تا به کی من و تو و ما و شما ، تماشاگر بی رگ و جان در برابر ستم زدگی و رنج دیده گی، شکنجه گری، تجاوزگری، به دار آویختگی، سنگسارگری هم میهنان بی گناه خود باشیم و هنوز هم، از بی رگی و بی جانی، بسان مردگان، دم بر نیاوریم؟ از بام تا شام؛ شب و روز، ماه به ماه، سال به سال؛ آوای جانسوز خواهران و برادران و فرزندان گرفتار در چنگال اهریمنان قرآنی و اسلامی را می شنویم " ولی همچنان ایستاده و گیج و گنگ، بخون و خاکستر کشیده شدن سرزمین ایران و مردمش را می بینیم و می پذیریم و می سازیم!! *** اظهارنظر و اعتراض صدها نفر به اعدام امروز و تشریح عکس از زبان کنشگران در صفحات فیس بوک امروز صبح دو جوانی که مستحق اعدام نبودند در ملا عام اعدام شدند. اعدام انها با دلایل و مدارک مفصل و مشروحی که پیش تر در صفحه وبسایت شخصی ام منتشر نموده ام کاملا برخلاف قانون بوده است. اما امروز عکس های منتشر شده از صحنه اعدام تکان دهنده بود به طوری که هزاران نفر در خصوص ان در صفحه فیس بوک اظهارنظر کردند که بسیاری از انها را در این پست به نظر گرامیتان می رسانم: کیانوش سنجری : این که هیجان تماشای صحنه ی اعدام است؛ اگر صحنه ی استریپ تیز یکی مثل جنیفر لوپز بود البته که مردم بیشتر از این ها جمع می شدند، نمی شدند؟ امید حبیبیان: تماشای اعدام؛ انحطاط مردمی که به تماشای اعدام می روند، ملغمه ای ست از کنجکاوی، نیاز به هیجان بیمارگونه و البته ناآگاهی و فرهنگ بدوی که جمهوری اسلامی رواج داده است. وحید پور استاد: من از مخالفان اعدام هستم. آن را خشونتی غیر انسانی می دانم که می خواهد علیه خشونت انسانی دیگر استفاده شود. این عکس را که نگاه می کردم بیش از انکه نسبت به این زورگیران جوان و خشن احساس تنفر داشته باشم احساسی دردآور و غمانگیز دارم با وجود اینکه می دانم این زورگیران چه رفتار کثیفی داشته اند/ جوان زورگیر سرش را بر شانه ماموری گذاشته و اشک می ریزد که می خواهد تا دقایقی دیگر او را اعدام کند و چه برخورد انسانی دارد ماموری که دستش را بر شانه فرد اعدامی گذاشته/ گویا هر دو می دانند که قربانی یک سیستم هستند./ عکسی بی نهایت پر از حرف. مسیح علینژاد: حکومتی که مردمش به حال زور گیران گریه کنند نوبر است....از صبح چنان غم متناقضی افتاده به جانم که اگر آن مامورِ مرگ را می دیدم من هم یک دل سیر روی شانه هایش گریه می کردم. عجیب دلم گرفته برای تنهاییِ خودمان....ما عزادارانِ مجازی و شما تماشاچیان حقیقی. من این مردم را نمی فهمم.. نبوشا بقراطی: گناهكار قصّه حتماً مى خواست اشك هاى آخرش روى شانه هاى مادرش باشد؛ پدرش، يا عشقى ممنوع. جلّادش حتماً مى خواست براى معدوم، فقط یک دژخیم سياه پوش ناآشنا باقى بماند، تا مجبور نباشد دست پُرجَبرش را به اطمينانى موهوم روى شانه اش بگذارد... واژه ها مى كُشند ابهت كریه اين لحظه را... خوب گفته بود كسى كه گفت يك تصوير هم سنگ هزار واژه است... نیما جعفری: در سوگ طنابی نشسته ام که با تن تنهایت گریه می کند/در سوگ زورگیری نشسته ام که سرش را روی شانه مامور اجرای حکم گذاشته /در سوگ مامور اجرای حکم نشسته ام که زورگیری سرش را روی شانه اش گذاشته/در سوگ پارکی به نام «ایرانشهر» نشسته ام که از رستورانش دیگر نمی شود غذاهای گیاهی برداشت/ نه نقابت را برندار،می خواهم در سوگ خشمی نشسته باشم که خشم است/ایران است کامبیز حسینی: این تصویری تکان دهنده از اعدام ها ی امروز جلوی خانه ی هنرمندانه . جایی که جلاد شونه هاش رو میده به اعدامی. این حرفی که می زنم دیگه این ور آبی نیست. پشت گود ننشستم والله الان. این دوتا جوون رو الکی اعدام کردند تا درس عبرتی بشه برای بقیه. اینا قربانی شدند و اصلا حکم کاری که اینا کردن اعدام نبود. زرتی یه محاربه بستن به اینا تا بکشنشون. مشکل زورگیری با اعدام این دو نفر جلوی خانه ی هنرمندان حل نمیشه آقای عدالت گستر جمهوری اسلامی. حساب آدمایی که رفتند سر صبح با تخمه و آجیل اعدام تماشا هم جداست. اون هم یه درد دیگه است. احمد باطبی: نا گهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقت رفتنت باشد... مردهم گریه می کند وقتی،سرمن روی دامنت باشد بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست ازتوودنیات واقعا عاشق خودت باشی،واقعا عاشق تنت باشد روبرویت گلوله وباتوم،پشت سر خنجر رفیقانت توی دنیای دوست داشتنی،بهترین دوست دشمنت باشد دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی بعد در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد چمدانی نشسته بر دوشت،زخم های به قلب مغلوبت پرتگاهی به نام آزادی،مقصدراه آهنت باشد عشق مکثی است قبل بیداری...انتخابی میان جبروجبر جام سم توی دست لرزانت،تیغ هم روی گردنت باشد خسته از ((انقلاب))و((آزادی))فندکی در میاوری...شاید هجده((تیر))بی سرانجامی،توی سیگار((بهمنت))باشد مهدی موسوی حقوقدانان جوان بدون شک این عکس تعابیر بسیاری می تواند از پدیده ی اعدام در سرزمین ما داشته باشد.متنی را اماده کرده بودم برای این مورد اما با دیدن این تصویر تمام متن ها و نوشته ها و نظرات حقوقی به ناگاه از ذهن و ضمیرم پاک شد.گویی انگار فاقد هرگونه تحصیلات و علم حقوقی هستم.(محکوم به اعدام سر بر شانه های جلاد می گذارد) حمیده آرمیده: علیرضا در گفتگو با خبرنگاران خود را بی گناه می دانست و گفت: «قبول دارم اشتباه کردم اما نمی دانستم حکمم اعدام است». مگر حکم دزدی اعدام است؟! سارا لقایی: انگار کن که باغچه مان باغ بی بریست حالم شبیه چوبه دار است وقت صبح حال کسی که دیرزمانی است شاد نیست حالم شبیه زخم عمیق کسی ست که چون پول کفن و دفن گران بود، ماند و زیست مردی که روی شانه ی مامور مرگ خویش در آخرین دقایق عمرش چنان گریست، درد مصوری است که در سینه های ماست اینگونه مست و مات به دیدار او نایست اول بهمن 1391 با درد استخوان نوشته ام این شعر را گلناز اسفندیاری: این آقا که از اعدام عکس یادگاری می گیره، اون دو جوانی که اعدام شدند و اون کسانی که اعدام را اجرا کردند، همه قربانی یک سیستم خشن هستند که فرهنگ خشونت را ترویج می کنه علیرضا قلی پور: خیلیها از اجرای حکم در نزدیکی خانه هنرمندان ناراحت هستند. اما انگار هیچکس برای زورگیری که سرش را روی شانه مامور اجرای حکم گذاشته ناراحت نیست، انگار هیچکس از اعدامشدن به خاطر یک گوشی موبایل و کمی پول ناراحت نیست، انگار هیچ کس متوجه حکم دادگاهی به مراتب خشنتر از زورگیری نیست. اغلب ناراحت، فقط برای خانه هنرمندان!!! با این احساساتِ لطیفِ «مکش مرگِ من» از چه چیز دفاع میکنیم. از صنفی به نام «هنرمندان»؟ از پارکی به نام «ایرانشهر»؟ از رستورانی با غذاهای گیاهی؟ یا اینکه هیچکدام؛ فکر کنم بیشتر باید از پارهشدن چرتمان ناراحت باشیم. امیرهادی انواری در وبلاگش نوشت: وقتی که من خواب بودم، یک اتفاق افتاد کی؟ صبح امروز کجا؟ خانه هنرمندان چگونه؟ دو نفر اعدام شدند عکس رو نگاه کنید، انگار متهم سرشو روی شونه مامور اجرای حکم گذاشته، ترس توی چشماش رو میبینید؟ فکر کنم خیلی نادر باشه این صحنه. نادر چون مامور اجرای حکم سر متهمی رو روی شونه خودش بگیره نادر چون متهمی که چند لحظه بعد قراره بمیره، هیچ پناهگاهی غیر از شونه مامور اعدامش نداره علیرضا صدر: سر به روى شانه هاى جلاد. اعدام بچه هاى متولد دهه هفتاد به جرم دزدى بيست دلار. به كجا مى رويم؟ تیرداد لنگدار: گزارش همشهری آنلاین از اعدام دو جوان در بامداد امروز، به جرم زورگیری در پارک هنرمندان تهران، گزارشی کامل و روشنگر است. بر اساس این گزارش: نخست اینکه در این منطقه فرهنگی - اداری تهران، بیش از 300 نفر برای تماشای اعدام تجمع نکرده بودند و شماری از این تعداد هم از بستگان دو محکوم بوده اند. دوم اینکه در این گزارش، جدای از تصاویر و شرح ماجرا و حواشی اعدام، در جدولی به طور خلاصه، به اتهامات دادگاه و دفاعیات متهمین و وکلای تسخیرشان پرداخته شده است که مطالعه آن، برای پی بردن به ابعاد ماجرا و پرهیز از داوری های شتاب زده، بسیار سودمند است. در جریان دادگاه به خوبی مشخص می شود که اگر ادعای تامین هزینه عمل مادر از سوی متهم ردیف اول، کذب است، ولی شرایط ناگواری که ناشی از فقدان هرگونه پشتیبانی مادی و معنوی از وی و افرادی چون اوست، از اینها مجرمانی چنین خلق می کند. در نهایت به عنوان کسی که طرفدار اعمال مجازات اعدام برای جرایم سنگین در شرایط اجتماعی خودمان هستم، باید این مهم را یادآور شوم که مجازات اعدام، با جرم ارتکابی این دو جوان بخت برگشته، تناسب نداشته است. ظاهراً قوه قضاییه قصد داشته است که با صدور این حکم، مجرمین و زورگیران دیگر را مرعوب کند. این که این اقدام تا چه اندازه موفقیت آمیز خواهد شد، هنوز معلوم نیست، ولی آنچه مشخص است این است که کار دادگستری، نسق کشی نیست. دادگستری می بایست بر اساس قوانین موجود مجرمین را مجازات کند و از اعمال مجازات هم باید اصلاح مجرم در نظر باشد و نه انتقام گیری. بدبختانه در این مورد، دو مجرم از فرصت بازپروری محروم ماندند، ولی امیدوارم که این فرصت بیش از این از مجرمانی که البته باید متناسب با جرمشان مجازات شوند، در صورتی که مرتکب جرایم سنگینی چون قتل نفس نشده باشند، دریغ نگردد. دهه پنجاهی ها علیرضا مافیها و محمد علی سروری به اتهام زورگیری در تهران: سحرگاه امروز بر خلاف قانون اعدام شدند! یکی از متهمین گفته بوده برای خرج عمل کلبه مادرش مجبور شده دزدی بکنه رک راست بگم من هم بودم و جایی نبود که برای مادرم کمک بگیرم این کارو میکردم!! جهت اطلاع عزیزان قاضیان و دادستانان فیسبوکی این دو نفر نه به خواهر شما تجاوز کردن نه به مادرتون اینو گفتم که اگر خواستید بگین اگر این به مادر تو تجاوز کرده بود چیکار میکردی این ربطی به تجاوز مادر و خواهر شما نداره ! رگ گردنتون الکی بالا نزنه نظر های احمقانه بدید! و از شما عزیزانی که تو پست هر اعدام بدون اینکه نه پرونده این اعدامی ها رو دیده باشید و یا داستان واقعی اون بدونید همینطوری حکم صادر میکنید میخواهم بپرسم حالا مگه شما 34 ساله به حق و حقوق مادرو خواهرتون تجاوز شده وقتی ارزش جون مادرتون نصف بیضه یک اخوند شد شما مگه چیکار کردی ؟؟ مادر و خواهر منم اگر بهش تجاوز شد همون کاری میکنم که تو این 34 سال همه ما کردیم ترو جان همون مادر و خواهرتون مثل این بچه های 8 ساله این سئوال احمقانه رو نکنید مگه نه اینکه مجرم هستند و جرمشون اعدام هست؟ خوب یک مشت بی پدر مادری که اسلاحه دادید ملت بکشن بگذارید بالا سر اینها بیل و کلنگ دستشون بدید آبادان و خرمشهر بعد ۲۵ سال بسازند !!برای مردم ورزقان که تو چادر هستند خونه بسازند! اون جاده شمال که ۲۰ سال هست میخواید بسازید تمام کنند! این همه انسانی که به هر بهانه ای تا امروز اعدام کردید اگر زنده بودند و با دست یک تیک خاک میکندند الان یک اتوبان ۵ لاین از بندر عباس تا تهران کشیده بودند!! یک مشت ملت وحشی عقب افتاده فقط میگن بکشید بکشید بکشید Secular Democracy & Human Rights For IRAN خون میچکد زناله بلبل در این چمن "" فریاد از تو گل که به هر خار خو کنی - ---- -- تو ای ستمدیده از بارش سنگسار ستمکاران سیاه دل قرآنی !! - تا به کی من و تو و ما و شما ، تماشاگر بی رگ و جان در برابر ستم زدگی و رنج دیده گی، شکنجه گری، تجاوزگری، به دار آویختگی، سنگسارگری هم میهنان بی گناه خود باشیم و هنوز هم، از بی رگی و بی جانی، بسان مردگان، دم بر نیاوریم؟ از بام تا شام؛ شب و روز، ماه به ماه، سال به سال؛ آوای جانسوز خواهران و برادران و فرزندان گرفتار در چنگال اهریمنان قرآنی و اسلامی را می شنویم " ولی همچنان ایستاده و گیج و گنگ، بخون و خاکستر کشیده شدن سرزمین ایران و مردمش را می بینیم و می پذیریم و می سازیم!! خسرو افسانه: نابود باد دیکتاتور لحظه اعدام امروز در پارک هنرمندان.... از بی تکیه گاهی متهم محکوم به اعدام شانه جلاد خودش رو تکیه گاه قرار میده... اختلاس گران درناز ونعمت ، زورگیران خرده پا بالای چوبه دار! دو متهم به زورگیری که زیر ۲۴ سال سن داشتند٬ سحرگاه یکشنبه (اول بهمن) در پارک هنرمندان تهران در شرایطی که کسی برای مشاهده صحنه اعدام آنها از پنجره به بیرون سرک نکشیده بود٬ به دار آویخته شدند. زنان و کودکان نیز در صحنه اعدام این دو نوجوان حضور نداشتند. جمهوری اسلامی مدتهاست نمایش علنی خشونت دولتی در جامعه را با اجرای احکام اعدام و شلاق آغاز کرده و روز به روز نیز بر دامنه و کمیت آن میافزاید. اعدام این دو جوان میتواند نشان از آغاز بحران جدیدی در جامعه ایران باشد که مقامهای جمهوری اسلامی با این اقدام تلاشها برای کنترل آن را آغاز کردهاند. مردم ایران بر اثر ناکارآمدی روحانیون و اصرار علی خامنهای بر ادامه برنامه هستهای که تحریمهای گستردهای به همراه داشته٬ در وضعیت اقتصادی دشواری بهسر میبرند که همین مسئله باعث افرایش جرایم در جامعه شده است. آزاده اسدی: تف به شرافت نداشتتون ! وسط زمين ورزش و جلوي خانه هنرمندان اعدام.... بيزارم از دين شما.. زهرا پوربابا: ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ اﺯ اﻳﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭﺣﺸﻲ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭاﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻢ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪاﻥ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ اﻱ ﺑﺰﺭﮒ. ﻧﺨﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﺣﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﻛﻪ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻢ. ﻛﻪ ﭼﺮا ﺩﺭ ﻏﺮﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﻜﻨﻢ این متن را در بسیاری از صفحات فیس بوک می توان یافت: چه کسی می گوید که گرانی اینجاست؟! دوره ی ارزانی ست شرافت ارزان تن عریان ارزان و دروغ از همه چیز ارزانتر آبرو قیمت یک تکه نان و چه تخفیف بزرگی خورده است... ... قیمت هر انسان امیر را: امروز در جنایتی جان سوز دو تن از شهروندان کشورمان به جرم دزدی 17500 تومان با سلاح سرد در جلو چشم والدین و دوستانشان و ملت وحشی ایران اعدام شدند. این دو جوان حدودا 19 ساله در یک دزدی با سلاح سرد مبلغ 70هزار تومن را دزدیه بودند که سهم این جوان 19 ساله فقط 17500 تومان بود در حالی که مال باخته مال خود را پس گرفت و در سلامت سالم روحی و جسمی است و به هیچ وجه خواهان مرگ دو مهاجم نبود. من از قلب آسویش پیام می گذارم جایی که انسانیتی وجود ندارد و کشتن انسان ها تفریح نازی صفت ها شده است. من از جایی می نگارم که نه هیئت منصفه ای هست و نه دادگاه عادلی و دلشان خوش است که همه ماجرا بین 50 روز خاتمه پیدا کرد من از ضرب و شتم ها می گویم از جوانکی که هنوز پشت لبش سبز نشده از .... من از نیستی می نویستم از نفس کشیدن در جامعه ای که نفس کشیدن در آن سنگین است. من از توحشی سخن می گویم که دادگاه اتقلاب با قاضی صلواتی محبوب قلب ها اند و هیچ کس نمی پرسد چرا دادگاه انقلاب و قاضی صلواتی و محو هیولاسازی رسانه ای می شوند. پروردگارا کابوس اسلام کی به پایان می رسد به راستی که لیافت گوسفندانی که با اشتیاق به تماشای سلاخی می روند حکومت گوسفند هاست ای دوستان عزیز اگر روزی از این کویر وحشت گذشتید به شکوفه ها و باران سلام مرا برسانید که پایم در قفل و زنجیر هست یاد دو هم میهن و دو انسان با آرزوهای از دست رفته گرامی باد به شخصه یاد محمد علی سروری علیرضا مافیها را گرامی می دارم کاش خانواده این عزیزان می دانستند همه ملت ایران اینگونه نیستند مثل اقلیتی در نظام هیتلری که بعد از جنگ بار سخت عذاب وجدان را به دوش نمی کشند. طنز علیرضا رضائی : دوست عزیز شما برای چی تو این سرما از پنج صبح در این محل حاضر شدی ؟ // دوست عزیز : من آمدم اینجا که ببینم آیا راست است که میگویند مردم دسته دسته برای تماشای اعدام جمع میشوند یا نه که آمدیم اینجا دیدیم بله راست است . من واقعاً متأسفم برای این آدمها . آخر اعدام هم مگر تماشا دارد ؟ یارو بالای جرثقیل دارد تکنو میزند ما این پائین تماشا کنیم ؟ واقعاً زشت است . ببین ما با کیا شدیم هفتاد و پنج میلیون .......... رضا رشیدپور: تیک تاک ساعت ... دلار امروز چند است ؟ ... ساعت شش صبح ... مادرم بیمار است ... تیک تاک ساعت ... کودکی گرسنه است ... عجب ! چه جمعیتی !!! ... نان به نرخ مبادله ای ... تیک تاک ساعت ... شرف به نرخ روز ... دادگاه رسمی ست ... چه کسی دزدی کرده ؟ ... دلار امروز چند است ؟ ... عجب ! چه جمعیتی !!! ... متهم را آوردند ... تیک تاک ساعت ... چه جمعیتی !!! ... بخشش لازم نیست اعدامش کنید ... مادرم بیمار است ... گریه های متهم روی شانه های مامور اعدام ... تیک تاک ساعت ... چقدر روسیاهم من ... تمامش کنید |
۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه
خون میچکد زناله بلبل در این چمن "" فریاد از تو گل که به هر خار خو کنی
نقض دادرسی عادلانه و صدوراحکام اعدام برای ۵ فعال خوزستانی...
نقض دادرسی عادلانه و صدوراحکام اعدام برای ۵ فعال عرب خوزستانی: قوه قضاییه کمیته تحقیق مستقل تشکیل دهد کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران :به دنبال تایید حکم اعدام پنج فعال عرب اهوازی که گفته می شود از موسسات یا فعالان موسسه علمی-فرهنگی الحوار( به معنای گفت وگو) هستند، نگرانی از اجرای این احکام در میان فعالان حقوق بشر و مدنی افزایش یافته است. کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران از قوه قضاییه ایران می خواهد که احکام اعدام یاد شده را معلق و تحقیقات مستقلی را نسبت به روند دادرسی انجام شده در این پرونده و همچنین اظهارات متهمان در خصوص شکنجه در جریان تحقیقات به عمل آورد. سازمان عدالت برای ایران که مقرآن در لندن است و به مستندسازی موارد نقض حقوق بشر می پردازد در این خصوص نوشته است « محمد علی عموری (مهندس شیلات و معلم مدرسه)، هادی راشدی (فوق لیسانس شیمی کاربردی و دبیر شیمی)، هاشم شعبانی (دبیر ادبیات عرب و دانشجوی کارشناسی ارشد علوم سیاسی دانشگاه اهواز)، جابر آلبوشوکه (فوق دیپلم کامپیوتر و سرباز وظیفه) و مختار آلبوشوکه (شاغل در یک شرکت سنگ شکن)، از موسسان و اعضای فعال الحوار، در حالی به اتهام محاربه و انجام عملیات مسلحانه و اقدام علیه امنیت ملی، از سوی شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور به ریاست قاضی رضا فرج اللهی به اعدام با چوبه دار محکوم شده اند که در جلسات متعدد دادرسی، صریحا اعلام کرده اند که پس از ماهها شکنجه شدید، مجبور به انجام اعترافات دروغین درباره دست داشتن در عملیات مسلحانه و براندازی نظام جمهوری اسلامی شده اند.» بخشی از این اعترافات بار دیگر از شبکه پرس تی وی صدا وسیمای جمهوری اسلامی پخش شده است. صدور احکام برای پنج زندانی یاد شده در حالی صدور می گیرد که بسیاری از افرادی که با اتهام سنگین محاربه و حکم اعدام مواجه می شوند از روند دادرسی عادلانه و از جمله دسترسی به وکیل انتخابی بی بهره اند ودر جریان تایید حکم اظهارات این افراد در خصوص اینکه در جریان بازداشت مورد بدرفتاری و شکنجه قرار گرفته اند مورد تحقیق مستقل دستگاه قضایی قرار نگرفته است. زانیار و لقمان مرادی دو زندانی کرد که آنها نیز به حکم اعدام محکوم شده اند بارها با انتشار نامه اعلام کرده اند که در جریان روند بازجویی و تحقیقات مورد شکنجه قرار گرفته اند و حکم اعدام در حالی برای آنها صادر شده که تحقیقات مستقلی در خصوص روندی که منجر به اخذ اعتراف این دو به جرم انتسابی شده صورت نگرفته است. سازمان عدالت برای ایران در خصوص فعالیت های سازمانی که این فعال عرب در آن فعال بوده اند نوشته است: « “الحوار” به معنای گفت و گو است و نام آن، الهام گرفته از سیاستهای دولت خاتمی در مورد ترویج گفت و گوی تمدنها بود. این موسسه، یک گروه ثبت شده در سازمان ملی جوانان بوده که در سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۸۴، همایش و شب های شعر به زبان عربی و کلاسهای آموزشی و هنری برای جوانان عرب شهر رامشیر (خلف آباد) برگزار می کرده است. به دلیل عضویت تعداد قابل توجهی دبیر آموزش و پرورش در الحوار، کلیه شبهای شعر و جشن های آن در محل کانون، که یک تالار متعلق به آموزش و پرورش بوده برگزار می شده است. فعالیتهای این موسسه در پی اعتراضات وسیع مردمی اردیبهشت ۱۳۸۴ به تبعیض علیه مردم عرب و امنیتی شدن فضای استان خوزستان غیرقانونی اعلام شد و موسسان و اعضا و وابستگان به این موسسه، تحت تهدید و خطر قرار گرفتند. نزدیک به بیست عضو و فعال این موسسه، در بهمن ۱۳۸۹، دستگیر و در بازداشتگاه مخفی وزارت اطلاعات در اهواز ماهها تحت شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی قرار گرفتند تا به انجام عملیات مسلحانه اعتراف کنند.» کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران تا کنون به صورت مستقل با شاهدین درجه اول در این پرونده گفت وگو نکرده است اما با تاکید بر حق دادرسی عادلانه که بر اساس شواهد موجود و تحقیقات مجموعه ای از سازمان های حقوق بشر در پرونده فعالان عرب خوزستانی از آنها محروم شده است، خواستار تعلیق حکم و همچنین انجام تحقیقات مستقل در خصوص اظهارات مربوط به شکنجه و بدرفتاری در زندان به منظور اخذ اعترافات اجباری است. کمپین همچنین بار دیگر از عزت الله ضرغامی رئیس صداوسیمای ایران می خواهد که به نقض حقوق شهروندان از طریق نادیده گرفتن حقوق آنها در پخش اعترافات اجباری که توسط دستگاه های امنیتی صورت گرفته است پایان دهد. عدالت برای ایران که توانسته است با یکی از اعضای این موسسه که از افراد دستگیر شده بوده است گفت وگو کند در خصوص آنچه بر وی در دوران بازداشت رفته است آورده است: « یک عضو موسسه الحوار که از جمله دستگیر شدگان بوده است، به عدالت برای ایران گفت: “مرا با کابل می زدند، البته چشمم بسته بود ولی فکر می کنم کابل بود. صدای فریادهای بقیه را موقع رفتن به دستشویی یا وقتی از راهرو رد می شدم می شنیدم، صدایشان را می شناختم، مثلا صدای فریاد هادی راشدی را می شنیدم. تصور کنید هادی راشدی با آن جثه ضعیف و بیماری رماتیسم قلبی که داشت چقدر زیر آن شکنجه می تواند دوام بیاورد؟! با اینها رفتاری کرده بودند که با حیوان هم نمی کنند. شکنجه روحی هم از لحظه دستگیری شروع شد. از من می خواستند اعتراف کنم که الحوار – خود اطلاعاتی ها به ما می گفتند “حواریون”- با گروههای سیاسی خارج در ارتباط بوده است، اینکه ما کمکهای خارجی، پول و اسلحه از بیرون دریافت می کرده ایم، قصد براندازی نظام را داشته ایم و جاسوس کشورهای خارجی بوده ایم. در حالی که ما در موسسه با هیچ حزب و سازمانی، حتی احزاب داخل ایران هم همکاری نمی کردیم.» پیش از این شبکه پرس تی وی، بخش انگلیسی صداوسیمای جمهوری اسلامی در برنامه ای اعترافات اجباری دو تن از اعضای این گروه را پخش کرده بود. این درحالی است که این فیلم پیش از آنکه حکم افراد یاد شده نهایی شود پخش شد. پرس تی وی پیش از این به خاطر پخش اعترافات اجباری مازیار بهاری روزنامه نگاری که بعد از وقایع پس از انتخابات ۱۳۸۸ به زندان رفته بود مجوز پخش خود را در انگلیس از دست داده بود پس از آنکه از پرداخت جریمه ای که برای این شبکه در نظر گرفته شده بود خودداری کرد. برنامه «حملات خونبار گروه های تروریست الاحواز در ایران» (Al-Ahwazi terrorist groups bloody attacks in Iran)، اعترافات هادی راشدی و هاشم شعبانی، دو تن از اعضای موسسه یاد شده را نشان می دهد که در آن « هادی راشدی به عنوان مسئول شاخه نظامی گروه موسوم به المقاومه الشعبیه معرفی می شود. به نوشته عدالت برای ایران ، برای ۱۳ نفر از دستگیر شدگان الحوار، کیفرخواست صادر شد که پنج نفر از آنان توسط سید محمد باقر موسوی، قاضی شعبه ۲ دادگاه انقلاب اهواز، بدون اینکه کوچکترین تحقیقی در مورد ادعای این متهمان مبنی بر شکنجه شدید توسط ماموران وزارت اطلاعات و در بازداشتگاه مخفی این نهاد امنیتی بکند، در خرداد امسال، ۱۳۹۱، به اعدام و چهار نفر به حبس های طویل المدت محکوم شدند. این حکم در حالی صادر شد که هیچیک از متهمان پیش از جلسه دادرسی حق ملاقات با وکلای خود را نداشتند. در واقع متهمان این پرونده نه تنها از حق برخورداری از دادرسی منصفانه بی بهره بوده اند بلکه مقامات امنیتی مسئول شکنجه و اعتراف گیری اجباری از آنان نیز از مصونیت کامل برخوردار بوده اند و هرگونه حق دادخواهی از متهمان سلب شده است. این سازمان به نقل از یکی از بستگان محکومان به اعدام که به دلایل امنیتی نخواست نامش فاش شود نوشته است: «ما به ملاقات قاضی پرونده رفتیم و او گفت اگر دست من بود، همین الان همه اینها را تبرئه می کردم اما من نیستم که حکم می دهم، اطلاعات حکمها را تعیین می کند.» این حکم که در تاریخ ۱۷ آبان ۱۳۹۱ به شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور ارجاع شده، به شکل خارج از نوبت رسیدگی و پس از گذشت کمتر از دو ماه، عینا مورد تایید قرار گرفته است. این در حالی است که روند رسیدگی به پرونده ها در شعب دیوان عالی کشور بسیار طولانی و گاه، چند ساله است. مجازاتهای سنگین حبس چهار تن از اعضای دیگر موسسه الحوار نیز از سوی قاضی فرج اللهی، رییش شعبه ۳۲ و قاضی قائم مقامی و قاضی لطفی، مستشاران شعبه، عینا تایید شده است. از جمله رحمان عساکره، فارغ التحصیل شیمی که در زمان دستگیری، مدیر یک دبیرستان در رامشیر (خلف آباد) بوده است، به بیست سال حبس در تبعید در زندان های استان خراسان محکوم شده است. قاضی عالی رتبه، رضا فرج اللهی، رییس شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور، دارای مدرک دکترای حقوق جزا و جرمشناسی سابقه تایید احکام متعدد اعدام زندانیان سیاسی را دارد. وی از جمله، احکام اعدام سعید ملک پور و وحید اصغری، فعالان اینترنتی را که هم اکنون در زندان اوین به سر می برند، تایید کرده است. | |
کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران | |
از گم شدن ۱۰ روزه پدر ستار بهشتی تا ....
از گم شدن ۱۰ روزه پدر ستار بهشتی تا برنامه ریزی برای فرسایشی نمودن پرونده قتل در راستای تبرئه قاتلان ستار بهشتی، و همسو با سناریوی گرفتن رضایت از والدین ستار جان باخته راه آزادی ؛ از ۱۰ روز گذشته سحام از گم شدن پدر ستار مطلع گردید. طی این مدت، با تحقیق از ساکنان محل، این اطلاع حاصل شد که آخرین بار چند لباس شخصی به منزل پدر ستار مراجعه و بیرون درب منزل با وی در حال صحبت بودند. این آخرین باری بوده که افراد محلی، وی را دیده بودند. طی ده روز گذشته، خانواده ستار بهشتی، با مراجعه به بیمارستان ها و … به دنبال یافتن پدرشان بودند. نهایتا پس از ناکامی در یافتن پدر، به کلانتری مراجعه کرده و گم شدن وی را گزارش می کنند. سرانجام روز گذشته ماموران طی تماسی، خانواده بهشتی را به کلانتری رباط کریم فرا می خوانند تا خبر یافتن پدر را به آنان بدهند. در بدو ورود به پاسگاه، خانواده ستار بهشتی، با مامورانی مواجه می شوند که در حال فیلم برداری از آنان بوده و تمام مراحل حضور و ملاقات با پدرشان را فیلم برداری می نمودند. در آن میان، حتی ماموران لباس شخصی که پس از مراسم چهلم، با حمله به خانواده ستار بهشتی، ضمن ضرب و شتم مادر وی، حجاب از سر سیده سحر بهشتی، خواهر ستار؛ کشیده بودند نیز حضور داشتند. لازم به توضیح است، در نخسین روزهای کشته شدن ستار، پدر وی به علت شوک ناشی از این فاجعه؛ تحت فشار شدید عصبی قرار گرفته بود. لذا بازپرس پرونده، دستور داده بود پدر ستار را در یکی از بیمارستان ها بستری کنند اما پس از چند روز و به ناگاه، وی را مرخص نمودند. همچنین در همان روزهای نخستین، ماموران با احضار مادر و نیز برادر ستار به پلیس امنیت، برای گرفتن رضایت، آنان را تحت فشار گذاشته و با تهدید به بازداشت خواهر و برادر ستار، آنان را به امضاء رضایت نامه محضری مجبور کردند. در این میان، تنها رضایت پدر ستار بهشتی باقی مانده بود. پدر ستار بهشتی با امضاء یک وکالت نامه رسمی به خانم گیتی پورفاضل، وکیل خانواده ستار بهشتی؛ برای پیگیری پرونده پسرش، وکالت داده بود و وی نیز با تنظیم شکایت نامه ای از طرف پدر؛ خواستار رسیدگی به پرونده ستار بهشتی و مجازات قاتل و یا قاتلین وی شده بود. متاسفانه، در همین زمینه بازپرس پرونده، به دنبال اعلام حجر از سوی وکیل خانواده بهشتی برای پدر ستار بوده اند. بازپرس مدعی است که پدر ستار دچار آلزایمر شدید است و لذا باید برای وی تقاضای “حجر” داده شود. “حجر” یعنی عدم توانایی قانونی شخص در اعمال و اجرای حق خود است. این درخواست بازپرس پرونده، با مخالفت خانواده ستار و وکیل آنان روبرو می گردد. خانواده ستار، مشکل پدر را ناشی از شوک قتل ستار می دادند. این اتفاقات پیاپی، حاکی از این سناریو است که بازپرس و نیروهای امنیتی دخیل در پرونده، برای بی اثر نمودن شکایت خانواده بهشتی و پس از گرفتن رضایت اجباری از مادر خانواده؛ به دنبال این هستند که پدر ستار را به لحاظ روانی، بیمار جلوه دهند تا روال رسیدگی به این پرونده، فرسایشی و زمان بر شده و از ارسال آن به دادگاه خودداری کنند. و یا اگر به دادگاه ارسال شد، با ارائه مدارک بیمارستان و ماجرای ساختگی گم شدن پدر ستار به علت آلزایمر و فیلم برداری از لحظه دیدار خانواده با پدر ستار در کلانتری؛ وکالت وی به وکیل را، جعلی و غیرقانونی اعلام کنند. طبیعی است که نیروهای اجرایی امنیتی و بازجویان، تمام تلاش خود را برای عدم نتیجه گیری این پرونده به کار خواهند بست تا همچنان دایره امن خود را محفوظ نگاه داشته و عرصه را برای برخوردهای خشن و غیر انسانی خود، باز نگاه دارند. امید است همانگونه که برخی مقامات و مسئولان، در پیگیری پرونده ستار بهشتی، در سخنان خود و مصاحبه هایشان، مدعی تام بودند، به عمل نیز پیگیری حقیقت و عدالت در این پرونده باشند. |
بهزیستی با گداپروری!
جمهوری اسلامی که به رژیمی گداصفت و گداپرور مشهور است، ناهنجاری بی بدیل دیگری را که بی شباهت به شرایط اجتماعی دو قرن پیش در انگلیس نیست، به نمایش می گذارد و آن اینکه سازمان بهزیستی که باید به بهبود زیست افرادی که به پشتیبانی های آن نیاز دارند، یاری رساند، مانند «فاگین» کودکان را برای گدایی سازماندهی می کند. *** بهزیستی با گداپروری! سازمان بهزیستی کودکان بی سرپرست را برای گدایی سازماندهی می کند! 30 دی- کیهان آنلاین- داستان های چارلز دیکنز، نویسنده انگلیسی، شرایط اجتماعی و دنیای فقر و ثروت در انگلستان قرن نوزدهم را که با سرعت و تناقض، دوران صنعتی شدن را سپری می کرد، به نمایش می گذارد که البته برای شخصیت های خوب داستان به خوشی پایان می یابند. «فاگین» شخصیت مشهور داستان «اولیور تویست» مردی است که کودکان بی سرپرست و هم چنین فریب خورده را برای دزدی تربیت می کند و از حاصل دزدی آنها زندگی خود را می گذراند. اینک جمهوری اسلامی که به رژیمی گداصفت و گداپرور مشهور است، ناهنجاری بی بدیل دیگری را که بی شباهت به شرایط اجتماعی دو قرن پیش در انگلیس نیست، به نمایش می گذارد و آن اینکه سازمان بهزیستی که باید به بهبود زیست افرادی که به پشتیبانی های آن نیاز دارند، یاری رساند، مانند «فاگین» کودکان را برای گدایی سازماندهی می کند. روزنامه رسالت، یکی از منابع جمهوری اسلامی، در گزارشی زیر عنوان «بحرانی به نام تکدی گری» پس از شرح این «بحران» که همان گسترش روزافزون گدایی است، از همان آغاز چنین سفسطه می کند: «اگر در جامعه اسلامی پدیده ای به نام تکدی گری وجود داشته باشد، پیش از آنکه بیانگر اوضاع نابسامان اقتصادی و بحران آن باشد، بیانگر وضعیت نابهنجار و نابسامان فرهنگی و اجتماعی جامعه دارد [است]»! گزارشگر رسالت در نوشته سراسر بی معنای خود که از جمله در آن پیشنهاد می کند برای رفع تکدی گری و «فقیر واقعی» باید «اعتقادات دینی» آنها را بالا برد، سه دسته فقیر می شمارد: فقیر واقعی، گدایان حرفه ای، افراد درمانده. رسالت هم چنین پیشهاد می کند که گدایی در سطح خیابان باید تخلف، و تکدی گری باید جرم محسوب شود. رسالت می نویسد، سازمان بهزیستی در برابر متکدیانی که نیروهای انتظامی دستگیر کرده و به این سازمان تحویل می دهند، وظیفه خود را انجام نداده و از مسئولیت شانه خالی می کند. نکته مهم گزارش رسالت که به نابسامانی اصلی یعنی بی کفایتی سیستم حاکم هیچ اشاره ای نمی کند در این است که اعتراف می کند: «مدتی است که کودکان متکدی با لباس های متحد الشکل در مناطق مختلف پایتخت دیده می شوند. هر ساله سازمان بهزیستی تعدادی از این کودکان را ساماندهی و نگهداری می کند به طوری که بر اساس آمارهای موجود، سال گذشته شش هزار کودک خیابانی در کشور جمع آوری و در مراکز بهزیستی نگهداری شده اند که 1200 نفر آنان در استان تهران بوده اند. در گذشته کودکان خیابانی و کار با هر لباس و وضعیتی در چهارراه ها و مناطق مختلف شهر اقدام به تکدی گری می کردند اما به تازگی برخی از این کودکان لباس های فرم به تن دارند و گویا از سوی فردی و یاگروهی سازماندهی شده اند.» رسالت که در همین چند جمله سازمان بهزیستی را عامل سازماندهی این کودکان معرفی کرده برای اینکه راه گریزی برای مسؤولان این سازمان باز کند گزارش خود را این گونه به پایان می برد: «در نگاه اول به نظر می رسد سازمان بهزیستی با دادن لباس های متحدالشکل به این کودکان آنها را سازماندهی کرده اما مسؤولان بهزیستی این موضوع را رد کرده و عنوان می کنند که در تهران هیچ یک از کودکان کار لباس هماهنگی به تن ندارند و هیچ اقدامی از سوی آنان انجام نشده است»! غافل از اینکه همین توضیح در رد واقعیت کودکانی که با لباس متحدالشکل در خیابان های تهران گدایی می کنند، عذر بدتر از گناه و سند دیگری بر بی کفایتی سیستم موجود است چرا که ظاهرا کسی نمی داند این کودکان چگونه به یونیفورم مجهز شده و از کجا سازماندهی می شوند! عکس بالا «فاگین» در داستان «اولیور تویست» را نشان می دهد که شباهت بسیاری به زمامداران جمهوری اسلامی نیز دارد. تصویر:این طرح یک کنده کاری روی مس است که در همان زمان انتشار داستان در قرن نوزدهم، توسط یک کاریکاتوریست مشهور انگلیسی تهیه شد. |
ایران ملاخور شده، مرگ ۴۰ هزار تهرانی در ۱۰ ماه، مرگ بهخاطر سوءتغذيه!
مرگ قریب به ۴۰ هزار تهرانی در ۱۰ ماه گذشته از سال، اگرچه نسبت به زمان مشابه سال قبل تفاوت چندانی را نشان نمیدهد، اما مرگهایی با علت های عجیب در حال فزونی یافتن است. علتهایی که شاید در زندگی روزمره کمتر به آنها توجه شود اما زندگی هشت میلیون پایتخت نشین را تهدید میکند که شاید، مرگشان زودتر رسد. آمارهای سازمان بهشت زهرا شهرداری تهران در ۱۰ ماه گذشته، نشان می دهد که تهرانیها باید بیش از گذشته مراقب سلامت و پایان عمرشان باشند، چرا که پس از ایست قلبی و انواع سرطانها که شایعترین کشندهها در تهران به شمار میروند، علتهایی چون «شوک، ایدز، تصادفات، مسمومیتها، برق گرفتگی و ضربات چاقو» درصد قابل توجهی را در میان علل مرگ تهرانیها دارد. گزارش «قانون» از علل مرگ تهرانی ها همچنین حکایت از آن دارد که میتوان «سوء تغذیه» و «سقط جنین» را نیز در میان علتهای مرگ دید که شاید زنگ خطری برای مسئولان باشد. شوکهای مرگ آور در میان علتهای مرگ شهروندان تهرانی در ۱۰ ماه گذشته از سال، دیدن علت «شوک» که اقسام مختلف نیز دارد، کمی تعجب بر انگیز و البته غیر قابل باور است. اما در همین تهران، ۲۰۱ نفر از ابتدای سال به دلیل شوک، ۴۸۳ نفر بر اثر شوک سپتیک، ۳۰۰ نفر به دنبال شوک کاردیوژیک فوت کردهاند که وزن شوک را در میان علل فوت تهرانیها، قابل توجه میکند. اینکه این شوکها چگونه و بر اثر چه به وجود میآید ریشههای علمی دارد که شاید زندگیهای سخت شهری، از مزیدهای بر علت آن باشد. اگرچه در گزارش سازمان بهشت زهرا، مرگ به دلیل بیماریهای اعصاب تنها هفت مورد ثبت شده است. آمار تامل برانگیز سقط جنین نگاهی به علل فوت تهرانیها ما را به سقط جنین میرساند. علتی که خیلیها یا از گفتن و دادن آمار از آن ابا دارند یا آمارهای غیر رسمی که چندان هم کم نیستند را رد میکنند. اگر چه آمار سازمان بهشت زهرا در خصوص مرگ به دلیل سقط جنین تامل بر انگیز است اما همین قدر را باید گفت که از ابتدای امسال تنها دو مرگ به دلیل سقط مصنوعی قانونی ثبت شده و البته ۱۳ مرگ رسمی به دلیل سقط جنین ثبت شده است. وقوع هزار و ۷۱۹ مرگ داخل رحم نیز از جمله موارد مورد بحث در مرگهای ثبت شده پایتخت است. مرگ به دلیل سوء تغذیه؟ شاید مسائل اقتصادی و سخت شدن شرایط زندگی برخی مشکلات را در زندگیهای روزمره شهروندان ایجاد کرده باشد، اما مرگ به دلیل سوء تغذیه آن هم در هزاره سوم کمی دور از ذهن حداقل در کشورما به نظر میرسد. اما آمارهای ثبت شده در سازمان بهشت زهرا (س) میگوید که از ابتدای امسال ۱۹ نفر به دلیل سوء تغذیه فوت کردهاند که ۹ نفر مرد و ۱۰ نفر زن بودهاند. مرگهای حادثهای! حوادث، جایگاه مهمی در مرگ تهرانیها دارد. این را آمار سازمان بهشت زهرا میگوید که از ابتدای امسال چهار نفر به دلیل سقوطهای اتفاقی، ۴۲ نفر به دلیل غرق شدن اتفاقی و غرق کردن، ۷۴ نفر به دلیل گاز گرفتگی و ۱۳ نفر بر اثر تصادف جان باختهاند. مرگهای حادثهای تهرانیها البته دیگر دلایلی هم دارد که فوت ۴۲ نفر بر اثر خفگی و ۱۴۹ نفر بر اثر سوختگی از جمله آنهاست. از ابتدای امسال، ۳۷۸ فوت به دلیل ضربه مغزی و جمجمه نیز به ثبت رسیده و مرگ ۳۷ نفر بر اثر برق گرفتگی قابل توجه است. ضربات چاقو و نزاعهای فردی، عامل قتل! روند رو به فزونی نزاعهای فردی و خانوادگی که به دلایل مختلف در تهران رخ میدهد و هر روز نیزمی توان اخبار تازهای از آن را در صفحات حوادث روزنامهها دید، رنگ مرگ به دلیل «ضربات چاقو» را از ابتدای امسال پر رنگ کرده، چناچه در آمار سازمان بهشت زهرا (س) مرگ ۵۵ نفر از جمله ۴۴ مرد و ۱۱ زن بر اثر ضربات چاقو ثبت شده است. آماری که زنگ خطر جدی برای مسئولان کشور را از میل شهروندان به خشونت و درگیری به صدا در می آورد. ایدز همچنان میکشد ۳۱ نفر به دلیل ابتلا به ایدز در تهران مردهاند. ثبت این آمار در مرکز رایانه سازمان بهشت زهرا چنان خودنمایی میکند که انگار انتظار دیدن آمار بیشتری از فوت ایدزیها به دلیل افزایش ابتلا در جامعه داشتیم. اما به هر حال؛ ایدز میکشد و رفتارهای پر خطر جنسی و اعتیاد، شایعترین عامل انتقال آن به شمار میرود. ایست و نارساییهای قلبی، بالاترین علت مرگ اما پس علتهای کمتر توجه شده مرگ و میر تهرانیها، همچنان این ایست قلبی است که با نزدیک به چهار هزار فوتی در ۱۰ ماه گذشته از سال، بیشتر عامل مرگ تهرانیها به شمار میرود. علتهایی که دلیل مختلف علمی و غیر علمی بر آن مترتب است و هر روز نیز شمار مبتلایان به بیماریهای قلبی و شاخههای آن را دو چندان میکند. سخت شدن شرایط زندگی شهری، فشارهای روانی و عصبی، آلودگیهای زیست محیطی، همه و همه از جمله دلایلی است که مرگ تهرانیها را به دلیل مشکلات قلبی رقم میزنند و در این شرایط تنها این خود مردم هستند که باید به فکر خود و سلامتشان باشند وگرنه کک کسی هم برای آنها نمیگزد! مردان بیش از زنان می میرند نگاهی به آمار فوتی های شهر تهران بیانگر این نکته است که در تهران ، مردان بیش از زنان می میرند و در ۱۰ ماهه امسال مرگ ۲۲ هزار و ۶۹۲ مرد و ۱۵ هزار و ۶۰۲ زن ثبت شد. این یعنی مردان ۳۰ درصد بیش از زنان در تهران فوت می کنند و باید بیش از گذشته به کیفیت زندگی خود و سلامت برای افزایش طول عمر توجه کنند. آمار های فوت و پایان زندگی انسان ها در شهر تهران دلایل کوچک و بزرگ بسیار دیگری نیز دارد که از حوصله یک گزارش خارج است اما خالی از لطف نیست که بگوییم مرگ بیش از گذشته بیخ گوش تهرانی هایی نشسته است که دهه های قبل، سن های ۸۰ و ۹۰ سال را تجربه می کردند و اکنون میانگین سن آن ها کمتر و کمتر شده است. اگرچه در میان علت های فوت، کهولت سن با سهم ۳/۴ درصدی در علل فوت تهرانی ها دیده می شود اما همین آمار می گوید که تنها ۱۵ نفر در تهران به مرگ طبیعی از دنیا رفته اند و این یعنی نیاز به توجه بیشتر مردم و مسئولان به کیفیت زندگی در شهر و لزوم ایجاد شرایطی برای آرام زیستن... آرام زندگی کنیم! |
مسأله اتمی باعث پنهان ماندن نقض حقوق بشر شده...
وضعیت اسفناک حقوق بشر در ایران به حدی است که آزادی موقت نسرین ستوده آن را پنهان نمی سازد. و با تأسف باید بگوییم، همان طور که فرانسوا اولاند نیز در امارات عربی متحده گفت، نگرانی اصلی جامعه بین المللی در مورد ایران به حل معضل دردسرساز هسته ای این کشور مربوط می شود، نه مسایل حقوق بشری. *** از بحران هسته ای مهم تر؛ حقوق بشر نگاه لوپوئن به مرخصی نسرین ستوده:نسرین ستوده، وکیل و مدافع حقوق بشر ایرانی و برنده جایزه ساخاروف سال ۲۰۱۲ که به شش سال زندان محکوم شده، درحال حاضر به صورت موقت از زندان آزاد شده است. دو سال. دو سال زمان لازم بود تا نسرین ستوده بتواند با مبارزه سرسختانه خود موافقت مسؤولان جمهوری اسلامی را برای آزادی موقت اش از زندان به دست آورد. روز پنج شنبه سایت کلمه، از سایت های مخالف، خبر داد که "نسرین ستوده پس از پرداخت یک وثیقه ۳۰۰ میلیون تومانی از زندان مرخص شد". این خبری بود که ازسوی روزنامه بریتانیایی "گاردین" نیز مورد تأیید قرار گرفت. این روزنامه به نقل از همسر این زندانی سیاسی تأیید می کند که اجازه مرخصی سه روزه برای این وکیل ایرانی صادر شده و ممکن است این مدت افزایش پیدا کند. خیلی سریع تصاویر این برنده جایزه ساخاروف ۲۰۱۲، درحالی که پسرش را در آغوش گرفته، در فیس بوک منتشر شد. این شبکه اجتماعی علی رغم سانسورهای حکومت تهران، به شکلی گسترده ازسوی جوانان ایرانی برای مطلع شدن از اخبار مورد استفاده قرار می گیرد. نسرین ستوده به مدت ۲۸ ماه یک مبارزه واقعی را علیه حکومت تهران پیش برد و به نماد دموکراسی در ایران تبدیل شد. او به دلیل دفاع رایگان از فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، و حتی معترضان مخالف با انتخاب مجدد محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری، در سپتامبر ۲۰۱۰ به زندان افتاد و در ژانویه ۲۰۱۱ به ۱۱ سال زندان و ۲۰ سال ممنوعیت از انجام حرفه اش محکوم شد. این حکم سپس به ۶ سال زندان و ۱۰ سال ممنوعیت از فعالیت کاهش یافت. اذیت و آزار در زندان قضات اسلامی او را به دلیل "اقدام علیه امنیت ملی" و "تبلیغ علیه نظام" مجرم شناختند. دست راست سابق شیرین عبادی، برنده صلح نوبل ۲۰۰۳، با اینکه زندانی بود، در زندان نیز همچنان مورد اذیت و آزار قرار گرفت. این وکیل و مدافع حقوق بشر در زندان سیاسی و بدنام اوین به مدت چند هفته به طور مرتب به یک سلول انفرادی کوچک فرستاده می شد. ولی این همه ماجرا نبود. همسرش، رضا خندان، و دو فرزند او، ۳ ساله و ۱۱ ساله، از هرگونه ملاقاتی با او منع شدند. بدتر آنکه دخترش، مهراوه، با صدور حکم قضایی ممنوع الخروج شد. این رویدادها برای یک زن قانون بیش از حد و اندازه بود. نسرین ستوده در تاریخ ۱۷ اکتبر اعتصاب غذای خود را شروع کرد تا دخترش به حقوق خود برسد. این تنها سلاحی بود که او در اختیار داشت. و این اقدام او چندان نیز مورد خوشایند حکومت تهران واقع نشد. او در تاریخ ۳۱ اکتبر بار دیگر به سلول انفرادی افتاد که به گفته همسرش در سایت کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران "شرایط آن به مانند قبر است". اعتصاب غذا اتحادیه اروپا که از فوریت مورد او آگاه شده بود، تصمیم گرفت به این وکیل مدافع کمک کند. در اواخر ماه اکتبر پارلمان اروپا جایزه ساخاروف را بخاطر "آزادی عقیده" به او و هموطن فیلمسازش، جعفر پناهی، که او نیز به شش سال زندان محکوم شده تقدیم کرد. مارتین شولتز، رییس پارلمان اروپا، دراین خصوص گفت: "ما باید از این افراد علیه حکومتی که به هیچ یک از آزادی های اساسی پایبند نیست دفاع کنیم. این جایزه یک «نه» آشکار به رفتار و عملکرد حکومت جمهوری اسلامی است." جمهوری اسلامی که از این اقدام به خشم آمده بود، از سفر پنج نماینده اروپایی که قرار بود از ۲۷ اکتبر تا ۲ نوامبر به ایران سفر کنند و با این دو برنده جایزه ساخاروف ملاقات نمایند ممانعت بعمل آورد. این سفر لغو شد. ولی باعث نشد تا یک ماه پس از آن، مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ای دایر بر "محکوم کردن نقض شدید و مکرر حقوق بشر در ایران" به تصویب رساند. در تمام این مدت، نسرین ستوده با همت بالای خود در زندان اوین تهران درحال تلاش بود و سرانجام تلاش های او به بار نشست و نتیجه داد. مسأله اتمی باعث پنهان ماندن نقض حقوق بشر شده این وکیل مدافع بالاخره از سلول انفرادی خارج شد و با خانواده اش ملاقات کرد. به گفته همسرش رضا خندان وضعیت جسمانی او به حدی وخیم بود که هر روز به درمانگاه اعزام می شد. او می گوید: "اولین چیزی که بسیار به چشم می آمد، کاش وزن شدید او بود. صورت او خیلی لاغر شده بود و چشمانش گود افتاده بود."با این حال، مسؤولان جمهوری اسلامی اعلام کردند که این وکیل برجسته "در سلامت کامل" بسر می برد. نسرین ستوده تنها وکیل زندانی در ایران نیست. چهار وکیل دیگر نیز در میان زندانیان سیاسی جمهوری اسلامی به چشم می خورند: محمدعلی دادخواه، محمد سیف زاده، عبدالفتاح سلطانی، و هوتن کیان [که در سال ۲۰۱۰ به دلیل دفاع از سکینه محمدی آشتیانی که به سنگسار محکوم شده بود، دستگیر و بازداشت شد]. این وکلا متحمل محکومیت هایی بین ۲ تا ۱۳ سال زندان شده اند. وضعیت اسفناک حقوق بشر در ایران به حدی است که آزادی موقت نسرین ستوده آن را پنهان نمی سازد. و با تأسف باید بگوییم، همان طور که فرانسوا اولاند نیز در امارات عربی متحده گفت، نگرانی اصلی جامعه بین المللی در مورد ایران به حل معضل دردسرساز هسته ای این کشور مربوط می شود، نه مسایل حقوق بشری. |
اخبار حقوق بشری...
یک زندانی در ارومیه و در ملاء عام اعدام شد ک زندانی متهم به قتل روز گذشته در شهر ارومیه و در انظار عمومی به دار آویخته شد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این شهروند که حامد پيوسته نام داشت به اتهام قتل شاگرد كفش فروشى در روز عيد غدير امسال توسط دادگاه به اعدام محکوم شده بود که این حکم صبح امروز شنبه ٣٠ دی ماه در تقاطع بعثت - عطایی شهرستان ارومیه به اجرا درآمد. براساس همین گزارش، حامد پيوسته حدود دو ماه پیش طی یک درگیری لفظی در كفش فروشى واقع در خيابان امام جوانی را به قتل رسانده بود. محل اجرای حکم به وسیله نیروهای یگان ویژه تحت کنترل بود و حتی بر روی برخی پشت بام های اطراف محل اجرای حکم اعدام نیز مامورینی مستقر شده بودند. ....... دو زندانی متهم به "محاربه" در ملاء عام اعدام شدند حکم اعدام با طناب دار دو پسر جوان که چندی پیش از یک شهروند تهرانی زورگیری کرده بودند، پس از طی مراحل قضایی و تایید در دیوان عالی کشور، بامداد یکم بهمن در ملاء عام اجرا شد. «علیرضا مافیها» و «محمدعلی سروری» که در آذر ماه سال جاری با همکاری 2 نفر دیگر و با استفاده از سلاح سرد یک شهروند تهرانی را مورد حمله و ضرب و جرح قرار داده بودند، بامداد روز یکشنبه یکم بهمن در ضلع شمالی پارک هنرمندان و در خیابان بهشهر به وسیله جرثقیل به دار آویخته شدند. پرونده این چهار متهم پس از دستگیری و در حالی که تصاویر مربوط به زورگیریشان در اینترنت و تلویزیون پخش شده بود، در دادسرای عمومی و انقلاب تهران مفتوح شد و پس از اینکه دادستانی برای این افراد کیفرخواست صادر کرد، شعبه 15 دادگاه انقلاب به ریاست قاضی صلواتی نیز در نهم دی ماه با برگزاری یک جلسه محاکمه علنی، دو نفر از این متهمان را به اتهام محاربه و افساد فیالارض به اعدام محکوم کرد. دو متهم دیگر این پرونده نیز هر کدام به تحمل 10 سال حبس و 74 ضربه شلاق و به عنوان تتمیم مجازات به 5 سال اقامت اجباری در یکی از شهرستانهای دور افتاده محکوم شدند. این پرونده با اعتراض متهمان به دیوان عالی کشور ارسال شد و دیوان عالی نیز پس از رسیدگی، اعتراض آنان را مردود دانست و حکم اعدام این دو نفر با اتهام محاربه و افساد فیالارض را تایید کرد و در نهایت بامداد روز یکشنبه اول بهمن «علیرضا مافیها» و «محمدعلی سروری» در حضور جمعی از مردم در خیابان بهشهر و در نزدیکی پارک هنرمندان تهران (محل وقوع جرم) اعدام شدند. .............. تداوم بازداشت محمد توکلی در بازداشتگاه سپاه علی رغم گذشت ۳ روز از بازداشت محمد توکلی، فعال صنفی معلمان، بازجویان پروندهاز دسترسی ایشان به وکیل ممانعت به عمل میآورند. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محمد توکلی، فعال فرهنگی و عضو کانون صنفی معلمان کرمانشاه، روز پنجشنبه ۲۸ دی ماه ۹۱ از طریق حراست آموزش و پروش کرمانشاه به اطلاعات سپاه احضار و سپس بازداشت شد. وی روز گذشته گفتگوی کوتاهی با خانوادهاش داشته است. او در این گفتگو وضعیت خویش را نامشخص خوانده و از آزادی خود اظهار بیخبری نموده است. گفتنی است، توکلی در ماههای اخیر بارها توسط نهادهای امنیتی و اداره حراست سازمان آموزش و پرورش کرمانشاه به بهانه انجام فعالیتهای صنفی تحت فشار قرار داشت. .... محکومیت افسانه توقیر در دادگاه تجدید نظر تائید شد تجدید نظر خواهی خانم افسانه توقیر در شعبه ششم تجدید نظر استان آذربایجان شرقی بررسی و حکم صادره در دادگاه بدوی عینا تائید شد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، خانم افسانه توقیر که در تاریخ اول خرداد ۱۳۹۱ در مقابل دانشگاه تبریز توسط مامورین اطلاعات بازداشت شده بود از سوی شعبه یکم دادگاه انقلاب تبریز به یکسال حبس تعلیقی محکوم شد. حکم صادره پس از تجدید نظرخواهی نامبرده در شعبه ششم دادگاه تجدید نظر استان آذربایجان شرقی مورد بررسی و حکم بدوی عینا تائید شد. و در شعبه یکم دادگاه انقلاب تبریز به همراه آقایان وحید حبیب چشمه، وحید راستگو و محمد اسکندرزاده به اتهام خانم فعالیت تبلیغی علیه نظام محاکمه شد. ............ هفت شهروند بهایی در قزوین، احضار و بازجویی شدند هفت شهروند بهایی ساکن قزوین از سوی اداره اطلاعات این شهر احضار و مورد بازجویی قرار گرفتند. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، اداره اطلاعات شهر قزوین شهروند بهایی به نام منیره شاه محمدی را طی تماس تلفنی احضار و به بازجویی از وی پرداخته است. نامبرده در تیر ماه سال ۱۳۸۸ نیز پس از بازرسی منزل توسط ماموران امنیتی و ضبط کتب مذهبی و کامپیوتر شخصی در منزل خود دستگیر، به مدت یک روز بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفته بود. این در حالی است که شهروند بهایی دیگری به نام بهنام ممتازی حدود یک ماه قبل بازداشت و هم اکنون به قید وثیقه آزاد شدهاند. همزمان با این دستگیری، شش شهروند بهایی دیگر ساکن همین شهر طی تماس تلفنی احضار و مورد بازجویی قرار گرفتهاند. این افرارد عبارتند از: وحید فروغی، وصال ممتازی، نوید ملایی، مهرزاد زهرایی، مسعود بهرامی و مسعود بهاقلی. از تمامی این شهروندان بهایی به صورت کتبی و شفاهی بازجویی به عمل آمد و از برخی خواستار امضای تعهد نامهای مبنی بر عدم شرکت در فعالیتهای فرهنگی و تبلیغی شدند. ............. یک فعال صنفی معلمان در اصفهان آزاد شد ایرج نجف آبادی، عضو کانون فرهنگیان اصفهان با تودیع وثیقه موقتا آزاد شد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، این فعال صنفی که روز پنج شنبه پس از احضار به دادگاه بازداشت شده بود با تودیع وثیقه ۱۰ میلیون تومانی تا زمان تشکیل دادگاه موقتا آزاد شد. گفته میشود احضار نامبرده در ارتباط با فعالیتهای صنفی این معلم بوده است. ................... انیسا فنائیان جهت اجرای حکم بازداشت شد انیسا فنائیان، شهروند بهایی ساکن سمنان جهت اجرای حکم حبس خود بازداشت شد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، صبح روز شنبه ۳۰ دی ماه ۱۳۹۱ «انیسا فناییان (ایقانی)» شهروند بهایی ساکن سمنان پس از احضار و معرفی خود به زندان سمنان، بازداشت و جهت اجرای حکم به زندان زنان شهر مزبور منتقل شد. قابل ذکر است انیسا فناییان چهارمین مادر بهایی ساکن سمنان است که در حالیکه فرزندان خردسال دارد راهی زندان میشود. وی دارای دو فرزند خردسال ۳ و ۸ ساله میباشد. قابل توجه است اجرای حکم انیسا فناییان در حالی صورت گرفته که همسر وی به نام «سیامک ایقانی» بیش از دو سال است که در حال گذراندن دوره محکومیت در زندان سمنان میباشد. یاداوری میشود با انتقال انیسا فناییان به زندان زنان سمنان تعداد زندانیان بهایی شهر سمنان به ۱۴ نفر رسید که اسامی ایشان عبارتست از: ترانه ترابی – زهره نیک آیین – شهره اعظمی – ژینوس نورانی – روفیا بیدقی – ندا مجیدی - منیژه نصرالهی (نامبرده در زندان اوین زندانی میباشد) - افشین ایقانی – عرفان احسانی – سیامک ایقانی – گودرز بیدقی - بهفر خانجانی، عادل فنائیان و پویا تبیانیان ................ یک شهروند بهایی از زندان تبریز آزاد شد سینا اقدسی شهروند بهایی ساکن تبریز که در اواسط آذرماه سالجاری در تبریز بازداشت شده بود، ۲۸ دی ماه از زندان مرکزی تبریز آزاد شد. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، سینا اقدسی از شهروندان بهایی ساکن تبریز که در تاریخ ۱۴ آذر توسط مامورین اطلاعات در محل کار بازداشت شده بود در تاریخ ۲۸ دی با تودیع وثیقه ازاد شد. شایان ذکر است منزل ایشان در پیشتر توسط مامورین مورد بازرسی قرار گرفته وکلیهٔ کتب وعکسهای مربوط به دیانت بهایی جلب شده بود. |
انتقال ۳ زندانی به سلولهای انفرادی جهت اجرای حکم ضد بشری اعدام...
انتقال ۳ زندانی قزل حصار کرج به سلولهای انفرادی جهت اجرای حکم ضد بشری اعدام بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران»انتقال ۳ زندانی به زندان ورامین برای اجرای حکم ضد بشری اعدام . روز پنجشنبه ۲۹ دی ماه حداقل ۳ زندانی از سالنهای ۱،۲ و ۴ واحد ۲ زندان قزل حصار کرج جهت اجرای حکم اعدام به سلولهای انفرادی زندان ورامین منتقل شدند . یک نفر از این۳ زندانی از اتباع افغانستان می باشد. اسامی زندانی که از اتباع افغانستان می باشد قاسم مدیر زهی ۳۱ ساله و ۷ سال است که در سالن ۴ واحد ۲ زندان قزل حصار کرج زندانی می باشد. او از ولایت فراح و شهرستان خاک سفید افغانستان است . صبح امروز با خانواده های این ۳ زندانی تماس گرفته شد تا برای آخرین ملاقات به زندان ورامین مراجعه کنند.به خانواده های آنها همچنین گفته شد که فردا حکم اعدام آنها به اجرا گذاشته خواهد شد. رژیم ولی فقیه آخوند علی خامنه ای که با جو انفجاری جامعه مواجه است و هر لحظه انتظار شروع اعتراضات گسترده در ایران می رود، به منظور ایجاد فضای رعب و وحشت در جامعه ، احکام اعدام های گروهی را توسط آخوند صادق لاریجانی که منصوب وی در قوه قضاییه و از جنایتکاران علیه بشریت می باشد به اجرا می گذارد. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، اعدام زندانیان سیاسی و اعدام های گروهی را به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم می کند و از دبیرکل، کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار پایان دادن به سکوت خود نسبت به سرکوب خونین مردم ایران که از طریق اعدام های گروهی و لاینقطع در ایران صورت می گیرد و ارجاع بلادرنگ پرونده آخوند علی خامنه ای به مراجع قضایی بین المللی است. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران اول بهمن ۹۱ برابر با ۲۰ ژانویه ۲۰۱۳ گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید دبیر کل ملل متحد آقای بان کی مون کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد گزارشگر ویژه اعدام سازمان ملل متحد گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد سازمان عفو بین الملل |
تأکید بر اهمیت شاهزاده رضا پهلوی در سیمای رژیم اتفاق مبارکی بود!
2- بنظرم البته این گاف محاسباتی ضرغامی بیشتر برای تغییر جهت دادن به تبلیغات پرحجم و خوبی بود که بعد از صحبت های خامنه ای در مورد انتخابات و بنفع هاشمی رفسنجانی انجام شد. به این معنا که وقتی همۀ رسانه ها حرف خامنه ای در مورد "پرنکردن جدول دشمن" را متوجه مستقیم به هاشمی رفسنجانی ارزیابی کردند و چون مخالف خامنه ای فارغ از نام و چه کسی بودنش بلافاصله در نزد افکار عمومی ایرانیان محبوبیت پیدا می کند و این موضوع در مورد رفسنجانی پیش آمد؛ ضرغامی تصمیم گرفت با نشان دادن رضا پهلوی در حال تبلیغ انتخابات آزاد اینطور القاء کند که منظور خامنه ای بیشتر اینطرف آب بوده و نه داخل کشور؛ تا در راه صعود محبوبیت هاشمی سکته ایجاد کند. اما همانطور که گفتم صرف نشان دادن چهرۀ امروز رضا پهلوی یک نوع رجعت ذهنی به توده های بالای 50 سال داد تا دستی به پشت دست بکوبند و بگویند چه می خواستیم و چه شد. خدا پدرت را بیامرزد شازده. لذا این اتفاق را بنفع رضا پهلوی و آرمانش (نجات میهن از چرخۀ تحجر و عقب ماندگی بدون اولویت خاص سیاسی برای خاندان خودش) می دانم و به او خوش آمد می گویم.
3- تصمیم هم داشتم که بخاطر تحرکات جدید رضا پهلوی و امید هایی که می آفریند و بررسی ان قلت های بهانه وشی که برخی ها کوک می کنند مطلبی بنویسم و از جمله نوعی تیپ شناسی از خود او و گذشته و حال او و پختگی هایی که بالاخره دارد در او نمایان می شود حرف بزنم و چند توصیه و مشورت هم چاشنی نوشته ام خطاب به شاهزاده بکنم. اما اگر بخواهم اینکار را در این پست انجام بدهم مطلب مفصل می شود و نه من می توانم به همۀ آنچه که سایه روشن های فعالیت 30 سالۀ رضا پهلوی است بپردازم و هم ناقص شدن مطلب مثل همیشه محل نوعی سوء تفاهم ایجاد کند که من سلطنت طلبم و از این قبیل انگ های سیاسی که بسیار مضر و خسته کننده و نا امید کننده است. لذا آن مطلب را به روزهای بعد قول می دهم و اینجا فقط می گویم که رضا پهلوی فعلاً تنها سرمایۀ آلترناتیو سازی ایرانیان خارج از چهارچوب جمهوری اسلامی است و تنها اوست که اگر از راهی که در پیش گرفته نا امید نشود و بدلیل آمد و رفت سیاسیون و گروه های فسیل و تک افتاده و تفرقه انداز دنبالۀ همین شورایی را که به اعتبار افراد جوان و ایران دوست و مستقل و مدنی - و نه سیاسی صرف - درست کرده رها نکند امید زیادی می رود که ایرانیان بتوانند در خارج از ایران نیز دارای پایگاهی برای تربیت و مشارکت نیروهای کارآمد جهت یک آلترناتیو قوی بوجود بیاورند.
4- این را از این جهت خوش بینم که صداقت رضا پهلوی را باور دارم و برعکس بسیاری که او را مردی از جنس سیاست و قدرت و سلطنت می شناسند؛ من او را شهروندی مدنی و ایرانخواه و بدون ترجیح قدرت سیاسی برای خودش می دانم که ابتدایی ترین خواسته و هدفش آزادی و شادی و پیشرفت در وطن است و آنگاه اگر فرصتی بود و نوبت به او هم رسید ترجیح سیاسی خودش را بمعرض داوری قرار بدهد. بعبارتی قریب تر و قابل فهم تر اینکه رضا پهلوی همانطور که در جنبش سبز از مهدی کروبی و میرحسین موسوی سران دیروز و وفاداران امروز جمهوری اسلامی حمایت و پشتیبانی کرد امروز هم از هر شخصیتی که بتواند جمهوری اسلامی را در جهتی که تخریب ایران را متوقف و حداقل هایی از المان های مدرن در همۀ جنبه های زندگی و بویژه "مدیریت دانش محور مداراگر" را بکار بگیرد خوشحال خواهد شد و اگر نتواند - به دلیل محذورات تاریخی و ملاحظات سیاسی نخواهد توانست - رسماً اعلام حمایت کند قلباً راضی خواهد شد بدون کمترین تردید.
5- مسأله براحتی این است که ما با وضعیت چنان دشواری روبرو هستیم که برای تکان دادن این وطن گیرافتاده در چرخۀ تحجر خامنه ای و شرکای اراذلش؛ به نیروی تک تک نفرات و نیروهایمان اعم از سرباز و ژنرال نیاز داریم تا پشت به پشت هم ابتدا چرخۀ تخریب و عقب رفتن را متوقف کنیم تا در یک وضعیت نسبتاً با ثبات برای توده های مردم؛ با هم برسر "کی حکومت کند" و "چطوری حکومت کند" چانه بزنیم و مخالفت و موافقت بکنیم و در حالیکه کشورمان را می سازیم و آباد می کنیم ذره ذره به هم نزدیک بشویم و شایسته ترین ها را به حکومت برسانیم. بعبارت اخرا من حمایت مدنی ام از نماد خارجی امروز ایران رضا پهلوی را همانقدر به هدف رهایی آیندۀ ایرانم منطبق می دانم که حمایت مدنی ام از نماد داخلی امروز جمهوری اسلامی هاشمی رفسنجانی. امیدوارم که رضا پهلوی خط جدید شروع کرده اش را با سماجت ادامه بدهد و آیت الله هاشمی رفسنجانی هم تحرک بیشتری به عبور از شرایط وحشتناک در داخل ایران بدهد. من اگر نباشم بطور طبیعی رفسنجانی هم دیگر نخواهد بود در آن روز بدستور طبیعت. اما رضا پهلوی و محسن هاشمی می توانند بخشی از سازندگان دوش بدوش هم باشند در ایران فردا. یا...هو
آخوند جنتی: فرشته مقرب، نماینده مستضعفین...
به خطبه خوانی هایی که آیت الله جنتی در جمعه 19 اسفند سال گذشته، بر فراز منبر اسلام، اینترنت را مورد لعن و نفرین قرار داده بود و حمد و ستایش حضرت ولایت را برای عزم راسخ در فتح فضای مجازی به ارتفاعات جدید رساند، گوش فرا میدادم. به قد و قواره، به عبا و عمامه و صورت و سیمای ش خیره شده بودم به آن امید که بتوانم از بیرون به درونش پی ببرم. اما، نه. واقعا، به چیزی دیگری بود که میاندیشیدم، از جمله به این سوال که چگونه ممکن است موجودی چنین زشت و کریه، نه در اندام و در چهره که ماند همچون یک گوژ پشت نفرین شده بلکه در گفتار و اندیشه، نماد حمق و بلاهت، جلوه ی تکوین یافته ی روحانیت، بر ملت ایران حاکم شود، ملتی که خود را صاحب فرهنگ و تمدنی دیرینه و درخشان می داند؟ آیا آقای آیت الله جنتی که به "آخوند جنتی " شهرت به سزا یافته است، بازتابی ست از کیستی و چیستی ما ایرانیان؟ براستی چه چیزی ست که با وی مشترک داریم؟ به زبان کدامین یک از اقشار جامعه، او سخن میگوید؟ به زبان "مستضعف " و "فقیر " و "زحمتکش " یا بزبان روحانیت، زبان تسلیم و اطاعت؟ ستضعفین و فقرا و زحمتکشان کیان اند که روحانیت به نمایندگی از آنان بر جامعه سلطه افکنده است؟ آنانی که آقای خمینی را "امام " کردند و به مسند قدرت نشاندند؟ اکثریت ملت، از چپ تا راست و از پایین تا بالا؟ امام خمینی شاید تنها امامی باشد که تا کنون بر اریکه "امامت " دست یافته است. چه سرنوشتی، از کورش و داریوش فرا رسیده ایم به امام خمینی، رهبر "پا برهنه گان " و مستضعفین؟ امام خمینی بر خلاف امام حسین بجای آنکه به دشت داغ و سوزان کربلا گام نهد و با زبانی تشنه بدست لشگر یزید به هلاکت برسد با استقبال بی سابقه ی میلیونی مردم ایران بر تخت قدرت جلوس یافت و تاج امامت را بر سر نهاد. چه مستضعفی؟ آخوند جنتی از تبار خمینی ها ست. شاید هم نیازی نباشد که در بند هویت ستضعفین خود را گرفتار کنیم چون آخوند جنتی قبل از آنکه به زبان مستضعفین سخن بگوید، او، خود، در ذات مستضعف است، مظهر دین و قشر روحانیت است، روبه صفت و مکار، نگاه دارنده فرهنگ ارباب- رعیتی، فرهنگ تقلید و تبعیت و حافظ "سنت " و کوتهی عقل و خرد انسانی. در حالیکه، فرشته ی بارگاه ولایت است، نزدیک به راس قدرت. در مسند فرماندهی قرار گرفته است، و زور دار است و قوی و سراسر نفوذ. اما باید بیاد داشته باشیم که در فرمانبری ست که آخوند جنتی به فرماندهی رسیده است. او آموزگار تسلیم است و اطاعت. چون از در آمد حاصل از جایگاه او در مراتب قدرت، نه آن در آمدی که از بابت در یافت "وجوهات " و مشروع نمودن مکروه و حلال ساختن حرام، از جمله مال و ثروت دزدی، عاید ش میشود، بی خبر هستیم، نمیتوان گفت چند کیسه طلا بعنوان "صله " از ولایت دریافت کرده است به لحاظ خوش خدمتی ها و حمد و ثنا ی بی انتهایی که نثارش میکند. یعنی که اطلاعات کافی در دست نیست که بتوانیم ثروتی که انباشته است تخمین بزنیم. در مقام فرشته ی مقرب حضرت خداوند خامنه ای و با لا ترین نهاد قانونگذاری، "شورای نگهبان " نیز بدرستی روشن نیست که چه دوستان و آشنایان و افراد فامیل را به ثروت و قدرت رسانده و در حلقه ی حاکمیت جای داده است. این اطلاعات البته که از نوع سری ست در حکومت اسلامی و هرگز نتوانی که بدان دست یابی. استضعاف از فرمانبری و فرمانبرداری و تعطیلی عقل و خرد انسانی بر میخیزد. بهمین دلیل وقتی آخوند جنتی بر فراز منبر، در جایگاه سخنگوی مستضعفان، قرار میگرد و خطبه های استضعاف را میخواند، نمیداند چه میگوید. نا خود آگاه او در بیشتر مواقع از وی پیشی میگیرد.. یعنی اینکه نمیداند که چگونه ماهیت سیاه و اهریمنی دین اسلام را لخت و عریان به معرض تماشا میگذارد. به آن حد که هر جا که در خطبه خوانی کم و کسر میآورد، دست به دامن الله میشود. گویی که از ضعف و رنجور ی زیر بار سنگین ظلم و ستم ارباب به ستوه آمده است. بغض در گلو، کینه در سینه، با صدایی لرزان دعا میخواند. از الله، خدای یکتا و یگانه، میخواهد که نظام سرمایه داری را هر چه زودتر واژگون سازد، چشم دشمنان حضرت ولایت را کور نماید. از خدا میخواهد که اسلام دنیا را بگیرد و کفر را از میان بردارد. برای لحظه ای فراموش کرده است که خود هم اکنون در کاخ می نشیند و نه در کو خ. که خود یکی از مالکین بزرگ است- البته بواسطه ی ولایت که ارباب و مالک مطلق سراسر کشور است. هر مقدار ثروتی که آخوند جنتی و یا هر آخوند دیگری که از گدایی به پادشاهی رسیده است و مالی هنگفت انباشته کرده است، غنایمی شمرده میشود که از جنگ با منافق و مشرک، با کمونیست و مجاهد و با اجنه ها و شیاطین، بدست آورده است، یعنی که حلال ترین ثروت و مکنتی که یک الله پرست مسلمان میتواند بدست آورد. آخوند جنتی درست است که سالیان دراز در حجره های تنگ و تاریک دود شمع خورده ، به قله ی اجتهاد صعود کرده و زبان دین، زبان مکر و حیله را آموخته است- بی جهت نیست که بر گرده اش گوژ روئیده است. با این وجود، پس از نزدیک به چهار دهه حکومت، وقتی بزبان قدرت سخن میگوید دچار لکنت زبان میشود. بدلیل همین ناشی گری است که چهره ی کریه دین و قدرت را نا خواسته نمایان نموده، ستیز و خصومت حکومت اسلامی را با زمان و آن چنانی بودن آن، بیان میکند. مثل آمپول زنی ماهر، آخوند جنتی، سوزن در جانت فرو برد، اما تزریق کند نه داروی نجات از ضعف و رنجور ی و وابستگی بلکه متداوم و مستحکم و پایدار سازد، استضعاف درونی، پی و بنیاد نظام فرمانروایی و فرمانبری. که باید سپاسگزار الله باشیم که به ما هدیه ولایت را اهدا کرده است. گوهر گران بهایی ست فرمانروایی چنین رحیم و رحمان، مدیر با تدبیری که غرق در اندیشه امنیت و رفاه ملت است. که حق این است که ملت به دست بوسی و پا بوسی وی بشتابند از اینکه فکر تشکیل "شورای فرماندهی فضای مجازی،" فکری چنین معجزه آسا به مغزش خطور نموده است. مهمتر آنکه، بی درنگ فرمان تشکیل آنرا نیز صادر نموده است. که چه جای تاخیر است.. با اینترنت باید به جنگ بر خاست و کنترل فضای مجازی را در دست گرفت. چرا که از اینترنت است که فساد بر میخیزد و موجب نا امنی های سیاسی و ناموسی میشود. همچنانکه آخوند جنتی در مذمت اینترنت گوید: "هیچ دستگاهی نمیتواند اسرار ش را نگاهدارد. دزدی اسرار میکنه. هیچی سری نمی ماند همه چیز را لو میده. تهدید میکنه." وی در ادامه میافزاید که اینترنت خطری بس بسیار عظیم است نه تنها برای نظام ما بلکه برای جهان. این ابزار انحطاط و تباهی، باید با یک انقلاب ریشه کن شود، انقلابی که تنها بدست توانای حضرت آقا میتواند رهبری شود. چون هیچ کس دیگری در دنیا نیست که لیاقت و شایستگی رهبری مبارزه با آفت اینترنت را دارا باشد. بعبارت درست تری، آخوند جنتی به مستضعفان درس حقارت و خواری میآموزد، درسی که قرنهاست روحانیت به ملت ایران آموخته است. استضعاف در دامن دین و آموزشهای دینی پرورش یافته میشود. ما ملت صغیر و یتیم چقدر باید بخود ببالیم و احساس سرافرازی کنیم که خداوند خامنه ای بیدار و هشیار در اندیشه امنیت و رفاه ملت خواب به چشمان ش راه نمی یابد. آخوند جنتی حضرت "آقا " را میستاید بدلیل هوش و ذکاوت سرشار ش که خیلی سریع متوجه یک خطر بزرگ و خانمان برانداز شده و به سرعت کمر به نابودی آن بسته است، خطر اینترنت، خطر فضای مجازی. چرا که حضرت ولایت میخواهد مردم را از این خطر مهلک، خطر دریافت اطلاعات، خطر آگاه شدن، خطر دانستن و شراکت در دانستنی ها در عرصه های مختلف زندگی، از همه خطرناک تر به هم پیوستن و گفتگو با یکدیگر در فضای مجازی، که همچون جوی بار هایی از دورترین نقاط به رودخانه و سپس به دریایی عظیم ریزند، نجات بخشد. نیز از خطر داستانها و فیلم های مستهجن و سر گرمی هایی همه گناه آلود. مبارزه با اینترنت یک مبارزه حیاتی ست. بی اخلاقی و تمایلات کفر آمیز در جوانان ایجاد نموده آنان را زیاده خواه و حریص بار میآورد. برده برای نظام سرمایه داری تربیت میکند. حال آنکه، فرشته مقرب، فراموش کرده است که این طلبه های حوزه های علمیه، از زیر تا زبر، هستند که خود یکی از پر قدرت ترین کاربران اینترنت بشمار میروند . این طلبه ها، حاکمان آینده کشور هستند که سراسر اینترنت را پوشانده اند. حضرت ولایت، مالک بزرگ سراسر کشور و کارگزاران وی، دلار های نفتی را بسوی حوزه های علمیه سرا زیر کرده اند که بر اینترنت سلطه افکنند و قشر و دانا و بینا ی جامعه را از بکارگیری آن محروم نمایند. مگر میتوان درس تبلیغ و ترویج استضعاف بیاموز ی و از ابزار اینترنت برای حفظ و تداوم دین و قدرت و انباشت مال و مکنت، سود نبری؟. به جرات میتوان گفت تعداد سایت ها و یا آنچه خود "پایگاه " های دینی می نامند، در اینترنت بیشمارند، آنهم نه به یک زبان بلکه بزبان های مختلف از جمله عربی و انگلیسی. حال آنکه سایت های مخالف و دگر اندیش چنان دست به گریبان ضعف بنیه مالی هستند که مجبور به خروج از فضای مجازی میشوند. استفاده ی دین و قدرت و یا دستگاه ولایت، از اینترنت برای آخوند جنتی و حوزه های علمیه، مشروع است، اما بر دگر اندیش و دگر زیست و دگر باش است - به جرات اکثریت ملت- که باید جرم شناخته شود. از همین رو ست که بار دیگر دست به دامن الله میشود و از او میخواهد که به حضرت آقا با این نبوغ الهی، با آن دل رحیم، عمر طولانی ببخشد، آنقدر طولانی که تا زمان ظهور ادامه یابد که به یک چنین تدبیری اندیشیده اند که اینترنت را بزیر سلطه بکشد و دست کار بران را برای فتنه انگیز ی در فضای مجازی قطع تماید. آخوند جنتی با صراحت اعلام میکند که "عظمت قضیه را عامه ی مردم درک نمیکنند." چرا؟ البته نمیگوید که آنها، عامه ی مردم "مقلد" بشمار آیند در قاموس علم فقه و فقاهت. درایت و آینده نگری که در وجود ولی فقیه نهاده شده است از سوی پروردگار است. خطاب به ولی نعمت خود میگوید: "خدا عمرتان را زیاد کند. خدا عمرتان را تا ظهور دراز کند. خدا بشما عزت بدهد. خدا دوستان تان را عزیز کند، قدرت تان را زیاد کند. دشمنان تان را ذلیل کند." چرا؟ چون تنها یکی هست که میداند و از همه چیز اطلاع دارد و میتواند تصمیم بگیرد. این یکنفر است که باید بماند چون تنها او ست که میفهمد. در اینجا روشن است که آخوند جنتی به نمایندگی از مستضعفان است که سخن میگوید. که آنچه دارای اهمیت است، قدرت و سلامتی ، عزت و جلال و شکوه ولایت است نه عزت و غرور مستضعف. از این بابت چه جای نگرانی ست، فرشته ی مقرب به مستضعفان میآموزد که آنچه را که ندارند باید در وجود ولایت بنگرند. با باور و ایمان به ولایت است که از استضعاف نجات می یابد. شکوه ولایت، شکوه مستضعف است. گفتمان آخوند جنتی، گفتمانی ست بر خاسته از نا خود آگاه وی، یکی از برجسته ترین گفتمان فقهی و جهان بینی دینی. چرا که راه اجتهاد از فراموشی خود و فهم و درک الله، خدای یکتا و یگانه، تنها گرداننده چرخ گردون، عبور میکند این بدان معنا ست که خدا شناس ان از خود بی خبراند. آنها به "زهد " میپیوندند و دست به ریاضت کشی میزنند که خود را انکار کنند تا هرچه بیشتر در خدا غرق شده و باو بپیوندند. هم چنانکه دیدیم آخوند جنتی، در دعا خوانی در تایید ولایت نه تنها وجود خود را انکار میکند بلکه از مستضعفین هم میخواهد که آنها نیز با تایید ولایت خود را انکار کنند. اما گاهی، وقتی که نا خود آگاه آخوند جنتی از خودش پیشی میگیرد، به گفتن آن چیزی می پردازد که در همان لحظه احساس میکند که از بیان آن باید اجتناب مینمود. بهمین دلیل وقتی صدای خود ش به گوشش میرسد، به لکنت زبان میافتاد و سعی میکند در بسته بگوید. وی همچنانکه در باره خطرها و مضرات اینترنت و حمد و ستایش رهبر که بر علیه آن بر خاسته است، داد سخن میدهد، ناگهان آخوند جنتی سخن از "حاشیه ای " و یا بهتر است بگوییم به عقیم ماندن یکی از فرمانهای مهم حضرت ولایت به روسای سه قوا، مبنی بر تشکیل شورایی برای "مبارزه با فساد " اشاره میکند، فرمانی از آغاز میان تهی و قصد و نیت صدور آن چیزی جز فریب و اغفال ساده اندیشان و خاموش ساختن شعله های خشم مردم، هدف دیگری نداشته است. چنانکه گویی فساد با صدور فرمان از بین میرود. و یا آنکه انتظار مبارزه با فساد را از زهد ورز انی میتوان داشت که خود در فساد غوطه ورند، بویژه ولی فقیه که سوار بر دوش استبداد دینی، انسان را گوسفند می پندارد، مطیع و مقلد، حرف گوش کن و فرمانبر، عبادت و اطاعت. لذا آخوند جنتی به مقامات مسئول هشدار میدهد، که این بار بسیار جدی است. یعنی شورای فضای مجازی و اهداف آن آنرا نباید سهل گرفت. مبادا که به سرنوشت فرمان "مبارزه با فساد " دچار شود. وی خاطر نشان میسازد که: "ایشان (حضرت ولایت) سران سه قوه را جمع کرد که با فساد مبارزه کنید . این شد که دیدید آن جوری که انتظار میرفت نشد... " "...ای برادران. شما را مسئول میداند تاکید بر عمل است. نشه مثل مبارزه با فساد که روسای سه قوه را مامور اجرای آن نمودند هیچی نشد. رهبر احساس خطر میکنه برای دنیا خطر داره . همه کارها را تعطیل کنید و به وظایف خود در شورای فضای مجازی برسید." در اینجا البته آخوند جنتی از پوسته ی دینی بیرون آمده مسئولان و مدیران و گردانندگان کشور را که در راس ساختار قدرت قرار دارند مورد خطاب خود قرار میدهد، چنانکه گویی که با قشون خود سخن میگوید. که عزم را جزم باید کرد و شتافت بسوی فتح فضای مجازی. چه جایگاهی بالاتر و برتر از فراز منبر زهد و تقوا " برای "بسیج " جنگجویان در سوی عقب راندن زمان.. آری، مبارزه با اینترنت، یک مبارزه ی مرگ و زندگی ست برای نظام ولایت. آخوند جنتی از اضطراب و نگرانی خود و رهبر در باره اینترنت سخن میگوید. چرا که در فضای مجازی است که میتوان به کالبد شکافی دستگاه دین، دستگاه فقاهت، پرداخت. 1400 سال شمشیر و شریعت، دین را از هر گونه نفی و نقدی مصون نگاه داشته است. حتی فیلسوفانی همچون ابن سینا، از ترس جان خود به سازگاری عقل و خرد انسان با پدیده ی رسالت و وحی الهی اعتراف میکردند. با این وجود او اولین کسی بود که اسلام را دین "توده ها " خواند، دین ساده اندیشان. فتواهای کشتار اندیشمندان، نویسندگان، هنرمندانی که دین اسلام را به نقد کشیده اند، بیشمارند. سنت کشتار گوینده گان مخالف، از جمله شاعران با پیغمبر اسلام پایه گذاری گردید. ورود پیامبر و انصار وی در مدینه با انزجار بسیاری از افراد قبایل از جمله، عصماء، بنت مروان، شاعری که گرویدن به اسلام را در مدینه سخت مذمت مینمود و از هجو محمد و تحریک مردم علیه وی از هیچ دریغ نداشت. در پی فرمان محمد، عصما در حالیکه در کنار فرزند ش خفته بود بضرب شمشیر یکی از کسانی که اسلام آورده بود کشته میشود. ابوغفاک، شاعر دیگر که در شعرهایش مردم را به قیام علیه محمد تشویق میکرد. چون وی محافظان بسیاری داشت محمد خود در طرح کشتار شاعر شرکت میکند. سرانجام از سر نشان دادن صداقت خویش در ایمان به اسلام و وفادار ی به محمد، جنایتکار ان در یک شب سیاه با حیله و مکاری ابوغفاک را که در کنار همسرش بخواب رفته بود، بیدار نمودند و او را در اطاق دیگری به قبل میرسانند (ماکسیم رادینسون، ص 171-173، 1971). ترور احمد کسر وی بوسیله فدائیان اسلام، در واقع اندیشه نفی و نقد دین را در مغاکی بس ژرف فرو برد. البته که انگشت شماری بودند از دگر اندیشانی که سیه بختی و تیره روزی، عقب ماندگی و تداوم استبداد را به دین اسلام نسبت میدادند. سعیدی سیرجانی، جان خود را باخت به آن دلیل که در زمانی که شاه ایران سر در گم بود و از اعمال گذشته خود اظهار پشیمانی میکرد، در مقاله ای که در مجله ی خواندنیها انتشار داد به وی توصیه نمود که شاهنشاه ها هم اکنون زمان آن فرا رسیده است که چاقوی جراحی را بر داشته و این غده ی سرطانی را از ریشه قطع نمود، اندرزی که اگر هم بگوش شاه میرسید، توان اجرای آنرا هرگز نداشت، اندرزی که هنوز هم جدی تلقی نمیشود. فتوای قتل سلمان رشدی، بوسیله امام خمینی، دیوار مصونیت دین اسلام را در برابر نقد و بر رسی هرچه بلند تر ساخت. این بدان معناست که آنچه در فضای واقعی بیش از 14 قرن است در بند و اسارت میزیسته است، امروز در فضای مجازی رها شده و آزاد گردیده است. در فضای مجازی ست که دین اسلام میتواند در ترازو ی سنجش قرار گیرد، و دین ستیزی به یک جنبش فرا گیر تبدیل شود، نه بعنوان یک باور و ایمان خصوصی بلکه بعنوان نهاد حاکم مطلق بر جامعه. چرا که استبداد مطلق از دین و آموزش های دینی است که بر میخیزد، از باور به مطلق و مطلق گرایی. اگر آخوند جنتی به خطر اینترنت اعتراف میکند به آن دلیل نیست که تازه از خوب بیدار شده و متوجه مضرات و زیان فضای مجازی شده است. از همان آغاز، حکومت اسلامی دست اندازی در اینترنت را آغاز نموده بود و در پی مخالف بویژه دین ستیز ان همه سوراخ سنبه های اینترنتی را مورد بازرسی قرار میدادند. اما خروش و غر ش مردم پس از انتخابات 88 و ظهور بهار عرب، به این واقعیت پی بردند که سازماندهی در فضای مجازی آغاز میشود و فضای واقعی را دگرگون میسازد. فرماندهان فضای مجازی، دیر زمانی ست که اینترنت را زیر نظارت دائمی قرار داده اند و بدلخواه آنرا مجاز میسازد. سرعت آن را چنان تقلیل داده است که کاربران را از ورود در فضای مجازی دلسرد میکند.. دیر زمانی ست که سربازان سایبر ی خود را به هک کردن سایت ها و وبلاگ های مخالف بویژه اگر دارای محتوای دین ستیزی باشند، گماشته اند. آنها حتی از نگارنده ای گمنام همچون صاحب این قلم نیز نمی گذرند. این البته در حالی ست که کره جنوبی کار بری اینترنت را برای همگان با سرعت بالا رایگان ساخته است. رژیم دین در تلاش است که دامنه ی سکوت و خاموشی را به فضای مجازی نیز بکشاند. اما استبداد دین و قدرت که مظهر آن ولایت است هنوز به این حقیقت واقف نشده است که تا زمانیکه طناب دار را بر گردن دگر اندیش و مخالف و دگر باش و دیگر زیست نیانداخته است و یا قلب او را با گلوله های تفنگی که امام جمعه ها بدست دارند نشکافته است، نهال دین ستیزی می روید و به درختی تنومند تبدیل میشود. |
"این همان است"
آیا هست کسی که بداند خداوند گار خامنه ای، چکاره است؟ وظایف و مسئولیتهای او چیست؟ حق و حقوق او کدام است؟ آیا هست کسی که بتواند وظایف و مسئولیتهای او را بشمارد، مورد سنجش قرار دهد، توانائی ها و شایستگی های او را تایید و یا نفی نماید؟ کیست که باو چنین قدرت نا معین و نامحدود ی را اهدا کرده است؟ قدرت او قدرت خدایی ست. او ارجح بر هر قانونی ست چون او تبلور قانون الهی ست. نه هرگز مرتکب اشتباهی شده است و نه هر گز خطائی از او سر زده است. بهر جنایتی هم که دست زده است برای رضا و خشنودی الله مرتکب شده است. محارب با الله و مفسد فی الارض و آنکه به ولایت نه گوید را که نمیتوان زنده نگاه داشت. باید آنها را بدار مجازات آویخت- همچنانکه آویخته است. آنهم در ملا عام که ترس و وحشت آفریند. کسی که به یگانگی الله شک و تردید دارد نسبت به ولایت هم التزامی ندارد. مشرک است. زیستن بر او نیز حرام است. ولایت تابع کسی نیست اما همگان، از زیر تا بالا، تابع او هستند. چون حکم او آخری و نهایی ست. همگان باید باو پاسخ دهند اما او هرگز پاسخ به کسی ندهد، اگر چنانچه سوالی مطرح شود. تنها او آزاد است. هرچه میخواهد میتواند بگوید، درست یا نا درست، جعلی یا تقلبی ویا دروغهای بسی بزرگ و باور نکردنی> مگر کسی میتواند آنچه او میگوید بزیر سوال برد؟ مهمترین و بزرگترین تصمیم ها را او اتخاذ میکند بر چه معیار و اساسی؟ فقط بر او ست که روشن است. مثلا در خطبه خوانی آغاز سال نو حضرت ولایت، به سختی میتوان بارقه ای از حقیقت مشاهده نمود. چنانکه گویی در سالی که گذشت چیزی جز نعمت و رحمت الهی بر این ملت وارد نشده است. هرگز ملت چنین شاداب و پر طراوت نبوده اند. در سال گذشته هر برنامه و یا هر تصمیمی که گرفته شده است همه با موفقیت و پیروزی روبرو گردیده است. چنین بنظر میرسد همچون الله، خداوند یکتا گوشهای ش سنگین است و ناله های برخاسته از درد و رنج و محنت و تنگدستی را هرگز نشنود. حضرت ولایت گزارش گونه خاطر نشان ساخت که تمامی توطئه های قدرتهای جهانی برای دلسرد کردن مردم از نظام ولایت، نقش بر آب شده است. دشمنان در گسترش تحریمات اقتصادی شکست خورده اند و ما پیروز شده ایم. تحریمات اقتصادی - مثل جنگ هشت ساله که امام آنرا "تحفه " الهی خوانده بود- سبب گردیده است که به عقل و خرد و ابتکار خود تکیه کنیم و خودکفا شویم. قدرتهای استعماری میخواستند دست به غارت منابع ملی ما بزنند. از این روست که با حکومت اسلامی به دشمنی بر خاسته اند. آنها از ما "باج " میخواستند، ما خود داری کردیم. اما " جوانان پرافتخار ملت در سال 90، موفق به غنی سازی 20 درصدی شدند و دشمن را متحیر ساختند(نقل به مضمون).". "رهبر انقلاب اسلامی" در ادامه یاد آوری نمود که ابعاد پیشرفت بسیار وسیع است، اما افسوس خورد که مردم از آنها اطلاعی ندارند. البته وعده داد که خود بیشتر در باره ابعاد آن پیشرفتها سخن گوید. وی بار دیگر تکرار کرد که آمریکا و اروپا بواسطه ی بحرانی مالی و اخلاقی بزودی از هم فرو می پاشند. جنبش بیداری اسلام، هم اکنون دیکتاتور های منطقه را یکی پس از دیگری سرنگون ساخته است. باین ترتیب هم به تحریمات اقتصادی بیشتر خوشامد گویی نمود و هم آمادگی خود را برای پاسخگویی به هر حمله ای را با حمله ی مقابل اعلام نمود. بر فراز منبر ولایت به آمریکا نیز پیام فرستاد که اگر خود را در جنگ افروزی های صهیونیسم کنار بکشد، از حمله ی نیروهای اسلام مصون خواهند بود(جهان نیوز، 1 فروردین 91) . کیست که بتواند مویی از درز این سخنان رد نماید، سخنانی که از قدرت میخیزد. اما هنوز به درستی روشن نیست که چه کسی چنین قدرتی را در او نهاده است که سر نوشت یک ملت را در دست خود بگیرد و دایم برای بقای حکومت خود به طبل جنگ بکوبد. که این همان راهی ست که امام خمینی پیموده است. او نیز جنگ را می ستود و آنرا یک "تحفه الهی " میخواند و از بهره ای که از جنگ در تمام عرصه ها عاید ش شده بود پیوسته داد سخن میداد. اما همچنانکه از امامی که اندکی بعد ناچار بود با سر افکندگی جام زهر را بنوشد و از بر اندازی کفر و فتح قدس از راه کربلا، دست بکشد، نمیتوان انتظار داشت از جنایات و قتل های دسته جمعی که در زندانها و در مناطق کرد نشین مرتکب شده و یا از سرکوب خشونت بار گروه های مخالف، و یا تخریب و ویرانی و فقر و عقب ماندگی ای که جنگ هشت ساله ببار آورده است، سخنی بمیان آورد؛ بطور قطع از حضرت ولایت نیز نمیتوان انتظار داشت که تاثیر مخرب و ویران کننده ی تحریمات اقتصادی را انکار نکند. بحران ارز و فرو ریزی ارزش پول ملی و نیروی کار مردم، افزایش روزانه ی قیمت ها، بیکاری و فقر و محنت و عقب ماندگی، وضع بحرانی حقوق بشر، همه در دست ولایت حقایقی میشوند وارونه. سوال این است که از کدام منبع است که او چنین قدرتی را کسب کرده است که هرچه دوست دارد بگوید بدون اینکه پاسخگوی آنچه میگوید باشد؟یعنی که به شان الله، به شان خدای یکتا و یگانه رسیده رسیده باشد. ولی فقیه و پیروان ش بر آنند که الله او را به "ولایت " برگزیده است. از آن منبع الهی ست که قدرت را کسب کرده است. درست همانگونه که الله، محمد را به پیامبری بر گزیده است. اما معضل آنجاست که ما میدانیم که محمد چگونه به پیامبری برگزیده شده است، در حالیکه گزینش آقای خامنه ای به ولایت همواره در پرده ی ابهام قرار دارد. طبری تاریخ نگار شهیر، از ابوذر غفاری، یکی از یاران نزدیک به محمد، نقل میکند که از پیغمبر سوال کرده است که: «اول بار چگونه یقین کردی که پیمبر شده ای؟» گفت: «ای ابوذر، من به دره مکه بودم که دو فرشته سوی من آمدند یکی بر زمین بود و دیگری میان زمین و آسمان بود، و یکیشان به دیگری گفت: این همانست.» دیگری گفت: « همانست.» گفت: «او را با یکی وزن کن.» و مرا با یکی وزن کردند و بیشتر بودم. پس از آن گفت: «او را با ده تن وزن کن.» و مرا با ده تن وزن کردند و بیشتر بودم. آنگاه گفت: « او را با صد تن وزن کن.» و مرا با صد تن وزن کردند و بیشتر بودم. آنگاه گفت : «ا و را با هزار تن وزن کن.» و مرا با هزار تن وزن کردند و بیشتر بودم. یکیشان به دیگری گفت: « شکم او را بشکاف» و شکم مرا بشکافت. آنگاه گفت : «دل او را برون آر.» یا گفت: « دل او را بشکاف.» و دل مرا بشکافت و قطرات خون از آن بر آورد و بیفکند. آنگاه دیگری گفت: «شکم او را بشوی و قلبش را بشوی.» آنگاه آرامش را بخواست که گویی صورت گربه ای سپید بود و آنرا به دل من نهاد و گفت: شکم او را بدوز» و شکم مرا بدوختند و مهر نبوت میان دو شانه ام زدند و برفتند و گویی هنوز آنها را میبینم(طبری، جلد سوم، ص 853).» حال مهر ولایت را کدام فرشته ی آسمانی میان دو شانه "رهبر معظم " زده است؟ آیا شکم و قلب او را نیز شست و شو داده اند و " آرامش " در آن نهاده اند؟ و گرنه چگونه میتواند شمشیر شریعت را بر گردن محارب ان و منافقان و مشرکان فرو آورد و بجنگ کفار رود؟ اما، گویا آقای خامنه ای ولایت را از امام خمینی که او نیز زمانی ولایت را بعهده داشت، هدیه گرفته است. آقای رفسنجانی شهادت داده اند که او با گوشهای خود شنیده است که امام خمینی برای جانشینی به آقای خامنه ای نظر داشته است. پس گویا، آن فرشته ی آسمانی امام خمینی بوده است که اطلاع داشته است که آقای خامنه ای نیز اهل آسمانها ست. با این وجود،اگر د امروز این روایت عنوان شود که دو فرشته بر ولایت فرو آمده و درون او را از آلودگی ها رفته اند که با دلی پاک و وجدانی آسوده دگر اندیشان را در دوزخ خود به تنبیه و مجازات برساند ممکن است که آنرا کذبی بیش ندانند. اما بسیار محتمل است که در آینده به حقیقتی چون و چرا ناپذیر تبدیل شود. |
داستان انقلاب و داوری مردم ایران درباره محمدرضاشاه...
داوری مردم ایران درباره محمدرضاشاه عادلانه نبود و با شورش و برخاستن علیه او و جانبداری از استبداد دین پروران یکی از تاریک ترین دوره های تاریخ را بنا نهادند. شورش مردم برای برانداختن قدرت حاکمه همواره نه موجه و نه منطقی بوده و با سرازیر شدن به خیابان و میدان و فریاد مرگ بر دیکتاتور کشیدن و دموکراسی را بهانه کردن هیچ انقلابی هم اگر در اطاعت از یک منطق اجتماعی و نیازهای واقعی زمانی ـ برای دگرگونی شرایط موجود و تحول آن به شرایطی که تضمین کننده دستیابی به آن آرمانها در طیف گسترده آزادی های اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ـ نباشد، حقانیت و اعتبار نخواهد داشت. چنین شرایطی در شکل گیری آن انقلاب، که از همان آغاز بر تم و زمینه دین گرائی رشد کرد، وجود نداشت. گروهی که در نهاد و طبیعت خویش اسلام گرا بودند، و یا منافع و جاه طلبی های خود را در آن می دیدند، بانیان آغاز این شورش بودند و از همان آغاز شورش ها شعارهای خیل الله اکبری برای کسانی که عقل سلیمی داشتند می توانست هشداری در نحوست این شورش گردد، که نگردید، زیرا که گروه های سیاسی، دسته های جنبی و حاشیه ای و سالکان طریقت “روشنفکری” که اولین شرط لازمه تبرک خود را در این طریقت بد و بیراه گفتن و مخالفت با رژیم پهلوی می دانستند، و گاه همان کافی بوده آنان را در سلک “روشنفکران” بپذیرند، در آن ناآگاهی و خود بزرگ بینی چنان می پنداشتند که خود رهبران این شورش بوده و زمانی که فرصت طلبانه و طفیلی وار خود را با اسلامی ها در یک صف کرده و با فریادهای “الله اکبر، خمینی رهبر” سر به آستان امام می سائیدند، چنان می پنداشتند که پس از برانداختن رژیم پهلوی ملایان را نیز سرنگون کرده و ایران را ملک خود خواهند کرد، که اینان نه نیروی ویرانگر سنت هزار و چهارصد ساله اسلامی ایران را می دانستند و نه از ناتوانی و کوچکی خود آگاه بودند، و پس از این باخت بزرگ برای دلخوشی خود این آواز را سر می دادند که “انقلاب را از ما ربودند” در حالی که خود آنان بودند که برای ربودن این انقلاب کمین کرده بودند، و تنها گروه اصیل این شورش همان رهبران دینی بودند، بر پایه یک ادعای ریشه دار تاریخی در تلاش بازگرفتن آن سلطه بی چون و چرای سنت اسلامی که به دست پهلوی ها برافتاده بود. داوری مردم ایران درباره محمدرضاشاه همراه با غرض ورزی و کینه توزی بود. مخالفان جمهوری اسلامی در یک زمینه با رژیم اسلامی هم آواز و همراه هستند و آن در جعل تاریخ و واژگون کردن حقایق دوران معاصر ایران در زمان پهلوی ها و وارونه نشان دادن کوشش هائی است که آنان در پیشرفت و بهبود جنبه های گوناگون زندگی جامعه ایرانی به انجام رساندند، و در کنار بدی هائی که از آنان شمرده و به آن ابعادی غیرواقعی دادند هیچ یک از خدمات آنان را به دیده نگرفتند و در نهایت بی انصافی و نامردمی از آن گذشتند، زیرا که این خصلت توده هاست که زمانی فرمانروائی هدف کینه و بغض آنان می گردد تمام کارهای او را، چه خوب و چه بد، علیه او به کار گیرند، و این بی انصافی نشان بزرگی از آشوب زدگی ذهن ملتی است که در برهه ای از تاریخ خود منطق و اندیشه خویش را به دست کسانی سپرد که فاقد آن توانائی برای سنجش میان خوب و بد بودند، و برای این بی عدالتی، این بغض و کینه بی منطق، این شتابزدگی در پشت کردن به او و پیوستن به مبشران دروغین آزادی و دمکراسی، تاوان بزرگی پرداختند که فراگیر فرد فرد آنان و نسل های بعدی گردید و خدشه ای جبران ناپذیر بر حرمت و هویت میهن ما وارد آورد، و گذشت زمان روشن کرد که هیچ یک از آن خطاها و بدی هائی که به او نسبت داده شده بود توجیه کننده آن نحوستی که بعد از او بر مردم حادث شد، نبود، همچنان که هیچ عذر و بهانه ای هم توجیه کننده این اشتباه تاریخی نخواهد بود: عنصر فاسد این انقلاب همان خشم و کینه بی دلیلی بود که هر کس انگیزه کمبودها و عقده های شخصی خود را در وجود شاه جستجو می کرد و آن را پشتوانه ای برای موجه کردن این شورش می ساخت. تیره روزی ملتی را چگونه می توان با دگمای انقلابی توجیه کرد و آن را مجوزی برای رنج های بعدی شمرد، هر آرمان و ایده ای که به بهای خون و درد و غم و شکنجه مردم به دست آید فاقد ارزش انسانی است. ملت ایران در طول تاریخ پر وحشت این سرزمین بیش از توان و سهم خود رنج و حرمان و خشونت دیده است و روا نبود که فصل سیاه دیگری به این میراث خونین افزوده شود. حرمت و اصالت یک انقلاب باید که رها کننده و آزادی بخش باشد و نه دربند کننده، که آن نیز در آن شورش به دست نیامد که آن شورش در اصل نه برای رهائی بلکه برای دربند کردن آغاز شده بود، و آن آزادی تصوری که به بهای رنج و دریغ کردن آزادی از گروهی دیگر باشد در حرمت یک انقلاب اصیل نمی گنجد. پدیده انقلاب و مکانیسم آن یک نیاز واحد اجتماعی نیست، و در هر جامعه و هر شرایطی دارای ویژگی ها و هدفهای متفاوت است و اصالت و لزوم آن در جوامع مختلف باید به صورت جدا جدا و مستقل، و هر کدام با بررسی اجزاء ایدئولوژیک آن انقلاب، زمینه ها و هدف هایش، ارزیابی گردد: اگر در جامعه ای یک انقلاب برای استقرار حرمت و شرف و آزادگی انسانی است، در جامعه ای دیگر آن انقلابی که به کارگردانی و زمینه سازی بنیادگرایان دینی شکل گیرد کاملاً در جهت خلاف آن و برای دربند کردن آزاده فکری خواهد بود. در ارزیابی انقلاب ها و پشتیبانی از مردم جوامعی که دستخوش این تغییر و تحول هستند باید انگیزه ها و هدف و چند و چون آن حرکت را کاملاً دانست و بدون این آگاهی ها خود را در مقامی قرار نداد که به صرف تظاهر به مردمی بودن در مسائل مبهم و ناشناخته جوامع دیگر دخالت های ناروا کرده و به پیروی از هوس ها و فانتزی های انقلابی خود، توده ها و جوامع درگیر را تشویق و پشتیبانی کرده و آنان را به سوی همان سرنوشتی روانه کنیم که خود از آن گریزانیم. در این سرنوشتی که بر ایران روی آورد، گناهی و ایرادی بر مردم عادی نیست که آنان تنها سیاهی لشگرانی بی اجر و مزد بودند. هر گروهی دنباله رو راهنمایانی _که برخی علمدار دین و برخی دیگر پرچمدار “روشنفکری” که هر کدام از گوشه ای بیرون جسته و در آن شوق و بیتابی فرصت طلبانه خود مردم را به بیراهه کشاندند و خیل مردم در آن اعتقاد صادقانه به راهنمایان گمراه، مانند ماهیانی که جهت یابی خود را از دست داده باشند، در این پریشانی گروه گروه خود را به خاک نابودی می انداختند و در آن وجد و سرور روزهای شورشی، که مرگ آرزوهای یک ایران سربلند را به دنبال داشت، ایران را تبدیل به گورستانی کردند که تنها موجودات زنده آن اشباح خاطرات گذشته بودند، و پس از پایان یافتن آن سرمستی و آن خلسه خونین انقلابی، نگاه نگران مردم، که به ناگاه به خود آمده و فاجعه را دریافته بودند، راز روزهای تلخ و تیره آینده را می جست و در آنان تنها هراس سرنوشت آینده بود تا سرمستی و پایکوبی روزهای انقلابی، و در حالی که گروهی چون کرکسان و لاشخوران در بزم های حیوانی پیروزی خود بر لاشه مردم می تاختند گروهی دیگر تاوان نادانی و حق ناشناسی و اشتباه خود را با زندان، شکنجه، اعدام ها و کشتارها، فحشا و گواهی بر رنج و عذاب دیگران می پرداختند. …. و همان کسانی که استبداد رژیم پهلوی را دلیلی برای آشوبیدن ایران کرده بودند چنان با ظلم و استبداد رژیم اسلامی همساز و همباز گردیدند که در آن اوج کشتارها که وفاداران “طاغوت” را به سلاخ خانه ها می کشاندند، اعدام هزاران بیگناه و به دارآویختن زنان بهائی که “مونا” ی 17 ساله از آن میان فریاد جهانی را برآورد، فریادی و اعتراضی از هیچ یک از این “روشنفکران” و رهروان آزادی و دموکراسی برنیامد و برای آن که ترس و زبونی خود را تبرئه کنند به این کلیشه پوسیده بازمانده همه انقلاب های دروغین و خونین استناد می جستند که “هر انقلابی خون می طلبد” و گوئی با پناه گرفتن در این پندار وحشیانه بار گناه را از دوش خود به زیر خواهند افکند. ….. و یا اگر وجدانی داشتند و درکی از غم و رنج انسانی، دستخوش پشیمانی و افسوس، در خلوت خویش به ندبه و زاری نشستند و آنچنان دل و روح را با اندوه سائیدند که خود نیز جان دادند. و آنان نیز که در یک لحظه بی خودی، در اعتقاد خویش به حقانیت این شورش، در اندیشه و احساس خود سوگند وفاداری به انقلاب یاد کرده بودند خود قربانی خرافه خویش گردیدند و پس از به خود آمدن و درک فاجعه، در آن کشاکش درونی در به سخن آمدن و اعتراف به اشتباه خود، گاه از ترس، گاه برای آن که هم مسلکان آنان را طرد نکنند و گاه برای آن که غرور خود را نشکنند و هم چنان خود را محق بدانند، نخواستند نسل جوان آشفته را به واقعیت آن چه از دست داده بودند آگاه سازند، و گروهی نیز که سرخورده رویاهای انقلابی خود بودند هر کدام به گوشه ای خزیدند و در آن اطاعت و سازش برای حفظ جان خود تبدیل به آدمک هائی مسخ شده و بی هویت گردیدند که تنها نگرانی آنان گذران زندگی خود بود، و یا فرار را بر قرار ترجیح داده به سرزمین های بیگانه روی آوردند، تا در پناه همان کسانی که سهمی بزرگ در ویرانی ایران داشتند، در انتظار پیری و نسیان و مرگ به زندگی کسالت بار و بی مفهوم خود ادامه داده و برای دلخوشی، از ماجراهای خود ساخته و کوچک انقلابی خود و یا فرارشان حماسه های بزرگ شخصی بیافرینند تا در این نقش جدید قهرمانانه خود شرمساری، ناکامی و فریب خوردگی را جبران کرده، و هنوز اسیر هذیان تب انقلابی خود، هر کجا که قافیه تنگ است با ترجیع بند تکراری “شاه ستمگر” فضای پریشان ذهن خود را آرامشی دهند و ندانند که ستمی که خود بر خود و دیگران روا داشتند بسی دردناک تر و بی درمان تر از ستم شاه رانده شده بود. داوری مردم ایران درباره پهلوی ها، که تنها از دیدگاه سیاسی انجام گرفت، و نادیده گرفتن خدمات اجتماعی و فرهنگی آنان، عادلانه نبود. زنان ایران که از درخشان ترین جلوه های این رنسانس تاریخ ایران بهره گرفته و می بایست خود بزرگترین نگهبان و پشتیبان این آزادی گردند در یک غفلت بزرگ تاریخی آن ارج و حرمت و آن آزادی هائی را که پهلوی ها به بهای لعن و نفرین خود، برای آنان کسب کرده و آنان را از یک طلسم هزار و چهارصد ساله خرافات اسلامی رهانده بودند، نادیده گرفته و با این ناسپاسی چنان از آن فراز سربلندی به نشیب سرافکندگی نشستند و چنان سرنوشتی را برای خود به ارمغان آوردند که برای همیشه یکی از معماهای تاریخ ایران خواهد بود. با سقوط پهلوی آن ساختار اجتماعی و فرهنگی که برای مدت پنجاه سال پیکره هویتی جامعه ایرانی را شکل داده، و در میان تمام کشورهای اسلامی یگانه بود، نیز فرو ریخت و با از میان رفتن آن، قشرهای گوناگون اجتماعی هر کدام در تلاش برای یافتن هویت و تعریفی از خود، و در جستجوی یافتن تکه پاره های از هم گسیخته فرهنگی که دیگر نبود، هر یک با پیوستن به آرمانی و پیروی از گروهی از همدیگر پراکنده و بیگانه گردیدند: ایران و ایرانی دیگر یک موجودیت مشخص، شکل گرفته و دارای هویتی نبود. مردم ایران داور بی غرض و منصفی درباره پهلوی ها نبودند. سال هائی که از خشونت و تبهکاری پس از فرو ریختن رژیم پهلوی بر ایران گذشت، خود گواه این واقعیت است. سرفرازی ملتی در آن نیست که اشتباه خود را نادیده گرفته و در محق بودن خود پافشاری کند، چه که سرانجام روزی تاریخ و نسل های بعدی بر آن اشتباه خواهند تاخت و آنان را متهم به نادانی خواهند کرد. آن گروه از صاحبان قلم و ادب که با برانگیختن توده مردم انگیزه گمراهی آنان و تباهی ایران گردیدند هم اکنون از دید نسل جوان ایرانی محکوم هستند و باید جوابگوی آنان باشند. آن ملتی سرفراز خواهد ماند که اشتباه خود را دریافته و به آن اعتراف کند، که هرگز هیچ قومی، هیچ ملتی و هیچ فردی از پذیرفتن اشتباه خود نه تنها کوچک نشده، بلکه بر ارج خود نیز افزوده است. در این میان اما، تنها گروهی که سربلند و آسوده وجدان ماندند همان مردمی بودند که فاجعه را از پیش حس کرده و در چنگال آن وحشتی که هر فرد میهن دوستی را از پیش بینی آینده ایران در خود گرفته بود، در گروه های کوچک خود، هراسناک و نگران از کینه و خشم کور گروه های انقلابی، ناامیدانه به دفاع از قانون اساسی، و در باطن به پشتیبانی از محمدرضاشاه، آوای هشدار خود را بلند کردند. آنان آسوده وجدان و سربلند ماندند. برای این که بار این نادانی و اشتباه را بر دوش نگرفتند و آگاهانه سرنوشت شوم ایران را پیش بینی می کردند، آنان آسوده وجدان ماندند برای این که همباز و همدست این ویرانی و تبهکاری نگردیدند و اگر چه خود اولین قربانیان این فاجعه بودند ولی در امتداد سال های وحشت و مرگ، بهت و سکوت، سخن آخر از آن آنان بود. |
کیش اهریمنی...
در بیست دوم بهمن 1357 آئین عرب برای بار دوم کشور ایران را مورد تاخت و تاز خود قرار داد. اگر در بار نخست در لباس بیگانه در مرزهای ایران ظاهر گردید و بر نظامی پوسیده و در حال از هم گسیختگی پیروز شد، در دفعه ثانی از درون شبیخون زد و حکومت شاهی را که به ضعف و سستی گراییده بود، در هم فرو ریخت. اگر در تاخت و تاز اول در چهارده قرن پیش از این(651 میلادی)، پرچم سیاه دین خود برافراشته بود و با سپاه ایران برهبری رستم فرخزاد سردار ایرانی روی در روی گردید، در هجوم اخیر پرچم آئین عربی، اسلام را در پس بیرق آزادی و استقلال پنهان ساخته و موذیانه به سوی کسب قدرت خزید ن گرفت . از اینرو نه تنها مقاومتی در برابر خود ندید بلکه با استقبال و خوشآمد گویی مردم از یکطرف و تسلیم سران سپاهیان شاهی از طرف دیگر روی در روی شدند. چه بختی؟. شاعر بزرگ، ابوالقاسم فردوسی، در قسمت آخر اثر جاودانه ی خود، شاهنامه، فروپاشی ساسانیان را بدست سعد وقاص سردار لشگر اسلام، به نظم در میآورد بعنوان یک واقعیت تاریخی نه افسانه ای بر ساخته ی تخیلات شاعرانه. فردوسی واژگونی نظام شاهنشاهی ایران و تغییر و تحولاتی که از پی آن بوقوع پیوست، چنین توضیح میدهد: چو بخت عرب بر عجم چیره شد همی بخت ساسانیان تیره شد بر آمد ز شاهان جهان را قفیز پنهان شد زر و گشت پیدا پشیز همان زشت شد خوب و خوب زشت شد راه دوزخ پدید از بهشت اگر چه شاهنشاهی پهلوی را نمیتوان با شاهنشاهی دوران باستان از جمله دوران ساسانیان، مقایسه نمود. اما هم اکنون پس از گذشت چهار دهه از پیروزی آئین اسلام بدست عرب پرستان خانگی همان گند ی را ببار آورده اند که پیشینیان عرب شان- همانگونه که فردوسی در بالا توصیف نمود. یعنی بار دیگر بخت دین عرب، و یا همچنانکه خواهیم دید، آنچه رستم فرخزاد، سردار ایرانی، "کیش اهریمنی " میخواند، بدست مزدور ان ایرانی بار دیگر بالا گرفت. ضمن اینکه دوران شاهی بسر آمد، هرچه زیبا و دل آرا بود، هرچه شادی و طرب و پایکوبی بود، هرچه آزادی، هرچند محدود و نسبی، مثل آزادی در پوشیدن و نوشیدن و معاشرت و آمیزش بین جنسیت ها، چیزی که عرب پرستان خانگی "فحشا " می نامند، همه به پایان رسید. گدایان ناگهان خود را بر تخت شاهی دیدند. شریعت آوردند و بگیر و ببند و بزن. نه گویان و دگر اندیشان را راهی دوزخ نمود و عرب زده های خودی را راهی بهشت. اما فردوسی تراژدی شکست سپاه ایران را از زبان رستم فرخزاد، یکی از برجسته ترین سرداران ایران، نقل میکند، سرداری که خود او را "خردمند و گرد و جهاندار،" میخواند. شاهنشاه او را برگزیده بود که لشگر سعد وقاص را از حمله به ایران باز دارد. وی در حالیکه آمادگی های سپاه خود را مدیریت میکرد، دو نامه تحریر میکند. یکی از آن نامه ها را به برادر خود می نویسد و دیگری را به سردار تازی، سعد وقاص. در نامه ای که رستم فرخزاد به برادرش مینویسد (تنها نامه ای که مورد بحث است اینجا)، از آگاهی خود به "راز چرخ فلک " رازی که بدان از حرکات ستارگان دریافته و قلب او را از اندوه پر ساخته بود، خبر میدهد. از آنجاییکه او ستاره شناس هم بود، بنا بر قول فردوسی، رستم فرخزاد، " بیاورد صلاب و اختر گرفت." ستاره گان را در هم فرو ریخته فرو شکسته دید، چنانکه از آینده ای شوم و تیره و تار حکایت میکرد. فردوسی واکنش سردار ایران را نسبت به آنچه در صلاب مشاهد میکند، چنین توصیف مینماید: ز روز بلا دست بر سر گرفت. آری او وقوع روز بلا، روز فاجعه ای بس بزرگ، یعنی پیروزی تازیان و شکست و تار و مار شدن سپاه ایران بدست لشگر اسلام را در جایگاه ستارگان در آسمان بیکران نظاره کرده بود. از این روی ست که نامه به برادر مینویسد که درد نهان با او بگوید. که بر او چه میگذرد و چرا آینده ای تیر و تار در راه می بیند، آینده ای که محتوم است. از احساس گناهی که سراسر وجود ش را گرفته بود. چرا که آگاه بود که اینبار تاج و تخت ساسانیان را نتواند نجات بخشد. از یکطرف خانه را تهی از پادشاهی میبیند و از طرف دیگر،با اهریمن است، نه هر دشمنی، که باید به جنگ به پردازد، با خدای شر و بدیها، خدایی که نتوان شکست داد باین سادگی ها. چرا چنین سرنوشتی محتوم؟ رستم به برادر مینویسد که: همان تیر و کیوان برابر شدست عطارد به برج دو پیکر شدست بی نظمی ستارگان حکایت از آمدن "گزند " میکند. وقتی تیر که ستاره ایست از فلکه دوم با کیوان که در فلکه هفتم قرار دارد، برابر شود بیانگر اوضاعی شوم و شر انگیز است. زمانیکه عطارد هم که ستاره ایست در فلک دوم و معروف به دبیر فلک و نماد علم و عقل، در هم شکسته میشود، خبر از تیره روزی و سیه بختی میدهد. اگرچه، رستم فرخزاد به راز آینده آگاه گردیده بود با این وجود به برادر خاطر جمعی میدهد که سرداران و سپاهیان ایران آماده همه گونه جان فشانی اند در دفاع از مرز بوم و "بجنگند با کیش اهریمنی." کمی بعد نیز میافزاید که: بکوشیم و مردی بکار آوریم بر ایشان جهان ننگ و تار آوریم اما رستم، نمیتواند از بیان واقعیت، شکست اجتناب ناپذیر و آنچه در پی خواهد آمد خود داری کند و به برادر به تلخی خبر میدهد که: کزین پس شکست آید از تازیان ستاره نگردد مگر بر زیان تاریخ بر درستی پیشگویی سردار ایران، مهر تایید و تصدیق میزند. از پیشگوئی های دقیق و مشخص و جز به جز رستم است که میتوانیم به عمق آنچه که پیروزی کیش اهریمنی ببار میآورد پی ببریم. چرا که زیان و خسارتی که شکست از تازیان ببار میآورد گویی که ابدی میشود و غیر قابل جبران. چرا که تنها نظام سیاسی نیست که فرو میریزد، بلکه نظام ارزشی ایرانیان است که با ورود کیش اهریمنی از هم می پاشد. نقل شمّه ای از تغییراتی که در آینده پس از پیروزی اعراب بوقوع می پیوندد از زبان رستم فرخزاد که آکنده است از تلخی و غم و اندوهی بسیار، بر مطلب روشنایی بیشتری می بخشد. در اینجا البته از آینده ای سخن میرود که فردوسی خود زاده و نظاره گر آن بوده است. چو با تخت منبر یکی شود همه نام بوبکر و عمر شود *** ز پیمان بگردند و راستی گرامی شود کژی و کاستی *** رباید همی این از آن، آن از این ز نفرین ندانند باز آفرین *** نهانی بتر ز آشکارا شود دل مردمان سنگ خار شود *** زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند به پیش مسلم است، اگر قبل از ظهور کیش اهریمنی بدست عرب پرستان وطنی در 1357، همچون رستم فرخزاد صلاب میانداختیم، ز روز بلا دست بر سر میگرفتیم. چون میتوانستی بنگری که تیر و کیوان باهم برابر شده است و آیت الله ها و حجت الاسلام ها از حوزه ها به بیرون خریده و تاج شاهی بر سر مینهند. در نتیجه امید واهی به گفتار آنان نمی بستیم. همچنانکه رستم فرخزاد از خصلت تازیان به برادر گزارش میدهد که "چنین است گفتار و کردار نیست." چه حقیقت پایداری؟ اما حدود چهارصد سال بطول انجامید که ایرانیان به کیش اهریمنی ایمان آورند و هزار سال دیگر به درازا کشید که پیشگویی های فردوسی و رستم فرخ زاد، قهرمان ایرانی که برای شهادت ش بدست تازیان مهاجم تا کنون اشکی نریخته ایم، صورت واقعیت بخود بگیرد و کیش اهریمنی سلطه ی خود را مطلق و کامل سازد. چرا که از زمان شکست ایرانیان در قادسیه تا 1357، کیش اهریمنی خود را در پس ساختار قدرت پنهان ساخته بود که بتواند عمیق تر در نهاد ایرانیان نفوذ نماید. بهمین دلیل، شمشیر و ابزار قهر و خشونت را بدست شاهان ایرانی سپرده بود. امروز اما کیش اهریمنی خود را آشکار ساخته است. تاج شاهی، خود بر سر نهاده در یک دست شریعت الهی دارد و در دست دیگر شمشیر مقدس. درست است که تازیان بومی به روش تقیه در امتداد صد ها سال در سوراخ و در لای درز دیوارها پناه گرفته و همچون موش و موریانه میزیسته اند. اینبار، اما، کیش اهریمنی شرایط را مناسب دیده، به بیرون جهید ه و چهره کریه خود را به ملت فریب خورده نشان داده است. از همان آغاز خود شمشیر بدست گرفت و چه سرها که بر زمین نیافکند. بعبارت دیگر، اگر کیش اهریمنی پس از چهارصد سال سر انجام توانست به درون مردم رخنه کند به آن دلیل بود که شمشیر شاهان را در خدمت گرفته بوده است، شمشیری که در صیقل و برنده ساختن آن تازیان بومی مهارت خیره کننده ای داشته اند. گویا هم اکنون کیش اهریمنی رمز بقای خود را فراموش کرده است. واقعیتی ست تاریخی که از زمان چیره شدن عرب بر عجم در یکهزار و چهار صد سال پیش از این تا 1357 ، شمشیر شاهان بود که بخون آغشته بود. این شاهان بودند که ظالم و ستمگر بودند. حال شمشیر کیش اهریمنی است که برگردن ملت فرود میآید. هم چنانکه شاهان با شمشیر خود گور خود کندند، چه دلیلی وجود دارد که باور کنیم که کیش اهریمنی نیز گور خود را نکند. در واقع هرچه حکومت و سلطه اش طولانی تر شود، دین اهریمنی به گور خود نزدیکتر شود. چرا که آن روز دیر یا زود فرا خواهد رسید، اگر هم اکنون فرا نرسیده باشد که عجم بر شیفتگان کیش اهریمنی، بر عرب پرستان بومی، پیروز شوند، آن روز که "پشیز " و "زشت " به زیر زمین فرو روند و ره "دوزخ " ناپدید و بار دیگر زر و زیبایی رخ نماید بوی بهشت از سر زمین ایران به مشام رسد. چرا که کیش اهریمنی ضعیف و تهی از افسون گردیده است. مردم به تجربه در یافته اند که کیش اهریمنی چه سخت است و خشک و منجمد، چه خشن است و خشمگین و کین خواه، تهی از توانایی برتابیدن زمان و آنچنانی بودن آن. هرچند هم سخت تر تازیان بومی حاکم در بوق و کرنای علم و دانش و کمال انسانی و نیز جهش های بزرگ در صنعت و تکنولوژی هسته ای میدمند، بیشتر حرمت و اعتبار خود را از دست میدهند. |
اشتراک در:
پستها (Atom)