۱۳۹۱ بهمن ۳, سهشنبه
پاسدار آدم کش: باید سلمان رشدی را میکشتیم...
پاسدار قاتل ذوالقدر: اگر سلمان رشدی را میکشتیم فیلم اهانتآمیز ساخته نمیشد پاسدار آدم کش ذوالقدر گفت: اگر به فتوای خمینی (گور به گور شده ملعون)عمل کرده بودیم و سلمان رشدی را میکشتیم توهین به پیامبر اسلام صورت نمیگرفت. وی با ادعای اینکه امروز دکترین جدید در وزارت دفاع و امنیت ملی آمریکا بیش از پیش برای مبارزه با جهان اسلام آماده شده است گفت:امروز دشمنی داریم که ظاهر، لشکر و ترکیب آن دیده نمیشود و قدرتش نیز از ما بیشتر است همچنین مهلت نیز به ما داده است و قسم هم یاد کرده است بنابراین باید دارای بصیرت کافی باشیم. |
لجنزاری بنام «جمهوری اسلامی» و توليدات طبيعی آن!
گر چه بخشِ بزرگی از کسانی که اين روز ها بدست رژيم جنايت پيشهء ملايان به دار آويخته ميشوند، نه جزو افراد «بد و شرور» جامعه، بلکه از بهترين و دلاورترين جوانان ايران ميباشند که رژيم برای زهرچشم گرفتن پيش از شروع «نمايش مهوع انتخاباتی» خود آنها را قربانی ميکند، ليکن حتا با پذيرش اين گفته حکومتگران کنونی ايران هم که اين بچه را «اراذل و اوباش» ميخوانند، نبايد از خود پرسيد که چرا و چگونه در کشوری که حکومت آن خود را «نمايندگاهء الله و امام زمان» بر روی زمين ميخواند، بيش از هر کشور ديگری در جهان، «اراذل و اوباش» پرورش می يابند و مثلآ نه در سوئيس و سوئد و دانمارک و نروژ و بلژيک... که بقول اين ملايان، همگی هم حکومتگرانی کافر و شرابخواره و زناکار دارند؟ پاسخ البته بسيار روشن است. زيرا همان سان که هر کارخانه ای «توليدات ويژه» ای دارد، جوامع انسانی را هم ميبايد «کارخانه توليد انسان» بشمار آورد. چرا که، به همان سان که مديران، طراحان و عوامل فنی هر کارخانه ای «محصولات» کارخانه خود و «نوع کيقيت» آنرا معين کرده و به خط توليد ميدهند، پايوران و مديران ارشد سياسی هر جامعه ای هم، با برنامه ريزی های فرهنگی، سياسی، اقتصادی و اجتماعی خود، به «چگونه بودن» شخصيت و فرهنگ و اخلاق شهروندان جامعهء خود شکل و محتوا ميدهند. از اينروی هم هست که اينک در هر کشور جهان که در دست مشتی فناتيک مذهبی و دزد فاسد و بی فرهنگ است، يا تروريست انتحاری توليد ميشود و يا دزد و قاچاقچی و دلال محبت، و در برابر هم، در آن دسته از کشور هايی که در دست سياسيون خردمند و «خود باشرف و شخصيت» ميباشند، بهترين فرهنگوران، هنرمندان، متخصصان و ورزشکاران دنيا. وحال، کشوری که حکومت آن که در دست مشتی دزد و جانی و چاقوکش و متجاوز و دلال محبت باشد، کشوری که حتا نمايندگان اخلاق و وجدان، يعنی «روحانيون» آن هم خود از بی حيثيت ترين، بی رحم ترين، بددهان ترين و فاسد ترين افراد جامعه باشند، آيا بسيار طبيعی نخواهد بود که بيشترين شمار «اراذل و اوباش» را هم در جهان توليد کند؟ مگر نه اين است که گفته اند: «کرم از لجن تغذيه ميکند». اصلآ اين قوم بی فرهنگ اهرمن خوی و بدآيين و زشتکردار، پس از سی و چهار سال حکومت بر ايران، حال جامعهء ما را آنچنان از فرهنگ و اخلاق و وجدان و نوع دوستی و عدل و انصاف تهی کرده اند که ديگر اگر کسی در آن کشور دزد و پست و دروغگو و رشوه گير و حقه باز نباشد، جای بسيار بسيار شگفتی خواهد بود که بقول حافظ: از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی |
ایران ملاخور شده ، کودکان کار ۴ و ۵ ساله درخیابان های تهران...
کاهش سن کودکان کار در تهران و سودجوییهای مختلف جسمی و جنسی از آنها، بسیاری از کودکان کار به خصوص کودکان چهار و پنج ساله، حتی برای جابه جایی مواد مخدر نیز مورد استفاده قرار میگیرند. فعالیت کودکان زیر هشت سال در خیابانهای تهران که کودکان ۴ و ۵ ساله نیز در آنها وجود دارند، مشکلات و آسیبهای بسیاری را همراه دارد که باید اقدام و برنامهای عاجل و جامع برای آن صورت گیرد. در تهران و با غفلتهای مسئولان چپاولگر رژیم جمهوری اسلامی اتفاق میافتد :کودکان کار در قامت «جاساز» مواد مخدر بسیاری از کودکان کار که در سطح شهر میبینیم، به طور تیمی و برای سودجویی برخی افراد کار میکنند. این سودجویی، اکنون حتی در استفاده از کودکان برای جابه جایی مواد مخدر هم دیده میشود که آینده مبهم و خطرناکی را پیش روی کودکان کار قرار میدهد. زمستان و تابستان و در سرما و گرما، سرچهار راه های شهر مشغول کارند، کاری کاذب که فقط دود را جای سود، نصیبشان میکند. کودکان کار، معضل امسال و چند سال اخیر پایتخت و شهرهای بزرگ هستند که بیبرنامگی مسئولان در عین برنامه دار بودن ساماندهی کودکان کار! آسیبهای جدی را رقم زده است. آسیبهایی که امروز نه تنها سن کودکان کار را به چهار و پنج سال هم رسانده، که از آنها به «جاساز مواد مخدر» سودجویان بدل ساخته است. فاجعهای که بعید است شهروندی در تهران، گمان کند در جیب کودکی که به او فال میفروشد، مواد مخدر است و تا دقایقی دیگر، بیآنکه کسی بفهمد، از جیبش ترانزیت میشود. کاهش سن کودکان کار در تهران و سودجوییهای مختلف از آنها موضوعی است که معاون خدمات اجتماعی سازمان رفاه، خدمات و مشارکت اجتماعی شهرداری تهران با تاسف از آن خبر داده و تار شدن دنیای روشن کودکان را تایید میکند. «رضا جاگیری»، میگوید: تعداد کودکان زیر هشت سال که در خیابان های تهران «کار» میکنند، «زیاد» است. سود جویی از کودکان کار معاون سازمان رفاه، خدمات و مشارکتهای اجتماعی شهرداری تهران با بیان اینکه کمتر به سودجوییهایی که از کودکان کار میشود، توجه صورت گرفته و برای مقابله با آن اقدام میشود، به « قانون » میگوید: هنوز دستگاهها به روندی واحد در ساماندهی کودکان کار نرسیدهاند. این نبود توافق موجب شده تا مشکلات کودکان کار و سود جوییها از آنان بیشتر شود. وی میافزاید: به واقع ساماندهی کودکان کار متولی واحد ندارد. همین هم باعث شده تا تعداد کودکان کار افزایش یافته و البته کار تیمی آنها نیز زیاد شود. بسیاری از کودکان کار که در سطح شهر میبینیم، به طور تیمی و برای سودجویی برخی افراد کار میکنند. این سودجویی، اکنون حتی در استفاده از کودکان برای جابه جایی مواد مخدر هم دیده میشود که آینده مبهم و خطرناکی را پیش روی کودکان کار قرار میدهد. کودک معتاد هم داریم معاون سازمان رفاه، خدمات و مشارکت اجتماعی شهرداری تهران علاوه بر مشکلات بیماری و بهداشتی کودکان کار، سوء استفاده جسمی و جنسی از کودکان کار را نیز مورد توجه قرار داده و میگوید: بسیاری از کودکان کار به خصوص کودکان چهار و پنج ساله، حتی برای جابه جایی مواد مخدر نیز مورد استفاده قرار میگیرند. جثه ریز آنها سبب میشود تا افراد سودجو، به سود جویی از آنها پرداخته و البته سود جویی شان دیده نشود. برخی از کودکانی که جمع آوری شدهاند، اعتیاد هم داشتند که باید چارهای برای آن اندیشید. جاگیری با اشاره به خلأهای قانونی موجود در جمع آوری و ساماندهی کودکان کار تاکید میکند: ۱۲ دستگاه در بحث ساماندهی کودکان کار مسولند اما بسیاری، وظیفهای بر عهده نمیگیرند و شهرداری هم به تنهایی نمیتواند همه کار را انجام دهد. یکی از خلاءها همین بحث جمع آوری کودکان زیر هشت سال است که بهزیستی آنها را نمیپذیرد و از دیگر سو حضورشان در شهر، مشکلات زیادی همراه دارد. وی با اشاره به تعریف قانون برای سن کودکان کار میگوید: کودکان کار زیر هشت سال در قانون تعریف نشده و از این رو، بهزیستی از پذیرش این کودکان که توسط شهرداری جمع آوری شده سرباز میزند. بسیاری اوقات، با اصرارها و پیگیریهای شهرداری، بهزیستی به سختی این گروه از کودکان را میپذیرد اما مواقعی نیز پیش میآید که پذیرش این کودکان عملی نیست و شهرداری به ناچار آنها را در شهر رها میکند. فعالیت کودکان زیر هشت سال در خیابانهای تهران که کودکان ۴ و ۵ ساله نیز در آنها وجود دارند، مشکلات و آسیبهای بسیاری را همراه دارد که باید اقدام و برنامهای عاجل و جامع برای آن صورت گیرد. کودکانی با لباس متحدالشکل فعالیت کودکان کار با لباس متحدالشکل در برخی نقاط تهران از نکاتی است که معاون سازمان رفاه و خدمات و مشارکتهای اجتماعی به آن اشاره میکند و میگوید: در گذشته کودکان خیابانی و کار با هر لباس و وضعیتی در چهارراهها و مناطق مختلف شهر اقدام به تکدیگری میکردند اما به تازگی برخی از این کودکان لباس های فرم به تن دارند و گویا از سوی فردی و یا گروهی سازماندهی شدهاند. شاید برخی از خانوادهها به دلیل مشکلات مالی و اقتصادی، کودکان خود را برای کار سر چهارراه بفرستند اما تعدادی از این کودکان توسط باندهایی به این کار مجبور میشوند که شاید لباس یک رنگ و یک مدل نیز بر تن آنان بپوشند. باندهای تکدیگری با پوشاندن لباسهای یک رنگ به کودکان احساسات مردم را برای کمک به این کودکان جریحه دار میکنند و متاسفانه فرهنگ حاکم در کشور به گونهای است که شهروندان تحت تاثیر ظاهر کودکان قرار گرفته و با کمکهایشان، زمینه را برای تداوم فعالیت کودکان کار فراهم میکنند. بیش از ۷۰ درصد کودکان کار، بیمار هستند یکی از تبعات جدی کودکان کار و به خصوص کودکان زیر هشت سال، آلودگیهایی است که از آنها بیمارانی کم سن و سال و البته خطرناک ساخته است. معاون سازمان رفاه و خدمات اجتماعی شهرداری تهران میگوید: حضور کودکان کم سن و سال در خیابانهای شهر و قرار گرفتن در معرض انواع و اقسام آلودگیها، سلامت آنها و به دنبالش سلامت جامعه را به خطر انداخته است. وی به تحقیقی در این باره اشاره کرده و تصریح میکند: بیش از ۷۰ درصد کودکان کار، بیمار هستند. آن هم بیماریهایی که بسیار برای سن و سال آنها خطرناک است. عفونتهای داخلی، بیماریهای اعصاب و روان، عفونتهای خونی و گوارشی و حتی سل و بیماریهای دیگر اکنون در کودکان کار سطح تهران زیاد است. جمع آوری ماهانه ۱۲۰۰ کودک کار گروهی از کودکان کار که از سطح خیابانهای تهران جمع آوری میشوند، دارای خانواده و سرپرست هستند. جاگیری، آمار جمع آوری کودکان کار در تهران را ماهانه ۱۲۰۰ کودک، که روزانه ۴۰ کودک را شامل میشود اعلام کرده و تصریح میکند: عمده این کودکان دارای خانواده هستند که با همکاری سایر دستگاهها، خانوادههایشان شناسایی شده و تحویل میشوند. کودکان بیسرپرست که در دایره سنی ۸ تا ۱۸ سال باشند، تحویل بهزیستی میشوند. اما مشکل اینجاست که شمار زیادی از کودکان جمع آوری شده، به دلیل شرایط معیشتی، دوباره راهی خیابانهای شهر برای کار و فعالیت میشوند و این یعنی تکرار چرخه کودکان کار. |
اعدام می کنیم تا بفهمند کشور صاحب دارد...
لاهیجی: جمهوری اسلامی بزرگترین "زورگیر" است عبدالکریم لاهیجی، نایب رئیس فدراسیون بین المللی جامعههای حقوق بشر و رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر در ایران معتقدست جمهوری اسلامی اعدامهای در ملاء عام را جهت ایجاد رعب و وحشت در جامعه، قبل از برگزاری انتخابات پیش رو انجام میدهد. وی همچنین در واکنش به اعدام دو جوان در روز یکشنبه در پارک هنرمندان، به اتهام "زور گیری" به روز میگوید این اتهام تبیین حقوقی ندارد، اما در صورت بررسی ریشهای، جمهوری اسلامی خود به علت حاکمیت اجباری، "بزرگترین زورگیر" است. این در حالیست که رئیس کمیسیون اجتماعی مجلس اسلامی با اشاره به اعدام در پارک هنرمندان، به خبرگزاریهای داخلی گفته با اجرای احکام اعدام "همه میفهمند که کشور بدون صاحب نیست که هر کسی هر کاری دلش خواست، انجام دهد." برخی دیگر از نمایندگان هم در واکنش به اعتراضات مطرح شده در ارتباط با اعدام در ملاء عام گفتهاند: "کسانی که توان دیدن اعدام را ندارند، برای تماشا نروند." تعداد دیگری از نمایندگان نیز به تبعیت از سخنگوی قوه قضائیه و با انتقاد از نهادهای حقوق بشری "حذف اعدام" را "پرستیژ و بازی حقوق بشری" خوانده و گفته اند که جمهوری اسلامی باید از ورود به آن خودداری کند. انتقاد حقوقی به اتهام "زورگیری" علیرضا مافیها و محمدعلی سروری، دو جوان متهم به "زورگیری" که به گفته دادگاه، در آذر ماه سال جاری با همکاری دو نفر دیگر و با استفاده از سلاح سرد یک شهروند تهرانی را مورد حمله و ضرب و جرح قرار داده بودند، روز یکشنبه، یکم بهمن ماه در محوطه پارک هنرمندان تهران اعدام شدند. به نوشته خبرگزاریهای رسمی، ۱۱ آذرماه سالجاری یکی از شهروندان هنگام ورود به شرکتی در خیابان خردمند مورد حمله چهار زورگیر موتورسوار قرار گرفت و فیلم این زورگیری هم در اینترنت منتشر شد. در این فیلم کوتاه که با یک دوربین مداربسته ثبت و در یوتیوب منتشر شده است، تهدید یک فرد با قمه و گرفتن کیف او با توسل به زور دیده میشود. به دنبال انتشار این ویدئو و شکایت فرد شاکی، دو تن از متهمان دستگیر و از سوی شعبه ۱۵ دادگاه انقلاب دادسرای عمومی و انقلاب تهران محاکمه و به اعدام محکوم شدند. از زمان ارتکاب جرم در آذرماه تا اعدام این دو نفر فقط ۴۹ روز گذشت. پس از انتشار فیلمی که دو جوان اعدام شده را در حال "زورگیری" خیابانی نشان میداد، صادق آملی لاریجانی، رییس قوه قضاییه، اعلام کرد که "مجازاتهای بدیل دیگری نیز در این زمینه [زورگیری] وجود دارد اما دستگاه قضایی با توجه به ضرورت بالا بردن هزینه اعمال شرورانه و برخورد قاطع، مجازات اعدام را انتخاب کرده است." لاریجانی همزمان وعده داد که پلیس با عاملان این حمله و نمونههای مشابه با سرعت و قاطعیت برخورد میکند. به فاصله چند روز احمدرضا رادان، جانشین فرماندهی نیروی انتظامی هم از این اظهارات رییس قوه قضاییه حمایت کرد. اعدام این افراد به اتهام "زورگیری" اما با انتقاد شماری از حقوقدانان و مدافعین حقوق بشر روبرو شده است. عبدالکریم لاهیجی، در این مورد به روز میگوید اصطلاح "زورگیری" تبیین حقوقی ندارد. به گفته او مفاهیم کلی در قانون مجازات اسلامی امکان برداشت و تفسیرهای گوناگونی به دستگاه قضایی میدهد. اما پیش از قاضیها باید رئیس قوه قضائیه در مورد صدور حکم اظهار نظر و یک جرم خاص را مصداق محاربه تفسیر کند. به گفته رئیس جامعه دفاع از حقوق بشر "اگر بخواهیم در ایران و خارج از اصول حقوقی، زورگیری را ریشه یابی کنیم، بزرگترین زورگیر خود جمهوری اسلامی است. به این دلیل که با توسل به زور بیش از سه دهه است بر مردم ایران حکومت میکنند." آقای لاهیجی البته تائید میکند که توسل به زور برای گرفتن مال دیگری عملی مجرمانه است، اما مجازات ان اعدام نیست: "آنها (دو جوان اعدام شده) آدم نکشتهاند. در این شرایط مطابق همان قانون شرعی که جمهوری اسلامی مدعی است بر طبق آن عمل میکند مجازات این عمل اعدام نیست." علاوه بر انتقادات حقوقی از اعدام دو جوان متهم به زورگیری، رسانههای تهران نوشتهاند که یکی از این دو مجرم تومور مغزی داشته و مدام در راه بیمارستان بوده است. روزنامه بهار، هم در گزارشی آمار تماشاچیان مراسم اعدام را بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر تخمین زده و نوشته که بیشتر این افراد "هم، هممحلهایهایشان بودند. میگفتند آمدهاند برای آخرینبار رفقایشان را ببینند." اعدام میکنیم؛ کشور بیصاحب نیست اعدام در ملاء عام از جمله ویژگیهایی است که جمهوری اسلامی و چند حکومت دیگر را از بقیه کشورهای اعدام کننده دنیا متفاوت میکند. این نحوه اجرای مجازات مرگ در ایران، در دو سال گذشته نسبت به سالهای قبل از آن رشد چشمگیری داشته است. تنها در سال ٢٠١١ میلادی حداقل ۶۵ اعدام در ملاء عام در ایران اجرا شد که ۵٩ موردش توسط رسانههای رسمی اعلام شد. نمایندگان مجلس اسلامی اما اعدام در ملا عام را"اقدامی مثبت" می دانند و "حذف اعدام" را از سوی برخی کشورها نوعی "پرستیژ اجتماعی" تلقی میکنند. عبدالرضا عزیزی، رئیس کمیسیون اجتماعی، در این ارتباط گفته است: "باید با این افراد برخورد جدی شود که به نظر من برخورد خوبی هم صورت گرفته است و اینطوری همه میفهمند که کشور بدون صاحب نیست که هر کسی هر کاری دلش خواست، انجام دهد." به اعتقاد محمد اسماعیل سعیدی، عضو هیات رئیسه کمیسیون اجتماعی، از جمله دیگر نمایندگان موافق مجازات اعدام هم "گاهی وقتها امنیت روانی جامعه به خطر میافتد. در همین زمینه برای بازگرداندن امنیت روانی به جامعه میتوان از این نوع اعدام استفاده کرد." ضرغام صادقی، دیگر عضو این کمیسیون هم گفته است: "هدف از این اعدامها این است که رعب و وحشت را در کشور کم کنیم. قوه قضائیه میخواهد با این نوع اعدامها، این پیام را دهد که اگر کسی وارد حوزه امنیتی کشور شود اصلا کوتاه نمیآید." ضرغامی همچنین گفته : "اعدام در ملاء عام انعکاس فراگیر دارد و این پیام را به خوبی منتقل میکند." احمد بخشایش، دیگر عضو کمیسیون اجتماعی مجلس هم گفته است : "اعدام نکردن و یا حذف اعدام از قوانین کشورها فقط پرستیژ حقوق بشری و اجتماعی دارد." فعالان حقوق بشری اما نظر دیگری دارند و میگویند افزایش آمار اعدام نشان از افزایش جرایم اجتماعی در ایران و ناکار آمد بودن مجازاتهای سنگین دارد. سایت کلمه، نزدیک به میرحسین موسوی در گزارش خبری خود از اعدام دو جوان در پارک هنرمندان نوشته است: "حذف و اعدام با عجله دو معلول و قربانی شرایط اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جرم پرور در جامعه به معنای حل مساله و حتی گامی جدی به سوی حل مساله محسوب نمیشود." سایت بازتاب، از سایت های اصولگرا هم در واکنشی متفاوت از اعدامهای روز یکشنبه انتقاد کرده است. ارعاب "انتخاباتی" روز یکشنبه بعد از اجرای اعدامها، سازمان حقوق بشر ایران، از جمله سازمان های فعال در حوزه مجازات مرگ، با "وحشیانه" توصیف کردن اعدام این دو جوان و محکوم کردن آن اعلام کرد: "اعدامهای امروز یک نمایش وحشت توسط حکومت ایران بود. مقامات حکومت ایران خود مهمترین عوامل ترویج خشونت در جامعه هستند." محمود امیری مقدم، سخنگوی این سازمان حقوق بشری با اشاره به موج اعدامهای ملأ عام گفت: "اعدام و بخصوص اعدام در ملأ عام مهمترین وسیله حکومت ایران برای ایجاد ترس در جمع است." عبدالکریم لاهیجی هم میگوید، تعداد اعدامها در چهار سال گذشته و در فاصله دو انتخابات افزایش یافته است. به گفته او علاوه بر اعدامهای مربوط به جرایم کیفری میزان اعدامهای سیاسی هم به ویژه در مناطق قومی نظیر "مناطق کردنشین و مناطق بلوچ نشین یا هموطنان عرب زبان ما در خوزستان" رو به افزایش نهاده است. آقای لاهیجی میگوید: "ما تردیدی نداریم که حاکمیت در صدد است در ماههای قبل از انتخابات جو ناامنی، وحشت، ترس و ارعاب ایجاد کند." |
پاسخ به برخی از اظهارات مشاور خامنه ای !
دکتر علی اکبر ولایتی، که مشاور اعظم خامنه ای در بیت رهبر انقلاب می باشد؛ در مصاحبه ای با تلویزیون ماهواره ای لبنان به نام تلویزیون " المیادین" ، به گزارشگر این رسانه گفته، اگر حکومت بشار اسد سرنگون بشود؟ این خط قرمز جمهوری اسلامی خواهد بود. علی اکبر ولایتی، حمایت از اسد را بخش مهمی از محور مخالفت جمهوری اسلامی با اسرائیل برشمرده است. ( گوئی آقای مشاور فراموش کرده، که موضوع سرنگونی حکومت بشار اسد جنایتکار، که مخالفان او را جهت مبارزه با اسد و برکناری اش از مقام ریاست جمهوری سوریه، دو سال است که آنها را به خیابانها می کشاند. حال آنکه مخالفت جمهوری اسلامی با اسرائیل، در طول همه این سی و چهار سال مصیبت آفرین، از سوژه های همیشگی رژیم خونخوار اسلامی بوده است)! ولایتی مشاور خامنه ای ، که احتمالا کاندیدای ریاست جمهوری دوره یازدهم در خرداد آینده نیز خواهد بود، و با غلامعلی حداد عادل که او نیز از مشاوران خامنه ای می باشد؛ وارد رقابت های انتخاباتی می شوند؛ در پاسخ به پرسش: " آیا اسد را یک خط قرمز می داند؟ " پاسخ مثبت داده و گفته است، آری اسد برای ما یک خط قرمز است؛ اما این بدان معنا نیست، که ما حقوق مردم سوریه را نادیده بگیریم، و از حق ایشان در انتخاب حاکمانشان غفلت بکنیم ! جناب آقای ولایتی، اینطور که از کلام شما به ذهن شنونده بازتاب می یابد؛ این معنا حاصل می شود که شما و حکومت و دولت تان، برای مردم سوریه حقوقی را قائل هستید؛ اما همان حقوق را، برای مردم ایران نادیده می گیرید! ملت سوریه باید در آزادی حاکمان خودشان را انتخاب بکنند؛ اما ملت ایران باید از چنین حقوقی محروم باشند! البته شنونده ها آنقدر عاقل هستند، تا بدانند و بفهمند؛ که سخنان اخیر شما در رابطه با دادن فرصت به سوریهای مخالف اسد، یک ژست دموکراسی طلبانه است؛ که شما در آستانه ی انتخابات ریاست جمهوری در ایران به خود گرفته اید. شما که تا همین اواخر، مردم آزادیخواه سوریه را، تروریست هائی می نامیدید؛ که از حمایت های کشورهای غربی، و پشتیبانی کشورهای عربی، از جمله قطر محسوب می کردید. چه شده است که یکباره، تغییر موضع داده اید؛ و تم حمایت از مردم سوریه، و بها دادن به حقوق انسانی ایشان، و غفلت نکردن از خواسته های آنان را، به کلام و افکار خویش داده اید؟! به نظر شما دولت های مرتجع کشورهای عربی به ویژه قطر، عوامل ایجاد خشونت و بحران آفرینی در سوریه اند؛ و می گوئید که دولت قطر با استخدام افرادی از افغانستان و سومالی، اوضاع کشور سوریه را مغشوش می کند. حتما فراموش نموده اید، که جهانیان حکومت منفور جمهوری اسلامی شما را، بزرگترین عامل ایجاد بحران در سوریه، و به نتیجه نرسیدن هر کوششی در جهت ایجاد آرامش در این کشور می دانند. و.... البته، این سخنی گزافه و بی اساس نیست؛ چرا که بارها، محموله های سلاح هائی که از سوی حکومت شما، برای هم پالکی تان بشار اسد جنایتکار در سوریه ارسال شده بود؛ توسط مرزبانان کشورهای همسایه با سوریه، کشف و ضبط و مصادره شده اند! اکنون که به خاطر برگزاری انتخابات در ایران، چیزی به شروع ناآرامی در کشور نمانده، حال که سرنگونی رژیم منفورتان، مانند چندی پیش فقط یک آرزوی ملی برای مردم سرزمین ما نیست؛ بلکه بسیاری از میهن پرستان داخل کشور، در انتظار عمیق تر شدن اختلافات میان سردمداران حکومت جاهلانه تان هستند؛ تا به زودی روزگارتان را به شام تیره بدل کنند. به فکر مردم سوریه افتاده اید؟ کسانی که تا به حال شصت هزار نفر در راه آزادیخواهی شان کشته داده اند؛ اما همچنان دلاورانه در خیابانها حضور دارند؛ تا رئیس جمهور قاتل و دیکتاتور در کشورشان را، از مقامش پائین بکشند، و به حکومت چندین دهه ای حزب بعث در کشور سوریه خاتمه بدهند. دل نگران شده اید که این امر، موجب بشود که مردم شریف ایران نیز، در صدد برآیند که خودکامگانی چون سران حکومت تازی تبار جمهوری منحوس اسلامی تان را، بیش از این فرصت ندهند؛ و داد همه مظلومان و بی گناه کشته شدگان میهن مان را، از یکایک شما مزدوران اهریمن بگیرند؛ و راهی زباله دان تاریخ بنمایند ! |
بچــه هـای کـوره پـزخــونــه
Islamic Republic of child abuse
نيم نگاهی به بيگاری و بی آيندگی بچــه های کوره پزخانه های حاشيه جنوب تهران و شهرستان های ايران اسلامزده
مريم و عباس، 8 و 9 ساله، دانش آموز در مقطع سوم دبستان در مدارس خودگردان، خشت زن کوره پزخانه.
مکان؛ کوره پزخانه «ش»، فرون آباد سوم، پاکدشت، جنوب شهر تهران
زندگی و بيگاری يک خانواده خشت زن کوره پزخانه
پدر؛ عيسی بربری، 42 ساله، مهاجرت به ايران؛ زمان جنگ روس ها، بی شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه.
مـادر؛ فاطمه سلطان درفکی، ايرانی، 46 ساله، بدون شناسامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه.
داوود، 17 ساله، دارای شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه.
مهدی، 16 ساله، بدون شناسنامه، بی سواد، خشت زن کوره پزخانه، مفقود شده.
مريم و عباس، 8 و 9 ساله، دانش آموز در مقطع سوم دبستان در مدارس خودگردان، خشت زن کوره پزخانه.
مکان؛ کوره پزخانه «ش»، فرون آباد سوم، پاکدشت، جنوب شهر تهران.
اينها اعضای خانواده ای هستند که از 24 سال پيش تاکنون در کار خشت زنی آجر سنتی در حاشيه پاکدشت هستند؛ بدون بيمه، بدون سرپناه مناسب، بدون حاشيه امنيتی، بدون آب آشاميدنی بهداشتی، بدون پوشش خدمات پزشکی و با دستمزدی معادل 12 هزار و پانصد تومان برای هزار خشت.
[+] ادامــــــــــــه
چرا از پهلوی ها دفاع می کنم؟
یکی از دوران-هایی که هنوز با انصاف و به روشی تحقیقی مورد بررسی قرار نگرفته عصر پهلوی است. از یک طرف اسلام-گرایان در مورد آن دوره به جعل کاری و تحریف واقعیات دست می زنند و مورخان حکومتی در جمهوری اسلامی اطلاعات غلط به جوانان می دهند، و از سوی دیگر گرایش-های چپ و مصدقی و جبهه-ای ها هم هنوز با بغض دوره پهلوی را می بینند. یعنی آن چه در تمام این بررسی-ها مغفول مانده تحلیلی همه جانبه و منصفانه و علمی است. به نظر من گفتمان عصر پهلوی را می توان ذیل چهار سرفصل خلاصه کرد:
اول- ملی گرایی هویت مدارانه و تلاش رضا شاه در زمینه برقراریِ "یک واحد ملی" است. پیش نیاز ایجاد هر نوع دولت ملی ابتدا شکل گیری یک واحد ملی (فارغ از روابط قومی و قبیله-ای) و امنیت است که با ظهور رضاشاه این مهم تحقق یافت و بعد دیگر ناسیونالیسم عصر پهلوی محترم بودن انگاره-های هویت ملی و تاریخ ایران باستان است.
دوم- مدرنیزاسیون اقتصادی در عصر پهلوی-ها جنبه عینی-تر یافت و بسیاری از زیرساخت-های صنعتی پایه گذاری گردید و ایران را از حالت اقتصاد کشاورزی به نوعی اقتصاد صنعتی رهنمون ساخت. به خصوص در اواسط دهه 40 و اوایل دهه 50 خورشیدی ایران به لحاظ آمار-های اقتصادی دوران رشد اقتصادی بدون تورم بالا و با نرخ اشتغال نسبتا کامل رو به رو بوده که عموم مخالفان محمد رضا شاه از ذکر این موارد خودداری می کنند. ممکن است این مدرنیسم ناقص بوده و بطور همگن در سطح کشور توزیع نشده بود ولی "رویکرد" پهلوی-ها به سوی ساختن کشور و آماده نمودن ایران برای ورود به اقتصاد جهانی بود. پرسش من از مخالفان این است در ایران امروز چند نمونه مانند خیامی-ها و ایروانی-ها و لاجوردی-ها و رضایی-ها و هژبر یزدانی-ها داریم؟
سوم- عرفی گرایی که هرچند باز بطور کامل تحقق پیدا نکرده بود ولی به طرز ملموسی جدایی امر حکومتی از امر مذهبی در آن دوره را شاهد بودیم که حتا بسیاری از سنت گرایان مذهبی هم معترف هستند ایمان دینی مردم و معنویت در عصر پهلوی به مراتب از دوره جمهوری اسلامی بیشتر، با کیفیت-تر و خالصانه-تر بوده و وجود آزادی-های اجتماعی و فرهنگی در آن دوره تایید کننده تحقق سکولاریسم فرهنگی و هنری است و در حوزه قضایی نیز دادگستری عرفی و قضات پاکدامن از ویژگی-های عمده عصر پهلوی است.
چهارم- دیپلماسی متوازن که با توجه به جهان دو قطبی آن روزگار حکومت پهلوی توانسته بود ضمن داشتن روابط خوب با غرب، روابط مناسبی نیز با شوروی داشته باشد و در زمینه دیپلماسی منطقه-ای نیز اعراب به ایران به مثابه یک کشور نظم دهنده و نگه دارنده توازن می نگریستند نه برهم زننده آرامش و تنش آفرین مانند امروز.
هرچند حلقه گمشده در عصر پهلوی اولا نوعی حکومت آمریت فردگرایانه بود و در وهله دوم فقدان احزاب سیاسی ریشه دار ولی به خاطر به وجود آمدن طبقه متوسط اقتصادی و شهری و وجود طبقه صنعتگر مدرن، دمکراسی سیاسی و اجتماعی نیز در دسترس بود چرا که تقریبا تمام پیش نیاز-های دمکراسی در ایران آن روز جلوه-گر شده بود ولی با ندانم کاری گروه های سیاسی و بغض های سیاسی و حتی شخصی و با نفوذ فرهنگ ضد غرب و ضد سرمایه-داری که هم از جانب اسلامی ها و هم از جانب چپ-ها تبلیغ می شد به عصر فاجعه-آمیز جمهوری اسلامی وارد شدیم. من معتقدم اگر چند نسل کنونی و آینده ایران تمام تلاش خود را صرف کنند و بتوانند حکومت اسلامی را کنار بزنند ما تازه به مقطع سال 57 می رسیم. آیا چنین وضعیتی معرف یک قهقهرای فرهنگی و انحطاط سیاسی برای یک کشور نیست؟
Protest to US Navy for Incorrect use of Terminology for the Persian Gulf
Dear Secretary Gates,
This letter has been drafted to protest against the US Navy’s decision to rename the Persian Gulf by another historically and legally non-recognized name in its Official style guide.
The “P” section of the US Navy Style Guide instructs that:
Persian Gulf - use Ar…n Gulf. “Gulf” is acceptable in second reference. Note: The Arabian Sea is its own body of water and should not be confused with references to the Ar….n Gulf.
Your decision is in direct violation of the directives and decisions of the United Nations. Kindly note the Editorial Directive (ST/CS/SER.A/29/Add.2) issued by the Office of the Secretariat of the United Nations on August 18, 1994 regarding UN Editorial Directive ST/CS-SER.A/29 – the scan of the original socument has been inserted in this document further below for your reference.
Go to the source Kavehfarrokh.com
از کوزه همان برون تراود که در اوست...
سازمان مجاهدین همواره با فشار و اعمال سیاست-های سرکوبگرانه در تلاش بوده که اعضای خود را از عواطف انسانی (نه مذهبی) دور نماید و بخصوص در مورد زنان فشار آورده که آنها را از زن بودن و هویت زنانه و لطیف جدا سازد تا عواطف طبیعی و نیاز-های بشری خود را فراموش نمایند.
سازمان مجاهدین خلق به رهبری اجباری آقای "مسعود رجوی"، و به ریاست جمهوری تحمیلی و منتخب خودشان، خانم "مریم رجوی"، صاحب یکسری به اصطلاح تشکیلات و دبدبه و کبکبه هستند که خود را بعنوان آزادیخواه و خواهان دمکراسی و سعادت ملت ایران و ملل جهان قلمداد می نمایند.
این سازمان و اعضا و هوادارانش مدعی آزادی بیان، آزادی عقیده و احترام به حقوق افراد هستند و یکی از شعار-های معروف-شان که برگرفته از افکار چپ می باشد (البته من با افکار چپ چندان مشکلی ندارم) اینست که: "جانم را فدا می کنم تا مخالفم بتواند حرفش را بزند"، حال با این ادعا-های کلان و شعار-های زیبا دادن، در عمل بجز ارتجاع چیزی در ایدئولژی سازمان مجاهدین یافت نمی شود.
در تاریخ سوم دسامبر برابر با 12 آذر ماه "خانم نادره افشاری" مطلبی را در سایت خود درج نمودند تحت عنوان: "هتل عمو مسعود"[+]، این مطلب که بگونه-ای طنز سیاسی می باشد، اشاره-ای داشت به سوابق و عملکرد-های رهبر این سازمان .
مطلب خانم «نادره افشاری[+]»، مستند بر شواهد و با ذکر اسامی و بر پایه-ی تمام مدارک موجودی-ست که سیاسیون بخوبی به صحت آن مدارک، آگاهی دارند و در آرشیو سازمان-های سیاسی و حتی در بسیاری از سایت-های اینترنتی موجود است.
آن مقاله یک صفحه از نشریه-ی مجاهدین خلق ایران را ضمیمه داشت که تاریخ آن به آذر ماه 1358 برمیگردد.
هر خواننده و مخاطبی که فقط قدری تعمق و ژرفانگری داشته باشد، بسادگی می تواند دریابد که مطلب مذکور، جهت روشنگری و ارائه-ی سوالات ذهنی بیشماری از افرادی-ست که مایلند با تبیین روشن و شفاف و با شناخت و آگاهی کامل، معما-های اشتباهات گذشته را حل کنند و برای علامت سوال-ها جوابی بیابند. اینکه آقای "رجوی"، چگونه موفق به رسیدن به درجه-ی رهبری!!! گردیده و اینکه یاران و همکاران سابق خود را چگونه از میدان بدر برده است و یا به چه طریق از افراد همانند ابزار استفاده و بهره-کشی سیاسی نموده است، و دلیل خیلی از کار-هایی که کرده و همچنان سازمانش از آن سوابق حمایت و جانبداری می کنند، اینها چیزی نیست که بتوان بسادگی از آن گذشت.
جالب اینست که مجاهدین و هواداران این سازمان بجای برخورد اصولی و منطقی با این یا هر مقاله و انتقاد و پرسشی، رفتار و گفتاری دارند که در حقیقت نشانگر ماهیت زیربنایی سازمان مجاهدین است.
در تاریخ پنجم دسامبر عده-ای از مجاهدین یا هواداران-شان، به بهانه-ی نقد و پرداخت مقاله و کتاب خانم «نادره افشاری[+]»، دعوت-نامه-ای دادند و از همگان بویژه سران سازمان-شان درخواست نمودند که در تاریخ هفتم دسامبر، برای گفتگو و تبادل نظر و نقد و بررسی مورد مطروحه، در آن جلسه-ی اینترنتی حضور بهم رسانده و از مواضع سازمان-شان دفاع نمایند.
تا اینجای قضیه بسیار هم عالی بود بخصوص نام "فرهنگ گفتگو" که کشش و جذابیت خاصی را برای مخاطب ایجاد می کرد.
اما این نشست علیرغم نام آن، نه نشانی از گفتگو داشت و نه اثری از فرهنگ در آن نمایان بود! و همانند اغلب موضعگیری-های مجاهدین به خشونت و ترور منجر شد. چرا که ترور فقط بوسیله-ی اسلحه و بمب و تی.ان. تی نیست، بلکه ترور شخصیت یکی از بد-ترین انحاء ترور و زمینه ساز فرهنگ بدوی و عقب افتاده می باشد که در عرصه-ی عمل، به ترور واقعی ختم می گردد. بهمانگونه که رسم و روش مجاهدین بوده و خود با افتخار از آنچه گذشته یاد می نمایند. ترور-ها و عملیات انتحاری در سال 1360 از همین فرهنگ تغذیه شده، بستن تی.ان. به خودشان به قصد کشتن امام جمعه-ی شیراز که هرگز نمی توانند پاسخی منطقی بر آن ارائه دهند که مثلا" چرا یک زن و عضو مجاهدین با نام گوهر ادب آواز، می بایست تی ان تی بخود ببندد و امام جمعه-ی شیراز بنام دستغیب را در آغوش کشیده و خود و دستغیب و تنی چند از اطرافیان را به کشتن دهد؟
از این مثال-ها فراوان-ست که البته هرگز پاسخی بجز حمله و توهین از مجاهدین دریافت نشده است!
رفتار خصمانه و کینه جویانه-ی مجاهدین خلق در اغلب مواردی که مشاهده می شود نشاندهنده-ی هویت اصلی مرکزیت آنست، هویتی که بر پایه-ی خشونت و تهاجم و خود محوری استوارست. هویتی که بر پایه-ی دیکتاتوری و مرد-سالاری و دین-سالاری بنا نهاده شده و هرگز با شعار-های زیبای این سازمان هم-خوانی نداشته و ندارد.
تجربه ثابت کرده است که مجاهدین خلق برای جذب مشتری! در ابتدای امر با الفاظ و برخورد-هایی بسیار شیرین و قشنگ رفتار می کنند و هزار راست و دروغ را بهم می بافند تا چهره-ای مثبت از سازمان و رهبران-شان ترسیم نمایند، اما وقتی موفق به جذب یا حفظ اعضای خود نمی شوند بی چون و چرا و بدون رعایت ادب و نزاکت و وجدان، به تخریب شخصیت افراد می پردازند و بخصوص اینکه با دروغ-های شاخدار و عجیب و غریب سعی می کنند مخالفین خود را لجن-مال نموده و به افتضاح بکشند. بر این شیوه و سیاست چه نامی می توان نهاد، بجز "بی فرهنگی، عقب ماندگی، دیکتاتورمنشی"؟؟؟
خشونتی که در ذات ایدئولژی سازمان مجاهدین هست و با استراتژی-های مختلف اعمال میشود، و طرز تفکر این سازمان که مبتنی بر"هدف وسیله را توجیه می کند" می باشد، حاصلی نداشته بغیر از اینکه از انسان (اعضا و هوادارانش) یک ابزار و وسیله بسازد، یک تراکتور که فقط کار کند اما فکر نکند، و یک تانک که بتواند شلیک نماید و صاحب و سرنشین خود را محفوظ نگهدارد اما اگر خودش زخمی و ناقص و نابود شد مهم نیست!
ساختن روبات-هایی با ظاهری از انسان، که فقط مجری اوامر سران و مسئولین رده بالای خود باشند و تمام دستورات را بی چون و چرا بپذیرند و عمل نمایند اما حق سوال کردن و حتی حق اندیشیدن ندارند چرا که معتقدند: رهبر فرزانه-ی آنها هرچه بگوید آیه قرآن است و "ایران رجوی و رجوی ایران"! و جالب-ست که ملتی را و کشوری را فقط برای قدرت یافتن فردی بنام مسعود رجوی می خواهند که البته این رهبر سال-هاست که مفقود شده و اگر کسی بپرسد که مسعود رجوی کجاست و چرا پیام-هایش مستقیم و با صدای خودش پخش نمی شود، سوال کننده را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی متصل می کنند و می گویند: این سوال بوی وزارت اطلاعات می دهد!
ایدئولژی سازمان مجاهدین مبتنی بر استثمار افرادست چه از نظر فیزیکی و یدی و چه از نظر فکری و حتی از نظر اقتصادی، چرا که اعضای سازمان مجاهدین در هر شغل و کاری که هستند، مجبورند حقوق و دستمزد خود را به سازمان تقدیم کنند و سازمان-شان فقط درصدی از دسترنج فرد را به او باز می گرداند تا او از گرسنگی نمیرد!
آنچه که در بطن سازمان مجاهدین خلق نهفته، هرگز رنگ و بویی از آزادی و آزادی-خواهی و احترام به انسان ندارد بلکه تماما" حاکی از دروغ و نیرنگ و ریاکاری است، تظاهر و عوام فریبی، بهره کشی و تحمیق انسان-ها با لعاب اسلامی. کجای دروغ و ریاکاری و تظاهر، می تواند جنبه-ی آزادیخواهی داشته باشد؟
و مقوله-ی سوء استفاده از جنس زن بعنوان نمادی از برابری زن و مرد، که این نیز دروغیست گزاف و فریب و نیرنگیست که هرگز واقعیت نداشته و واقعیت نخواهد داشت چرا که هدف و آرمان سازمان مجاهدین "استقرار جمهوری دمکراتیک اسلامی" است. و در حکومتی که بر اساس مذهب شیعه و اسلامی باشد حقوق زن مشخص است که چگونه و چسان است! و زن در اینچنین حکومتی هرگز مجاز به برابری با مرد و داشتن حقوق واقعی خود بعنوان یک "انسان" نمی باشد. در تمام قوانین اسلامی زن دارای محدودیت-هاییست که از او "یک مملوک" ساخته که در اختیار و تحت مالکیت "مالک" یعنی مرد است! چه در خانواده و چه در اقتصاد و چه در اجتماع و چه در تحصیل علم و چه در سیاست! زن در حکومت دینی هرگز پایاپای با مرد و از حقوق برابر برخورد نیست، حال چگونه است که سازمان مجاهدین مدعی حقوق برابر زن و مرد است!؟
این نکته هم قابل تعمق است که سازمان مجاهدین همواره با فشار و اعمال سیاست-های سرکوبگرانه در تلاش بوده که اعضای خود را از عواطف انسانی (نه مذهبی) دور نماید و بخصوص در مورد زنان فشار آورده که آنها را از زن بودن و هویت زنانه و لطیف جدا سازد تا عواطف طبیعی و نیاز-های بشری خود را فراموش نمایند.
بسیاری گفتنی-ها و سوال-های پایه-ای و ابتدایی مطرح است که همانند سایر سوال-ها و انتقادات بی پاسخ مانده است و بجای پاسخ به آنها، به پرسش کننده یا منتقد، انگ-های مختلف و برچسب-ها و تهمت-های ناروا می زنند، از بریده گرفته تا تواب و جاسوس و وزارت اطلاعاتی بودن و الی آخر....
در پایان می بایست به این نکته اشاره کنم که مشکل اصلی "اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق" نیستند، چرا که آنها عده-ای آدم ساده و مظلوم اما فریب خورده و شستشوی مغزی شده هستند، آنها بی-گناهند و هیچ دشمنی یا ناراحتی با حتی همین فحاشان و برچسب زنندگان وجود ندارد، آنها قربانی سیستم سازمانی خود هستند که بر پایه-ی "ترور" استوار است. ترور با اسلحه و بمب و تی ان تی و ترور شخصیت و هتک حرمت و فحاشی و برچسب زدن، و هرآنچه که بتواند مخالف را خفه سازد!
با تاسف و احترام
مختارنامه توهین آشکار به ایرانیان است...
مگر ما خودمان کم قهرمان و اسطوره داریم که باید برای تازیان که رسما از 3000 سال پیش تا اکنون دشمن ما هستند سریال بسازیم؟ ما مردم ایرانی را چه شده که ساکت نشسته ایم و اینگونه همه آن را تایید می کنیم ؟ برای کوروش بزرگ که کارت بسیج صادر کردند و چفیه گردنش انداختند دم بر نیاوردیم. حال دارند تمام گذشتگان ما را یکی یکی تحقیر می کنند. وای بر ما !
وای بر ما اگر سکوت کنیم. چگونه جواب نیاکان سربلند-مان را بدهیم ؟
این روزها اینقدر بوی گند در فضای ایران از دروغ و ریا و فساد و آدمکشی و ... مشام را پر کرده است که دیگر بوی مشمئزکننده و پرنفاق این یکی توجه کسی را جلب نمی کند. امشب پخش "سریال مختارنامه" از شبکه اول صداوسیمای دولتی ایران [رژيم اشغال-گر اسلامی] آغاز شد. سریالی که به معنای تمام توهین آمیز, نفرت انگیز و بی پایه و اساس است. بالاخره پرده-هایی که نفرت و بیزاری این تازی-پرستان خودکامه و جنایتکار از ایرانی و آریایی نژاده داشتند اندک اندک دارد با پخش این سریال موهن برداشته می شود و دست آنها را در خوارداشت و تحقیر آریایی و فرهنگ پرارزش بیشتر از پیش باز کند. اما این به یکباره اتفاق نه افتاده است. از چندی پیش است که می بینیم که هرچه بدکاره و هرزه و دزد و جانی است در سریال-ها و فیلم-های تلویزیونی نام-های ایرانی و هر چه آدم خوب و پاک سرشت و خوش تینت است تمام اسامی تازی و عربی دارند . اکنون دیگر اینها پرده-های شرم و حیا را دریده-اند و هر چه در توان داشته-اند بکار بسته-اند تا پس از این شش سالی که آن جرثومه ارادانی تکیه بر تخت بیداد زده توانسته باشند در حد ممکن ایرانی اصیل و هرچه بدان اعتقاد دارد را زیر سوال برند و او را خوار سازند.
کجا بوده که عربی بیابانی و شترچران که در عمر اجدادش هم گندم و کاشت و داشت و برداشت و آییش ندیده " کارشناسی " می کند که ما باید کی گندم هایمان را در تیسفون برداشت کنیم و او باید به عده-ای ایرانی کارگر دستور دهد که برداشت کنند یا نه؟! ایرانی-ها قبل از آنکه تازی بداند گندم چگونه است گندم را اصلاح نژاد می کرده است. عرب آن زمانی که از گرمای در حسرت قطره-ای آب بود، ایرانی برای کشاورزی-اش سد و بند و کانال می ساخته است. چه شده که امروزه آدمخواری عرب که به فرنام مختار و سرلشگرش می خوانند آمده است و به عده-ای ایرانی می گوید که چگونه کشاورزی کنند. چه عقده-ای از بزرگی ایرانیان دارید که آنها را کارگرانی مفلوک نشان می دهید که همچون غلامی حلقه به گوش منتظر فرمان برداشت یک تازی هستند؟ در کدام زمان بوده که بجای جشن های مرسوم آریایی برای برداشت محصول با دعا-های تازی-نامه شروع به برداشت می کرده اند؟ در کدام زمان بوده که به جای سرود-های میهنی و محلی در موقع برداشت بر محمد و خاندانش صلوات می فرستادند؟ مگر ایرانی به زور مسلمان شده بدست عمرخطاب می توانست در آن روز شیعه باشد؟ آیا ایران قبل از صفویه شیعه بوده است که از روز اول شیعه نشانش می دهید؟ ادامـــه[+]
جفای تاریخی در حق محمدرضا شاه
«پهلویسم»، حکومت نیست بلکه یک «روش و بینش» فرهنگی و اجتماعی است که حتا امروز در جنگ فکری با بنیادگرایان اسلامی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. من به عنوان یک جوان ایرانی معتقدم نگاه نسل گذشته ایران به پهلوی-ها نه تنها غلط بود بلکه باعث شد کشور ایران در این دوره که اکثر کشور-ها به سمت توسعه پیش می روند دچار عقب-ماندگی فرهنگی و اقتصادی و گرفتار حکومت شوم مذهبی شود. آری، «محمدرضا شاه پهلوی» مدتی است به تاریخ پیوسته ولی
«مکتب پهلویسم» همچنان می تواند راهگشای آینده ما باشد.
کمتر شخصیت سیاسی و تاریخی به اندازه «محمدرضا شاه پهلوی» مورد حملات لفظی و داوری-های غیرمنصفانه قرار گرفته و کمتر دیده-ام درباره او به دور از بغض، قضاوتی همه جانبه و متعادل انجام شود.
به دلایل گوناگونی محمدرضا شاه از جمله شخصیت-های تاریخی است که با وجود پاره-ای کوتاهی-ها و اشتباهات می توان «در مجموع» کارنامه او را در عملکرد سیاسی-اش موفق ارزیابی کرد. به نظر من محمدرضا شاه از چند طرف مورد جفا واقع شده:
*- از سوی کسانی که من آن-ها را "روشنفکران چپ-گرا و دهه-ی چهلی (که هنوز هم دهه-ی چهلی هستند) می دانم".
این دسته با نادیده گرفتن دستاورد-های اقتصادی و صنعتی، عمده خدمات حکومت محمدرضا شاه در زمینه-های اقتصادی را نادیده می گیرند. خدماتی مانند: « الغاء نظام ارباب و رعیتی، شخصیت دادن به دهقانان، توجه خاص به کشاورزی و زمیندار کردن کشاورزان، سهیم کردن کارگران در سود کارخانه، اشتغال نسبتا کامل، انعقاد قرار داد با بهترین شرکت-های خارجی، رشد و توسعه صنعت نفت، فراهم نمودن بستر رشد بورژوازی و ایجاد طبقه متوسط اقتصادی، وجود امنیت سرمایه گذاری و تشکیل سرمایه ثابت توسط صنعتگران برجسته عصر پهلوی، رشد شبکه آب و فاضلاب، ارتقاء سطح بهداشت و ریشه-کنی برخی بیماری-های واگیردار، نرخ پایین تورم » و مسائلی نظیر این ...
*- حملات لفظی از سوی نیرو-های مذهبی که وجود معنویت و اسلام سنتی در دوره محمدرضا شاه را نادیده می گیرند. امروز کمتر کسی مشاهده می شود که به این نکته اذعان نداشته باشد که دینداری در دوره شاه بسیار با کیفیت-تـر و خالصانه-تـر از دوره جمهوری اسلامی بود. برخلاف امروز به دلیل این که دین دولتی نشده بود آفت-هایی نظیر «ریاکاری سالوسانه مذهبی» یا «سوء استفاده از نام خدا برای کشتن مخالف» وجود نداشت.
*- شاید بیشترین حملات غیرمنصفانه متعلق به گرایش-های چپ سیاسی ایران باشد. اینان همواره حکومت پهلوی را به آلت دست استعمار بودن و گرایش غربی داشتن متهم می کنند. در حالی که اگر مروری خیلی کوتاه به دیپلماسی نظام پهلوی داشته باشیم، شاید به جرات بتوان آن را «دوران موفق» دیپلماسی ایران نام داد. در حالی که در ادوار گذشته تاریخ ایران به ویژه در دوره قاجار بخش-های وسیعی از خاک ایران جدا شد، ملاحظه می کنیم چه در دوران رضاشاه و چه فرزندش از مرز-های ایران به شدت مراقبت به عمل آمد و حتا سه جزیره تنب کوچک و بزرگ و ابوموسی به خاک کشور ملحق گردید تا حدی که امروز بسیاری از تئوریسین-های علوم سیاسی اعتقاد دارند به دلیل موقعیت استراتژیک این سه جزیره و نزدیکی آن-ها به تنگه هرمز ایران از قدرت خاصی در این زمینه برخوردار است.
نمونه دیگر موفقیت دیپلماسی عصر پهلوی قرارداد 1975 الجزایر با عراق است که برای نخستین بار مرز-های غربی ایران تثبیت شد و حتا در دوران جمهوری اسلامی نیز مورد استناد وزارت خارجه این رژیم است.
نمونه دیگر دوراندیشی شاه فقید خرید اسلحه-های مدرن برای کشور بود چرا که او به خوبی متوجه برخی خصومت-های همسایگان ایران بود و همگان دیدند که در جنگ هشت ساله از اسلحه-های خریداری شده چه قدر استفاده شد تا جایی که هاشمی رفسنجانی روزی اعتراف کرد؛
اگر هواپیما-های F-14 را نداشتیم در زمینه هوایی، کشور [ایـران] از عراق شکست می خورد.
نمونه دیگر دیپلماسی موفق شاه ایجاد توازن بین قدرت-های آن روزگار بود تا حدی که ایران تقریبا با اکثر کشور-های جهان رابطه-ای مبتنی بر «احترام متقابل» داشت و عملا به عنوان یک کشور امنیت-بخش به خاورمیانه نگاه می شد. اتفاقا برخلاف نظر چپ-ها؛ گرایش محمدرضا شاه به غرب بسیار درست و منطقی بود زیرا چه از نظر پیشرفت-های سیاسی و چه به لحاظ تکنولوژیک رابطه با غرب بسیار پـُر منفعت-تر از رابطه با شرق است که حتا در زمینه انرژی هسته-ای ایران آن دوره به صورت«عادی» با «بستن قرارداد» با بهترین شرکت-های هسته-ای مانند زیمنس آلمان و «بدون جنجال آفرینی» که نشانگر استفاده از مزایای انرژی اتمی منطبق بر منافع ملی در زمان پهلوی است. به طور کلی دنیا به ایران عصر پهلوی «اعتماد» داشت زیرا ایران خود بازیگری «نظم بخش» به خاورمیانه بود.
*- از مهم-ترین ویژگی-های دوره محمد رضا شاه این است که با وجود توسعه نیافتگی سیاسی از نظر «رشد فرهنگی» شاهـد رشد کشور در زمینه ادبیات (داستان کوتاه، رمان، شعر) - هنر (رشد موسیقی، معماری و تئاتر)
«ملی گرایی»، [شاهــد] (افتخار به تاریخ باستانی ایران و آبرو داشتن ایرانی-ها در سراسر جهان) بودیم و نکته جالب-تـر این که تقریبا هیچ فعال هنری و فرهنگی به خاطر فضای سیاسی از کشور فرار نکرده بود. عمده فعالان زنان و فمینیست-های دو آتشه نیز کمتر به آزادی نسبی زنان و اعطای حق رای به زنان و دادگاه-های مدرن خانواده و نبود مجازات-هایی مانند سنگسار در عصر پهلوی اشاره می کنند.
گمان می کنم کسانی که دو پادشاه پهلوی را از دریچه تنگ عقاید خودشان می بینند و کل ارزش-های آن دوره را که من «مکتب پهلویسم» می نامم مخدوش می کنند، به خود و تاریخ ایران ظلم می کنند. «مکتب پهلویسم»، چهار شاخص عمده دارد:
نخست، «ناسیونالیسم» و گرایش پهلوی-ها به تاریخ ایران باستان و احترام به انگاره-ها و ارزش-های ملی.
دوم، «سکولاریسم» که در زمینه قضایی و فرهنگی تا حد زیادی محقق شده بود.
سوم، «مدرنیسم» که گرایش پهلوی-ها به مدرن سازی و صنعتی کردن ایران است.
چهارم، «دیپلماسی منافع ملی-محور» که باعث احترام داشتن ایرانی-ها در جهان و اهمیت داشتن ایران به عنوان یک بازیگر مهم خاورمیانهشده بود.
«مکتب پهلویسم» همچنان می تواند راهگشای آینده ما باشد.
Science Daily Report: Lost Civilization under the Persian Gulf?
The article below was originally posted on the The Science Daily on December 8, 2010. The version printed on kavehfarrokh.com is essentially the same with minor edits.
Before proceeding to reading the Science Daily article, readers are invited to watch the video (narrated in Persian) which notes of the citation of “Golfo Persico” (Persian Gulf) on the walls of Rome’s Colosseum:[+]
بحران رهبری/عزت "الله" سحابی...
برای حفظ حکومت اسلامی، باید و باید «تنها» محمود احمدی نژاد را کنار گذاشت.
هیچکس در خط اصلاحات و در باند "ملی/منقلی-ها" در پی حذف باند حاکم حکومت کهریزکی اسلامی نیست.
واقعیت این است که حفظ حاکمیت اسلامی به هر قیمتی برای عزت "الله" سحابی سال-هاست به یک وظیفه-ی شرعی/اسلامی/شیعی بدل شده است. او نه تنها در همه-ی این سال-های حکومت حاکمان اسلامی و در روند [مثلا] اصلاح در كشور «به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نبود و نیست، بلکه برای حفظ همین حکومت اسلامی در همین روز-های «وحشت بزرگ» نیز همچنان پستان به تنور می چسباند!
سه شنبه هفدهم بهمن-ماه ۱۳۵۷ برابر ششم فوریه ۱۹۷۹ میلادی و پنج روز پیش از پیروزی خمینی و اعوان و انصارش، روزنامه-های رسمی در ایران نوشتند که «در پی خشونت-های چند ماه گذشته و خطر برقراری یک حکومت مذهبی، ده-ها هزار کلیمی تاکنون ایران را ترک کرده-اند که در میان آن-ها هشت هزار تن به کشور اسراییل رفته-اند. خروج این یهودیان که از پیش از آمدن اسلام [بیش از 1400 سال و احتمالا از زمان کورش هخامنشی] در ایران زندگی میکردند، به اقتصاد کشور نیز لطمات سنگینی وارد میآورد. تنها یک روز پس از ورود... خمینی به کشور، حدود یک هزار ایرانی یهودی به اسراییل و عده-ی بیشتری به آمریکا و اروپا رفته-اند. اکثر این هموطنان یهودی درخواست مهاجرت نکرده-اند و منتظر پایان بحران در ایران هستند، تا به کشور-شان بازگردند. روزنامه-ی اطلاعات به نقل از خبرگزاری فرانسه نوشت که:
«به نوشته-ی روزنامه-ی معاریو چاپ تل آویو، تنها جمعه-ی گذشته [١٣ بهمن 1357] یعنی یک روز پس از بازگشوده شدن فرودگاه مهرآباد، و بازگشت خمینی، هزار نفر از یهودیان ایران وارد فرودگاه بینالمللی «لود» تل آویو شدند. [1]
ببینیم دوستان و دشمنان اسرائیلیان چه کسانی هستند و تخم لق یهود-ستیزی و اسرائیل-ستیزی را چه کسانی در منطقه-ی خاورمیانه کاشته-اند که دست کم تمام قرن بیستم را آلوده-ی کشتار سیستماتیک یهودیان و فاجعه-ی کوره-های آدم-سوزی [هولوکاست] کرده است؟
«دوستان اسرائیل عبارتند از آدم-هایی مثل آلبرت اینشتاین، سیمون ویسنتال، تقریبا تمامی برندگان جوایز نوبل فیزیک، شیمی، طب، سرشناس-ترین آکادمیسین-های جهان در علوم تجربی و انسانی. مجرب-ترین پزشکان، شاخص-ترین هنرمندان سینما، تاتر و موسیقی جهان، گردانندگان صنعت تلویزیون و سرگرمی در غرب و خلاصه هرجا که نبوغ و خلاقیت تکنیکی عصر جدید می درخشد، نشانی هم هست از علاقه به اسرائیل. خوشمان بیاید یا نه!
«دشمن اسرائیل، انسانی است که به شیوه-ی هفت هزار سال قبل می زید، سیمای او، پوشش او، بوی بدن و پاهایش، رفتار او با همسر و فرزندانش، خانه یا غاری که در آن زندگی می کند، کلماتی که برای حرف زدن انتخاب می کند، میزان آگاهی-اش از پدیده- های دنیای جدید و خیلی چیز-های دیگر. دشمن اسرائیل بن لادن است... ایمن ظواهری است و یا ابومصعب الزرقاوی. دشمن اسرائیل روح "الله" خمینی است یا اکبر محتشمی و یا محمود احمدی نژاد. دشمن اسرائیل ابومصعب الزرقاوی است که مثل پوست کندن خیار، آدم سر می برد جلوی دوربین...» [2]
دشمنان اسرائیل و دشمنان مردمی با دین و باوری دیگر، جریان-های سیاسی متهم به «روشنفکری» در ایران هستند که تنها با هیاهو-های بسیار برای هیچ و در قبال جمعیتی شش میلیونی، با تمام توان لجستیکی و نظامی و تبلیغات-یشان ایستاده-اند و هر نامربوط و هر ضعف و ناتوان-یشان را به این ملت و این قوم نسبت می دهند؛ چرا که بیماری لاعلاج «روشنفکری دفرمه-ی ما» دین-خویی و افراط در دینداری است. اینان جهان را نه از زاویه-ی رفاه، شادابی، خوشبختی و آزادی انسان-ها که از نقطه-ی « "الله" قهار و غدار و مکار و قاسم الجبارین » می بینند و تعریف می کنند. اینان به دلیل ترس از جهنمی که از کودکی در نهادشان نهادینه کرده-اند [ترس و نگرانی از جهنمی که هنوز کسی از آن بازنگشته تا خبری برای اینان بیاورد] همه-ی هم و غمشان را به کار می گیرند، تا ذره-ای از آتش خشم این « "الله" » غدار و قهار و مکار را [بر اساس نوشته-ی قران-شان] بر جان و تن-شان بکاهند.
جهان اینان در کشاکش این ترس و نگرانی سپری می شود و به همین دلیل است که این «روشنفکران دینی و حتی کمونیستی» پیش از آن که بتوانند برای شادی، شادابی، آزادی و رفاه هم-نوع-انشان «مبارزه» کنند، بی-چون و چرا هم-دست جلادان می شود؛ تنها به امید ذره-ای ترحم از سوی همان « "الله" » قهار و غدار و مکار ِ ترسناک-شان؛ یا رهبران «ایدئولوژیک-شان»!
کمونیست-های ما نیز «ایدئولوژیشان» را همچون دین و ایمان ابدیشان ارزیابی می کنند؛ همه-ی فاجعه همین-جاست!
سحابی-ها [پدر و پسر] هر دو عضو شورای انقلاب «سید روح "الله" خمینی» بودند. عزت "الله" سحابی رئیس سازمان برنامه و بودجه-ی دولت موقت مهدی بازرگان، همچنین نماینده-ی اولین مجلس شورای اسلامی سید روح "الله" خمینی بود؛ روز-های خوب «قدر قدرتی» که چه زود و تند سپری شدند!
عزت "الله" سحابی فارغ التحصیل رشته-ی مهندسی مکانیک از دانشگاه تهران است. او همچنین مدیر مسئول نشریه-ی «یهود-ستیز» ایران فردا بود. حیف که این نشریه مدتی است در محاق «توقیف» فرو رفته است؛ والا «توفیقی» مضاعف بر عربده-های اسرائیل-ستیز «دکتر سید محمود احمدی نژاد» می شد و کلی از صفحات «ایران فردای کذایی» را سیاه می کرد. انقلاب نه تنها فرزندانش، که حتی پدر و مادرش را می خورد.
سال 1376 و پس از آن غوغای دوم خرداد، و به قدرت رسیدن آن جریان اصلاح طلب دینی، که توانست هشت سال دیگر ایرانیان را بفریبد و بر سیاست-های ضد انسانی حکومت اسلامی رنگ تزویر بپاشد، حکومت اسلامی، دولت سید محمد خاتمی و در همین راستا افرادی از سنخ سحابی کوشیدند بسیاری از مخالفین حکومت را [که پتانسیل فریب خوردن داشتند] بفریبند و به ایران بکشانند؛ البته پیش از این تاریخ تلاش-هاشان را برای «پروژه-ی بازگرداندن گریختگان از میهن» آغاز کرده بودند؛ هماهنگ و همدست باهم!
اما اگر این بازگشتگان بخت برگشته، در راستای فرامین باند-های ضربدری حکومتی، دست از پا خطا می کردند، به تیر غیب اهالی وزارت اطلاعات و باندسعید امامی [شهید مظلوم راه واجبی] سر به نیست می شدند.
یکی از این فریب خوردگان که اتفاقا عزت "الله" سحابی نقشی اساسی در فریب دادن، به ایران کشاندن و به کشتن دادنش داشت، دکتر مجید شریف بود. البته مجید شریف را زودتر از این-ها فریفته و به ایران کشانده بودند. او ظاهرا در سال 1374 راهی مام میهن اسلامی-اش شد؛ در زمان ریاست جمهوری شیخ بی ریش رفسنجان!
مجید شریف از هواداران سرسخت علی شریعتی بود و در ایران و سال-های آغازین حکومت کهریزکی اسلامی، نقشی تعیین کننده در جمع آوری و چاپ مجموعه آثار شریعتی داشت. شریف بعد-ها به مجاهدین پیوست و عضو شورای ملی مقاومت مسعود رجوی شد.
او پیش از بلوای انتخاباتی سال 1376 به ایران دعوت شد و با تمام اخطار-های دوستانش، جان و آبرویش را برداشت و به زیر عبای آخوند-های اصلاح طلب و بخش فکل/کراواتی حکومت، یا همین ملی/مذهبی-ها به سردستگی عزت "الله" سحابی خزید.
عزت "الله" سحابی در راستای سیاست یهود-ستیزانه-ی خود و اعوان و انصارش، از مجید شریف [که دست کم به سه زبان فارسی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشت] خواست که کتاب یهود-ستیزانه-ی «روژه گارودی» کمونیست مسلمان شده-ی فرانسوی را به زبان فارسی برگرداند.
«کتابی که مجید شریف ترجمه کرد «اسطوره-های بنیانگزار سیاست اسرائیل» نوشته-ی روژه گارودی [Roger Garaudy] است که تماما در انکار فاجعه-ی هولوکاست و توجیه یهود-ستیزی است.
«گارودی که از رهبران حزب کمونیست فرانسه بود، به یکباره مسلمان شد و به یهود-ستیزی دوآتشه و مرتجع تبدیل شد. وی مرید «امام خمینی» شد و نامش را نیز از «روژه» به «رجاء» تغییر داد.
«گارودی که بخاطر انتشار این کتاب بغایت نژاد-پرستانه در دادگاهی در کشور فرانسه محکوم شده بود، به ایران رفت و با سید علی خامنه-ای نیز دیدار کرد و به یکی از ایدئولوگ-های محبوب رژیم آخوندی تبدیل شد. پس از محکومیت گارودی در دادگاهی در کشور فرانسه، سید محمد خاتمی [رئیس جمهوری وقت جمهوری کهریزکی اسلامی] به دفاع از گارودی پرداخت و او را «محقق و متفکری» نامید که گویا تنها گناهش تحقیقات علمی بوده است.» [3]
البته گارودی این روز-ها در کشور اسپانیا زندگی می کند و نمی دانم چرا «مام میهن اسلامی-اش» را از فیض حضورش محروم کرده است!
ناشر این کتاب، عزت "الله" سحابی بود که نه تنها از یهود-ستیزی و مسلمان دوآتشه شدن عضو سابق حزب کمونیست فرانسه و تئوریسین یهود-ستیزی و نافی فاجعه-ی هولوکاست [همچون محمود احمدی نژاد] دفاع می کرد، بلکه پیش-گفتار بلندی هم بر این کتاب «ایدئولوژیک» نوشت و «رجاء گارودی» را ««مرد تفکر و سیاست و اندیشمند آزاده و حقیقت جوی فرانسوی» معرفی کرد. سحابی این کتاب را سرآغاز عصر روشنگری در مورد ماهیت اسرائیل خواند...
عزت "الله" سحابی در این پیشگفتار نوشت:
«...مرحله-ی چهارم، پس از پایان جنگ جهانی دوم آغاز شد و برای پیشبرد این امر از عوامل و زمینه-هایی مثل طرح مظلومیت یهودیان بعنوان اصلی-ترین و مهم-ترین قربانیان جنگ و ...استفاده شد. در این مرحله، تبلیغات چنان شدید و فراگیر بود که تمامی روشنفکران و سیاستمداران ... را تحت تاثیر قرار داد و همگان ادعا-های صهیونیست-ها را باور کردند. در نتیجه زمینه برای مشروعیت یافتن اقدامات تروریستی و ضد بشری آنها در سرزمین فلسطین هموار شد.»
نطفه-ی اولیه-ی جریان تروریستی بادر ماینهوف [در کشور آلمان] که بیش از چهل فقره ترور و آدمکشی در پیشانی دارد؛ در زمان جنگ ویتنام و ترور-های سیاسی در آمریکا بسته شد [1967] اما عصبیت آنها پا را از مرز-ها فراتر گذاشت. در یک برهه آنها به اُردن می روند و با شرکای فلسطینی-شان به تبادل فکر می پردازند و در جایی دیگر وقتی شاه ایران و همسرش برای دیداری رسمی وارد برلین غربی می شوند، با تظاهرات اعضای «انجمن» مواجه می شوند که سرکوب آن توسط پلیس یک کشته به جای می گذارد... [4]
روژه گارودی که از رهبران حزب کمونیست فرانسه بود، به یکباره مسلمان شد و به یهود-ستیزی دوآتشه و مرتجع تبدیل شد. وی مرید «امام خمینی» شد و نامش را نیز از «روژه» به «رجاء» تغییر داد. گارودی که بخاطر انتشار این کتاب بغایت نژاد-پرستانه در دادگاهی در فرانسه محکوم شده بود، به ایران رفت و با «سید علی خامنه ای» نیز دیدار کرد و نهایتا به یکی از ایدئولوگ-های محبوب رژیم آخوندی [اسلامی] تبدیل شد. هنگام محکومیت گارودی در دادگاهی در فرانسه، سید محمد خاتمی، رئیس جمهور وقت ایران، به دفاع از او پرداخت و او را «محقق و متفکری» نامید که گویا تنها گناهش «تحقیقات علمی» بوده است.[5]
این برگردان از فاشیسم و یهود-ستیزی [کتاب روژه گارودی] توسط مجید شریف، نه تنها هیچگاه از سوی «روشنفکران حکومتی» مورد نقد و نکوهش قرار نگرفت، بلکه ناشر کتاب «عزت "الله" سحابی» [از رهبران گروه موسوم به ملی/مذهبی] مقدمه-ای نیز بر کتاب نوشت و در هیئت یک «روشنفکر» به دفاع از روژه گارودی «فاشیست و یهود-ستیز» برخاست و با معرفی گارودی بعنوان «مرد متفکر و سیاست و اندیشمند آزاده و حقیقت-جوی فرانسوی» [کذا] کتاب را سرآغاز عصر روشنگری در مورد ماهیت اسرائیل خواند...
دکتر مجید شریف، «روشنفکر مذهبی» و مترجم [1329-1377] در تاریخ 28 آبان-ماه 1377 و در دوران «طلایی» ریاست جمهوری سید محمد خاتمی در سریال قتل-های زنجیره-ای به قتل رسید. البته هیچ دادگاهی در ایران ِ اجبارا اسلامی شده به پرونده-ی قتل فجیع این «روشنفکر مذهبی» و مترجم کتاب یهود-ستیز روژه گارودی رسیدگی نکرد. پرونده-ی قتل این «روشنفکر مذهبی» در راستای پرونده-ی قتل دیگر «پدران و مادران» انقلاب اسلامی، از سنخ داریوش فروهر و پروانه-ی اسکندری نیز همچنان ناگشوده ماند؛ هرچند که بازماندگان برخی از ایشان، به جای نقد اساسی حاکمان اسلامی، همچنان به چانه زنی با حاکمان اسلامی برای برگزاری مراسم سالگرد-شان در مام میهن اسلامی مشغولند؛ ولی از شرکت در مراسمی که شاهزاده رضا پهلوی در شهر بن آلمان نیز میهمان آن بود، با جنجال سرباز می زنند.
عزت "الله" سحابی همچنین در راستای یاری رساندن به بخش حاکم حکومت کهریزکی اسلامی، در یكی از سرمقاله-های نشریه-ی «ایران فردا» برای دل-داری دادن به جناح راست حاکم و مطمئن كردنش از تصورِ «باطل» هرگونه جانشین سازی از سوی ملی/مذهبی-ها نوشت:
«پس درد آن-ها [حاکمان] درد دنیاست؛ درد حكومت، قدرت سیاسی و اقتصادی خودشان است، نه ملت [یعنی ملی/مذهبی-ها]. به این جهت است كه راه رقابت و خصومت و نفرت و خشونت را برگزیده-اند. اگر چنین نبود به چه دلیل و «مجوز شرعی» و «قانونی» و انسانی و عقلی «جماعتی را كه ایمان به اسلام و التزام به قانون اساسی» را با «صراحت و تاكید» ابراز میدارند، به انواع تهمت-ها و نسبت-های ناشایست متهم نمیكردند… پس شما انحصارگرایانِ قدرت، داستان خودی و غیرخودی را اختراع كرده-اید، تا شاید «اصلاح طلبان درون حاكمیت» را كه به واقع «آخرین فرصت نجات نظام» از انحطاط و فساد و فروپاشی هستند، از نزدیك شدن به جریان ملی/مذهبی-ها بترسانید … آن منابع طبیعی [نفت، جنگل و معادن] روی به اتمام و تخریب میروند، ولی اسلام تمام نمیشود؛ ولی حضور و نفوذ و «محبوبیت 1300 ساله»-ی آن در ایران تمام میشود. اصل دعوای ما [با حکومتیان] این است كه همه-ی نحله-های فكری و سیاسی جزو این ملت-اند و همه حق حیات و برخورداری از «حقوق اساسی مصرح در قانون اساسی» را دارند … [واقعیت این است كه] در روند اصلاح در كشور، هیچ كس به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نیست…» [6]
واقعیت این است که حفظ حاکمیت اسلامی به هر قیمتی برای عزت "الله" سحابی سال-هاست به یک وظیفه-ی شرعی/اسلامی/شیعی بدل شده است. او نه تنها در همه-ی این سال-های حکومت حاکمان اسلامی و در روند [مثلا] اصلاح در كشور «به دنبال حذف و نابودی جناح راست [همان باند خامنه-ای] نبود و نیست، بلکه برای حفظ همین حکومت اسلامی در همین روز-های «وحشت بزرگ» نیز همچنان پستان به تنور می چسباند!
سحابی در گفتگویی با وبسایت جرس [8] منسوب به عطاء "الله" مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت بخت سید محمد خاتمی، با مقایسه-ی اعتراضات خیابانی پس از انتخابات افتضاح-آمیز خرداد ۸۸ و انقلاب بهمن ۵۷ گفت که: «یک ملت و یک کشور ظرفیت دوبار انقلاب [کردن] در یک نسل را ندارد.»
البته سحابی فراموش می کند که از دوران برو/بیای «انقلابیون اسلامی/کمونیستی» دهه-ی چهل و پنجاه خورشیدی سال-ها گذشته است. پس از او دست کم دو نسل بالیده-اند؛ دو نسلی که می خواهند رشته-های کج و کور بافته-ی او و امثال او را پنبه کنند؛ می خواهند «آزادی، دموکراسی، مردم-سالاری، حقوق برابر شهروندی، رفاه و امنیت» و نه «تروریسم، یهود-ستیزی و تروریست-پروری و قهرمان-سازی از تروریست-ها» را برای میهن-شان تضمین کنند؛ چرا که نسل-های تازه دیگر از هیچ « "الله" غدار و قهار و مکار و قاسم الجبارینی» واهمه ندارند؛ با هیچ دین و آئینی هم دشمنی ندارند. دیوار-های توهم پراکنی این «روشنفکران اخته-ی اسلامی/کمونیستی» سال-هاست فروریخته است!
دشمن اصلی آزادی "اســلام" است...
[جهاد-گران] متعصب و بسیار افراطی که خواهان از بین بردن فرهنگ و همه چیز غرب هستند و معتقدند که در برابر این کار به بهشت خواهند رفت.
"ماریو فارگاس یوسا"، نويسنده و ادیب سرشناس از کشور پـُرو که جایزه نوبل ادبیات سال 2010 میلادی را به خود اختصاص داد، در یک سمینار بین المللی در شهر سانتیاگو، دیدگاه خود در مورد "اسلام" را این-گونه باز-گو کردند:
فرهنگ آزادی همچنان دشمنانی دارد. از مهم ترین دشمنان خطرناک این فرهنگ در عصر حاضر اسلامیون اصول-گرا هستند که جای کمونیسم را گرفته و به دشمن اصلی دموکراسی و آزادی تبدیل شده-اند!
البته افراطی-گرایی اسلامی هنوز به قدرتی که اتحاد جماهیر شوروی سابق داشت نرسیده اما در حال حاضر یک تهدید واقعی است زیرا دارای جنگ-جویانی [جهاد-گران] متعصب و بسیار افراطی است که خواهان از بین بردن فرهنگ و همه چیز غرب هستند و معتقدند که در برابر این کار به بهشت خواهند رفت.
علت اینکه می گویم این افراط-گرایان [جهاد-گران مسلمان] بسیار خطرناک هستند این است که آمادگی دارند همه چیز خود را در این راه [جهاد – شریعت اسلام] و برای تحقق اهداف خود از دست بدهند. بنابراین ما باید بیاموزیم که چگونه از خودمان دفاع کنیم تا به آنان اجازه ندهیم که وارد جوامع ما بشوند و ترس و وحشت را در دل مؤسسات [سازمان-های] ما که برای تحقق آزادی تلاش می کنند، بیاندازند.
وصیت نامه خدا...
معلوم نیست به چه دلیلی بعضی-ها فکر می کنند که بستگان پیغمبر اسلام و نوادگان دختری او صاحب چنان کرامات و معجزاتی هستند که می توانند بیماران را شفا دهند، فقرا را ثروتمند کنند، ظالمان را به سزای اعمال-شان برسانن، شفیع آمرزیده شدن گناه-کاران شوند و بسیاری کار-های غیر ممکنی که خود پیغمبر اسلام از انجام آنها عاجز بوده، این عزیز کرده-های بی جهت قادر به انجامش هستند؟ کسانی که در زمان حیات خود حتا قادر به حفظ جان خویش و فرزندان-شان نبوده-اند ....
من هم، کتاب ِ
" وصیت نامه خدا "
نوشته ِ
هوشنگ معین زاده[+]
را خواندم
محمود صفریان - گذرگاه شماره 110 [+]
هوشنگ معین زاده، برای آن ها که قلم و کتاب را می شناسند، نا آشنا نیست. و برای آن ها، که تشنه دانستن و تحقیق هستند، همراهی مدبر است. او نه تازه کار است و نه تازه پا به میدان گذاشته است. پیشکسوتی است که در کار نامه خود کتاب-های فراوانی با نمرات خوب را دارد، که با: " خیام و آن دروغ دلآویز" شروع می شود و پس از سال-ها " دود چراغ خوردن! " می رسد به کتاب ِ شیرین، آگاهی دهنده، و پر کشش " وصیت نامه خدا "، کتابی که همانند سایر آثار او بسیار خواندنی است.
این کتاب بعنوان دیباچه "که بر پشت جلد نیز آورده شده است" بسیار واضح، روشن و حالی کننده می گوید که چرا خدا نیز می میرد و لاجرم بهتر است که وصیت نامه داشته باشد. و در همین دیباچه است که مقبول و منطقی توضیح می دهد، که کتاب بر چه روالی است.
کتاب " وصیت نامه خدا "
با، تقدیم نامه، دیباچه، تعریف خدا، پیشگفتار و مقدمه شروع می شود و می رسد به فصل های یکم تا پنجم...
در هر فصل چنان چراغی می افروزد که خواننده قادر خواهد بود تمام زوایای تاریک را هم به وضوح ببید و به تفکر بنشیند، و خرد را بر پهنه ذهن خود بگستراند و تا دور-ترین افق-ها سفر کند.
در جائی از بخش " تعریف خدا " که بسیار تامل کردنی است می خوانیم:
هوشنک معین زاده، آگاهانه، دانسته، و منطقی به بررسی و تحلیل واقعیات می پردازد و به کنه اعتقادات نقب می زند و با مایه خرد و دور از تعصب و شکنندگی با نرمش و روانی، بر جاده حقیقت پیش می رود.
هر برگ کتاب ِ " وصیت نامه خدا " دنیائی حرف دارد که ایجاب می کند، با حوصله و با دقت و توجه و بخصوص با نگاهی عاری از تحجر و تعصب و صادقانه مورد بررسی قرار گیرد. نثر روان و راحت کتاب خواننده را در این راه یاری می دهد.
هوشنگ معین زاده تلاش می کند تا این توجه را جلب کند که انسان با شعور متعالی که دارد قادر است همه مطالب و حقایق را دریابد:
یکی از سئوال-های بزرگ معین زاده، در این کتاب این است:
از کجا آمده است؟
در حالیکه لازم بود پیش از توصیف هنر نمائی های خدا، خود او را تعریف می کردند تا ببینیم خود او چیست و کیست؟ "
او قبل از اینکه برود سراغ " وصیت نامه خدا " به انحاء مختلف در تلاش است تا روشن کند که خدا چیست یا کیست. ولی در نهایت به این نتیجه می رسد که هیچ منبعی اعم از دینی و فلسفی به آن نپرداخته-اند حتا در کتب معتبر خود.
همه از خشم و غضب و نحوه عذاب او گفته-اند و از مهر و محبتش، ولی خود نمی دانند که این همه نیرو-های گوناگون، بر چه پایه و واقعیتی استوار است، و نتیجه می گیرند که خدا ساخته و پرداخته ذهن و روان انسان است. و اشاره دارد که جز انسان هیچ موجود دیگری خدا ندارد و نمی شناسد.
در حقیقت می توان نتیجه گرفت که خدا و اعمالی که به او نسبت می دهند وسیله کاسبی عمله-های دین-مدار است. و هر روز هم می توانند از دهان او آنچه را بانی و باعث گرمی بازار-شان است به خورد مردم بدهند و ماهرانه از نقاط ضعف انسان-ها برای ماندگاری خود بهره بگیرند.
و انصافن هوشنگ معین زاده در این کتاب که بنظر من همه باید آن را بخوانند، با بینشی قابل تحسین به راهنمائی برخاسته و هوش-دار می دهد که بیش از این نباید بازیچه حرف-ها و ترفند-های کاسبکاران دین-پیشه قرار گرفت.
در "در آستانه سفر به دنیای دیگر"
که موضوع فصل اول کتاب است، ما با طنز ی رو-برو می شویم که طی آن پنبه خدا و قدرت تخیلی او و یا بهتر قدرت " پوشالی که برایش ساخته-اند " تا اهداف خود را به مردم درمانده و نیازمند به قبولانند " زده می شود. و می نمایاند که چگونه چند خدائی " خدای آب – خدای عشق – خدای جنگ و خدای..." به خدای یکتا یی تبدیل می شود که عملن کاری ازش ساخته نیست. و این، " خدا کاسب-انند! " که او را قادر مطلق نشان می دهند و ماله-کشی را بر نا-توانی-های " خدای خود ساخته " تحت عنوان " مصلحت " به کار می اندازند.
در همین فصل است که نشان داده می شود زمان مرگ چنین خدایی نیز فرارسیده است. " به همانگونه که چند خدایی به موقع زمانش سر آمد " و دانسته ربطش می دهد به پیشرفت بشر و کسب دانش-های جدید، و اینکه انسان خود دارد خدا می شود و دیگر نیازی ندارد که قلابش به نا دیده موهومی وصل باشد.
ولی متاسفانه، انسان بخاطر همین مزایا و دست-یابی به زندگی بهتر و بهره-وری از زیبایی-های حیات، گریز فکری دیگری هم دارد. و نویسنده به آن نیز توجه داشته است، ولی تاکید می کند که آویزان بودن به قلاب اوهام را رها کنید و درون خود را با نور خرد چراغانی نمایید، و نه با بیانات مردم فریب شریعت-مداران.
انسان مشتاق، علاقمند و خواهان این است که تمام نشود. نمی تواند قبول کند " یا نمی خواهد قبول کند " متولد می شود، بهر شکل و در هر فُرم و سطحی زندگی می کند و در نهایت پایان می گیرد، و بهر شکلی می میمرد و برای همیشه تمام می شود.
بهمین خاطر، به انواع تصورات و تخیّلات، چنگ می اندازد، تا بماند، تا ادامه بیابد. به سراغ تناسخ می رود، دست به دامان روح می شود، از مومیایی کمک می گیرد، و خود را قانع می کند که در نهایت، از دنیای فانی است که می رود، ولی دنیای باقی " و حتمن بهشتش " با آن مزایای کذا در انتظارش است، و همیمن تمایل او را ناچار می کند که دست به دامان " خدا " بشود...خدایی که نه به دار است و نه به بار.
فراموش نکنیم که هر " کاسبی "، برای حفظ " کاسبی " خود هر تلاشی را جایز می داند و عَلَم-داران مذاهب گوناگون نیز از این قاعده مستثنا نیستند، و با ثروت نجومی که در اختیار دارند، هر روز، " کنیسه "، " کلیسا " و " مسجد " است که در هر سوراخ سنبه-ای بر پا می کنند، و با داشتن کارکنانی " که زحمت هیچ کاری را بر دوش ندارند " با اعصابی راحت، با درآمدی کلان، بی دلهره-ی مالیات و بی نگرانی از در-های بسته، به کار مسخ انسان-ها مشغولند، و به آنها نوید زندگی جاوید می دهند.
تنها راه مسدود کردن این رسوخ، بسط خرد است که کتاب-هایی چون: "وصیت نامه خدا" گامی ارزنده است در توفیق این مهم. به همین سبب، خواندن آن را توصیه می کنم.
هوشنگ معین زاده طی تمام کتاب-هایش، در راه آگاهی مردم، تلاشی خستگی ناپذیر داشته است و با قدرت علم و خرد با توهمات و تصورات باطل و اندیشه-های متحجرجنگیده است.
متاسفانه بهر دلیل، که منافع می تواند یکی از موارد آن باشد، حکومت-ها نیز باعث تقویت این تاریک اندیشی می شوند، که حمایت بی دریغ و تقویت مستمر رژیم حاکم بر ایران، نمونه بارز آن است، و به کمک آنها در سطح جهانی دارند دنیا را " یا در حقیقت مردم دنیا را " با تمام نیرو به پستوی تحجر می کشانند. تظاهرات مذهبی آزادانه از "دان تون لوس آنجلس" گرفته تا کوچه پس کوچه-های کانادا و شهر-های بزرگ و کوچک اروپا نمونه آزار دهنده آن است.
کتاب " وصیت نامه خدا " بسیار زیبا و دوستداشتنی، به زندگی تک تک خوانندگان می انجامد، واز آرزو-های آنها می گوید و اینکه چگونه می توان از قید تار-های تنیده شده اوهام خلاصی یافت...
و مرگ این سر نوشت محتوم را بازگشایی می کند، و به زعم خود نحوه تداوم انسان را پس از مرگ می نمایاند.
هوشنگ معین زاده، با مطرح کردن خودش و قرار گرفتن در مرکز دایره-ای که انسان در آنجا ایستاده است، همه-ی پندار-های " خدا پرستی " را می گشاید و از چهره-ی خدای ساخته شده-ای که به عامل کسب و کار دکان-داران دین تبدیل شده است پرده بر می دارد. و کتاب یا بیان آرزو-های نویسنده پایان می گیرد. در ادامه یکی از این آرزو-های چندگانه چنین می گوید:
" ...خدا پرستی، حتا به پیغمبر-پرستی ارتباطی ندارد، چه رسد به پرستش بستگان پیغمبران.
وقتی خدا به زبان صریح خود در قرآن گفته است، پیغمبر اسلام که رسول او بوده:
( نه غیب می داند، نه فرشته است و نه خزانه-های خدا را در دست دارد. )
سینه زنان ِ چپ در کربلایی دیگر...
باز سنگواره-های ِ چپ ِ شرمگین، چه منفصل و یا متصل به یکی از این سازمان-های ضد چهار-چوب ارضی و یکپارچگی ملت ایران و صد البته خواهان بقای همین حکومت ضد انسانی و ایرانی از تاریک-خانه-ی زمان، جستی زدند و بهانه-ای برای خیزی پیدا کردند تا چون کربلاییان و عاشورا باوران ” حسینی ” بر سر بکوبند و سر و جان بی مقدارشان را با مشت و قمه، سیاه و پاره پاره کنند.
داستان چیست؟
در خبر-ها آمده است که یکی از این جرثومه-های سنگواره شده-ی ضد هر گونه آزادی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی- لیبرالی ِ جوامع باز که همواره در کنار همین حکومت اسلامی در تبدیل کردن ایران به زندان شهروندان ایرانی و بویژه سالار-زنان میهنمان از هیچ کوششی فروگذار نکرده بود عاقبت شامل این ضرب-المثل گشت و چون خیاط در کوزه افتاد.
البته باید برای چنین کسان جای خوشحالی باشد که زندان زحمت-کشان مکتب ِ خلقی خود و امروز مستضعف شده-ی اسلامی را تجربه می کنند و در بهشت بَرین زحمت-کشان بادِ پرولتری می خورند و کف مستضعفی پس می دهند.
اما هنوز بر من روشن نیست چرا سینه-زنانِ چپ در همه رنگش، بیرق کربلا را چون گلسرخی-های دیروز بر فراز سرشان به حرکت در آوردند و جاهلانه بر سر و صورت و جان بی مقدارشان می کوبند و وا مصبتا سر می دهند؟
مگر قرار بود غیر از این بشود که امروز گریبان این ضد کرامت انسانی و ضد تاریخ و فرهنگ ایرانی و دشمن یکپارچگی و چهار-چوب ارضی ایران را گرفته است؟
ای کاش فقط مثقالی و یا ذره-ای انصاف داشتند و به ملت ایران گزارش می کردند که چرا امروز این آتش بیاران حکومت اسلامی در همه-ی عرصه-های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی که ایران ِ جان ِ همه-ی جانان را به این روز سیاه رساندند، به جایگاه واقعی خودشان که همان تاریک-خانه-ی زمان است، پرتاب شده-اند؟
یعنی حتا این سنگواره در اندیشه-اش آنچنان کپک زده است که همین اقتصاد ورشکسته احمدی نژاد را به زعم خود اقتصاد سرمایه-داری لیبرالی ارزیابی می کند و خواهان این است که عرصه را بیشتر تنگ-تر کند و گدا-پروری کمونیستی را به فزون بپروراند.
تا از پس این گدا-پروری، ملت ایران را چون گوسفند فرو کشند و یا چون جامعه-ی گدا-پرور کمونیستی ” تنها سوسیالیزم موجود ” دوران استالینی پرولتریزه کنند.
نه نه نباید فراموش کرد که همین سنگواره در کنار سنگواره-های دیگر چون "زغال افشان"-ها، دیروز بر حرکت مردمی ایرانیان یورش برده بودند و آن را در خدمت مکتب بنده-ساز خودشان و همین حکومت اسلامی موجود نمی دانستند.
زیرا همسان همین حکومت اسلامی ترسیده بودند که مبادا این ” بهشت بَرین-شان ” دگرگون شود و آنها به جنایتی که همراه همین حکومت تا امروز بر مردم روا داشته بودند، در پیشگاه ملت ایران جوابگو شوند.
آری 32 سال همین سنگواره-ها با همه-ی قوا در سر بریدن ملت ایران از هر طایفه و رنگ و ایده-ای در کنار همین حکومت چون عنتران ِ روزگار برای لوطی خودشان معلق زدند و می پنداشتند با ویران کردن ایران و نا-بود کردن ایران-دوستان، ایران را به امت اسلامی یا خلق-های بی شناسنامه فرو می کشند و سپس ایران را به ایران-ستان تبدیل می کنند.
اما نمی دانستند یا به مغز علیل و ذلیل و عقب افتاده-شان راه نیافته بود که عاقبت این بی رحمی-ها و نامردی-ها و تیغ کشیدن-ها بر روی ایرانی و کشور ایران، زندگی موریانه وارشان را در خود خواهد گرفت و چون دوران آموزگار کبیر-شان، استالین جانی همه-ی آنها سر بریده خواهند شد.
در این جا است که باید تاریخ پر از نکبت و جرم و جنایت مکتب خودشان را به آنها یاد آوری کرد و با صدای رسا در گوششان به پرسش آورد که:
مگر یادتان رفته است سرنوشت خوش رقصی-های احسان "الله" خان که چون عنتری پیش لوطی-اش استالین معلق می زد؟
و یا فراموش کردید عاقبت پیشه-وری خائن را که با همکاری باقرُاف، آذربایجان را از تن زخمی ایران جدا کرده بود، به کجا کشیده شد؟
مگر همین عنتر-های رنگارنگ اسلامی در شکل-های ناچسب اصلاح طلبی را که با همه وجود و توان-شان پایه-های همین حکومت آدم-کُشانِ اسلامی را آبیاری کردند، ندیدید که در بهشت اسلامی چگونه از نهر-های روان آب می نوشند و یا با حوریان بهشتی هم-خوابگی می کنند، از رافت اسلامی برخوردار شدند؟
مگر ندیدید جانی بالفطره-ای چون "ابراهیم یزدی" را که با آن همه خوش-خدمتی و سر بریدن دلاوران ایران-دوست، امروز تیغ رافت اسلامی گردن-ش را گرفت؟
هرچند می دانم این کسان شناسنامه-ی ایرانی دارند اما از هر دشمن ِ مرز بومان ایران-زمین، خاک کشور، فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران و سربلندی ایرانیان را دشمن-تر هستند.
به عبارت دیگر باید گفت اگر "سلمان فارسی"-ها ایرانی بودند و هستند این کسان هم می توانند به خود ببالند که ایرانی هستند.
حال بگذارید بدون هیچ پرده-پوشی اعتراف کنم که بسیار افسوس می خورم تا همین جا وقتم را برای این کسان تلف نمودم و قلمم را با نام-شان آلوده کردم اما خوشحال و خوشنود هستم که برای روشن کردن ملت ایران و همچنین برای ثبت در تاریخ بی پروا موضوعات ناگفته را گفتم. باشد که تاریخ قضاوت خود را در این مورد برای ملت ایران گزارش کند.
همچنین مایل هستم برای رفع هر گونه سوء تفاهمی اینجا اعلام کنم که این قلم هیچگاه نمی پذیرد کسی را به خاطر عقیده-اش سرکوب، زندانی و یا اعدام کند اما پرسش بزرگی که مطرح است این است که:
برای کسانی که خود می خواهند زندان و نابودی زندگی را بر ملت ایران تحمیل کنند، چه موضعی باید گرفت؟
پاسخ را در این باره به عهده-ی مخاطبین و وجدان-های بیدار این نوشته می گذارم.
به راستی ها بينديشيم...
مقالهء كوتاه روزنامهء "The Illustrated London News" در توجيح سرنگون كردن «رضا شاه بزرگ»، يا به گفته-ی اينان "ريضاخان"، كه در ٣٠ اوت ١٩٤١ ميلادی --- يعنی پنج روز پس از يورش وحشيانه به ايران بی طرف در سوم شهريور "١٣٢٠" --- در صفحه-ی نخست اين روزنامه منتشر شد.
متن کامل این نوشتار[+]
چند گام تا پیروزی...
مانده بودند چه کنند!؟ درست در صحن قم، همان دور ضریح، چهار تا آخوند ورپریده بودند. سه تا توی مشهد، یکی بیرون صحن شاهچراغ شیراز، یکی هم توی خیابان. روی بدن آخوند-ها علامتی نبود؛ فقط جایی مثل جای نیش زنبور قرمز شده بود.کاری از دستشان برنمی آمد، مگر این که امامزاده ها را قرق کنند؛ ولی مگر می شد؟
آنقدر امامزاده و گنبد و بارگاه تو چهار گوشه-ی کشور به مردم زورچپان کرده بودند که صد هزارتا لباس شخصی و پاسدار و بسیجی هم کمشان بود.
هفته-ی دوم دوتا آخوند درست دم در ورودی «شابدوالعظیم» تلف شدند. سه روز بعد یکی سر قبر خمینی. همه هم با همان علامت مسخره-ی نیش زنبور. در کالبد شکافی چیزی دستگیر-شان نشد. چند تایی کمرشان لک بود؛ چند تا زیر گردنشان، یکی پشت گردنش، آخری هم زیر زانوی چپش جای «نیش زنبور» مانده بود. پزشک قانونی حدس زد که اثر سوزن پلاستیکی باشد. یک لباس شخصی ریشو هم همینطوری ریق رحمت را سرکشید، درست دور و بر «بیت رهبری» [خلیفــه-نشینِ خلافت اسلامی]!
کک به تُنبانِ-شان افتاده بود. می خواستند داروخانه-ها را ببندند، یا مثلا ورود سرنگ کوچک پلاستیکی را ممنوع کنند که نمی شد. دست خودشان توی کار بود. بازار سیاه غوغا می کرد. مردم سُرنگ-ها را بغلی به هم رد می کردند. مصرف اصلی-اش برای مواد مخدر بود و حالا بلای جانِ-شان شده بود.
حسن گفت: «بچه-ها، من چند تا سرنگ خالی می خوام!»
اولین هسته تشکیل شد. گروه «پیشتازان پیروزی» را تاسیس کردند. می خواستند نسق بگیرند. خیال نمی کردند با این سُرنگ-های پلاستیکی فسقلی کسی نفله شود. چند تا فلج روی دست دولت می ماند، چند تا هم «شهید» اما دولت صدایش را درنمی آورد. هنوز خیلی جدی نشده بود.
سُرنگ-های کوچک تو بازار سیاه کم پیدا می شدند. یکی از اهالی «تایباد» که تازه به گروه وصل شده بود، قول داد یک کرور سرنگ سر پلاستیکی وارد کند و به هسته-ی تهران برساند.
فردایش تهران غوغا بود. دیگر آخوند-ها جرات نمی کردند زیارت بروند. گاهی شب-ها امامزاده ها را قرق می کردند، ولی باز هم نفله روی دست دولت می ماند. نفله-ها همه هم توی امامزاده ها سقط نمی شدند. تو خیابان یا توی بازار هم همینطور بود. چندتایی فلج شدند، چون سرنگ خورده بود وسط نخاعِ-شان. بچه ها نمی خواستند کسی را بکُـشند؛ همه-اش اخطار بود برای این که آخوند-ها جانِ-شان را بردارند و بروند. هرکس چند تا سرنگ گیر می آورد، کار یکی را می ساخت. بعضی-ها که خبره-تر بودند، سُرنگ-ها را به «چیزی» آلوده می کردند. اینجا دیگر ردخور نداشت که «علماء» [آخوند-ها] شهید می شدند.
یکی از بچه-ها خواهرش را هم وارد گود کرد؛ خواهرش، همکلاسی-اش را صدا کرد. یک دفعه دوازده تا دختر، سُرنگ تو کیف، چادر سیاه ننه بزرگِ-شان را سرشان کشیدند و راه افتادند بروند زیارت. اینها ترتیب آبچی زینب-ها را می دادند. وسط شلوغی-ها کی به کی بود!
این یکی از مراحل «پیش از پیروزی» بود. هنوز کلی کار داشتند. پیروزی چهره-ی لطفش پیدا بود؛ ولی از آن دور دور-ها...
اشتراک در:
پستها (Atom)