمان متوجه میشد، دلش از رفتارم میگرفت... شاید دیگر موسوی را نبینم تا از او عذرخواهی کنم، اما امیدوارم آن بازجوی ناآگاه، مرا بابتِ این مسئله ببخشد؛... البته شکایتم از او و همکارانش همچنان پابرجاست.
یقین دارم عمرمان به قدری طولانی خواهد بود که روزی را شاهد باشیم که به جای این ساختمانهای مخوف، مدرسه ها ساخته میشود تا انسانهای فردا، چنان قربانیِ فقر نگردند که بخواهند در مقابلِ ارعابِ همنوعانِ خود، دستمزد بگیرند.
دیروز مجددا تماس گرفته بودند و باز به همین ساختمان احضارم کردند؛ درخواستشان غیرقانونی بود، پس اینبار نرفتم... و تهدیداتی که متوجهم شد...
هرچند امروز هوا تاریک است، اما به قول دکتر آریانپور:
روز ما فرداست، فردا روشن است
شام تیره، بام را آبستن است

میلاد درویش
مستندساز
و عضو سندیکای کارگران فلزکار مکانیک
25/9/1392

حکومتِ اسلامی کودَک آزارِ رَوان پَریش را تَبرئه و وبلاگ نویسِ آزادی خواه را می کُشَد!

تَبرئه پیرمردِ متجاوز در دادگاهِ اسلامی:

به گزارشِ روزنامه خراسان؛ دادگاه انقلاب مشهد، مَرد ۶۰ ساله ای که مُتهم به تجاوز به “۶۰ دختر دانش آموز مشهدی” شده بود را از اتهام “افساد فی الارض”، تبرئه کرده است. این روزنامه نوشته است: این مرد ۶۰ ساله که به آزار جنسی و جسمی حدود ۶۰ دختر بچه خردسال ۶ تا ۱۰ ساله اعتراف کرده بود، پس از محاکمه در دادگاه انقلاب از اتهام افساد فی الارض تبرئه شد اما با اعتراض دادستانی مشهد به رأی مذکور، این پرونده برای رسیدگی دقیق تر به دیوان عالی کشور ارسال شده است.
دَر رژیم اسلامی یک وبلاگ نویس آزادی خواه زیر شکنجه جان می دهد و یک روان پریش تجاوزگر از حکم اعدام رهایی پیدا می کند؛ این است عدالت اسلامی حکومت امام زمانی!
روزنامه خُراسان یادآوری کرده که اِسفند سال ۹۰ مرد ۶۰ ساله ای که با پیکان سفید رنگ دختران دبستانی را به بهانه پرسیدن آدرس سَوار خودرو می کرد و با کشاندن آنان به حاشیه شهر مورد آزار و اذیت قَرار می داد. پَس از شکایتِ خانواده تعدادی از دختران دَستگیر و در شعبه ۸۰۹ مجتمع قضایی قدوسی مشهد مورد بازجویی قرار گرفت.
پَس از آنکه تعداد زیادی از قربانیان که حدود ۶۰ نفر بودند او را شناسایی کردند و متُهم نیز به صراحت آزار جسمی و جنسی دختران خردسال را پذیرفت و بازپرس پرونده اتهام افساد فی الارض را به وی تفهیم کرده بود. این مَرد ۶۰ساله با اتهاماتی از قبیل مفسد فی الارض، ۶۰ فقره کودک آزاری جسمی و جنسی، ایراد صدمه بدنی عمدی به کودکان، ۶۰ فقره آدم ربایی با وسیله نقلیه و ارتکاب اعمال منافی عفت به عنف و اکراه روبه رو شد، اما “قاضی دادگاه انقلاب” مشهد به دَلیل ابهام قانون درباره مصادیق افساد فی الارض، او را از این اتهام تبرئه کرده است.

- قَتلِ سَتار بهشتی به جُرم وبلاگ نویسی:

پیشتَر دَر مَقاله ای که آن را تَقدیمِ سَتار و بهشتی و خانواده داغدارَش نمودم، نوشتم که: “ستار بهشتی یک وبلاگ نویس و فعال مجازی بود که روز سه شنبه نهم آبان ماه، مامورین امنیتی با هجوم به یکی از محله های رباط کریم وی را دستگیر نموده و به مکان نامعلومی انتقال دادند. ستار یک کارگر ساده و نان آورِ خانه بود که از مادرِ بیمار و سالخورده اش مراقبت می کرد.
به راستی باوَرش سخت است؛ جوان سالم و با اخلاقی که به گفته خواهر داغدارش: “تمامی اهالی محل رویِ سرِ ستار قسم می خورند و به پاکی وی شهادت می دهند”، کارگر ساده ای که از مادر پیرش در یکی از مناطق فقیر نشین تهران نگاهداری می کند، به جُرم مقاله نویسی و فعالیت در فیسبوک، بازداشت شده و در طیِ یک هفته، راهی گورستان می شود.!
واقعن درباره میزان شقاوت، قصاوتِ قلبی و بی شرافتی حاکمانِ ایران زمین چه می توان گفت؟ آیا واژه ای هَست که تمامیِ پَستی ها و بی اخلاقی های این جماعتِ مذهبی و خدا تَرس را به روشنی توصیف کُند؟ به گمانِ نگارنده هیچ کلمه ای را نمی توان یافت که یارایِ وصفِ درجه جَهل و ستمکاریِ این قومِ اِسلام پَناه باشد.
سَتار بهشتی، محمد مُختاری، کیانوش آسا، ندا آقا سلطان، صانع ژاله، شَبنم ها، امیر ها و هزاران هزار تَن دیگر از فرزندان پاک و آزادی خواه و بی گناه این آب و خاک را تَنها به جُرمِ عدالت جویی شان سَر به نیست کرده و راهیِ سینه قبرستان می نمایند و حتی به سنگ گورهای شان رحم نمی کنند؛ اما یک جنایتکارِ کودک گَرایِ متجاوز را این چنین از مَرگ می رَهانند.
فرتور محمد مختاری آن جوان دانشجو و آزادی خواه را نشان می دهد که به دست حکومت اسلامی، جوان مرگ شد! چگونه است که قَتل این جوانان بی گناه و عدالت جو شایسته است ولی صدور حکم اعدام برای یک تجاوزگر روان پریش، نیاز به بررسی و تحقیق بیشتر دارد؟

- چاقو دسته خود را نمی بُرد:

اما چرا یک پیرمرد رَوان پَریشی که به چَند دَه دختر بچه تجاوز کرده و به کابوس شبانه آن فرشتگانِ بینوا بَدَل شده، اینچنین از مجازاتِ “مفسد فی الارض” بودن که همانا “اعدام” است، رَهایی می یابد ولی دستگاهِ قضایی این رژیم ضد انسانی، آزادی خواهان، روشنفکران و فرهیختگانِ ایران زمین را به آسانی مُرتد و محدور الدم و کافر خوانده و حُکمِ اعدام شان را صادر می کُند؟
پاسُخ اینجاست که یه قولِ یادوراه مشهورِ پارسی “چاقو هیچگاه دسته خود را نمی بُرد…”؛ این جمله بدان مَعناست که دادگاهِ اسلامی و سیستمِ قضایی یک کشور که حکومتش به دست روحانیون بی شرافتی اُفتاده که همه آنان دُچار بیماری های جنسیِ می باشَند، هیچگاه حُکم مرگِ یکی از همکارانِ متجاوز خود را صادر نمی کنند!
بی هیچ تَردیدی مَردِ تجاوزگری که شَصت دختر بچه مدرسه ای را قُربانی هَوس های خود نموده، دارایِ اَخلاق و مَرامی آخوندی است زیرا که ملایان و مذهبیون ایران زمین نیز دَر حال تجاوز به زَنان و مردان این سرزمین و حقوق انسانی شهروندان این کشور می باشند و سه دهه است به این اَمر ضد انسانی مشغولنَد.!

- مَرگ خوب است بَرای هَمسایه:

نگارنده یکی از مخالفینِ سَر سختِ مجازات اعدام است و همانطور که پیشتر بارها و بارها نوشته: “اعدام به معنایِ ستاندن جان یک انسان است؛ آدمی هر چند خطاکار و گمراه و جنایتکار، شایسته کشته شدن به دست انسان های دیگر نیست.
از آنجایی که آخوند خود زنبازه و متجاوز است و همواره به دنبال کودکان و زنان ایرانی است، یک فردی که به شصت دختر بچه تجاوز کرده نیز تبرئه شده و رها می گردد! این است چگونگی عملکرد سیستم قضایی حکومت اسلامی!
اگر فَردی قَتلی مرتکب شده و جان یک یا چند نفر را گرفته، شاید در نظر مردمان شایسته زنده ماندن نباشد ولی آنچه منطق و انسانیت حُکم می کند این است که وی خطاکار است و بایستی مجازات شود. مجازاتِ اعدام برای افرادِ خاطی فقط در کشورهای عقب افتاده و اسلام زده به چشم می خورد و ممکن نیست که در یک کشورِ سکولار دموکرات و متمدن با سطح فرهنگی بالا و جامعه ای با سواد و مُدرن، قوه قضاییه دستور به اعدام و قتلِ انسانی را بدهد.”
هر چَند که نگارنده مخالفِ حُکمِ اعدام و قانونِ خجالت آور قصاص است اما باید این سوال را پرسید که چرا دستگاه قضایی اسلامی، دَر صادر کردن حکمِ اعدام برای جوانان آزادی خواه ایران زمین از هیچ فُرصتی غافل نشده و کَمترین ارزشی بَرای شرافت و کرامت انسانی شان قائل نیست ولی زَمانی که نوبت به اعدامِ یک متجاوز رَوان پَریش می شود، جوهرِ قَلم های شان خُشک شده و نیاز به تحقیق و بررسی بیشتر دارند؟
اینجاست که آدمی به یادِ آن یادواره مشهور پارسی می اُفتد که می گوید: “مَرگ خوب است اما بَرای هَمسایه”؛ امضایِ حکم اعدام و قصاص و صدور فتواهای ارتداد و محدور الدمی برای آزادی خواهان و عدالت جویان ایران زمین خوب است و در صدورشان جایِ هیچ شَک و تردیدی نیست اما نوبت به اعدام یک متجاوزِ پدوفیل که می شود، به تحقیق و بررسی بیشتر نیاز است و ناگهان آن جنایتکار تبرئه می گردد!


فضول محله 

پیام دکتر محمد ملکی,مراسم ختم مادر و همسر امیر رضا (پیمان عارفی)



" ... هدف این حرامیان از تبعیدت به زندان مسجد سلیمان و رفت و آمد اقوامت در این راه طولانی و پر خطر همان بود که امروز شاهد آن هستیم. نفرین بر این همه قساوت. از خدای بزرگ برای تو صبر و مقاومت و برای نظام ولایی ننگ و عقوبت آرزو دارم... "

اى توده غافل، اندکی بیندیشید! این ملایان جز نگهداری دکان خود نمی‌خواهند...



قسمتی‌ از دفاییات احمد كسروى ( 1324)، 

اى توده غافل، اندکی بیندیشید! این ملایان جز نگهداری دکان خود نمی‌خواهند. 

اینان همان مردم رسوایی هستند که با هر چیز تازه‌ای که برایِ بیداری و هشیاری مردم مفید باشد مخالفت میکنند، با مشروطه مخالفت کردند، با مدرسه مخالفت کردند، اکنون هم که با ما که می‌خواهیم به یکباره دکان اینان را ببندیم به مخالفت آغازیده اند.

افسوس ما در ایناست که اینان شما را علت اجرایِ نیت سو خود میکنند و خودشان را در پناه نادانیها و بی‌ خردیهایِ شما نگاه میدارند. به خود آئید، دوست و دشمن خود را بشناسید، بیایید نوشته‌هایِ ما را بخوانید، ما دلیل‌هایِ بسیاری توانیم آورد که این ملایان و مفتخوران درد دین ندارند و در بند شکم و دکان خود هستند.