روح الله خمینی جام زهر را یک جا سر کشید، ولی جام زهر دیگری اکنون سالیان دراز است که در برابر جانشینان او قرار دارد که با بی میلی آن را مزه مزه می کنند و شاید به زودی ناچار شوند آن را یک جا سر بکشند. آن جام زهر با این جام زهر ارتباطی جدائی ناپذیر دارد. خمینی با این شعار به میدان آمد که می خواهد اسلام نسخه خود را در دنیای مسلمان گسترده سازد و کشورهای اسلامی را به دور خود گرد آورد و آنان را یک پارچه برای اجرای آرمان ها و آرزوی های رژیم خویش بسیج کند. ولی این زیاده خواهی به بهای بسیار گرانی برای ملت ایران تمام شد، که صدها هزار قربانی داد، دو میلیون نفر آواره شدند و به گفته هاشمی رفسنجانی یک هزار میلیارد دلار نیز به ایران خسارت مالی وارد شد. اگر خمینی از روزی که به روی کار آمد تلاش خویش را برای بهینه سازی زندگی ملت ایران وحمایت از مستضعفین و حل مشکلات کشور صرف می کرد، و از دخالت در امور کشورهای دیگر و اندیشه نابخردانه "صدور انقلاب" دوری می جست و به تحریک شیعیان عراق علیه حکومت سنی مذهبان نمی پرداخت، صدام حسین بهانه ای نداشت به ایران حمله برد و بخواهد خوزستان را از پیکر ایران جدا کند و مصیبتی به وجود آورد که در تاریخ ایران زمین به ننگ و لعن ثبت گردیده است. ولی این تجربه تلخ و خونین و مرگبار، جانشینان خمینی را از ادامه تلاش برای "صدور انقلاب" (و به مفهومی دیگر فتنه گری و آشوب و بلوا) باز نداشت و امروز ما می بینیم که در برابر این کنش تهاجمی، یک واکنش تدافعی از سوی کشورهای عرب به وجود آمده است که بیم آن می رود مصیبتی مرگبارتر برای ملت ایران به دنبال آورد. سی و چهار سال از انقلاب نامیمون آنان می گذرد. آن ها در این مدت برای آن که بتوانند یاری و همکاری در کشورهای عرب و مسلمان داشته باشند، ده ها میلیارد دلار هزینه کردند. بخش مهمی از پول نفت ایران، به جای آن که در راه رفاه مردم هزینه شود، به جیب حزب الله و حماس و جهاد اسلامی و گروه القاعده و حتی سلفی ها رفت و خرج تولید جنگ افزارو مواد تخریبی گردید و رساندن آن به دست گروه های ترور نیز بسیار پر هزینه بود. فرض محالشان آن بود که می خواهند رهبری جهان اسلام را به دست گیرند، زیرا خلافت از رسول الله به حضرت علی می رسید، ولی آن را دزدیدند و امیر المؤمنین را به قتل رساندند و پیروان او را تا ابد سوگوار ساختند. از دیدگاه خمینی، هنگامی که کشور غیر عرب ایران به تصرف شیعیان درمی آید، و ثروت ایران زمین در اختیار یک مشت آخوند عرب پرست قرار می گیرد، و می توانند مردم باورمند ایران را شستشوی مغزی داده و در راه اجرای مطامع خویش به کار گیرند، هنگام آن است که در راه بازگرداندن خلافت به اعراب اهل تشییع، همه امکانات خویش را بسیج کنند. شاعر میهن پرستی می گفت: اگر این حاکمان امروزی ایرانی واقعی بودند، به جای آن که در راه عرب سینه چاک کنند و ملت ایران را وسیله پیشبرد منافع عرب قرار دهند، و شعار "آزادی فلسطین" را بهانه سازند، به فکر بازگردانیدن تسلط ایران بر سرزمین های فارسی زبان، از تاجیکستان و ازبکستان تا ترکمنستان و غرب افغانستان می افتادند. البته نه تسلط جغرافیائی، که هیمنه فرهنگی و اجتماعی و همکاری اقتصادی و همیاری انسانی با مردمان آن سرزمین ها. روزگاری ایران بر همه آن سرزمین ها حکم می راند و امروز با درایت و خرد می توان آن ها را از نظر فرهنگی و سنت و آئین به دامان فرهنگ نیرومند ایرانی باز گرداند و محوری از کشورهای فارسی زبان به وجود آورد که یک قدرت بزرگ در صحنه سیاسی دنیا باشد و از نظر اقتصادی و فرهنگی نیز ابرقدرتی به وجود آورد. ولی آنان به جای دفاع از ایران و به جای تلاش برای اعتلای فرهنگ و تمدن ایرانی، دست اتحاد به اعرابی داده اند که یک هزار و چهار صد سال پیش ایران را ویران کردند و مردمان آن را کشتند و ساخته ها را ویران کردند، و می خواستند فرهنگ ایرانی را نیز نابود کنند که نتوانستند. امروز سران حکومت ایران می گویند که جان و مال و خاک ایران فدای فلسطین؛ و می گویند باید همچنان همه امکانات نظامی و مالی و سیاسی ایران در بسیج اعراب فلسطینی باشد تا آنها "به حق خود برسند" (یعنی اسرائیل را نابود کنند و یک حکومت اسلامی به جای آن برپا سازند). دهه های بسیار است که سران عرب این آرزوی نابخردانه را ترک گفته و راه سازش و همکاری با اسرائیل را در پیش گرفته اند و تلاش بین المللی (و عربی) امروز در راستای برپائی یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل (و نه به جای اسرائیل) است. ولی رژیم ایران دو پای در یک کفش کرده و می گوید که شرط نخست رسیدن فلسطینیان به حقوق حقه خویش، نابودی اسرائیل است. البته ایرانیان می دانند که رژیم در این ادعا که حمایت از حقوق مسلم فلسطینی وظیفه دینی و اخلاقی و انسانی آنان و هرمسلمان دیگر جهان است، دروغ می گویند. اگر آن ها پاسدار واقعی مسلمانان و مدافع راستین حقوق آنان بودند، به سرنگونی رژیم بشار اسد یاری می رساندند که تا کنون 60 هزار مسلمان سوری را به قتل رسانده و برای ماندن در قدرت، هرگز از ادامه آدم کشی دست برنداشته است. اگر راست می گفتند، از مسلمانان سرکوب شده در روسیه و چین دفاع می کردند. ولی ملت ایران می داند، و خود این دکانداران اسلام نیز خود می دانند، که حمایت از آنچه که "حقوق مسلم ملت فلسطین" می نامند، در واقع یک ترفند، یک مانور و یک وسیله سیاسی برای پیشبرد هدف های آنان در داخل ایران و در کشورهای منطقه و جهان است. (خود فرماندهان نظامی و ماموران دینی حکومت نیز چند بار اعتراف کرده اند که "دفاع از فلسطین" در حقیقت "دفاع از منافع جهموری اسلامی ایران" در منطقه و جهان است). آن ها ادعا می کنند که رهبران عرب، فلسطینی ها را تنها گذاشته اند – و تنها حکومت ایران است که به دفاع از آنان ادامه می دهد. دروغ می گویند: سران عرب دریافته اند که با ادامه ستیز علیه اسرائیل، به منافع فلسطینیان خیانت می کنند – زیرا نفع فلسطینی در آن است که از ترور و ستیز و آدم کشی دست بردارد و راه دوستی و همکاری با اسرائیل را بگزیند، تا با تلاش مشترک بتوان این سرزمین را بهشت کرد. ولی حکومت ایران، به عکس، فلسطینیان را به ادامه کشتن و کشته شدن فرا می خواند – یعنی به آن ها خیانت می کند، جنایت می کند. آن ها را وسیله قرار می دهد، گوشت دم توپ می سازد. اگر آن ها جان آدمی و جان مسلمان ها برایشان کوچک ترین اهمیتی داشت، در داخل ایران این همه آدم نمی کشتند، این همه اعدام نمی کردند، این همه زیر شکنجه به قتل نمی رساندند و این همه به زندان نمی انداختند. پس مسلمان نیستند، ایرانی هم نیستند و حتی انسان نیستند! و اما آرزو و امیدشان آن بود که با این ترفندها و ستم کاری ها بتوانند ملت های منطقه و مسلمانان جهان را به دور خود گرد آورند و آنان را زیر رهبری خویش بکشانند – تا شاید بتوانند دنیا را نیز به تسلط خویش درآورند. بیش از سه دهه تلاش کردند، صدها میلیون و شاید ده ها میلیاردها دلار از پول ملت ایران را هزینه کردند، رشوه دادند، اسلحه دادند، ترور و خرابکاری آموختند، موشک ساختند و می خواهند بمب اتم نیز بسازند، ولی تا امروز روز نه تنها کوچک ترین موقعیتی در این زمینه نداشته اند، بلکه امروز منزوی تر از دیروز هستند - و مهم تر آن که همه کشورهای منطقه و جهان از آن ها نفرت دارند (شاید جز انگشت شمار رژیم هائی که از قبل آن ها می خورند). در دنیای امروز هیچ رژیمی منزوی تر از حکومت ایران نتوان یافت – شاید حکومت رابرت موگابه در زیمبابوه بتواند با حکومت اسلامی ایران در این زمینه کوس برابری بزند. یک لحظه به کشورهای پیرامونی ایران بنگریم: می بینیم که خاندان بشار اسد در سوریه در سراشیب سرنگونی و سقوط است. حزب الله لبنان بیشترین قدرت جنگی خود را از دست داده و حماس هم زیر بار سنگینی مسائل اقتصادی و اجتماعی کمر خم کرده و توان آن را ندارد که دوباره به تحریکات جنگی علیه اسرائیل دست بزند و از جهاد و نابودی سخن بگوید. گروه های افراطی تر اسلامی در این مدت به صحنه آمده اند که نه تنها با حکومت ایران روابطی ندارند بلکه آن را بزرگ ترین دشمن اسلامی می دانند. به مصر بنگرید. ظاهراً می گویند که به پیروزی رسیدن اخوان المسلمین در مصر پیروزی انقلاب اسلامی ایران است. این را هم دروغ می گویند – زیرا اخوان المسلمین سنی های متعصب هستند و شیعیان را منحرفین از اسلام می دانند و خواهان خم کردن کمر آنان هستند و حتی اگر همکاری هائی با حکومت ایران و حزب الله لبنان برقرار می کنند، جنبه تاکتیکی دارد و دیرپا نخواهد بود. آیا به خاطر دارید که چند ماه تمام حکومت ایران التماس کرد که بگذارند یک هیأت پارلمانی ایرانی از غزه دیدن کند و حکومت اخوان المسلمین در مصر اجازه آن را ندارد؟ توجه دارید چه مقاله هائی علیه نظام جدید مصر و اخوان المسلمین در آن کشور در رسانه های همگانی حکومت ایران بازتاب می یابد؟ یک رقیب بزرگ دیگر نیز در کمین نشسته و آن ترکیه اردوغان است که خود را وارث امپراطوری عثمانی و خلافت سلطان ترک می داند – و چه زود در جهان اهل تسنن مقام و حیثیت کسب کرده است. خودشان می دانند که پس از سه دهه تلاش در این راستا، سخت شکست خورده و به بن بست رسیده اند. امروز حکومت ایران در منطقه نه تنها یار و یاوری ندارد، بلکه بحرین و عربستان و کویت از آن متنفرند، اردن دوری می جوید، سوریه در حال سقوط است، عراق دست دوستی رژیم را پس زده و لبنان خشمگین است و مصر به آن ها امکان عرض اندام نمی دهد. آنقدر درمانده و بدبخت شده اند که به آن سوی اوقیانوس ها پناه می برند و دست همکاری به سوی ونزوئلا و بولیوی و دیگر کشورهای آمریکای لاتین دراز می کنند – زیرا مسلمانان منطقه و جهان آنان را رانده اند. مدت مدیدی است که این جام زهر را مزه مزه می کنند. ولی در همین حال، جام زهر سومی نیز در انتظار آنان است که همانا بن بست قریب الوقوع برنامه های اتمی خواهد بود – که در مورد آن یک چاره ای نخواهد ماند جز آن که جام زهر را در یک جرعه سر بکشند. |
۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه
جام زهر دیگری را مزه مزه می کنند...
گوشتمالی یک آخوند در مشهد با ضربات قمه، شمشير و مشت +عکس
یک آخوند مشهدي سه شنبه گذشته در برابر ساختمان دادگستري كل استان کرمانشاه و معاونت اجتماعي نيروي انتظامي و در فاصله 500 متري فرماندهي انتظامي استان مورد حمله قرار گرفت. حوالي ظهر سه شنبه گذشته (26 ديماه جاري) اشرار قداره كش پس از توهين و تمسخر يک روحاني ملبس در نزديکي ساختمان دادگستري كل استان کرمانشاه، با ضربات قمه، شمشير و مشت اقدام به مجروح کردن وی مينمايند و سپس سوار بر يک دستگاه خودروي 206 به راحتي از صحنه جرم ميگريزند. به گفته شاهدان عيني، اين اتفاق در حالي رخ داده كه در دو سوي ساختمان دادگستري و محل وقوع جرم دو مجموعه نيروي انتظامي يعني قسمت شمالي، ساختمان معاونت اجتماعي فرماندهي انتظامي استان و قسمت جنوبي نيز به فاصله 500 متر ساختمان فرماندهي انتظامي استان کرمانشاه قرار دارد. بر همين اساس آخوند مضروب كه دو تن از ضاربان را نیز شناسایی کرده است، با كمك مردم به بيمارستان منتقل میشود و به علت شدت جراحات مورد عمل جراحي قرار ميگيرد. آخوند مشهدی عصر همان روز به همراه تني چند از شهود شکایت خود را به مقامات انتظامي و قضايي استان ارائه میکند . "به گفته برخي منابع محلي، تعدادي از عابرين نيز از اين صحنه با موبايل فيلمبرداري كردهاند كه ممكن است مورد سوء استفاده رسانههاي استكباري و شبكههاي اجتماعي ضد نظام قرار گيرد." چندی قبل نیز در تهران دو طلبه فضول ساندیس خور که از آنها بعنوان "ناهی منکر" یاد شده مورد گوشتمالی مردم قرار گرفتند. خرداد ماه امسال نیز دو مزدور بسیجی ناهی از منکر در اسلامشهر مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و به وسیله چاقو و قمه آنها را مجروح کردند. |
انتقال ۵ زندانی اهوازی محکوم به اعدام به محلی نامعلوم...
5 زندانی اهوازی محکوم به اعدام در زندان کارون اهواز بنامهای محمد على عمورى، هادى راشدى، هاشم شعبانى، جابر آلبوشوکه و مختار آلبوشوکه به مکان نامعلومی منتقل شدند. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، ۵ عرب اهوازی که حکم ایشان بتازگی در شعبه ۳۲ دیوان عالی کشور به تایید رسیده است به مکان نامعلومی منتقل شدند و این امر نگرانی محافل حقوق بشری را در مورد اعدام ایشان برانگیخته است. حکم بدوی اعدام این ۵ تن پیشتر در تاریخ ۱۷ تیر ماه توسط شعبه ۲ دادگاه انقلاب اهواز به اتهام محاربه با خدا و مفسد فی الارض و تبلیغ علیه نظام جمهوری اسلامی و اقدام علیه امنیت ملی صادر شده بود و در ۲۰ ماه جاری طی ابلاغ حکمی از طرف دیوان عالی کشور، ایشان در آستانه حکم اعدام قرار گرفتهاند. محمد على عمورى، هادى راشدى، هاشم شعبانى، جابر آلبوشوکه و مختار آلبوشوکه، پنج نفرى هستند که از ساکنان منطقه خلفیه واقع در ۱۰۰ کیلومتری جنوب شهر اهواز مى باشند. |
التماس و التجا به درگاه خدا و همه وجدانهای بيدار...
همه استخوانهاي مرا قطعه قطعه و خرد کنيد ولي دست از اين جگر گوشه های ما برداريد! نامه زنداني سياسي قديمي و چهره سرشناس و محبوب سعيد ماسوري٬ هم بندي زانيار و لقمان از زندان رجايي شهر در مورد حکم اعدام اين دو جوان که سعيد آنها را برادر کوچک و فرزندان خود ميخواند! التماس و التجا به درگاه خدا و همه وجدانهاي بيدار معجزه کن خدايا معجزه کن که معجزه تنها٬ کار تو است . معجزه کن که در ميهن ما هرطناب دار اثبات اقتدار است و وجدانهاي فاسد و خاموش قاضيان٬ مزد نمايش قدرت و تحکيم خود را تنها بر پاي چوبه هاي دار و حلق آويز کردن جوانان باز يافته اند. گواينکه اين اثبات حاکميت آنها که اينگونه کاهش هراس و وحشت خود را در به کشتار کشاندن و بپاي دار کشاندن جوانان ميگيرند٬ الان موضوع صحبت من نيست. خدايا خود ميداني که سالها خودم در همين وضعيت در مقابل چوبه دار و در نزديکي مرگ در سلول انفرادي در سکوتي هولناک به انتظار نشسته بودم به گواه و شهادت خودت ذره اي نگران نبودم٬ ولي اکنون بعد از ۱٣ سال در زندان که ديگر نه رمقي برايم باقي مانده و نه تواني٬ صداي فرو ريختن قلبم را با هر صداي باز شدن درب بند بسان ناقوس بزرگ مرگ مي شنوم٬ که اين بار نه بسراغ خودم که بسراغ زانيار و لقمان٬ جوانان معصومي که به اندازه برادران کوچکتر و بچه هاي خودم دوستشان دارم٬ آمده اند. خدايا مرا عفو کن که ميدانم حرفهايم علامت ضعف و درماندگي است. ولي براي من در زندان و اسارت چه راه ديگري باقي مانده است٬ جز التماس و التجا به درگاه تو! حال با شمايانم اي آدمها٬ اي کساني که در بيرون زندان شايد هيچگاه٬ هيچگاه شايد به درستي خبردار نشديد٬ که در اينسوي ديوارهاي زندان چگونه آدمها را در ميان خشکيدگي و بهت سايرين به زنجير کشيده به کشتارگاه ميبرند و آنگاه با زدن چهار پايه از زير پايشان٬ زير وزن تمامي جسم خويش اين انسانها در هم مي شکنند٬ و آنگاه که بدن از آخرين رعشه هايش باز ايستاد٬ حاکمين حاکميت خود را ثبات يافته مي پندارند و اينگونه انسانيت ساير زندانيان را هم به اسارت گرفته و آنها را به افرادي بي روح مبدل ميگردانند٬ هم از اين رو آري از همين روي است ياريم کنيد! اي وجدانهاي بيدار همه به وجدانتان سوگند ياريم کنيد! شايد صداي شما را بشنوند به آنها بگوييد که اگر ميخواهيد همه استخوانهاي مرا قطعه قطعه و خرد کنيد ولي از اين جگر گوشگان ما دست برداريد! به آنها بگوييد که همه وجود مرا بند به بند بگسلانيد ولي بچه هايمان را طعمه ماران خفته بر دوش حاکميت نکنيد. به آنها بگوييد شما را بخدا به آنها بگوييد که آنها بي گناهند اگر چه ميدانم که آنها تنها به دنبال قرباني اند٬ ولي به آنها بگوييد که آنچه بر سر آنها آورده اند٬ بر سر هر کس ديگر مي آوردند براي خلاصي از فشارها مسئوليت همه جنايات عالم را به عهده ميگرفت! همان کاري که خود من در آن دوران براي خلاصي از آن جهنم کردم٬ و براي خلاصي به سنگين ترين جرمي که سريعتر مرا اعدام کنند٬ اعتراف کردم٬ اين تنهاراهکار در بازجويي ها است که صدها نمونه را ديده ام. در آخر باز هم ملتمسانه از همه وجدانهاي بيدار استمداد مي طلبم تا پيش از آنکه خيلي دير شود به ياري فرزندانما ن بشتابيم همان گونه که مادري براي نجات فرزندش! و لحظه اي حال مادرانشان را تجسم کنيد و بدانيد که اينان فرزندان شما هستند. سعيد ماسوري از زندانيان سياسي رجايي شهر دي ماه ۱٣۹۱ |
کشتار پی در پی کولبران زحمت کش توسط مزدوران ولایت فقیه...
طی یکماه گذشته، ٨ کولبر و کاسبکار کُرد در مناطق مرزی کُردستان ایران با شلیک مستقیم نیروهای نظامی – انتظامی رژیم ایران جان خود را از دست دادهاند. این کولبران تنها به منظور امرار معاش به این کار پر خطر روی آورده که در اغلب مواقع مرگ آنها را در پی داشته است و نکتهی جالب توجه این است که پدیدهی کشتار کولبران در حالی صورت میگیرد که بر اساس "بند الف مادهی 2 قانون قاچاغ کالای رژیم ایران اگر کالایی کمتر از یک میلیون تومان ارزش داشته باشد جزء کالاهای قاچاغ محسوب نشده و جرم تلقی نمیشود" که در اکثر موارد ارزش ریالی کالاهای این کولبران کمتر از این میزان میباشد. به گزارش وبسایت کُردستان میدیا، از آغاز دیماه، دلشاد پیروزی هجده ساله فرزند علی و اهل روستای "گرویس" سردشت با شلیک نیروهای رژیم ایران کشته شد. دلشاد در حالی که با اتومبیل در حال تردد بوده در مکانی به نام "قانقا بردانی" از سوی نیروهای انتظامی به اتهام حمل کالای قاچاغ هدف مستقیم گلوله قرار گرفته است. در ادامهی کشتار پیدرپی شهروندان کُرد، مورخهی پنجم دیماه نیروهای انتظامی ایران در شهر مریوان، در نزدیک پیلهوری مرز پاشماخ به ظن حمل "گازوئیل" اتومبیلی از نوع پیکان را هدف قرار داده و در نهایت رانندهی این اتومبیل به نام "یوسف" اهل روستای "کولان" به شدت زخمی شد. یک روز بعد از زخمیشدن یوسف، نیروهای رژیم در منطقهی مریوان اتومبیل یک شهروند کُرد دیگر را هدف گلوله قرار داده و در نهایت "مسعود" اهل مریوان به شدت زخمی میشود. هنوز غم و اندوه خانوادهی زخمی شدگان و اهالی منطقهی مریوان در رابطه با شلیک و بیحرمتی کردن به شهروندان این منطقه زدوده نشده بود که مجددا خبر زخمی شدن دو تن دیگر نیز منتشر گردید. مورخهی هفتم دیماه نیز نیروهای انتظامی رژیم در منطقهی مریوان مینیبوس مسافربری را هدف گلوله قرار داده که در نتیجه دو شهروند کُرد به نامهای "رحمان کاریزی" و "حسین" اهل روستای کولان به شدت زخمی شدند. ترس و نگرانی کولبران و کاسبکاران کُرد از شلیک نیروهای رژیم از یکسو و ترس از قاتل خاموش که مدام جان و زندگی شهروندان کُرد مناطق مرزی را تهدید کرده از دیگر تهدیدهایی است که زندگی ساکنین این مناطق را با مخاطره شدید روبرو ساخته است. مینهای کاشته شدهی دوران جنگ ایران و عراق پیدرپی شهروندان و کولبران کُرد را به قربانی این وضعیت مبدل کرده به طوری که مورخهی هفتم دیماه جمعی از کولبران کُرد در "شلیر" در مرزهای پینجوین – سقز در میان مینهای کاشته شده گرفتار شده و در نتیجه یک نفر از آنها به نام محمد میری اهل شهر سقز یک پای خود را از دست داد. مورخهی هفدهم دیماه نیز شمال فرزند کریم، ٢٦ ساله و اهل روستای "سالی" از توابع خیلهرشی بانه از سوی نیروهای پاسگاه "بله سن" هدف گلوله قرار گرفته و زخمی شد. در بیشتر حالتها که کولبران و کاسبکاران در مناطق مرزی کُردستان ایران هدف گلوله قرار میگیرند، دیگر کولبران آنها را برای مداوای پزشکی به بیمارستان شهرهای اقلیم کُردستان عراق منتقل میکنند. کولبران میگویند که اگر در بیمارستانهای ایران، نیروهای انتظامی رژیم از حضور کولبران زخمی مطلع شوند آنها را بازداشت میکنند. مورخهی هجدهم دیماه نیروهای انتظامی رژیم ایران، یک کولبر کُرد به نام "سمکو احمدی"، ١٩ ساله، فرزند کریم، اهل سردشت را هدف گلوله قرار دادند. سمکو احمدی در روستای بیتوش از توابع سردشت هدف گلوله قرار گرفته و در نهایت به شدت زخمی شد. پس از این حادثه دیگر کولبران، این کولبر را به منظور مداوای پزشکی به بیمارستان شهر قلادزی در اقلیم کُردستان منتقل کردند. براساس قوانین بینالمللی نیروهای حکومتی تنها زمانی میتوانند از اسلحه برعلیه مضنونان استفاده کنند که هیچ راهحل دیگری موجود نباشد و این در حالی است که این کولبران تنها به جرم حمل کالای قاچاق هدف قرار گرفته و در اکثر موارد قاچاق بودن کالاها نیز برای نظامیان مشهود نمیباشد. براساس مادهی ٧ بهکارگیری سلاح توسط نیروهای مسلح رژیم ایران، قبل از بکارگیری سلاح به فرد مضنون یا متهم اخطار داده شود و در صورت عدم پاسخ در مرحلهی دوم اقدام به شلیک هوایی و در صورت تمرد و در مرحله سوم از کمر به پایین هدف قرار گیرد و تنها پای او مورد هدف قرار گیرد که این موارد نسبت به کولبران مرزی کردستان در نظر گرفته نمیشود. در آخرین مورد شلیک به کولبران و شهروندان کُرد در دیماه، نیروهای انتظامی در جادهی بیجار- سقز یک ماشین را هدف گلوله قرار داده و در نتیجه رانندهی این ماشین به نام شهرام قیصری زخمی گردید. کولبران، کاسبکاران و شهروندان کُرد همواره و تنها به منظور تأمین معیشت زندگی با دست و پنجه نرم کردن با مرگ امرار معاش میکنند اما نیروهای انتظامی رژیم بدون توجه به فقر و بیبضاعتی ساکنین مناطق کُردنشین مرزها به کشتار آنها ادامه میدهند. |
انقلاب شاه و ملت...
انقلاب شاه و ملت، ملت ایران را با جهان آزاد و کمبودهای فراوانش آشنا کرد. شاه با انقلاب ملت رفت و ملت اسیر بیسوادترین و جاهلترین لایههای اجتماعی جامعه به نام «روحانیت» شد. اگر امروز ملت ایران دوباره «شاه» میخواهد، برای انتقامگیری از گذشته و برگشت به آن دوران نیست، بلکه در اندیشه «آینده ایران» راه دیگری که بتواند ایران را به سوی دموکراسی ببرد مهیا نمیبیند. نه تنها ما ایرانیان بلکه کُل خاورمیانه آسایش میخواهند. سران جمهوریاسلامی طایفهای از گُرگهای عربی هستند که در غارتگری دست همدیگر را از پشت بستهاند و اکنون با تحریمهای که غرب بوجود آورده، تبدیل به گُرگهای «ناب محمدی» و «رحمانی» شدهاند و به جان همدیگر افتادهاند. باید از جمهوریاسلامی گذر کنیم، اگر آیندهای را برای این سرزمین در نظر گرفتهایم. فرزندان انقلاب شاه و ملت که من هم خود را یکی از آنان برمیشمارم نامهای زیادی دارند، نسل سوخته، برباد رفته، شهید شده، تاریخ مصرفش گذشته، بچه ساواکی و نامهای بیشماری که در خور این نسل نبوده و نیست. همان نسلی که برای دفاع از کشور بروی مینهای ساخت روسیه عراقی قدم میزد، همان نسلی که بمبهای شیمیائی آلمان (دموکراتترین کشور جهان)، آنان را از پا درآورد و باز همان نسلی که بدنبال پیدا کردن هویتش تیرباران، اعدام و شکنجه شده، همگی فرزندان ایران و از نسل انقلاب شاه و ملت بوده و هستند. پنچاه سال از آن تحول میگذرد و شاهد این هستیم که چگونه آن جهش سیاسی جامعه ایرانی را با حقوق خود آشنا کرده. حق رای دادن زنان که هنوز هم اسلامگرایان نتوانسته است از مادران این فرزندان بگیرد، یا سهیم شدن کارگران در سود کارخانهها که توانست طبقه متوسط را بوجود آورد، و یا تحصیل و تغذیه رایگان که توانست روشنفکران و مخالفان محمد رضا شاه را باسواد کند، در کنار دیگر رویدادهای دیگر آن زمان، هنور میوههای خود را به جامعه ایرانی تحویل میدهد. اگر بیشترین متخصصین ایرانی در خارج از کشور مشغول به کار هستند و آلمان برای بدست آوردن این متخصصین به التماس افتاده و کانادا پیشرفتهای اقتصادی خود را مدیون سرمایه فکری و مالی ایرانیان میداند، همه از همان نقطه، شروع بیپایانش را سرچشمه گرفتهاند، انقلاب شاه و ملت. راز من با انقلاب شاه و ملت این دومین باریست که در باره انقلاب شاه و ملت مینویسم. اولین بار که در باره تحولات انقلاب شاه و ملت نوشتم در سال هزار و سیصد و پنچاه و چهار بود. از تاسیس حزب رستاخیز یک سالی میگذشت. تازه به سال دوم دوران قبل از دبیرستان یعنی راهنمایی وارد شده بودم و باید انشائی در باره انقلاب شاه و ملت مینوشتم. اولین باری بود که با سیاست درگیری مستقیم پیدا کرده بودم. یک هفته هر روز بعد از ظهر با اتوبوس به میدان فردوسی میرفتم و از آنجا پیاده مابین تحریره و دفتر روزنامه رستاخیر در ضلع شمالی خیایان ویلا در رفت آمد بودم. با روزنامهنگاران و خبرنگارهای فراوانی در باره انقلاب شاه و ملت به صحبت مینشتم. به علت نوجوانیم در آن روزگار، همه آن فریختگان روزنامه رستاخیز، انقلاب شاه و ملت را از زوایای گوناگونی برایم مورد بررسی قرار میدانند، گاهی با ترس و واهمه و گاهی با غرور و اصالتی بینظیر. کار به جای رسید که ورود من را به آن ساختمان را ممنوع کرده بودند، چون مزاحم بیپروای را در مقابل میدیدند، که نه از شاه ترسی داشت و نه از ساواک و نه از هیچ انسان دیگری! در جلوی همان درب ورودی با شخصی آشنا شدم که با فروتنی انسانیاش به تمامی سوالاتم پاسخ داد و در پایان گفتگو با حمایت او به داخل ساختمان دوباره وارد شدم و کتابی را از او به هدیه دریافت کردم. تمامی آخر هفته در خواندن آن کتاب و ویرایشگری انشائم گذشت. بعد از خواندن بیصبرانه آن نوشته در کلاس درس، مورد بازخواست و سیلی خوردن از آموزگاری جوانی شدم که اندیشهای انترناسیونالیسمی و چپی داشت. او بعد از انقلاب شکوهمندش بوسیله سران چپ لو داده شد و در دادگاه انقلاباسلامی فهمید که بازیچه چه رهبرانی (چریکهای فدایی خلق همه جا به غیر از ایران) شده است. از آن زمان غرور نوجوانیم مرا از زبان فارسی رنجانید و این رنج کودکانه باعث شد که از آن زمان به بعد به زبان فارسی علاقهای نداشته باشم. بیسوادی من در زبان فارسی ریشهاش در همین واقعه است. بعد از گذشت سی و چهار سال در یک گفتگوی دوستانه این داستان را برای شخصی تعریف کردم. آن شخص نام کتابی را که خود او سی و چهار سال پیش به من هدیه داده بود را بازگو کرد. او همان شخصی بود که به سوالات در نوجوانی پاسخ داد بود و بیش از پازده سال در حزبی که باز هم او تاسیس کرده بود با هم فعالت میکردیم. در آن زمان هم او همچنان به تمامی سوالاتم پاسخ میداد. برای معرفی ایشان بعنوان سخنران جلسهای در سال دو هزار و نُه میلادی در اشتوتگارت آلمان، نوشتهای را آماده کرده بودم که متاسفانه چپهای جهان وطنی نگذاشتند آن را بخوانم. آن نوشته را بعد از سخنرانیش برایش خواندم. باز هم او بود که مرا تشویق کرد که بنویسم و بارها بنویسم. تا مدتی او شده بود معلم فارسی من، تا اینکه نوشتهای تحت عنوان «داریوش همایون و من» برایش فرستادم که نظرش را بدانم. در صحبتی تلفنی به من گفت که دیگر احتیاجی به او ندارم و باید ادامه بدهم و بنویسم. داریوش همایون نادانی آموزگار دوران نوجوانی من را با ایراندوستی خود مرحم زد و رفت. راه من با انقلاب شاه و ملت ملت ایران از زیر شیادترین دشمناش دوباره و در روندی همیشگی و بیمانندبیرون آمده و پیروز شده. امروز هم به همین صورت میباشد. آخوندهای دنیاپرست حواله بهشت در جهانی خیالی به مردم میدهند و آنان را در جهنم جمهوریاسلامی سرگردان نگه داشتهاند تا بتواند موجودیت زندگی نکت بارشان را تضمین کنند. دانشورزی در ایران حرام است. نگاه به جنس مخالف حرام است. انسان بودن در ایران حرام شده تا سرمایههای کشوری ثروتمند مانند ایران را برای خوشگذرانی چندین هزار روسی و چینی خرج کنند تا شاید آن دو کشور چین و روسیه در روز مبادا به آنان کمکی کنند. ذهنیتی کاملا غیرایرانی و غیربشری که فقط خونریزی و نابود کردن را فرا گرفته، قافل از اینکه زمانی باید پاسخگو به ملت ایران باشند. آنهای که میگوید غرب دکتر مصدق را سرنگون کرد تا نفت ارزان بدست آورد هنوز نتوانستهاند به این سوال پاسخ دهند که از سال هزار سیصد و پنچ و هفت درآمدهای نفتی ایران چگونه و کجا هزینه شده است؟ و چرا غرب برای نگهداری از جمهوریاسلامی هرگونه امتیازی (از کُشتن اپوزیسیون جمهوریاسلامی، فروش بمبهای شیمیایی، پرورش نهادهای امنیتی، حمایت سیاسی، فروش تجهیزات آلمانی برای صنایع اتمی، آموزش انواع شکنجه که در آلمانشرقی رایج بوده) به سران جمهوریاسلامی میدهد؟ اگر محمد رضا شاه نوکر امریکا بوده، پس سران جمهوریاسلامی چه خدمتی به غرب کردهاند که غرب عاشق و شیفته جمهوریاسلامی شده است! کشور ما بخاطر ثروتهای زیرزمینی خود در آینده هم مورد تهاجم جهانیان قرار خواهد گرفت. این ما ایرانیان هستیم که باید پیشرفتترین کشور (از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) جهان را بسازیم و به جهانیان ثابت کنیم که بدون ایران، جهان معنا ندارد و ثبات سیاسی در منطقه خاورمیانه تنها در دست ایرانیان میباشد و بس. درست است که همان غربیها برای آینده ایران شکل «فدرالیسم» را تعیین کردهاند، همانگونه که در عراق و افغانستان با فدرالیسم فرمایشی خود حاکمیت ملی آن کشورها را تضعیف کردند. آیا سرنوشت ایران را، ایرانیان تعیین خواهند کرد یا تُجار نفت اروپا، انگلستان و امریکا؟ این بار ولی انقلاب شاه و ملت پیشرو میخواهد که ملت را با شاه و شاه را با ملت آشتی دهد. انقلاب روبرو، انقلابی سراسر ایرانیست (انقلاب لیبرالیستی) که نه اعدام در آن معنی دارد و نه شکنجه، بعد از آن قانون حکومت میکند و آن قانون را هم نمایندگان واقعی مردم خواهند نوشت. اصولی را که این بار انقلاب شاه و ملت با کمک همدیگر به ثمر خواهند نشاند، نهادینه کردن انسانیت در جامعه برای پیشرفت بشریت در جهان خواهد بود. افسانه نیست که افسون کند داستانیست که میخواهد تازه شروع شود. همه چیز را داریم از اقتصادانان، سیاستمدارن، متخصصین، کارمند تا کارگر ساده، این ملت میخواهند کشوری را دوباره بسازنند که بتوانند در آن به آسودگی زندگی کنند و سرمشق کشورهای همسایه شوند. در این راه فرزندان انقلاب شاه و ملت، فرزندان انقلاباسلامی و نسل جوان ایران همگی فرزندان ایران هستند. در ایران آینده زندگی کردن دوباره افتخاریست برای ما ایرانیان و ایران. |
اوضاع بحراني است٬ آيا اميدي هست؟
اوضاع بحراني است٬ آيا اميدي هست؟ اين آخرين حرف محمود فخاري بود و چند ساعت بعد اعدام شد! صبح روز جمعه ۱۸ ژانويه است و کامپيوترم را روشن ميکنم. ساعت هفت صبح است و اولين نامه اي را که گرفته ام٬ از يک نفر ناشناس است و با اين جملات آغاز شده است٬ با کمال تاسف و تاثر بايد به شما اطلاع دهم که ..... با سرعت و با کمي ترس بقيه نامه را ميخوانم. ......که محمود فخاري را اعدام کردند. برادرش با دستهاي خود او را شست و در ميان غم و ا ندوه مردم و فرزند ده ساله و همسر جوانش٬ با او وداع کرديم. تمام بدنم ميلرزد. به فرزندش چه بايد گفت. او درخواست کرده بود پدرش را نجات دهيم و ضحاک حاکم بر ايران که اين روزها از ترس بهم ريختن کامل اوضاع و خارج شدن کنترل خون بيشتري مي ريزد٬ پدر عزيز اين کودک ده ساله را نيز قرباني کرد. هنوز صداي محمود فخاري در پيامگير تلفنم هست و الان که ساعت نزديک به ده شب جمعه ۱۸ ژانويه است٬ منگ هستم و يک لحظه اين عکس و اين صدا از مغزم بيرون نميرود. آخرين پيام اينست : خانم احدي اوضاع در اينجا بحراني است ٬ آيا اميدي هست؟ و من اکنون ميگويم٬ اميدي ميبود اگر همه بر عليه اين اعدامها بلند ميشديم ٬ اميدي ميبود اگر دنيا و نهادهاي بين المللي و اتحاديه اروپا و ... اين جنايات را ميديدند و لاس زدن با حکومت اسلامي را کنار گذاشته و اعلام ميکردند که روابط ديپلماتيک با اين جانيان و فاشيست هاي وقيح اسلامي را قطع کرده و همه اراذل و اوباش حکومتي را از اروپا و کانادا و .. اخراج ميکردند٬ اميدي ميبود اگر مردم سمنان در مقابل در زندان تجمع ميکردند و .... اميدي ميبود اگر همه افراد ٬ همه فعالين سياسي و احزاب و سازمانها و نهادها مقابله با اين ماشين آدمکشي را جدي تر از قبل پي ميگرفتند و... و... محمود فخاري در آخرين تماس از سلول انفرادي و چند ساعت قبل از اعدام خواسته که با من تماس گرفته شود و از قول او از من خواسته شود که بعد از اعدامش او را فراموش نکنيم و دادخواهي کنيم. گفته در مورد شکنجه هايي که در زندان متحمل شده٬ رفتار وحشيانه با او و همه مصيبت هايي که بر سر او آورده اند٬ در سطح بين المللي افشاگري کنيم... و من با شنيدن اين حرفها ٬ چند ساعت نه چيزي مي شنوم٬ و نه به چيزي ميتوانم فکر کنم . لحظاتي اشک ميريزم و با خود ميگويم اين يک درد عميق و همزمان يک افتخار و يک مسئوليت بزرگ است که بايد به سرانجام برسد. من در اينجا به فرزند ده ساله محمود فخاري به همسر گرامي او به پدر و مادر و خانواده او صميمانه تسليت ميگويم. اين فاجعه يعني قتل عمد عزيزان خانواده ها و اعدام در ده روز گذشته ٬ براي حداقل بيست خانواده اتفاق افتاد. جمهوري اسلامي ايران در يک ماه اخير دهها نفر را اعدام کرد و تعدادي را در ملا عام کشت و عکس اين آدم کشي و رفتار قرون وسطايي را در سايتها و روزنامه هاي خود پخش کرد و اعلام کرد که به دستور رئيس قوه قضاييه براي نشان دادن قدرت اشان بايد بيشتر بکشند. جنايات اين حکومت در ده روز گذشته و اعدام يک جوان در استوديوم ورزشي سبزوار و شلاق زدن دو هم پرونده اي اين جوان اعدام شده در مرکز شهر سبزوار ٬ همه و همه نشان ميدهد که جلادان و جانيان از وحشت بهم ريختن اوضاع و خارج شدن کنترل از دستشان٬ سبعانه و وحشيانه ميکشند و اين کشتارها را علني تر و عمومي تر ميکنند. در مقابل اين حکومت فاشيست و ضد انساني و در مقابل اين جنايات بايد بيش از پيش اعتراض کرد. بايد در مقابل نهادهاي بين المللي و اتحاديه اروپا تجمع کرد و گفت روابط ديپلماتيک با اين حکومت را کاملا قطع کنيد٬ بايد بر عليه اعدامها در همه جا به خيابان برويم و بايد اعتراض به اين جنايات را در اولويت کار خود قرار دهيم. |
حمله وحشیانه لباس شخصی ها به دراویش شهرکرد با لودر وبلدوزر...
مقدمه : برخوردهای امنیتی و قضائی با دگراندیشان در ایران، تنها محدود به نیروهای سکولار نمیشود. از همان سالهای نخست پایگیری رژیم جمهوری اسلامی، بهاییان، فعالان سنیمذهب و حتی دراویش، تحت فشارهای مختلف قرار گرفتهاند. این فشارهای امنیتی، اگرچه در دورههای مختلف، اندکی کم یا زیاد شده، اما در طی این سالها، همواره تداوم داشته است. در سالهای اخیر و به طور مشخص از هنگام روی کار آمدن دولت محمود احمدینژاد در سال ۱۳۸۴، بارها به مراکز و محافل دراویش گنابادی حمله شده است و فعالان آن دستگیر و روانه بازداشتگاههای مختلف شدهاند. مقامات قضائی ایران، از جمله محسنی اژهای، سخنگوی قوه قضائیه، در چند نوبت، اعلام کردهاند که "درویشی" جرم نیست و کسی به واسطه آن دستگیر نمیشود. با این همه، فعالان حقوق دراویش، روایت دیگری دارند و به استناد متن کیفرخواستها یا برگههای احضاریه، میگویند که نفس تعلق به فرقههای مختلف درویشی، در ایران میتواند جرم تلقی شود.این دراویش بیش از پنج عنوان اتهامی دارند که عبارتند از "توهین به رهبری"، "اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی"، "تشویش اذهان عمومی"، "نشر اکاذیب" و "عضویت در گروهک انحرافی". غیر از این اتهامها، در کیفرخواستشان یک اتهام دیگر نیز با عنوان "اقدام علیه امنیت ملی از طریق عضویت در فرقه ضد امنیتی" آمده است. به صورت کلی میتوان گفت که دراویش و سلسله درویشی را در کل "ضد امنیتی" معرفی کردهاند. در این چند سال گذشته، سئوال اساسی خود دراویش هم همین بوده که قانون اساسی میگوید درویشی جرم نیست. خود مقامات هم در مصاحبههایشان گفتهاند که جرم نیست؛ ولی در عمل میبینیم که دراویش هم بایکوت خبری هستند، هم حسینیهشان تخریب میشود و هم از کار و استخدام در ادارات منع میشوند. یا اینکه خانههایشان پلمپ میشود یا به شکل غیرقانونی از سوی وزارت اطلاعات، احضار تلفنی میشوند و در عمل میتوان گفت که این اتهاماتی که به دراویش زده میشود، مانند سایر اتهاماتی است که به اتهامات "امنیتی" معروف هستند. هر موقعی که جمهوری اسلامی دلش بخواهد، اتهامی را به فردی میزند و لازم نیست که آن فرد حتماً درویش باشد، بلکه میتواند دانشجو، بهایی، مسیحی و زرتشتی باشد یا اصلاً شخصی باشد که هیچ ارتباطی با هیچ جای خاصی ندارد، ولی یک سری اتهاماتی مانند "اقدام علیه امنیت ملی" و... را به او میزنند.البته حمله به دروایش در ایران موضوع تازه ای نیست. اما، همزمانی آن با سخنان سردار پاسدار علی شعبانی، از فرماندهان سپاه پاسداران، شاید تصادفی نباشد که به تازگی پیش بینی کرد که اعتراض های اجتماعی از شهرستان ها آغاز شده و به پایتخت سرایت خواهند کرد. حمله به دراویش شهرکرد : این حمله وحشیانه نیروهای امنیتی در روز( پنجشنبه 28 دی ماه 1391) یادآور حمله بهمن ماه در سال ۱۳۸۴ است که به تخریب کامل حسینیه قم متعلق به دروایش گنابادی منجر شد؛ نیروهای لباس شخصی با لودر و بولدوزر برای تخریب به منزل آقای عباس صفاریان از پیروان مکنب طریقتی گنابادی در شهر کرد ؛ مرکز استان چهارمحال بختیاری حمله ور شده بودند ؛ البته اهل منزل برای کفن و دفن یکی از دراویش در منزل نبودند و از غیبت انها مهاجمین سوءاستفاده کرده و از در و دیوار بالا رفته بودند ودر حال خراب کردن اسکله های فلزی بودند که در حیاط منزل مطابق رسوم هر ساله جهت نصب چادر بر قرار شده بود . وقتی اهالی به انجا میرسند ملاحظه می کنند که اسکله های فلزی و چادرها را باز کرده اند تا بولدوزرها بیایند و منزل را تخریب کنند در این حال خانم صفاریان به منزل مراجعت می کردند که می بینند اشخاصی از در و دیوار بالا رفتند ایشان از مردم کمک می خواهند و بلافاصله مردمی زیادی از در و همسایه و مردم محل جمع میشوند علی رغم اینکه درویش نبودند به کمک ایشان می آیند و با مأمورین درگیر میشوند و چادرها و اسکله ها را پس می گیرند و آنها عقب نشینی می کنند و آنها از مرکز خواسته اند که نیرو به کمکشان بیاید. تا این لحظه آقای منصور صفاریان پسر آقای عباس صفاریان صاحب منزل و یکی دیگر از دراویش به نام آقای مهدی داوری بازداشت شدند و به محل نامعلومی انتقال پیدا کرده اند. اما اینطوری که از گزارشات پیداست سه هزار نفر از مردم در آن محل حضور دارند . به محض اطلاع از این قضیه دراویش و بخصوص کسانیکه حتی اصولا درویش هم نیستند و از این همه ظلم و سرکوب به تنگ آمده اند حرکت کرده اند و از شهرهای مختلف ایران از تهران ، کرج ، شهرهای مختلف چهارمحال بختیاری و از بروجرد و این نقاط به شهرکرد سرازیر شده اند و فراموش نکنیم که طی روزهای اخیر تصادفا آقای پاسدار سلامی در مصاحبه با روزنامه قانون پیش بینی کرده بود که احتمالا این بار بحران از شهرها شروع میشود و بعد به تهران سرایت می کند و گویی خودشان با دست خودشان این بحرانها را ایجاد می کنند. وضع بحرانی است و تعداد زیادی از دراویش در این شهر جمع شده اند در اطراف منزل آقای صفاریان و از آن طرف نیروهای انتظامی و پاسدار دارند می آیند و به هر حال دراویش مصمم هستند که اینجا ایستادگی کنند. حاضر نیستند که اینجا را ترک کنند تا زمانیکه اطمینان حاصل نکنند که طرح تخریب اینجا منتفی شده است. مقدمه چینی برای تخریب مجلس دراویش شهرکرد : شهردار شهرکرد شب گذشته در گفت گویی با شبکه استانی چهار محال و بختیاری رسما اعلام کرد: "اگر دراویش خود تخلیه نکنند، با قاطعیت با آنها برخورد میکنیم." و همچنین اضافه کرد: منزل آقای صفاریان به علت تغییر کاربری محل بر طبق ماده ۱۰۰ تخریب میشود. آقای صفاریان صاحب ملک مزبور، نیز در واکنش به این خبر گفته است که : "مگر برگزاری دو ساعت مراسم نماز و مناجات خداوند در هفته مصداق تغییر کاربری است؟ آیا تمام مردمی که در خانه خود مراسم روضه اهل بیت برگزار می کنند مجوز دارند؟" همچنین اضافه کرد: مشکل آنها با مراسم درویشی است، فشار اطلاعات بر شهرداری مسبب این وضع شده است. وی اضافه میکند که : تعداد ۵ عدد ابزار و دستگاه شنود و استراق سمع تا کنون در این خانه توسط دراویش کشف شده است ! که این عمل، بیش از پیش، نقش اصلی اداره اطلاعات و نیروهای امنیتی را در این موضوع آشکار میسازد. همچنین پیاده سازی شبانه نیروهای یگان ویژه در خیابانهای اطراف خانه آغاز شده است و به گفته دراویش منطقه احتمال هجوم نیروهای یگان ویژه و امنیتی به خانه آقای صفاریان بسیار بالاست.فضای شهر امنیتی است و ورود و خروج اتومبیلها به شدت کنترل میشود . از انجایی که تابستان سال گذشته نیز درگیری شدیدی بین نیروهای لباس شخصی و دراویش شهرستان کوار در استان فارس روی داد بیم این میرود که این بار نیروهای امنیتی رژیم دست به سرکوب وحشیانه دراویش شهرکرد بزنند . |
ابراز تاسف عمیق آمریکا از مذاکرات بینتیجه آژانس اتمی و جمهوری اسلامی...
سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا از مخالفت جمهوری اسلامی با بازدید بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی از تأسیسات نظامی پارچین انتقاد کرد و مذاکرات دو طرف را "عمیقا مأیوسکننده" خواند. ویکتوریا نولند، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا، جمعه (۱۸ ژانویه/۲۹ دی) ابراز تأسف عمیق کشورش را در رابطه با مذاکرات نمایندگان آژانس بینالمللی انرژی اتمی با مقامهای جمهوری اسلامی اعلام کرد. خانم نولند با استناد به اظهارات مقامهای آژانس گفت: «ما عمیقا متأسف هستیم که ایران یک بار دیگر فرصت همکاری با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را از دست داد.» به گفته دیپلماتهای غربی در وین، مذاکرات دو روزه هیأت کارشناسان آژانس اتمی در تهران با بنبست مواجه شد. سرپرستی هیأت ایرانی در این مذاکرات را علیاصغر سلطانیه، نماینده دائم ایران در آژانس بینالمللی، برعهده داشت. به گفته منابع دیپلماتیک، یکی از خواستهای محوری آژانس بینالمللی، بازید از تاسیسات نظامی پارچین در نزدیکی تهران بود. این خواست آژانس بار دیگر با مخالفت ایران روبرو شد و کارشناسان آژانس برای چندمین بار با دست خالی به وین بازگشتند. خانم نولند به خبرنگاران گفت که ایران این فرصت را داشته است تا "شفافیت مورد نظر جامعه بینالملل برای رفع نگرانیها در باره برنامه اتمی ایران را فراهم آورد". آژانس بینالمللی انرژی اتمی بطور مشخص خواهان دستیابی به مدارک و گفتوگو با متخصصان ایرانی در ارتباط با تاسیسات پارچین شده بود. آژانس بینالمللی انرژی اتمی میگوید این ظن وجود دارد که در مرکز نظامی پارچین آزمایشهای هستهای برای ساخت چاشنی بمب اتمی یا بخشهایی از آن صورت گرفته باشد. ایران در مقابل با استناد به پیمان عدم گسترش سلاحهای هستهای، خود را موظف به قبول درخواست آژانس اتمی برای بازدید از تأسیسات پارچین نمیداند. سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا با انتقاد از رویکرد ایران گفت که نارساییهای طرف ایرانی باعث شده توافق بر سر یک "رهیافت ساختاری" در باره یک سیاست هستهای یا دسترسی به تأسیسات پارچین امکانپذیر نباشد. مقامهای ایران که مدعی هستند در تأسیسات پارچین آزمایش سلاح هستهای صورت نگرفته است، گفتهاند تا زمانی که توافق با آژانس به امضا نرسیده است، اجازه بازدید از تأسیسات پارچین را نخواهند داد. ایران: غنیسازی را حتا برای لحظهای متوقف نمیکنیم علیاصغر سلطانیه، سرپرست هیأت ایرانی، مدعی شد که در این مذاکرات دو روزه با آژانس "پیشرفتهایی حاصل شده است". سلطانیه در عین حال گفت که "اختلافات در خصوص برخی مسایل همچنان وجود دارد". این نماینده دائم ایران در آژانس بینالمللی در وین افزود: «هیچ گونه توافقی در رابطه با موضوع ادعایی از جمله بازدید از سایت پارچین انجام نخواهد شد قبل از آن که چارچوب مدالیته در مذاکرات نهایی شود.» سلطانیه گفت که ایران حتا برای لحظهای غنیسازی اورانیوم را متوقف نخواهد کرد. کشورهای غربی و آژانس بینالمللی انرژی اتمی ظن شدید دارند که در تأسیسات نظامی پارچین آزمایش چاشنی بمب اتمی صورت گرفته باشد. به همین دلیل مقامهای جمهوری اسلامی با بازدید بازرسان آژانس از سایت پارچین بهشدت مخالفت میکنند. دور بعدی مذاکرات میان جمهوری اسلامی و آژانس بینالمللی انرژی اتمی در روز ۲۴ بهمن (۱۲ فوریه) در تهران برگزار خواهد شد. |
نگرانی عفو بین الملل از اعدام کودکان در ایران...
سازمان عفو بین الملل با انتشار بیانیه ای اعدام یک جوان بیست و یک ساله در ایران را که به هنگام ارتکاب جرم کمتر از هیجده سال داشته و در واقع کودک محسوب می شده نقض قوانین بین الملل اعلام کرد. علی (کیانوش) نادری چهارشنبه گذشته به اتهام قتل یک زن سالمند که در جریان یک سرقت روی داد، در زندان رجایی شهر کرج اعدام شد. سازمان عفو بین الملل تصریح کرده است که اعدام افرادی که در زمان ارتکاب جرم کمتر از هیجده سال داشته و کودک محسوب می شوند بر اساس قوانین بین الملل که به امضای ایران نیز رسیده ممنوع است و جرم به شمار می رود. "آن هریسون" مسئول امور خاورمیانه و آفریقای شمالی سازمان عفو بین الملل اظهار داشته است که اعدام علی نادری بار دیگر نقض قوانین بین الملل از سوی جمهوری اسلامی ایران را در زمینه مجازات اعدام نشان داد. سازمان عفو بین الملل جمهوری اسلامی ایران را از نادر کشورهایی دانسته که همچنان مجازات اعدام را در قبال کودکان به اجرا می گذارد. سازمان عفو بین الملل در بیانیه اش از جمهوری اسلامی ایران خواسته است که اعدام کودکان را سریعاً متوقف کند. در سال گذشته میلادی بیش از پانصد نفر از جمله یک کودک، آنهم در ملاء عام در ایران اعدام شدند. پیش از این، سازمان عفو بین الملل با ابراز نگرانی از افزایش پیوستۀ شمار اعدام ها در ایران گفته بود که در نتیجۀ رشد فزایندۀ اعدام ها در ایران، آمار اعدام در جهان به طرز نگران کننده ای افزایش یافته است. بخش غالب قربانیان اعدام در ایران را متهمان قاچاق مواد مخدر تشکیل می دهند که در قوانین بین الملل مشمول مجازات اعدام نمی شوند. افزایش اعدام ها به ویژه اعدام کودکان در ایران دو نگرانی عمدۀ جهانی در زمینۀ نقض حقوق بشر در جمهوری اسلامی را تشکیل می دهند. قرار است در مارس آینده این نگرانی در شورای حقوق بشر سازمان ملل مورد بررسی قرار بگیرد. |
ممانعت از ایجاد پرونده پزشکی قانونی برای محمدرضا پورشجری (سیامک مهر)...
پرونده عدم تحمل کیفر برای محمدرضا پورشجری که به تایید پزشکان زندان رسیده بود، با مخالفت قاضی ناظر بر زندان از ارسال به پزشکی قانونی بازماند. ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) وبلاگ نویس زندانی ۵۱ ساله با وجودی که دستور پزشکان بهداری زندان ندامتگاه مرکزی کرج را جهت ارسال پرونده پزشکی خود به پزشکی قانونی جهت صدور رای عدم تحمل کیفر کسب کرده بود، با ممانعت قاضی ناظر برزندان "نجفی"، موفق به ارسال پرونده خود نشد. گفتنی است، دو تن از پزشکان بهداری زندان ندامتگاه مرکزی کرج بنامهای دکتر "امجدی" و دکتر "نژاد بهرام" طبق نظری اعلام کرده بودند که پرونده پزشکی ایشان باید جهت تشخیص عدم تحمل کیفر به پزشکی قانونی ارسال شود. لازم به یاد آوریست، محمدرضا پورشجری که از بیماریهایی همچون ضعف بینای، دیسک کمر، نارسایی کلیوی، درد معده و همچنین سوء تغذیه رنج میبرد، در مهر ماه سال جاری یکبار پس از حمله قلبی بصورت اورژانس به بیمارستان اعزام شد و در بیمارستان رجایی مورد عمل آنژیو قلب قرار گرفت. وی که تا کنون از اعزام به مرخصی درمانی محروم بوده است، پیشتر در نامهای از داخل زندان اشاره کرده بود که در صورت هر اتفاق برای او شخص خامنهای مسئول این قتل خواهد بود. محمدرضا پورشجری (سیامک مهر) در تاریخ ۲۱ شهریور ماه ۱۳۸۹ در منزل مسکونی خود در شهر کرج بازداشت شد. او بعد از بازداشت به سلولهای انفرادی زندان رجاییشهر منتقل و مدت هفت ماه در سلول انفرادی مورد شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفت که این فشارها موجب آسیبهای جسمی بر روی وی شده بود. |
اعدام زندانی سیاسی هموطن بلوچ در زندان مرکزی زاهدان...
بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران»صبح امروز یک زندانی سیاسی هموطن بلوچ همراه با ۲ زندانی دیگر در زندان مرکزی زاهدان به دار آویخته شدند. روز شنبه ۳۰ دی ماه یک زندانی سیاسی هموطن بلوچ به نام داود توتا زهی متولد ۱۳۶۰ از بند ۵ زندان مرکزی زاهدان بامداد امروز در محوطه مرکزی این زندان به دار آویخته شد. او چند ین ماه درسلولهای انفرادی شکنجه گاه های وزارت اطلاعات زاهدان تحت شکنجه های وحشیانه برای گرفتن اعترافات تلویزیونی قرار داشت.پس از ماه ها شکنجه بازجویان ولی فقیه علیه وی پرونده سازی نمودند و او را به شعبه ۱ دادگاه انقلاب زاهدان ارجاع دادند و توسط فردی بنام مه گلی رئیس این شعبه محکوم به اعدام شد و صبح امروز به دار آویخته شد. صبح امروز همچنین ۲ زندانی عادی دیگر در زندان مرکزی زاهدان اعدام شدند که اسامی آنها به قرار زیر می باشد: ۱ ـ علی کمالی متولد ۱۳۵۹ او ۴ سال بود که در بند ۲ زندان مرکزی زاهدان زندانی بود ۲ ـ محمود شهرکی متولد ۱۳۵۹ متاهل و دارای یک فرزند که در بند ۳ زندان مرکزی زاهدان زندانی بود. اعدام های امروز زیر نظر فردی به نام حسین مودی که از اجرای احکام (قرون وسطایی ولی فقیه) زندان زاهدان است صورت گرفت. این جنایتکار علیه بشریت طنابهای دار را به گردن ۳ زندانی فوق انداخت و چهار پایه را از زیر پای آنها کشاند.این فرد تا به حال حکم اعدام وشلاق تعداد بیشماری از زندانیان سیاسی و عادی را با دستان پلید خود به اجرا در آورده است. رژیم ولی فقیه که انفجارعظیم اعتراضات مردم ایران را علیه ظلم وستم و بیدادگری آخوند علی خامنه و سایر آخوندهای جنایتکار علیه بشریت را بسیار نزدیک می بیند با به اجرا در آردن اولین اعدام زندانی سیاسی سعی مایوسانه در توقف انفجار عظیم مردم ایران را دارد.آنها در تدارک به اجرا درآوردن اعدام زندانیان سیاسی هستند تا از این طریق شاید بتوانند مردم ایران را مرعوب جنایتهای خود نمایند. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، اعدام زندانی سیاسی هموطن بلوچ و ۲ زندانی دیگر را به عنوان جنایت علیه بشریت محکوم می کند و از دبیرکل، کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار پایان دادن به سکوت خود نسبت به سرکوب خونین مردم ایران که از طریق اعدام های گروهی و لاینقطع در ایران صورت می گیرد و ارجاع بلادرنگ پرونده آخوند علی خامنه ای به مراجع قضایی بین المللی است. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران ۳۰ دیماه ۹۱ برابر با ۱۹ ژانویه ۲۰۱۳ گزارش فوق به سازمانهای زیر ارسال گردید دبیر کل ملل متحد آقای بان کی مون کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد گزارشگر ویژه اعدام سازمان ملل متحد گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد سازمان عفو بین الملل |
آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و ماندند!
برای شرح هولوکاست ایرانی و مصیبتی که امروز بر کشور ما میرود باید فعل آخر این جمله گویا را نه تنها به «ماندند» تبدیل کرد، بلکه با توجه به غارت منابع سیاسی و اقتصادی کشور توسط همه گروههای میراثخوار انقلاب اسلامی میبایست بر آن افزود: شوربختانه نرفتند و ماندند و همچنان میسوزند و میکُشند و میبَرَند...
فساد و تخریب بیپایان
من نمیدانم ظرفیت و بنیه یک کشور برای تحمل تخریب تا کجاست و اساسا چه معیاری برای حد و اندازه آن وجود دارد. ولی روزی نیست که از دامنه تخریب و ویرانی که گاه به طور کاملا سازمان یافته ایران را بر باد می دهد و درباره تحمل و رنج مردمی که در سکوت، در فریاد و گاه در بیتفاوتی عاصیانه نه تنها شاهد و درگیر این ویرانی هستند، بلکه خود و زندگی شان اساسا بخشی از این ویرانشدگی را تشکیل میدهد، در آموخته و تجربه انسان شک نکنم!
از دوران کودکی و در مناسباتی کاملا روزانه و معمولی، مثلا مهمانانی که بچههای شیطان داشتند و همه چیز را به هم میریختند و یا کسانی که با زور میخواستند حرف خود را تحمیل کنند، شنیدیم که هر تخریب و نابسامانی با «حمله مغول» مقایسه میگشت و هر تحمیل و فشاری با «حمله اعراب» برابر قرار داده میشد.
هرگز اما کسی گمان نمیبرد که قرنها بعد و این بار هر دو حمله با هم و همزمان به ایران صورت گیرد. آن هم ظاهرا نه توسط کسانی که از آن سوی مرزها به ایران حمله کردهاند، و نیز، نه از آسمان، بلکه از درونیترین لایههای جامعه که گویی در تمام قرون گذشته منتظر فرصتی بود تا چون چرک و خونابه و گنداب بیرون بزند.
راست این است که دامنه فاجعه به اندازهای گسترده است که اخبار تخریب و نابسامانی در عرصههای مختلف خیلی زود «کهنه» میشود. فشار و ویرانی به یک امر بدیهی و روزانه تبدیل شده است و پیش از آنکه بتوان چارهای به حال یک ناهنجاری اندیشید، هم مشکل و هم راه حل احتمالیاش «کهنه» شده و به گذشته سپرده میشود و جای آن را مشکل دیگری میگیرد که آن نیز خیلی زود با مسئله دیگری جایگزین میشود. این تجربهای است که جمهوری اسلامی بخشی از بقای خود را بر آن بنا کرده است: مشغول ساختن جامعه با انبوه مشکلات به ویژه اقتصادی که تمامی ندارند و هر روز بر آنها افزوده میشود. این تجربه البته برای هیچ حکومتی پایان خوش نداشته است.
اختلاس نجومی اخیر که مطلقا موضوع جدیدی نیست و در زهدان همان اختلاس معروف به «یک، دو، سه» نطفه بسته است که سرانجامِ ناپیدایش در جوک و طنز مردم و ماستمالی رایج حکومت به فراموشی سپرده شد، امروز تنها به این دلیل از آن سخن میرود که به عنوان ابزار جنگ درونی گروههای مافیایی رژیم به کار میآید. وگرنه تا زمانی که در بر پاشنه این رژیم و مناسبات فاسدش میچرخد، پرونده این اختلاس نیز به سرنوشت همه آن پروندههای جنایات سیاسی و اقتصادی رژیم دچار خواهد شد که نظیر آنها در کمتر کشوری دیده شده است. ادامـــــه[+]
سگ ها و شغال ها...
آخرین نوشته-ی «سیامک مهر»، که در 8 سپتامبر 2010 در وبلاگش پُست کرد؛ «مافیای مدینــه» [+]،
در 21 سپتامبر 2010 با یورش مزدورانِ حکومت اسلامی به خانه-اش دستگیر و تا امروز در سیاه-چال خلیفــه-گری اسلامی زیر شدید-ترین شکنجه-های وحشیانه، حماسه-ی «بابک خرمدین» را زنــده کرده است.
سگ ها و شغال ها
"سیامک مهر" وبلاگ نویس دربند
از دوم خرداد هفتاد و شش به این سو، رویداد-های جامعه در همه-ی حوزه-هایش به گونه-ای بود که توهم اصلاح جمهوری [خلافتِ] اسلامی را از ذهن ها برای همیشه زدود. و نه تنها این، که روشن ساخت طی این سال ها سگ-های هار محافظه کار و شغال-های حقیر اصلاح طلب دست در دست یکدیگر فقط و فقط به حفظ دکان اسلام اندیشیده و عمل کرده-اند.
از آن سو، اروپای قرن نوزدهمیِ گدا صفت و دلال منش و دودوزه-باز به کمک اسلام برخاسته و از به هم پاشیدنِ،
اُم القُرای جهل و نادانی اسلام به وحشت افتاده است. با تئوری نسبیت گرایی فرهنگی توجیهش می کنند، جایزه نوبل می دهند، دائماً با رهبران جمهوری اسلامی معامله می کنند، لاس می زنند...
اما این همه کور خوانده-اند. ما ایرانیان بیشترین ستم را از اسلام دیده-ایم و میان تمامی ملت-های مسلمان دارای بیشترین استعداد برای بی ارزش کردن مقدسات و اوحام الهی (این اوحام جمع وحی است!) هستیم.
ایران از انقلاب مشروطه تا نهضت نفت و تا انقلاب [پُـروژه] 57، از شرق آسیا تا غرب آفریقا را تحت تاثیر قرار داده است. اما این بار اتفاق بزرگتر و فراگیرتری روی خواهد داد.
سرزمین بی خاطره، سرزمین پر مخاطره!
عده کثیری از ما ایرانیان، از آغاز فرو ریختن آوار ننگین انقلاب اسلامی بر روی میهنمان، به دلایلی ناگزیر شدیم که از خانه پدری بگریزیم و به ممالک دیگر مهاجرت(؟) بکنیم .
البته لفظ مهاجرت، واژه بسیار محترمانه آنست، زیرا مهاجرانی هم هستند که دارای امکانات مادی وسیعی می باشند؛ اینها به لحاظ گسترش کار و فعالیت خودشان در کشورهای بیگانه سرمایه-گذاری نموده و با اقامت در آن سرزمین ها بر رونق کسب و کارشان می افزایند.
این دسته از افراد تعدادشان زیاد نیست، اما بسیاری دیگر هم می باشند، که یا به دلائل سیاسی و یا به خاطر نابسامانی های اقتصادی در میهن-شان، ناچار به ترک کشورشان شده و به جائی دیگر می روند. البته اگر بتوان نام چنین حرکتی را رفتن گذاشت؟ چرا که رفتن با میل طبیعی و شخصی، و با برنامه ریزی قبلی به انجام می رسد. پس اگر رفتن نباشد، گریختن است !!!
میلیونها انسان با جنسیت های مرد و زن و دختر و پسر، و با مقاطع سنی پیر و کودک و جوان، زادگاه-شان را پشت سر می گذارند که چه بکنند؟
آیا کسی یا افرادی در آن سوی مرزهای میهن-شان، برای ایشان فرش قرمز پهن کرده که از وی به گرمی استقبال کند و او را با سلام و صلوات به داخل سرزمین جدید ببرد؟
همه می دانیم بر سر کسانی که چنین تصمیم بزرگی را برای زندگی خود و خانواده-شان می گیرند چه سختی هایی را تجربه می کنند. این را هم می دانیم که اگر صد سال هم در کشور میزبان بمانند همچنان بیگانه و خارجی محسوب می شوند! اما با این حال همه روزه دسته دسته از شهروندان ایرانی، خانه پدری را رها می کنند و به دیار غربت رهسپار می شوند.
به زبانی دیگر؛
اما واقعیت چیست؟ واقعیت این است که زندگی آدمی شامل سه بخش مهم است. قسمتی از آن متعلق به گذشته، بخشی دیگر مربوط به آینده، و بقیه-اش لحظاتی است که در حال حضور دارند. ترسیم این سه قسمت از زندگی ما انسانها برای هر کدام از ما، شکل و محتوای خاص خودش را دارد. ولی در کلیت آن هیچ تفاوتی وجود ندارد؛ زیرا برای همه گذشته و حال و آینده-شان مفاهیمی هستند که گویای تغییراتی در شکل ظاهری و ابعاد باطنی آنهاست.
یادش گرامی استادی داشتیم که در دو درس جامعه شناسی و برنامه ریزی اقتصادی با او کلاس داشتیم. یک بار در مورد گذشته و حال و آینده، تمثیل جالبی را بیان کرد؛ از نظر آن مرد دانای فرهیخته، گذشته آدمی چک برگشت خورده-ای می باشد که دیگر هیچ ارزشی ندارد؛ آینده را هم "براتی" می دانست که هنوز صادر نشده است. (برات دست نوشته-ای ارزشمند بود که بازرگانان قبل از متداول شدن چک بانکی، در داد و ستدهای خود آنها را صادر می کردند و برای واریز شدن بدهی-شان در یک مدت زمانی معین، به مشتری یا بستانکارشان می دادند.)
اما او زمان حال را پول نقد معرفی نمود و گفت با این پول هم می توانید برای خودتان دردسر درست بکنید؛ و هم می توانید اسباب شادی و آسایش خودتان را با آن فراهم بیاورید. توصیه استاد این بود که انسان نباید هرگز به آن چک برگشت خورده و آن برات هنوز اعتبار نیافته بیندیشد. آنچه که برای یک فرد قابل اهمیت می باشد، نحوه استفاده مطلوب از پول نقدی است که هم اکنون در کیف پولش و یا در جیب دارد.
اما متأسفانه بسیاری از ما، آنقدر در گذشته سیر می کنیم، و آنقدر به آینده می اندیدشیم، که "حال" خودمان را هم نابود می سازیم.
در شرایطی که اینهمه از هموطنان ما در مرزهای کشورهای بیگانه، در انتظار لطف و مرحمت صاحبان آن کشورها، و یا امدادهای سازمان ملل متحد، برای مقیم شدن ایشان در یک جای دیگری که خانه پدری آنها نیست؛ در بدترین شرایط ممکن روزگار می گذرانند؛ شایسته است آن دسته از هم میهنانی که با تلاش بسیار و با یاری پروردگارشان به امکاناتی دست یافته-اند؛ کاری بکنند که این در مرز ماندگان هم، از نعمت وجود چنین هم میهنان دلسوز و نوعدوستی برخوردار بشوند .
می گویند از هر صد کارخانه-ای که در کشور ایالات متحده آمریکا فعال می باشند، ده درصد آنها متعلق به ایرانیان ثروتمند مقیم آنجاست. اگر صاحبان این ده درصدها، پنج درصد از آن را برای کمک به عده-ای از هم میهنان آواره خودشان در نظر بگیرند؟ شاید بتوانند تعداد زیادی از آنها را، از گرفتاری بزرگی که با آن دست به گریبان می باشند رهایی ببخشند.
آنوقت خواهند توانست با افتخار سرشان را بالا نگه بدارند و به دیگران بفهمانند؛ که چه عاقلانه از زمان حال خودشان به بهترین وجهی استفاده نموده و آن را تباه نکرده اند.
در چنین حالتی است که نشان خواهند داد، هموطن حقیقی سعدی شیرازی اند که می فرمود:
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
ما باید کسرمان بیاید که ایرانیان، آنهایی که در دنیا برای اولین بار مبتکر پُست بوده-اند؛ کسانی که وقتی همین اروپاییان درآشپزخانه-هایشان آب گرم می کردند که استحمام بکنند؛ ملت ایران سازندگان نخستین حمام های دنیا بوده-اند؛ حال به این کشورها بگُریزند و از آنها برای خودشان سرزمین های بی خاطره را بسازند.
چرا که؛
نگاهی به تاريکسرای ايمان...
کلمه-ی ايمان با واژه-ی شناخت همسو نيستند.
ايمان: پندارهای برآمده از نادانی است که به جای دانستن در آگاهبودِ پيروان جايگزين می شوند. آنان، که به پندارهايی سُست ايمان آورده-اند، نمی توانند آفرينش ِ هستی را در تنگنای نگرش خود بيابند.
پيروان، نيروی خرد و توان انديشه را، در انسان ناچيز می انگارند. از اين روی آنان به پنداری ساده و فريبنده ايمان می آورند تا از کوتاهی-ی خردِ خود شرمسار نباشند. پيروان با پوشيدن ِ جامه-ی زُهد و تقوا، پسماندگی-ی خود را، واژگون نمايان می سازند. عقيده-های گوناگون، از گمان-آوری و کورانديشی، در تاريکسرای ايمان، بازتاب می يابند. ادامـــــه[+]
مديريت امام زمانی و فاحشه-خانه-های اسلامگرايان...
دستم به نوشتن نمی رود. هميشه همين گونه است. وقتی خبری مرا به خشم و درد و همزمان به شرم می كشد، دستم به نوشتن نمی رود. آخر چگونه می توانم بر اين شرمساری چيره آيم هنگامی كه می بينم هم ميهنان خودم، خواهران خودم از سر ناداری و نادانی به راهی می روند كه
« مديريت امام زمانی » پيش رويشان ترسيم كرده است.
همين مديريت شرم آورِ پايين تنه-ای كه « مكتب » حضرات و حشرات، آن را با آيت-های گوناگون-اش ترويج می كند و بدان می بالد.
با اين همه با خود می گويم اين ها خبرهايی نيست كه همه جا گفته شود و همگان بدانند.
خوبست يكی بگويد، شايد ديگران بی خبر را تكانی دهد برای پس زدن پديد آورندگان شرايطی كه اين همه را موجب می شود.
باری، هر روز برای دانستن خبرهای بيشتر سری هم به تلويزيون-های كشورهمسايه – و دوست و برادر و مسلمان تركيه! – می زنم. چرا كه به مرور دريافته-ام گاهی – و نه هميشه – در آنجا به خبرهايی در باره كشورمان اشاره می شود كه در ديگر رسانه ها نيست. يكی از بهترين منابع اين گونه خبرها هم شبكه تلويزيوني « سي اِن اِن ترك» است . زيرا دست برادر (!) رجب اردوغان چندان به سانسور و لَت و پار كردن مجريان و خفقان تحليلگران-اش نمی رسد و نمی رود. گوشش-اش را می كشد «آقا»-ی آمريكايی اگر پا را از گليم-اش دراز-تر كند.
شايد جذاب-ترين بخش در مجموعه بخش-های خبری اين شبكه جلسه « شورای سردبيری » اين شبكه است كه در آنجا كليات برنامه-ها و خبرهايی كه بناست در درازای روز از آن شبكه پخش شود به بحث گذاشته می شود و مخاطبان می دانند چه ها خواهند ديد و همزمان از فهرست اخبار مهم روز نيز با خبر می شوند. – با خود فكر می كنم اگر بنا بود نمايش شورای سردبيری سيمای كريه حكومت اسلامی به طور زنده و مستقيم پخش شود، بينندگان عزيز و محترم (!) و امت هميشه در صحنه، فقط می ديدند كه رييس شورا می گويد: « اين خبر پخش نشود، آن تحليل-گر دعوت نشود، آن گزارش را سانسور كنيد، آن خبرنگار اخراج شود ... »
بگذريم.
در برنامه-های زنده شورای سردبيری شبكه-ی تُرك گاهی هم پيش می آيد كه از دهان يكی از دبيران و سردبيران، خبری بيرون می افتد كه اگرچه از آن خبر و موضوع گزارشی تهيه نمی شود و تحليل-گران به آن اشاره نمی كنند، ولی اصل خبر – شايد برای كسانی چون من - تامل برانگيز است و ساعت-ها می تواند ذهن را مشغول كند. از جمله خبری كه امروز از دهان سردبير بخش خارجی اين شبكه بيرون آمد و آتش به دل و جان منِ بيننده غير تُرك زد.
موضوع از اين قرار است كه يكي از خبرنگاران حاضر در جلسه گفت كه؛ امروز گزارشی از يك زن ايرانی كه به صورت-اش اسيد پاشيده شده و آن زن، مرد جنايتكار اسيدپاش را بخشيده، پخش خواهند كرد. خب تا اينجای خبر چيزی نبود كه من ندانم. ولی ناگهان سردبير بخش خارجی كه پيرمردی است پرورش يافته در مكتب اتاتورك – يعنی گفتار و رفتارش بوی اسلامگرايان بويناك را نمی دهد - با لبخندي معنادار گفت: "من از اين زنان ايرانی تعجب می كنم، همه-اش دارند مي بخشند!" و آني خاموش ماند و سخن-اش را پی نگرفت. پوزخندی ناخوشايند بر لبان حاضران نشست. پيرمرد ولی انگار نخواهد پيامش ناشنيده بماند، با تلخی افزود:
و سری با تاسف تكان داد.
خشم و شرم همزمان دلم را به آتش كشيد. رد و بدل شدن نگاه حاضران در جلسه، بر آن افزود. باز هم خبری چنين گزنده از دختركان زيباروی هم ميهن من كه برای اندكی درآمد، تن به عرق بدن-های چركين مردان ناپاك می سپارند و با تحقير و توهين و ده ها بيماری روزگار را در كشوری ديگر به پيری زودهنگام می رسانند.
نمی دانم مقصود آن سردبير از « عجيبه ايرانی ها ... » مسوولان ايرانی بود يا خود مردم ايران كه بايد اين فضاحت را به پايان ببرند.
من ولی ويران شدم از اين سخن؛ و با اين كه آن مرد صدايم را نمی شنيد فرياد زدم:
افسوس كه او نمی شنيد وگرنه می گفتم: " تن فروشی زن-ها بر ميزان اخوت و برادری ميان برادران مسلمان بويژه در كشورهای دوست اضافه می كند. می خواهی بگويم ملاعلی خامنه-ای يك دوره كلاس فاحشه-پروری هم برای رجب خان ترتيب بدهد تا او هم چنين دستاورد-هايی را برای ملت شما فراهم كند؟! "
عجبا از اين مُلاعلی كه باد به غبغب هم می اندازد برای حكومت بر سر مُشتی گرسنه، مُشتی اوباش و مُشتی فاحشه! و شگفت-تر آن كه می كوشد اين حكومت خزه بسته و باتلاقی را برای فرزندانش هم موروثی كند!
مرا ببخشيد ولی سخت به خشم آمده-ام. اين از روزنامه نگاران و مفسران خارجی و آن هم از وراج-ها و ياوه بافان و شيادان داخلی در رسانه-های برون مرزی كه كار آدمی را به جنون می كشند. حالم به هم می خورد از كسانی كه در تلويزيون-های مثلا « جهانی » فارسی زبان، از بام تا شام، كسانی را جای داده-اند يا به عنوان ميهمان و تحليل-گر و برنامه گذار دعوت می كنند كه از كودكی قَنداق-شان را به لجن تفكر بندگی انسان و بردگی زن آلوده-اند.همان ها كه در پشت دوربين ها كه می نشينند ماموريت و مسووليتی ندارند جز دفاع از اين مذهب «صيغه-ای»-پرور و حمايت از حكومتی كه بزرگترين صادرات-اش – پس از ثروت ملی-مان، نفت – فاحشه به كشورهای همسايه است. شب گذشته داشتم برنامه يكی از اين «حشرات الارض» و اين دشمنان خرد و انديشه را می ديدم كه با صورتی بزك كرده به ريش سپيد ِ فرم داده شده و پيراهن يقه بسته آخوندی، شمرده شمرده و فروتنانه و «معصوم» از اين دين «الهی و رحمانی» می گفت و نرمك نرمك سخن را بُرد به سوی دفاع از پليد-ترين حكومت عصر حاضر؛ از رژيمی كه هنرش ايجاد « كهريزك » هاست و آباد كردن فاحشه-خانه-ها و حراج ثروت ملی به سود جنايتكاران جهانی.
معتاد-پروری، فاحشه-پروری، تروريست-پروری و ...!
از خود می پرسم آخر اين "آقايان و خانم-هایِ" مدافع رژيم اسلامي چه تربيتی داشته-اند كه از اين همه فساد يك حكومت ذره-ای بر خويشتن نمی لرزند و حاضر نيستند به لقمه-ای نان پاكيزه برآمده از كاری شرافتمندانه تن در دهند؟ بستر زايش و پرورش اين جماعت كجا و چگونه بوده كه نمی توانند چشم بپوشند از پول-های آغشته به نجاست جمهوری [حکومت] اسلامی؟ آيا اين تازی-انديشانِ پارسی-گو تاب دست درازی يك مرد به همسر و فرزند خودشان را دارند كه دست نمی شويند از حمايت قوادان!؟
دختركان ايرانی فروشنده سكس در برون مرزهای ما، دختركان و خواهران همه مايند؟ شرممان باد كه خاموش نشسته-ايم.
بزرگترهای ما می گويند يك قرن و نيم قرن نه، بلكه تا همين سی و دو سال پيش هر كسی می خواست با اتومبيل-اش از جاده-های تركيه عبور كند ناچار بود برای آن كه مورد حمله مردم فقير حاشيه جاده-ها قرار نگيرد، جعبه-های سيگار را از پنجره اتومبيل بيرون بيندازد تا تُرك-ها با جمع آوری بسته-ها سرگرم شوند و سر در پی خودرو نگذارند برای آسيب زدن به مسافران. اكنون پس از فقط سی و دو سال، رژيمی را بر سر كار آورده و نگاه داشته-ايم كه شرافت ايرانی و زن ايرانی را به سوی همسايگان پرتاب كرده و می كند برای روی كار ماندن و آسيب نديدن!
باز هم پوزش می خواهم كه قلمم سراسر خشم بود. ولی اگر اين ها را فرياد نكنم، چه كنم در اين ويران-سرا؟
وضعیت حاد جسمی-روحی-روانی، محمد رضا پورشجری «سیامگ مهـر»، وبلاگ-نویسِ آزاد-اندیش زندانی در حکومت اسلامی...
وضعیت حاد جسمی-روحی-روانی، محمد رضا پورشجری «سیامگ مهـر»،
وبلاگ-نویسِ آزاد-اندیش زندانی در حکومت اسلامی
"وضعیت حاد جسمی-روانیِ زندانی آزاد-اندیش «سیامک مهــر» و ممانعت از درمان وی توسط بازجویان وزارت اطلاعات.
زندانی سیاسی «سیامک مهــر», که از ماه-ها پیش دچار بیماری حاد جسمی از ناحیه-ی ستون فقرات شده است، ناراحتی او به حدی شدت یافته است که تنها با کمک عصا قادر به راه رفتن می باشد. او بطور شبانه روزی از درد شدید از ناحیه-ی پشت و پاها رنج می برد بخصوص در حالت درازکش در شب شدت درد به قدری زیاد است که قادر به خوابیدن و نشستن بر روی زمین نیست.
از طرفی دیگر بیماری حاد و دردهای شدید دستگاه گوارشی تا حد زیادی بر روی میل به خوردنِ وی اثر منفی گذاشته است و این مسئله باعث کاهش زیاد وزنِ او شده است. بازجویان وزارت اطلاعات از زمان مبتلا شدن او به این بیماری تا به حال مانع درمان وی شده-اند. زندانی دگر-اندیش «سیامک مهــر»، وبلاگ-نویس، می بایست در بیمارستانی در خارج از زندان مورد معاینه و درمان قرار گیرد.
گفته می شود یکی از دلایلی که زندانیان سیاسی به بیماری-های مختلف در زندان دچار می شوند وجود تعدادی دستگاه-های پارازیت پخش کُن در سالن زندانیان سیاسی است که بطور شبانه روزی در حال پخش امواج پارازیت می باشنــد. بازجویان وزارت اطلاعات از چند ماه پیش اقدام به نصب چنین دستگاه-هایی در سالن زندانیان سیاسی نمودند که علت نصب چنین دستگاه-هایی نامشخص می باشد!؟ از زمان نصب چنین دستگاه-هایی در درون سالن زندانیان سیاسی، باعث ایجاد عوارض گوناگون جسمی و روحی مانند "عصبی بودن، سردرد، سرگیجه، حالت تهوع، بیحالی" و افزایش بیماری-های مختلف شده است.
*****
«« آخرين وضعيت محمدرضا پورشجری (سيامک مهر)
با سلام
در آخرين ملاقات پدرم که در روز 21 مرداد ماه بود، از وی شنيدم که به مدت يکماه است که از درد کليه رنج میبرد و بهتازگی با مشکل گوارشی شديدی مواجه شده که خون زيادی از بدنش دفع میشود. در حدود 2 هفته پيش، دکترای بهداری زندان رجايی-شهر به نامهای "دکتر چرخگر و دکتر فياض" در معايناتی که از پدرم داشتند تأييد کردند که کليه-ی سمت راست پدرم درحال از کار افتادن است و سنگ توليد کرده؛ که با توجه به اين که در بهداری زندان دستگاه-های لازم برای سنگ-شکنی و درمان کليه-ی پدرم موجود نيست، اما هنوز مسئولان زندان اقدامی برای بهبودی پدرم انجام نداده-اند، و گفته-اند اگر رئيس زندان موافقت کند در هفته آينده به بيمارستان رسول اکرم در تهران اعزام خواهد شد!؟ اما تاکنون هيچ اقدامی در مورد مشکلات گوارشی و معده-ی پدرم که گويا خونريزی داشته اقدامی نشده، و او در شرايط جسمی فوقالعاده بدی بهسر میبرد و سلامتی وی در خطر جـدی است.
همانطور که مطلع هستيد دادگاه پدرم بهتعويق افتاده و در30 آذرماه برگزار خواهد شد، ولی او نااميد بود که تا آن زمان دوام نخواهد آورد.
با سپاس فراوان و با آرزوی آزادی همه زندانيان سياسی
ميترا پورشجری (مهر)
تجزيه می خواهيد؟ زهرآب-تان باد...
وای بر شما؛ زهی خيال خام! تجزيه می خواهيد؟ زهرآب تان باد.
اين قلم چندان سر آن نداشته كه در آشفته بازار پرگويی-ها و ياوه بافی-های «تجزيه طلبان» كشورش پاسخی به آنان بدهد. زيرا مي دانسته كه ميهن دوستان سرزمين-اش بی نيازند از خواندن آن پاسخ. می دانسته هيچ ميهن دوستی در هيچ كجای دنيا از تجزيه و تكه پاره شدن كشورش سخن نمی گويد، سهل است كه بر يكپارچگی آن پای می فشارد و چنان بر اين خواسته خون و جان نثار می كند كه سرانجام به مقصود برسد و تاريخ را روسپيد كند. از سوی ديگر اين قلم می داند كه گوش و چشم تجزيه-طلبان چنان از جرينگ جرينگ و رنگ سكه-های اهدايی زَرمداران جهانی پر است كه هرگز شنونده و خواننده نوشته-هايی نمی شوند كه بوی وحدت و يكپارچگی ميهن را می دهد. اين است كه زحمت شكافتن ِسر بر خود نمی دهد كه در پهنه پرگويی-های بی مايه آنان چيزی بنگارد. با اين همه، اين بار هنگامی كه يك دوست نوشته-ای از خانم "رويا طلوعی" را زير فرنام « دموكراسی می خواهيد؟ گوارای وجودتان باد ... »[+] برايم فرستاد، دست به دامان قلم شدم كه ياری-ام بدهد برای پرداختن به درونمايه آن. همواره از خود می پرسم آخر اين ايرانيان را چه می شود كه فرصت-های طلايی زندگی-شان را اينگونه ساده و گاه ابلهانه بر باد می دهند؟ مثلا به زندان-های مخوف رژيم-ای خونخوار و انسان-ستيز می افتند و در آن جا مورد ده ها نوع شكنجه و هتك حرمت و حيثيت واقع می شوند و وقتی دستی غيبی(!) از آستينی بيرون می آيد و آنان را به يكی از آزاد-ترين كشورهای دنيا پرتاب می كند، به جای آن كه از جا برخيزند و خاك ره از تن بشويند و پيراهن مبارزه به سود ميهن و هم ميهنان-شان بر تن كنند، بی درنگ با « تيغ و موچين » پشت ميكروفن-ها و دوربين-ها قرار می گيرند تا زيرابروی رژيم عجوزه را بردارند كه خوش جلوه كند، بلكه چندگاهی بيشتر به جنايات-اش ادامه دهد يا برای ادای دين و اظهار مراتب خوش خدمتی به بيگانگان، كارد و قيچی را نشانه می روند روی شير نقشه جغرافيا! آخر درد درمان ناشدنی اين خلايق كژ-انديشِ بد خو در كجاست؟ اين چه ويژگی است كه بسياری از ما را می توان حتا به « هيچ » خريد؟ از خود می پرسم كسی مانند خانم "رويا طلوعی" كه می نشيند پشت دوربين-ها و از هتك حيثيت-اش توسط ددمنشان رژيم سخن می گويد و آتش به دل هر زن و مرد ايرانی می افكند، چرا به محض پرتاب شدن به آمريكا، سنگ تجزيه خاك زادگاه و كشورش را به سينه می زند؟ زادگاه او، زادگاه منِ تهرانی است، زادگاه آن هم ميهن آذری است، زادگاه آن خوزستانی و آن مازنی است و ... آخر كسانی همچون اين خانم چگونه روی-شان می شود بنشينند و از تكه شدن ايران دم بزنند در پيش ديدگان هم ميهنانی كه آرزوی ديدن دوباره خاك مادری خواب را از چشمشان ربوده است؟ آيا اين خانم می داند ميهن دوستان ازاديخواه در همه اين سال ها چه خون دل ها خورده-اند تا هموطنان خود در درون مرز را در مبارزه-شان برای بيرون راندن طاعون[حکومت]اسلامی، ياری برسانند؟ با درمی يا قدمی يا قلمی! آيا از چنين هموطنانی شرم نمی كنند؟ پيش از اين بنا نداشتم پاسخ فرمايش-های اين خانم كُرد – و نه كورد – را بدهم. با آن كه بارها مقالاتی را شخصا از ايشان خوانده و گاه از دوستان شنيده بودم. بارها دوستانم گفته بودند كه ايشان از همان روز نخست ورود به آمريكا، در محافل و مجالس « تجزيه طلبان » در رديف عالي-رُتبگان (!) حاضر می شود و از جدايی بخشی از سرزمين من و ما – به نام كُردستان – سخن بر زبان می آورد و چون می داند هنوز هستند شيردلانی كه نگذارند تصوير شير – و نه گربه – از روی نقشه آسيا پاك شود و خاطره شير بر پرچم سه رنگ ايران از يادها برود، آوای شوم را در لفاف واژه « فدراليسم » می پيچد و به خورد حاضران می دهد. ولی ديگر بس است. ديگر تاب خاموشی ندارم. مقاله اين سركارعليه را كه می خواندم از خود می پرسيدم مگر گروهك « پژاك » يك گروهك آزاديخواه ايرانی است كه حمله به آن، اين خانم را اين چنين برآشوبيده كه از من و مای ايرانی می خواهد در برابر سركوبی-اش خاموش ننشينيم؟ ايا اين خانم هيچ توجه داشته كه چگونه ادبياتی را به كار می گيرد برای بيان مقصود؟ ايا به كار بردن واژگانی چون « كورد » و مليت – به جای قوم و تيره – بوی ايران دوستی می دهد؟ از خود می پرسم چگونه است كه يك شبه ايرانی از من و مای ايرانی می خواهد كه به دفاع از يك گروهك غير ايرانی بپردازيم كه موجب قتل-های بسياری از هم ميهنان كُرد ايرانی و غير كُرد ما است. آنچه در بلندی-های قنديل می گذرد همچون همه رويداد-هايی كه موجب ريختن خون حتا يك انسان است ، برای همه ما دردناك است. ولی اين نبردی است كه دو سو دارد و شوربختانه از هر دو سو فقط بيگناهان كشته می شوند. مگر نه آن كه « پژاك » در درون مرزهای ميهن ما به عمليات مسلحانه دست می زند و خون هم ميهنان ما را می ريزد؟ و رژيم مرگ-آفرين اسلامی هم چون جان عوامل و منافع خودش را در خطر می بيند، به پايگاه-های آنان حمله ور می شود. همه ما می دانيم كه رژيم اسلامی نه برای كُرد دل می سوزاند و نه برای غير كُرد. او تنها برای منافع خويش دل می سوزاند و بس. رژيم اسلامی از آن رو به « پژاك » حمله نمی كند كه آن را يك گروهك « كُرد » می داند، بلكه خواست ديگری در ميان است. برای اين رژيم سركوبگر كُرد و بلوچ و آذری و فارس و عرب و غيره فرقی ندارد. هرجا منافع-اش در خطر بيفتد، با وحشيانه-ترين روش ها به سركوب دست می يازد. پس « كُرد » و تُرك كردن چنين رويدادهايی به چه معناست؟ مگر جوانانی كه در زندان های مخوف پايتخت شكنجه شده و به قتل رسيده و می رسند ، بيشتر متولد تهران و به قول جدايی-خواهان « فارس » نيستند؟ مگر رژيم سياهكار اسلامی فقط قوم كشی می كند و كاری به كار پايتخت نشين ها ندارد؟ آخر چه سودی دارد اين « كُرد، كُرد » كردن ها، هربار كه يك درگيری در ناحيه غرب كشور روی می دهد؟ چه سودی می بريم از دسته بندی اخبار به « كُرد » و فارس و تُرك و غيره؟ اين دسته بندی ها به سود كيست جز تجزيه طلب ها؟ پژاك كه امروز يكی از شاخه-های "پ كاكا" است، نه يك گروه مبارز برای آزادی ايران از چنگال روضه خوان ها و سردارهای مال اندوز، كه يك گروه تجزيه طلب و دست پرورده قدرت-هايی است كه خواب تجزيه ايران را می بينند. پس كسی از ما نخواهد برای آن « گروهك » دل بسوزانيم. دل ما تنها برای كسانی می سوزد و به آنانی مهر می ورزيم كه دل در گرو اين خاك دارند و برای آزادی فرزندان-اش از چنگال خونريز يك حكومت مذهبی، از جان مايه می گذارند. در اين مهرورزی هم حساب كُرد و آذری و بلوچ و غيره را از هم جدا نكرده و نمی كنيم! حضرت خانم می نويسد: « بيش از يک ماه از آغاز حمله سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به کوردستان و کوهستان قنديل می گذرد. در اين ميان بهانه-ی حمله هرچه که باشد، تعدادی از مردم بيگناه غير نظامی بويژە کودکان قربانی شدە-اند » و می افزايند: « از يک طرف سکوت عميق و شبهه برانگيز فعالان سياسی و مدنی غير کورد، و از سوی ديگر اظهار نظرهای غير مسئولانه و غير واقع بينانه برخی کاربران شبكه-های اجتماعی، اين حس تنهايی {مقصود تنهايي كُردهاست } را نه تنها چندين برابر کردە كه می رود شعله-های نفرت قومی و نژادی را فروزان کند. »
خدمت اين عليا مخدره بايد گفت: ترديد نكنيد كه همه ميهن دوستان سرزمين من خون می گريند برای كودكانی كه در ميانه اين همه نامردمی و اين زد و خوردهای مرگبار تجزيه طلبانه جان می سپارند. همچنان كه خون می گرييم برای همه كودكانی كه به دست تروريست ها - تجزيه طلب و غير آن - در جای جای جهان به قتل می رسند. دوم آن كه آيا بهتر نيست به جای وارد آوردن اتهام به فعالان غير كُرد – و نه غير كورد! – و شبهه برانگيز خواندن سكوت شان از خود بپرسيد « پژاك » چه می كند كه آنقدر مايه شرمساری است كه هيچ ايرانی – اعم از فعال سياسی يا حقوق بشری - نمی خواهد از عملكردش دفاع كند؟ آيا می توان انكار كرد كه اين گروه تروريست مانند همه تروريست های ديگر – حتا گروه تروريست بزرگتر در سرزمين من، يعنی خود رژيم اسلامی – هم ميهنان كُرد مرا به نوعی گروگان گرفته و سپر بلای خويش ساخته است تا به خيال خود بتواند به جنايات-اش ادامه دهد و سرانجام به بهانه برقراری صلح و آرامش در منطقه، خاك سرزمين مرا و ما را پاره پاره كند؟ آيا نمی دانيم كه پژاك و پ كاكا، چگونه خانواده-هاي كُرد – و نه كورد - را وا می دارند كه حداقل يك فرزند-شان را – گفتم حداقل – در خدمت اعمال تروريستی بگذارند؟ فشارهای طاقت فرسا و غير انسانی بر اين خانواده ها غير قابل گفتن است. اين خانم « كورد » از چه دفاع می كند؟ نمی داند كه پژاك ذره-ای ارزش برای هيچ ايرانی – اعم از كُرد و غير كُرد – قائل نيست؟ نمی داند "پ كاكا" و « پژاك » مانع تحصيل كودكان و زنان در همه مناطق كُردنشين هستند؟ ايشان در بخش از مقاله-اش، از دست نيروی نظامی تركيه فريادش به هوا می رود كه در روزهای اخير بلندی-های قنديل را زير بمباران شديد گرفته-اند؟ نمی دانم ايشان با آن كه در امريكا هستند و با توجه به رسانه های مدرنی كه در اختيار دارند - كه خبر را در ثانيه منتشر می كنند - از اخبار ناحيه كُرد-نشين در مرز مشترك ايران / تركيه و عراق چقدر مطلعند. آيا واقعا بی خبرند يا آن كه منافع « روسا » ايجاب می كند كه بی خبر جلوه كنند! نمی دانم. ولی به هر روی، اگر ايشان بی خبر هستند ما كه نيستيم. ما در اين سرزمين طاعون زده [اسلامزده] هيچ كاری نداريم جز آموختن زبان، سرك كشيدن به شبكه-های خبری ماهواره-ای و خواندن اخبار در سايت-های اينترنتی. ايشان اگر نمی دانند، ما كه می دانيم در يك ماه گذشته حملات وحشيانه « پ كاكا » به مناطق گوناگون تركيه چه بر سر خانواده-های ساكن در آن مناطق آورده است. می دانيم كه اين گروه تروريست چگونه با اشاره رهبرشان « عبدالله اوجالان » جوانان ترك را تكه تكه می كنند. اين گروه موجب شده كه هر روز در بخش-های خبری آن كشور خبر « شهيد شدن » ده، دوازده، هشت و ... سرباز جوان آن كشور را ببينيم و بشنويم. تصاوير ضجه مادران و خون گريستن پدران در تشييع پيكر اين جوان ها دل هر انسانی را ريش می كند. اين حضرت خانم چرا به « كورد »-های هم انديش خود در آن سرزمين نمی گويند كشتار بس است؟! عبدالله اوجالان در زندان است. ولی به يُمن وجود « دموكراسی » نه تنها از چوبه دار و اعدام نجات يافته كه هر روز می تواند وكلای خويش را در زندان ملاقات كند و به وسيله همان ها هم به همكاران جانی-اش در بيرون پيغام مرگ آفرينی بدهد. چرا ايشان به هم ميهنان ايرانی من نمی گويند كه يك حزب كُردی به نام « ب. د. پ. » كه ادعا می كند می خواهد از زبان ديپلوماسی بهره ببرد و از راه قانون و با احترام به مجلس مردمی آن كشور، مشكلات كُردها – و نه كوردها – را حل كند ، چرا به شدت از پ كاكا حمايت مي كند ؟ نام اين حزب « باريش و دموكراسي » - يعنی صلح و دموكراسی است كه مخفف آن « ب د پ » می شود. ولی آنچه كه از رهبران اين حزب ديده نمی شود برداشتن گام به سوی صلح از راه مذاكره است. مگر جز آن است كه پس از انتخابات اخير در تركيه، رفتن نمايندگان به مجلس از سوی اين حزب دموكراسی-خواه (!) تحريم شد. چون سران اين حزب نتوانستند قوه قضاييه را وادارند تا دو سه تن از پيروزشدگان اين حزب كه در زندان هستند، آزاد كند. در حالی كه از احزاب ديگر تركيه هم هستند كسانی كه در زندان-اند. ولی نمايندگان برگزيده توسط مردم همگی به مجلس رفته و سوگند ياد كردند. رهبران ديگر احزاب گفتند كه ما با مذاكره و به بحث گذاشتن و تصويب قوانين تازه موجب آزادی ياران خود خواهيم شد. چگونه است كه يك حزب « كوردی » خواهان دموكراسی (!) كه خود را پايبند قانون هم می داند، به اين كار تن نداد؟ آن جا كه ايران نيست كه ولايت فقيه و شورای نگهبان داشته باشد. به سادگی می توان از راه قانون هر موضوعی را به بحث گذاشت. ولی البته اين كه يك خواسته در مجلس رای بياورد يا نه، به نظر و تصميم جملگی نمايندگان مردم آن كشور مربوط است. صد البته هم پيداست كه هيچ ميهن دوستی به تجزيه كشورش رای نمی دهد! نمی دانم سركار خانم می دانند كه دليل اصلی عدم حضور نمايندگان حزب كُردی « ب د پ » آنی نيست كه وانمود می كنند؟ بلكه آنست كه می خواهند سوگند نمايندگی را نه به زبان تركی كه با زبان « كوردی » قرائت كنند و نطق-های خود را با زبان « كوردی » به گوش مجلس و مردم برسانند! آدمی از خود می پرسد حزبی كه در پي استيفای حقوق هموندان خويش است چرا به چنين بازی-های خنده-داری روی می آورد؟ در پس اين رفتارها و بازی ها چيست؟ نطق و سخن اين آقايان چيست كه اصرار دارند به زبانی از تريبون مجلس پخش شود كه فقط اقليتی آن را دريابند؟ آخر مگر می شود در يك مجلس ده-ها زبان و گويش را به كار بُرد؟ ايا با اين روش می توان به فهم كامل يكديگر نائل شد و قوانينی را وضع نمود كه به كار مردم و رای دهندگان آيد؟ از اين گذشته، آن مجلس بر اساس قوانين تصويب شده – در زمان آتاتورك و پس از آن – نمايندگان را موظف كرده كه با زبانی واحد يعنی زبان اكثريت – مانند زبان فارسی در كشور خودمان – در مجلس سخن بگويند . اكنون اگر هر گروه يا حزبي موافق نيست مي تواند برای تغيير قانون از راه گفت و گو و آوردن طرح به مجلس اقدام كند. تحريم مجلس در يك كشور با حكومتی سكولار كه فعاليت احزاب در آن كاملا آزاد است چه معنايی دارد جز آرزوی بويناك جداسری؟! از جمله شاهكارهای حزب « كوردی ب د پ » يكی هم آن است كه كُردهای ساكن در تركيه را تشويق می كند فرزندان-شان را به مدرسه نفرستند. به اين بهانه كه در مدارس هر روز بامداد بر سر صف ، نيايشي صورت مي گيرد كه فرزندان آب و خاك تركيه از پدر آزادي سرزمين خود يعني اتاتورك هم نامی به ميان می آورند. – كاش روزی سرزمين من هم آزاد بشود تا فرزندان كشورم در صف مدرسه از بزرگان مبارز اين مرز و بوم ياد كنند - مطمئن باشيد آنان نمی گويند اتاتورك جانشين "الله" بر زمين است و از "الله" بخواهند تا ظهور مهدی نگهش دارد. آن ها فقط از مردی ياد و قدردانی می كنند كه موجب شد يك كشور با اكثريت عظيم اسلامی و شمار بسياری بي-سواد، دارای حكومتی سكولار شود! حكومتی كه در سايه-اش بتوان نفس كشيد و باليد؛ البته اگر اسلامگرايان تباه-انديش و احزاب « كوردی » تجزيه طلب مجال اين نفس كشيدن را بدهند! آنچه من درباره مخالفت با تحصيل كودكان كُرد در تركيه گفتم، ساخته و پرداخته اين قلم نيست. بلكه از زبان « صلاح الدين دَمير تاش » رهبر « ب د پ » بيرون آمده است. او به اين امر می باليد كه نگذاشته فرزندش در مدارس تركيه درس بخواند. نمی دانم شايد هم « دوستان » كمك كنند كه در مدارس كشورهای غربی درس بخواند و برای خودش كسی بشود، حتا اگر يك خانواده كُرد در تركيه فرزند باسواد نداشته باشد!راستش كسانی مانند سركار خانم "رويا طلوعی" كه با معجزه-ای بزرگ (!) از آمريكا سر در آورده-اند، هرگز نخواسته-اند واقعيت آنچه را در اين منطقه وجود دارد به اطلاع همزبان ها – و اگر خود را ايرانی می دانند – هم ميهن-های ايرانی-شان برسانند. ولی حقيقت همان است كه همه می دانيم. نيرويی در پی ايجاد كشوری ساختگی به نام « كوردستان » است. برايش پرچم ساخته-اند. نمي گذارند فرزندان زاده شده در اين منطقه به مدرسه بروند و باسواد شوند تا بدانند در پيرامون-شان چه می گذرد. زنان-شان از درمانده-ترين زنان جهان-اند. چرا كه كتك زدن زن در آنجا نوعی عادت و سنت است. شوربختانه بيشتر دختران دراين ناحيه با دستان جلادانی كوردل « ختنه » می شوند تا هرگز نتوانند از لذت هم-آغوشی با جنس مخالف برخوردار شوند و از زندگی مشترك لذت ببرند. آمار قتل هاي خانوادگي در آنجا بالاست و چنانچه دختر يا زنی بخواهد با مردی كه خود دوست می دارد، ازدواج كند چه بسا بر اساس يك تصميم خانوادگی به دست پدر، برادر يا اقوام خود به قتل برسد.
چرا سركار عليه طلوعی به جای پرداختن به موضوع مضحك حمايت از پژاك، از هم ميهن های كُرد ما يعنی از هم-زبانان خودش نمی خواهد به اين فجايع پايان دهند؟ چرا به آنان نمی گويد كه اگربنا باشد شما فقط به زبان خودتان سخن بگوييد نمی توانيد با دنياي مدرن ارتباط برقرار كنيد كه سهل است حتا نمی توانيد با مردم پيرامون خودتان هم مراوده داشته باشيد ؛ و ... ستم هايی كه بر اين هم ميهنان-مان می رود برای من و ما ايرانی دردناك است. دلمان نمی خواهد هيچ انسانی بويژه هيچ هموطنی در هيچ كجای دنيا زير بار رنج هايی باشد كه دل را می خراشد و سخن گفتن از آن همچون سيلی شرم بر گونه انسانيت انسان فرود آيد. ولی
اشتراک در:
پستها (Atom)