۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

با افتخار می گویم من یک مرتدم!



با افتخار می گویم من یک مرتدم!
اگر اسلام شما میگوید: باید انسانها را دسته دسته به خاطر عقایدشان اعدام کرد، اگر اسلام شما میگوید: سنگسار حکم اولیاست، اگر اسلام شما میگوید: به اقتضای زمان و مکان می توان به راحتی دروغ به خورد مردم داد، اگر اسلام شما میگوید: داغدار کردن یک مادر و یتیم کردن یک فرزند برای حفظ نظام اسلامی یک ارزش است، و اگر اسلام شما میگوید بذل و بخشش ثروت این ملت حتی اگر به قیمت گسترش فقر و فحشا در جامعه باشد امریست مستحب، من این اسلام شما را نمی خواهم… آری من یک مرتدم!


جزئیات بازداشت مهندس طبرزدی؛ اطلاعیه خانواده وی...




آرش صبحی از تهران می نویسد :
ساعت یک و10 دقیقه بعد از ظهر روز چهار شنبه امروز 25 دیماه 1392 زنگ آپارتمان مسکونی مهندس حشمت الله طبرزدی بصدا در میاید. فرزند ارشد او سئوال میکند کیست؟ از آنسوی درب بسته پیام میاید که همسایه هستیم و برای بررسی صورتحساب شارژ ساختمان آمده ایم. علی طبرزدی درب را میگشاید تا همسایه مدعی بیاید وبه حساب شارژ ساختمان رسیدگی کند. لای درب که باز میشود هجوم نیروهای اعزامی آغاز میشود و بدون اینکه حتی یک یا الله اسلامی بگویند و بدون اینکه ملاحظه اعضای خانواده و حرمت آنها را بنمایند وارد حریم خصوصی شده و بصورتی بسیار خشمگنانه با فرزند طبرزدی بر خورد میشود. با دیدن این صحنه طبرزدی که گویا داخل اطاق بوده بیرون میاید وبا اعتراضی جانانه سربازان گمنام اعزامی را مورد عتاب وخطاب قرار میدهد ومیگوید مگر آمدید جنایتکار یا سارق مسلح بگیرید ؟ و ادامه میدهد من طبرزدی هستم ودستهایش را بصورتی تمسخر آمیز بالا میبرد تا مبادا سربازان گمنام آقا امام زمان بیش از آن حرمت شکنی نمایند. آنطور که اعضای خانواده عنوان می کنند گویا گزمه های سرکوب وخفقان آمده بودند تا اگر بتوانند نوع دیگری از درگیری ایجاد نمایند تا شاید زمینه با برخورد از نوع دیگر را عملیاتی نمایند، غافل از اینکه طبرزدی گرگ باران دیده است و با این توپ وتشرها مثل بسیاری از مدعیان دروغین اپوزیسیون موازی و دو دوزه باز آنسو نشسته جائی برای خالی کردن ندارد. وقتی او از قلب حکومت اسلامی به آنصورت شجاعانه حکومت اسلامی - حسن روحانی و دیگر سران این استبداد سیاه را بچالش میکشد و با سرو قامتی فریاد مردم است چه جای شانه خالی کردن از هزینه دادن در راه اعتقادات ملی و وطن پرستانه؟ آری نیروهای اطلاعاتی اعزامی بدون اینکه بتوانند همه نقشه خودرا به صحنه بیاورند وبازی را به جاهای باریک بکشانند مهندس طبرزدی ، این مبارز راستین را بهمراه خود میبرند . آنطور که علی طبرزدی شاهد بوده وقتی سئوال میشود که پدر وخانم میپرسد همسرش را بکجا میبرید نشانه اوین را میدهند. ولی بعید مینماید که طبرزدی را راهی اوین نمایند، چرا که هم رهبر فرزانه انقلاب از دست او خیلی شاکی است وهم نیروهای امنیتی وهم سربازان گمنام آقا امام زمان. هنوز هم هیچ خبری از سلامت طبرزدی داده نشده ومعلوم نیست که این مبارز شجاع را بکدامین سوراخ از هزاران دخمه های جمهوری اسلامی منتقل کرده اند. اگر بازهم سکوت پیشه کنیم و بی تفاوت بمانیم دیری نخواهد پائید که صحنه های درد آور پائیز 77 که در دوران زعامت آقای خاتمی واصلاح طلبان بوقوع پیوست بصورتی دیگر بازتولید شود. صدای زندانیان سیاسی باشیم. حشمت الله طبرزدی برادر دو شهید جنگ ایران وعراق است که فقط بخاطر حقیقت گوئی ورسوا نمودن استبداد سیاه مذهبی بخشی طولانی از زندگی خودرا در زندان گذراند و هرگز سکوت را جانشین غرش نکرد وجمود را جانشین جهش. آری مهندس طبرزدی باردیگر به سیاه چالهای ولایت مطلقه فقیه وحکومت فاسد اسلامی روانه شد.

حشمت اله طبرزدی بازداشت شد

سرانجام پس از ده روز روند دوپهلوی وزارت اطلاعات و دادستانی تهران و در ادامه ی تماسهای مکرر مبنی بر بازگشت مهندس طبرزدی به زندان رجایی شهر ،ظهر امروز چهارشنبه مورخ 25 دی ماه 92 ،سه تن که خود را عوامل دادستانی معرفی نمودند با هجوم به منزل مهندس طبرزدی و ارایه احضاریه دادستانی ایشان را بازداشت نمودند . حشمت اله طبرزدی اظهار داشت در صورت ادامه برخورد اهانت آمیز از جانب ماموران ، اعتصاب کرده و ضمنا مسئولیت بروز هرگونه بیماری احتمالی برعهده سیستم امنیتی و قضایی جمهوری اسلامی می باشد. شایان ذکر است مهندس طبرزدی از بیماری قند و فشارخون رنج می بردکه تحت مراقبت پزشک و رژیم غذایی خاص بوده است لذا خانواده ی وی نگران وضعیت و تشدید بیماری ایشان می باشند. بازداشت مجدد ایشان در صورتی انجام گرفت که از حکم غیرقانونی وی 4 سال باقی مانده است. خانواده مهندس حشمت اله طبرزدی اعلام کردند از طریق مجامع بین المللی و حقوق بشر، پیگیر بازداشتهای غیر قانونی ایشان هستند و هیچ گاه در قبال برخوردهای شنیع رژیم اسلامی ایران ساکت نخواهند نشست.

خانواده مهندس حشمت اله طبرزدی
25 دیماه 92

محکومیت فرزند یک زندانی سیاسی به ۱ سال زندان به صرف پیگیری حقوقی و دفاع از پدرش...




بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر دمکراسی در ایران» صدور حکم غیر انسانی ۱ سال زندان برای فرزند یکی از زندانی سیاسی به صرف دفاع از وضعیت و شرایط پدرش در زندان.
جمال آگوشی ۲۷ ساله ، متاهل و فرزند معلم بازنشسته زندانی محمد امین آگوشی چند روز پیش در شعبه ۱ دادیاری انقلاب پیرانشهر به ۱ سال زندان محکوم شد.او به خاطر پیگیری پرونده حقوقی و دفاع از پدرش که بصورت تبعید در زندان مرکزی زاهدان زندانی است و در شرایط غیر انسانی می باشد به این حکم سنگین و غیر انسانی محکوم شد .
رژیم ولی فقیه بطور مستمر اعضای خانواده های زندانیان سیاسی به صرف پیگیری پرونده عزیزانشان که در زندان بسر می بردند دستگیر و زندانی می کند و در اکثر مواقع آنها را به زندان محکوم می کند.


آخوند صادق لاریجانی که توسط ولی فقیه آخوند علی خامنه ای در قوقضاییه منصوب شده است و از جنایتکاران علیه بشریت و نام وی در لیست ناقضین بین المللی حقوق بشر می باشد با این استدلال که بازجویان وزارت اطلاعات و افرادی تحت نام قاضی هرگونه شکنجه و احکام ضدبشری را علیه زندانیان سیاسی را می توانند صادر کنند ولی اگر خانواده های آنها اقدام به افشای جنایتهای بازجویان وزارت اطلاعات و قوه قضاییه فرمایشی ولی فقیه نمایند آنها را تحت عنوان تبلیغ علیه نظام دستگیر شکنجه و به زندان محکوم می کنند.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، صدور حکم سنگین و غیر انسانی زندان برای فرزند یکی از زندانی سیاسی که به صرف پیگیری حقوقی و دفاع از پدرش را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بن المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت آخوند علی خامنه ای و سایر آخوندهای همدست وی به دادگاه های کیفری بین المللی است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
۲۶دی ۹۲ برابر با ۱۶ ژانویه ۲۰۱۴


بازجویان وزارت اطلاعات قصد انتقال زندانی سیاسی ارژنگ داودی به تهران و محاکمه مجدد وی را دارند...




بنابه گزارشات رسیده به «فعالین حقوق بشر دمکراسی در ایران» بازجویان وزارت اطلاعات علیرغم پایان محکومیت غیر قانونی و غیر انسانی زندانی سیاسی ارژنگ داودی مانع آزادی وی هستند و برای توجیه ادامه بازداشت غیر قانونی وی در حال پرونده سازی و قصد محاکمه وی را در تهران دارند .
زندانی سیاسی ارژنگ داودی از آبان ماه در سلول۵ سالن شرعی زندان بندرعباس بصورت کاملا ایزوله نگهداری می شود. مدت محکومیت غیر قانونی و غیر انسانی این زندانی سیاسی عملا پایان یافته است ولی بازجویان وزارت اطلاعات مانع آزادی وی هستند و قصد دارند با پرونده سازیهای قبلی وی را مجددا مورد محاکمه قرار دهند.
او قرار است در روزهای آینده از زندان بندرعباس به تهران و یا کرج منتقل شود و برای مشروعیت دادن به ادامه بازداشت غیر قانونی وی با پرونده سازی ومحاکمه مجدد وی را محکوم نماید .

زندانی سیاسی ارژنگ داودی تنها زندانی است که در آن سالن کاملا ایزوله شده نگهداری می شود.هیچ زندانی دیگری در این سالن نگهداری نمی شود.نگهبان او پاسدارهای اطلاعات زندان می باشند و حتی حق صحبت کردن با آنها را ندارد.او در سلول ۵ این سالن قرار دارد. این سلول فاقد دریچه و یا پنجره بوده و از تابیدن نور به سلول و امکان هواخوری محروم می باشد. وی بصورت شبانه روزی توسط ۳ مامور وزارت اطلاعات زیر نظر می باشد. وی از زمان انتقال به این سالن تا کنون هیچگونه تماس تلفنی و یا ملاقات با خانواده اش نداشته است. شکنجه گران ولی فقیه با این شیوه های غیر انسانی و قرون وسطایی سعی دارند که او را ازدفاع از حقوق خود و مردم ایران که همانا آزادی است باز دارند و درهم شکنند.
ایجاد شرایط غیر انسانی و طاقت فرسا توسط بازجویان وزارت اطلاعات صادر شده است و توسط حسن مرسلپور رئیس زندان بندرعباس و از بستگان سلیمانی فرمانده سپاه تروریستی سپاه قدس، حاج محمودی رئیس بازرسی از شکنجه گران و قاتلان زندانیان ، بهرام کشتکار رئیس اطلاعات زندان و براری رئیس اطلاعات زندانهای استان به اجرا گذاشته می شود.
زندانی سیاسی ارژنگ داودی از سال ۱۳۸۲ تاکنون در زندان بسر می برد و در طی این مدت بارها به شکنجه گاه های مختلف وزارت اطلاعات منتقل شده و ماه ها در سلولهای انفرادی تحت شکنجه های جسمی و روحی بازجویان قرار گرفته است.بازجویان وزارت اطلاعات برای تحت فشار قرار دادن وی، همسر ایشان را دستگیر و ۴ ماه در سلولهای انفرادی تحت شکنجه های جسمی و روحی قرار دادند .با نامه کتبی دفتر آخوند علی خامنه ای منزل شخصی ارژنگ داودی مصادره و به اموال آخوند علی خامنه ای که همگی از اموال سرقت شده مردم ایران است،افزوده شد .

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،ادامه بازداشت زندانی سیاسی ارژنگ داودی علیرغم پایان یافتن محکومیت غیر قانونی و غیر انسانی و پرونده سازی بازجویان وزارت اطلاعات و قصد محاکمه وی به منظور ادامه بازداشت وی را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی خواستار ارجاع پرونده جنایت علیه بشریت آخوند علی خامنه ای و سایر آخوندهای همدست وی به دادگاه جنایی بین المللی است.

فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
۲۷ دی۹۲ برابر با ۱۷ ژانویه ۲۰۱۴

حشمت الله طبرزدی بازداشت شد...



معصومه طبرزدی،  در صفحه فیس بوک خود متنی مبنی بر بازداشت حشمت الله طبرزدی منشتر کرد.
وی در صفحه ی فیسبوک خود نوشت: سرانجام پس از ده روز روند دوپهلوی وزارت اطلاعات و دادستانی تهران و در ادامه ی تماسهای مکرر مبنی بر بازگشت  طبرزدی به زندان رجایی شهر، ظهر امروز چهارشنبه مورخ ۲۵ دی ماه ۹۲، سه تن که خود را عوامل دادستانی معرفی نمودند با هجوم به منزل مهندس طبرزدی و ارایه احضاریه دادستانی ایشان را بازداشت کرد.
شایان ذکر است طبرزدی از بیماری قند و فشارخون رنج می بردکه تحت مراقبت پزشک و رژیم غذایی خاص بوده است لذا خانواده ی وی نگران وضعیت و تشدید بیماری ایشان می باشند.
بازداشت مجدد ایشان در صورتی انجام گرفت که از حکم غیرقانونی وی ۴ سال باقی مانده است.
خانواده حشمت الله طبرزدی اعلام کردند از طریق مجامع بین المللی و حقوق بشر، پیگیر بازداشتهای غیر قانونی ایشان هستند و  ساکت نخواهند نشست.


جناب نبوی، جنایت‌های دهه ۶۰ رو ولش نمی‌کنیم؛ تموم نشد,ظاهرا شما تموم شدی...




آقای ابراهیم نبوی در دقایق پایانی برنامه افق صدای آمریکا با موضوع«بازگشت به ایران»، گفت:
«افرادی که از ایران اومدن بیرون، فقط شاید ۵ درصد این‌ها سیاسی‌اند...؛ دهه ۶۰ هم که دیگه ۳۰ سال ازش گذشته، دیگه اصلا کسی یادش نیست. یارو می‌گه که آقا سال ۶۷ رو به یاد بیارید، خوب سال ۶۸ که آقای خمینی مرحوم شد کسی یادش نیست. شما اصلا یاد کسی نیار اون سال‌ها رو، ولش کن، تموم شد؛ به نظر من این داستان رو اصلا نباید بهش توجه کرد...»
خیلی ناراحتم؛ می‌خوام چند تا جمله از سر درد و احساس بنویسم. چند روز پیش، یه آهنگ از داریوش اقبالی و فرامرز اصلانی گوش می‌دادم در مورد ایرانیان داخل و  خارج از کشور:
«این‌ور‌ و اون‌ور دیوار
درد ما هنوز همونه
آی‌ شقایق ما جماعت
دردمون از خودمونه»
آره جناب ابراهیم نبوی؛ ما دردمون قبل از جمهوری اسلامی و خمینی‌ها و خامنه‌ای‌ها از خودمونه؛ «درد ما هنوز همونه»، این که افرادی از قبیله اصلاحات‌چی شما، برای ما راه‌کار و استراتژی تعیین می‌کنند؛ این که افرادی مثل شما بوق بدقلق نانجیبانی مثل رفسنجانی، خاتمی و روحانی می‌شوند و مردم و جوانان نجیب ایران را با توهم‌های ذهنی خود، مسموم و مغموم می‌کنند و هم‌واره آن‌ها را در دایره بسته استبداد و سیاهی نگاه می‌دارند.
بله ابراهیم خان، درد کشیدم وقتی از جلاد جماران با عنوان «مرحوم» نام بردی، و جنایت‌های جلاد رو «داستان» خوندی؛ گفتی هزاران هزار اعدامی دهه ۶۰و سال ۶۷ رو «شما اصلا یاد کسی نیار، ولش کن، تموم شد، این داستان رو اصلا نباید بهش توجه کرد»؛ راستی ابراهیم خان، می‌دونستی «داستان» دفاع مثلا مقدس هم در دهه ۶۰ بود یا اصلا ولش کردی تموم شد؟
شما توهم‌های ذهنی خودت رو بیرون بریز ابراهیم خان؛ اما به قول مجید محمدی در همین برنامه «متاسفانه شاید آقای نبوی چون می‌خواهند برگردند [به ایران]، به همان ادبیات جمهوری اسلامی دارند بازگشت می‌کنند»؛ هر چند تا حالا هم در قالب «پروژه اسب تروا»، در واقع، در شکم «مادر» جمهوری اسلامی بودی و حالا زمان زایمان رسیده، قدم نورسیده مبارک باشه!
ابراهیم خان؛ برگرد به ایران؛ به قول خودت، همین آقای محسنی اژه‌ای هم بهت توجه نمی‌کنه و اگر هم ظاهرا یه چند ماهی بری زندون، بهت می‌گه «بیا برو بیرون!»
بذار راحت بهت بگم ابراهیم خان؛ در این برنامه، ریزش روانی و نامتعادلی آشکارت را در تلاش برای عمارت «دولت اعتدال» دیدم. ولی باز هم برات «امید» بازگشت «اعتدال» و «تدبیر» و تموم نشدن را دارم.
بله آقا ابراهیم؛ شما و بسیاری دیگر از طالبان اصلاحات، خیلی چیزها رو اصلاح کردید؛ و قبل از همه، شرف، وجدان، اخلاق و انسانیت رو؛ دست مریزاد! اما «این کار خوبی نیست آقای... همه!»
آقا «داور»، گذشت زمان باعث نمی‌شه مردم دهه ۶۰ رو یادشون بره؛ داوری رو به مردم و گذشت زمان می‌سپارم؛ ولش کن؛ تموم شد!
«در خانه اگر کس است، یک حرف بس است!»
راستی، یه حرف یادم رفت: خاوران...

شِلِر سخن نگفت!



دشت شِلِر (لاله)
پس از این
لاله‌های واژگون
دختران سرخ
بر دامنه‌های خاکستری آبایی
از اورامانات تا زردکوه را
«شِلِر»* بنامیم
به لهجه‌ی سوخته‌ی «سنجابی»*

شلر شکفت
سرخ برآمد
شلر سخن نگفت
قامت کشید
سر افکند
انگشت بغض را
بر ماشه‌ی گلوی نجابت
فرو کشید
شلر چکاند
شلر شکست

شلر ولی هر سال
بر دشت لاله
دشت شلر
تازه می‌شود
فریاد می‌زند

شلر سخن نگفت
-------------------------
- این شعر با الهام از شعر «وارطان سخن نگفت» اثر احمد شاملو سروده شده است.
- «شِلِر» به معنای لاله واژگون  است.
- «سنجابی»، نام طایفه شلر، در کوزَران کرمانشاه است. 

«زن جوان هستم، شوهر ندارم، تلفن...»



محمد نوری‌زاد که چندی است در چهارچوب «سفر صلح و دوستی» به استان‌های مختلف کشور سفر می‌کند و از نزدیک با درد و رنج مردم آشنا می‌شود و گزارش این سفرها را در وب‌سایت شخصی و صفحه فیس‌بوکخود منتشر می‌سازد، اخیرا پس از سفر به استان‌های کردستان و کرمانشاه، به استان خوزستان سفر کرده است. وی در برخی گزارش‌های خود، به عمق فجایع اجتماعی و اخلاقی نیز می‌پردازد؛ از جمله در نوشتاری با عنوان«زندان کارون اهواز و داستان نه جنگ و نه صلح»، ضمن ارائه گزارشی از این «وحشت‌سرا» و «نکبت‌سرا»، از قول یک وکیل در مورد استان خوزستان، می‌نویسد:
«مسوولان امنیتی این استان را در حالت "نه جنگ و نه صلح" معلق نگاه داشته‌اند. و این تعلیق ناجوان‌مردانه، اگر برای مردمان استان هزار آسیب در پی داشته است، برای دستگاه‌های امنیتی به ظاهر هزار فایده دارد. این وضعیت معلقِ نه جنگ و نه صلح به دستگاه‌های امنیتی اجازه می‌دهد بر هر حرکت غیرسیاسی لباسی از سیاست بپوشانند و به تسویه و تصفیه‌سازی مدام خود در هر وضعیت و با هر شخص و شخصیت ادامه دهند». من از همه سخنان آن وکیل به یک نمونه اشاره می‌کنم و از واگشاییِ مابقی مفاسد این زندان در می‌گذرم.
وی می‌گفت: «در زندان کارون اهواز یک بند هست به اسم بند نظام؛ که در این بند، زندانیان سیاسی و نظامی و کارکنان دولت را جای می‌دهند. سربازان غیبت‌کرده یا خاطی را نیز یک چند وقتی به همین بند روانه می‌کنند تا مثلا ادب شوند.»
می‌گفت: «چند وقت پیش، سرباز هجده ساله‌ای را که بر و رویی نیز داشته، به دلیل غیبت به این زندان می‌فرستند. جمال زیبای سرباز بی‌نوا کار دستش می‌دهد؛ جوری که مافیای داخل زندان همدیگر را خبر می‌کنند و این سرباز را هم شب‌ها و هم روزها به هم کرایه می‌دهند. می‌گفت: یک روز که پدر و مادرش برای یافتن او به این‌جا آمده بودند من با آن‌ها روبرو شدم و داوطلب پی‌گیری وضعیت فرزندشان شدم.»
می‌گفت: «طبق آمار زندان، آن سرباز یکی از زندانیان این‌جا بود، اما کسی از حضور او و محل حضور او خبر نداشت، یا صلاح بر این بود که کسی خبر نداشته باشد که او کجاست.»
می‌گفت: «من با پی‌گیری‌های فراوان، بیست و چهار روز بعد توانستم نشانی از آن سرباز بگیرم. سر آخر وقتی او را از زندان تحویل من و پدر و مادرش دادند، آن سرباز، یک مرده مبهوت بود. او به خدمت سربازی رفته بود تا مثلا به کشورش خدمت کند، اما این‌جوری به خدمتش رسیده بودند.
این وکیل می‌گفت: «در زندان کارون اهواز، توسط پزشکان خود زندان، روزانه سیصد عدد کاندوم بین زندانیان توزیع می‌شود. آمار ایدزی‌های این‌جا تن را به لرزه در می‌آورد.»
محمد نوری‌زاد در ادامه نوشته است: «وکیل، این‌ها را که با من در میان نهاد، کارت ویزیتش را نیز به من داد و از من خواست که در فرصتی مناسب سخنان دیگر او را نیز بشنوم. من اما این روزها درگیر آن سربازم. دیشب سرم را به دیواری می‌کوفتم. یکی پرسید: چه می‌کنید آقای نوری‌زاد؟ گفتم: من دوست ندارم بلایی سر فرزندان رهبر بیاید، اماای کاش رهبر این نوشته مرا بخواند و تجسم کند که مافیای یک زندان در دوردست‌های بی‌خبری، بیست و چهار روز با پسرش آن کرده‌اند که گفته آمد؛ و بعد که پسرش را تحویلش دادند از او بپرسد: خب پسرم خدمت سربازی چطور بود؟ بگو ببینم آیا خوب خدمت کردی به وطنت؟»

محمد نوری‌زاد در گزارشی دیگر با عنوان «زن جوان هستم، شوهر ندارم، تلفن...»، به فاجعه اجتماعی و اخلاقی دیگری اشاره می‌کند:
«چندی پیش که به سربندر (ماهشهر) رفته بودم، در آن‌جا با معلمی هم‌قدم شدم، معلم راهنمایی بود، کلی صحبت کردیم، از هر در، بویژه از غارت‌گری خاتم‌الانبیا، و این که سرداران سپاه بدون مناقصه قرارداد می‌بندند و پیمان‌ها را برای خود بلوکه می‌کنند و پول‌ها را می‌برند و هیچ در این شهر اتفاقی نمی‌افتد؛ یعنی رشدی به لحاظ عمرانی و رفاهی و فرهنگی و معیشتی صورت نمی‌پذیرد. احساس کردم دل‌دل می‌کند و می‌خواهد چیز متفاوتی را با من در میان بگذارد؛ مردد بود، سر آخر اما گفت؛ دست به جیبش برد و تعداد بیست تکه کاغذ کوچک مچاله شده را بیرون کشید و نشانم داد. روی هر بیست تکه کاغذ با خطی شتابزده و ابتدایی نوشته شده بود: زن جوان هستم، شوهر ندارم.
زیر این دو جمله کوتاه نیز، تلفن همان زن جوان بی‌شوهر نوشته شده بود. معلم گفت: «احتمال می‌دهم این زن، یا مادر دانش‌آموز من است یا زن همسایه‌اش. و اطمینان دارم این دانش‌آموز کارش همین است، یعنی با این کار، خرج تحصیل خودش را درمی‌آورد. امروز هم قرار بوده این برگه‌ها را بین راننده‌های تانکرهای عراقی یا کامیون‌های ایرانی توزیع کند.»
یک چند روزی است حال خوبی ندارم. نمی‌دانم چرا بیش از آن زن، بیشتر به آن دانش‌آموز فکر می‌کنم و دست لرزانش که این دو جمله کوتاه را برای مادرش یا زن همسایه‌اش نوشته؛ کاش یکی از سرداران فربه سپاه را می‌دیدم و بر قبّه‌های روی شانه‌اش برق می‌انداختم.

سلسله یادداشت‌های بررسی مشکلات زندان در ایران...



در یادداشت قبلی نگاهی کلی داشتیم به موضوع تجاوز در زندان‌های ایران. در این یادداشت وارد جزییات بیشتری در رابطه با این موضوع می‌شویم. تلاش می‌کنیم تا به چهار پرسش از ده پرسش یادداشت قبل پاسخی مفصل‌تر بدهیم. این چهار پرسش عبارتند از:
    •    آیا تجاوز به زندانیان و رفتارهای جنسی مجرمانه در زندان‌های ایران وجود دارد؟
    •    آیا تجاوز و رفتارهای جنسی مجرمانه در زندان‌های سایر کشورها هم وجود دارد؟
    •    آیا حکومت یا دستگاه قضایی دستور این تجاوزات و رفتارها را صادر می‌کند؟
    •    آیا ماموران دستگاه قضایی و زندان‌ها در تسهیل وقوع این رفتارها نقش دارند؟
   
رفتارهای جنسی مجرمانه و تجاوز به زندانیان به عنوان شدیدترین نوع آن قطعا در زندان‌های ایران وجود دارد و اتفاق می‌افتد. مستندسازی این ادعا هرچند مشکل است اما محال نیست. برای اثبات آن راه‌های مختلفی وجود دارد که یکی از آن‌ها تحقیقات میدانی و مصاحبه‌های حضوری با افرادی است که زندان را تجربه کرده‌اند. راه بهتر می‌تواند ایجاد امکان دسترسی به دفاتری باشد که تخلفات زندانیان در آن ثبت می‌شود. اگر مسوولین قوه قضاییه و سازمان زندان‌ها و اقدامات تامینی و تربیتی ایران اجازه دسترسی خبرنگاران حقوقی و اجتماعی به این دفاتر را صادر نمایند، به راحتی می‌توان شیوع تجاوز در زندان‌های ایران را برآورد کرد. اما تا آن زمان راهی جز استناد به تواتر روایات در این زمینه برای اثبات این پدیده وجود ندارد.
دلایل وجود این رفتارها بسیار متنوع است و طیف وسیعی از عوامل را شامل می‌شود. تعداد افرادی که به هر دلیل به موازین اخلاقی پایبند نیستند در زندان بیشتر از هر اجتماع دیگری است. بسیاری از زندانیان اصولا به دلیل عدم پایبندی به این موازین مرتکب جرم شده و روانه زندان شده‌اند. عدم دسترسی به راه‌های مشروع و اخلاقی ارضای غریزه جنسی نیز از مهم‌ترین دلایل رواج تجاوز در زندان است. با این حال تعدادی از زندانیان نیز به تجاوز به عنوان تفریح و سرگرمی روزانه خود می‌نگرند. ابتلای برخی از زندانیان به بیماری‌های روانی مرتبط با رفتارهای جنسی نیز از دیگر دلایل وقوع تجاوز در زندان‌ها است.
روابط جنسی غیراخلاقی را بسیاری هم‌زاد زندان دانسته‌اند. ادعا شده است که سه چیز را هیچ دولتی نمی‌تواند از زندان‌هایش بزداید که یکی از آن‌ها لواط است. شاید دلیل این ادعا رایج بودن این رفتارها در زندان‌های بسیاری از کشورها است. در همین آمریکا نیز چنین معضلی در زندان‌ها وجود دارد و حتی در رابطه با آن فیلم‌هایی نیز ساخته شده است. با این حال وجود یک پدیده شوم دلیلی بر تحمل آن نیست. خطر تجاوز به زندانی نیز نباید در بازدارنگی مجازات زندان نقشی داشته باشد. متاسفانه برخی چنین استدلال می‌کنند که زندان هتل نیست. قرار هم نیست به مجرمین با فرستادن آن‌ها به زندان غذا و محل خواب مجانی بدهیم. این عده خشونت فضای زندان و رعب‌آور بودن آن را یکی از مهم‌ترین عوامل ترس مردم از عبور از خط قرمزهای قانونی می‌دانند. مسوولین قوه قضاییه ایران هم‌واره چنین نگرشی به زندان را نفی می‌کنند و بر کارکرد اصلاحی و بازپروری زندان‌های ایران تاکید. اما من بارها از قضات ایرانی شنیده‌ام که معتقد بودند یک شب در زندان بودن باعث می‌شود که خیلی‌ها مسیر زندگی خود را اصلاح نمایند و برای همیشه دور جرم و تخلف را خط بکشند!
مشاهدات من در دوران وکالت در ایران، نظریه صدور دستور تجاوز به زندانیان از طرف مقامات رسمی حکومت را نفی می‌کند. البته استقرا نمی‌تواند روشی علمی برای صدور حکمی کلی باشد اما می‌توان ادعا نمود که حداقل در رابطه با بازداشتی‌های غیرسیاسی و غیرامنیتی چنین روی‌کردی در حکومت ایران وجود ندارد.
نوع برخورد مسوولین حکومتی با معضل تجاوز در زندان‌ها آنان را به شدت در موضع اتهام تسهیل این رفتارها قرار می‌دهد. سو مدیریت در زندان‌های ایران بیداد می‌کند. بی بهره بودن اکثر مسوولین زندان‌ها از علوم زندانبانی یکی از مهم‌ترین عوامل این سو مدیریت است. صرف نظر از مافیایی که در اداره زندان‌ها در ایران نقش دارد، عدم تخصص مسوولین زندان‌ها و زندان‌بانان در رابطه با علم زندانبانی وقوع انواع تخلفات در زندان‌ها را تسهیل می‌کند. اداره جمعیت کیفری سرسام آوری که در زندان‌های ایران نگهداری می‌شوند، نیاز به تخصص‌هایی ویژه دارد که زندان‌بانان ایران از آن بی‌بهره‌اند. سلامت جسمی و روحی زندانیان برای دستگاه قضایی ایران اهمیتی ندارد. سخن گفتن از بازپروری و آماده کردن مجرمین برای بازگرداندن آن‌ها به جامعه نیز طنزی تلخ است.
کنج‌های دیوار در زندان‌های ایران خرید و فروش می‌شود چون در آن گوشه نشسته خوابیدن احتمال تجاوز به زندانی را کاهش می‌دهد. دستشویی‌های زندان در ساعات خاموشی به قیمت گزافی اجاره داده می‌شود چون مکان امن‌تری برای در امان ماندن از تجاوز به حساب می‌آید. کیسه‌های فریزر پر از آب جوش به روی زندانیانی ریخته می‌شود که حاضر نباشند بی‌سر و صدا به تجاوز تن دهند. من این‌ها را از زندان‌های ایران می‌دانم. مسوولین هم بهتر و بیشتر از من می‌دانند. بی‌تفاوتی آن‌ها دلیلی جز بی‌اهمیت بودن سلامت جسمی و روحی زندانیان ندارد.
در دستگاه قضایی ایران هیچ کس نگران بلایی نیست که ممکن است زندان بر سر متهم بیاورد. مجرم که البته از نظر این حضرات مستحق تحمل رفتارهای غیرانسانی است. موکلانی داشته‌ام که پس از چند وقت بازداشت آزاد شده‌اند و در دادگاه نیز از تمام اتهامات تبرئه شده‌اند اما زخم‌های دوران زندان را تا آخر عمر به همراه خواهند داشت. بارها از قضات خواسته‌ام که از اعزام موکلان جوان به زندان خودداری نمایند. قضات باوجدانی را دیده‌ام که متوجه عواقب این کار بوده‌اند و شرف و وجدان خود را به تحکیم موقعیت‌شان نفروختند. جماعت دیگری هم بر خلاف ایشان رفتار کردند. تمام قضاتی که برای رفع تکلیف قانونی خود متهمین را بدون دلایل قوی و ضرورت به زندان می‌فرستند، در تسهیل تجاوز به زندانیان نقش دارند.
مسوولین زندان و زندانبانان اما بیشتر از قاضیان می‌دانند که در زندان‌های ایران چه می‌گذرد. این افراد با بی مسوولیتی و بی‌تفاوتی در برابر سلامت جسمی و روحی بازداشت شدگان، آن‌ها را در دسترس متجاوزین و بیماران روانی مبتلا به امراض جنسی قرار می‌دهند. قاعده کار از نظر آنان روشن است. اگر این جوانک پول و سرمایه‌ای داشته باشد، می‌تواند درهمی بدهد و خود را وارهاند اما اگر نداشت زندان خانه خاله نیست و باید ادب شود تا دیگر خلاف نکند.


khodnevis.org/article/54794

مصطفی خمینی و پرده‌های پنهان...



مصطفی خمینی بعد از حضور در عراق رابطه خوبی با مراجع مقیم در نجف و کربلا از جمله آیت‌الله خوئی، حکیم، موسوی بجنوردی، سید محمود شاهرودی، عبدالهادی حائری داشت و در کلاس‌های آن‌ها شرکت می‌کرد. رویه وی با پدرش متفاوت بود. آن‌گونه که عمید زنجانی تعریف می‌کند حلقه نزدیکان و دوستان وی اکثرا کسانی بودند که از مخالفین مشی سیاسی و آراء فقهی پدرش بودند. این کار امر عجیبی از دید نزدیکان آیت‌الله خمینی بود تا جایی که شیخ نصرالله خلخالی متصدی امور دفتر آیت‌الله خمینی در نجف به وی گفته بود پدرت اگر یک دشمن داشته باشد، تو برایش کفایت می‌کنی. عمید زنجانی رییس سابق دانشگاه تهران در دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد وی که ازدوستان مصطفی خمینی بود ماجرا را چنین تعریف می‌‌کند:
«حاج آقا مصطفی رویه‌ای در نجف داشت که رویه را اکثرا متوجه نبودند و آن این بود که تمام دوستان و هم گعده‌ای‌ها و هم بزم‌هایش همه یا اکثرا از مخالفین امام بودند. همه ماها این را ایراد می‌دانستیم. می‌گفتیم ایشان با این اخلاص و ارادتی که به امام دارد چطور با این‌ها نشست و برخاست دارد؟! این‌ها به امام اهانت می‌کنند! این‌ها به امام فحش می‌دهند! این‌ها امام را مسخره می‌کنند! حال چطور با این‌ها هم‌نشین است. نه تنها هم‌نشین است بلکه هم بزم است. صوری، نهاری، شامی با هم هستند می‌گویند و می‌خندند. وقتی آن‌ها برای امام جوک می‌گویند خود حاج آقا مصطفی هم یکی اضافه می‌کند مثلا با این عبارت: «قربون جدش برم»؛ مرحوم خلخالی که در بعضی از گعده‌ها حضور داشت خیلی ناراحت بود. می‌گفت اگر پدرت یک دشمن داشته باشد تو برایش کفایت می‌کنی. این کارها چیه؟! خیلی عصبانی می‌شد. حاج آقا مصطفی قه قه می‌خندید (خنده مصاحبه شونده). شیخ نصرالله مسن بود. حاج آقا مصطفی سربه‌سرش می‌گذاشت و اذیتش می‌کرد. بعدها ما فهمیدیم چه در سر داشت. زمانی که همه آن‌هایی که به امام فحش می‌دادند، توهین می‌کردند همه آن‌ها یکی یکی به درس امام آمدند. تازه ما فهمیدیم که این سیاستی که حاج آقا مصطفی اعمال می‌کرد معنی آن چه بود. اولا این‌ها را کنترل می‌کرد. با خبر می‌شد که پشت سر امام چه خبر است و احتمالا به امام می‌رساند و دوما اعتماد این‌ها را جلب می‌کرد کم کم به درس امام آمدند. بعضی‌هایشان الان هم هستند که نمی‌توانم اسم ببرم. همانا در علمیت امام تردید می‌کردند. آمدند درس امام و شدند مرید امام. یعنی خالص‌ترین و بهترین مریدهای امام (خنده مصاحبه شونده) همین‌‌ها بودند که حاج آقا مصطفی با این سیاستش آن‌ها را جذب کرد.»
تحلیل و توجیه عمید زنجانی منطقی به نظر نمی‌رسد. مصطفی خمینی اگر می‌خواست این افراد را از این طریق به کلاس‌های پدرش کشانده و مخالفت آن‌ها را به موافقت تبدیل نماید. علی‌القاعده باید بخشی از روابطش را با آن‌ها تنظیم می‌کرد نه این‌که تقریبا همه دوستانش از کسانی باشند که دیدگاه مخالف با پدرش داشته باشند! وی اگر با پدرش کاملا هم رای بود و هماهنگی برایش جنبه تعیین کننده و کلیدی داشت باید اکثر دوستانش از علاقمندان به آیت‌الله خمینی می‌بودند.
مصطفی خمینی رابطه صمیمی و خاصی با روحانیون نزدیک به آیت‌الله خمینی و حلقه اول وابسته به وی نظیر مطهری، منتظری، بهشتی، رفسنجانی نداشت. ضمن این‌که با آن‌ها مخالفت صریح نمی‌کرد. در عین حال معدودی از نزدیکان وی چون سید محمود دعایی و عباسعلی عمید زنجانی نیز بودند که شیفتگی به آیت‌الله خمینی داشتند اما هم نظری کامل بین آن‌ها برقرار نبود. سید محمود دعایی در آن زمان با گروه‌های روشن‌فکری و متجددین مذهبی بر عکس مصطفی رابطه خوبی داشت. افرادی چون محتشمی شاگرد وی بودند.
حلقه دوستان و هم‌راهان مصطفی خمینی از افرادی چون محمد صادقی، موسی آیت‌الله زاده اصفهانی، محمد مولوی عربشاهی، مرتضی نخجوانی، سید حسن بجنوردی، موسیقمی، سید محمد اشکوری، سید مرتضی فقیه، محمد تقی بهلول، محمد رضا رحمت، سید تقی درچه‌ای، نظام الهی قمشه‌ای، علی اصغر مروارید، محمد طاووسی بجنوردی، عباسعلی عمید زنجانی، محمود قوچانی، سید مرتضی مستجابی سید علی اکبر محتشمی، سید محمود دعایی، حسن مهاجر و... تشکیل شده بود.
مصطفی خمینی در دهه چهل و نیمه نخست دهه پنجاه رابط پدرش با گروه‌های انقلابی بود و سفر‌هایی به عربستان، سوریه و لبنان برای هماهنگی و هدایت نیروهای انقلابی مذهبی انجام داد. بیانیه‌های پدرش را توزیع می‌کرد. هم‌چنین وجوهات و منابع مالی را از جاهای مختلف و از جمله لبنان جمع‌آوری می‌کرد. ساواک گزارش‌های متعددی از این نوع فعالیت‌های وی تهیه کرده بود.
مصطفی خمینی در دوره انقلابی‌گری تلاش زیادی برای هماهنگ کردن نیرو‌های انقلابی داشت ولی توجه اصلی وی به روحانیون سنت‌گرا بود و همان‌گونه که قبلا توضیح داده شد نظر منفی به نوگرایان مذهبی و روشن‌فکران داشت. محمد موسوی بجنوردی در این خصوص می‌گوید: «حاج آقا مصطفی در برخورد با مبارزین ایرانی مثل لیبرال‌ها و اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران و غیره که برای دیدن امام و تبادل‏ نظر به نجف می‏‌آمدند؛ ولی خط فکری انحرافی و غیراصولی داشتند. به من می‏‌گفتند: «من با این‌ها هیچ خوش ندارم که نشست و برخاست کنم. شما کاری بکنید که این‌ها اصلا طرف ما نیایند»... می‏‌گفت: «این‌ها آدم‌های فاسدی هستند، این‌ها از مسلمین نیستند، این‌ها ضررشان برای اسلام از کافر بی‌‏دین بدتر است؛ چون این‌ها به نام اسلام می‏‌خواهند، اسلام را از بین ببرند.»
احمد خمینی در خرداد ۱۳۵۶ به عراق آمد. بر مبنای شنیده‌ها و اطلاعات موجود روابط شخصی و عاطفی دو برادر خوب بوده است. اما دیدگاه‌های سیاسی آن‌ها یکسان نبود. هم‌چنین مصطفی خمینی با دخالت برادرش در امور بیت پدرش مشکل داشت. به نظر می‌رسد در این زمینه اصطکاکی بین دو برادر وجود داشته است. چون آیت‌الله خمینی به احمد خمینی می‌گوید که به کارهای بیت و دفتر او کاری نداشته باشد و فقط در عراق درس بخواند. عباسعلی عمید زنجانی طی خاطره‌ای به این موضوع اشاره غیرمستقیم و تلویحی دارد:
«رویش هم به امام باز بود. به نظر من در بازیافت سلامتی امام بسیار مؤثر و نقش بسیار اساسی داشت. بعد از یکسال همسر امام و حاج احمد آقا از قم آمدند، خانم امام به امام خیلی رسیدند. حاج احمد آقا هم خیلی جوان بود. امام هم توصیه کرد که ایشان به کارهای بیت کاری نداشته باشد، برود به درسش برسد. در قم کمی خوانده بود ولی در نجف جدی شروع کرد به درس خواندن و با بیرونی و بیت امام هم کاری نداشت. این وظیفه بر عهده حاج آقا مصطفی بود. گاه‌گاهی هم حاج آقا مصطفی شوخی می‌کرد با این تعبیر می‌گفت بابا یک داغ برای یک خانه برای همیشه بس است. خب من هستم دیگه. احمد آقا را دیگر چرا عمامه به سرش گذاشتید. فردا سر ارث پدر با هم دعوا می‌کنیم(خنده مصاحبه شونده). مرحوم آقای حجت وقتی فوت کردند دو تا پسر بزرگ داشتند که هر دو هم در نجف تحصیل کرده بودند. وقتی مرحوم آقای حجت فوت کرد آن‌ها به جان هم افتادند خیلی بد شد. حتی به حیثیت و مقام و منزلت مرحوم آقای حجت که خیلی مهم بود لطمه زد. حاج آقا مصطفی اشاره به آن داشت. می‌گفت مثل آقا سید حسن و آقا سید محسن می‌افتیم به جان هم سر ارث پدر (خنده مصاحبه شونده). آن زمان فاصله سنی حاج احمد آقا با حاج آقا مصطفی زیاد بود. و تقریبا احمد آقا به برادر بزرگ‌تر به چشم پدری نگاه می‌کرد.»
مصطفی خمینی در بدو ورود به عراق رابطه خوبی با آیت‌الله حکیم برقرار ساخت. از آن‌جایی‌که دولت وقت عراق با حکیم مشکل داشت لذا نسبت به مصطفی خمینی حساس شد. بعد از بازگشت آیت‌الله حکیم از تبعید به عراق علی رغم ممنوع الملاقات بودن وی، مصطفی خمینی به دیدن او رفت. بعد از این کار حاج آقا مصطفی از اولين افرادی بود كه پس از بازگرداندن آقای حكيم از بغداد به كوفه‌، به ديدار وی رفت‌، بنابراين در ۲۱ خرداد ۱۳۴۸ طبق دستور طرف شورای فرماندهی حزب بعث بعد از اطلاع به آیت‌الله خمینی، مصطفی خمینی تحت الحفظ به بغداد اعزام شد در بغداد، حسن‌البكر رییس جمهور وقت عراق به او اظهار می‌دارد كه ما چندين بار از پدر شما خواستيم كه به نفع دولت عراق و عليه كشور شاهنشاهی ايران‌، اقداماتی معمول دارد و هر بار از اين امر شانه خالی كرده‌اند، شما از پدرتان بخواهيد كه در تأمين نظر ما اقدام نمايد سید مصطفی پاسخ منفی می‌دهد و بعد از بازداشت کوتاهی آزاد می‌شود. نمایندگی ساواک در عراق در این خصوص گزارشی به شرح زیر دارد:
«بازگشت به نامه سری شماره ۱/۴/۸۵۳۸ مورخ ۳۱/۳/۱۳۴۸ راجع به دستگيری سيدمصطفی خمينی اشعار می‌دارد موضوع مورد تأييد می‌باشد و از قرار شايع سرهنگ علی هادی وتوت‌، پس از چند روزی كه به استانداری كربلا منصوب شده بود از آيت‌الله خمينی درخواست می‌نمايد كه عليه دولت شاهنشاهی فتوی صادر نمايد و نام‌برده با پرخاش و پرت كردن گذرنامه خود، می‌گويد من وطن خود را به عراق نمی‌فروشم و هركاری می‌خواهيد بكنيد و از شركت در نماز جماعت هم به عنوان اعتراض خودداری می‌نمايد. عراقی‌ها به تصور اين كه سيدمصطفی پسر مشاراليه تلقيناتی كرده است‌، چند روزی وی را توقيف می‌كنند؛ ولي بعداً تغيير جهت داده و به تصور تحبيب سيدمصطفی كه بيشتر بتوانند در روحيات پدرش نفوذ پيدا نمايند، نامبرده را از زندان آزاد می‌سازند.»
ظاهرا مصطفی خمینی نگاه منفی به دولت عراق داشته است اما معتقد به استفاده از امکانات آن‌ها برای مبارزه با شاه بوده است. از این‌رو می‌کوشید رابطه خوبی با مسوولین عراقی داشته باشد و از این رابطه برای حل مشکلات هواداران نهضت اسلامی در عراق استفاده می‌کرد.
 دولت عراق در مقطعی که تنش با حکومت شاه بالا گرفته بود، سعی می‌کند ائتلافی از مخالفین ایرانی بر علیه حکومت پهلوی در عراق راه بیاندازد و امکانات نظامی، مالی، آموزشی و رسانه‌ای در اختیار آن‌ها قرار دهد. آنها از مصطفی خمینی نیز دعوت می‌کنند و وی نیز می‌پذیرد. یکی از برنامه‌ها تاسیس رادیویی برای مخالفت با حکومت شاه بود. مسوولیت رادیو با تیمور بختیار بود. سید محمود دعایی با نظر مصطفی خمینی مسوولیت تهیه برنامه‌ای مستقل تحت عنوان رادیو نهضت روحانیت را بر عهده می‌گیرد. دعایی مدعی است که وی ابتدا تمایل به انجام این کار نداشته و نگران بوده هم‌کاری با رادیوی فوق به وجهه آیت‌الله خمینی ضربه بزند. بنابراین از مصطفی خمینی می‌خواهد که موضوع را با پدرش در جریان بگذارد و موافقت وی را کسب کند. اما مصطفی خمینی می‌گوید نیازی به این کار نیست و دلیل کار را این چنین توضیح می‌دهد: «طبیعتا ما اگر برویم از آقا سوال بکنیم، ایشان در یک تنگنا قرار خواهند گرفت که طبیعتا پاسخ روشنی نخواهند داد و ممکن است مخالفت کنند؛ چون به هر حال مصلحت نیست که با اجازه ایشان، و با اطلاع ایشان، یک حرکتی را شروع کنیم که نوعی خطر باشد و تبعات پیش‌‏بینی نشده منفی در پی داشته باشد و آن را به حساب امام بگذاریم.»
آن‌ها کار را شروع می‌کنند. دعایی مدعی است بعدا آیت‌الله خمینی از طریق مصطفی از جریان رادیو و فعالیت‌هایش مطلع می‌شود و طی دیداری، نظر موافقش را اعلام می‌نماید. اما گزارش ساواک در مقطعی اشاره دارد که آیت‌الله خمینی با تقاضای سید موسی آیت‌الله زاده اصفهانی که در راس رادیو نهضت روحانیت است (وی با تیمور بختیار هم‌کاری داشت) مواقت نکرده است.
دعایی به مدت ۷ سال برنامه نهضت روحانیت را اجرا کرد. اما بعدا با تیمور بختیار دچار مشکل شد. مدتی در فعالیت رادیو وقفه ایجاد شد. اما بعدا به صورت جدا از تیمور بختیار فعالیتش را از سر گرفت و نهایتا نیز تعطیل گشت.
 دعایی مدعی است که در تهیه و تدوین برنامه‌ها از منابع مالی مستقل استفاده می‌شده و از دولت عراق کمک مالی گرفته نشده است. اما برخی از گزارش‌ها حاکی است که دولت عراق امکانات فنی و مالی رادیو را تامین می‌کرده است. اظهار نظر قطعی در این خصوص نیازمند دسترسی به مدارک و اطلاعات بیشتر است.
رابطه مصطفی خمینی با موسی‌زاده اصفهانی نیز به سردی گرایید. آیت‌الله خمینی و مصطفی نیز هیچ‌گاه روی خوشی به هم‌کاری مستقیم با تیمور بختیار نشان ندادند.
مورد دیگر فعالیت مصطفی خمینی ارتباط با حزب بعث عراق و دریافت کمک از آن‌ها برای آموزش نظامی روحانیت در عراق بود.
شیخ‏ حسن مهاجردر خاطراتش در این زمینه می‏‌گوید:
«ماموریتی بود که ایشان [سید مصطفی خمینی] به من دستور داد که با ارکان حزب بعث ارتباط برقرار کنم و گزارش‌هایی شفاهی از وضع آن‌ها تهیه نمایم که ببینم چطور و در چه زمینه‌‏هایی می‌‏توان با آن‌ها کار کرد. برای این منظور به بغداد رفتم و به وسیله دکتر موسی موسوی [آیت‏‌اللّه‏‌زاده اصفهانی] نوه مرحوم حاج سیدابوالحسن اصفهانی، با علیرضا که یکی از سه نفر ارکان حزب بعث، محسوب می‌‏شد، آشنا شدم و از آن طریق، با ایرانی‏‌هایی که ضد حکومت ایران در حزب بعث فعالیت می‏‌کردند یا در این زمینه، کمک‌هایی می‏‌کردند، ارتباط برقرار کردم. با روحیه آن‌ها آشنا شدم و تا حدودی ضد اسلام بودن‌شان برایم آشکار شد؛ یعنی با آن که مخالف شاه بودند، با اسلام هم میانه‌‏ای نداشتند. طرز تفکر آن‌ها، فعالیت‌های علمی‌شان و هم‌چنین ارتباط‌شان با گروه‌های داخل ایران را هم شناسایی کردم. همه این گزارش‌ها را خدمت حاج آقا مصطفی عرض کردم... علاوه بر این ماموریتی که از سوی حاج آقا مصطفی داشتم، ایشان در زمینه تربیت رزمندگان که بتوانند در مقابل رژیم طاغوت بایستند، به من ماموریت دیگری داده بود. به ارتش عراق رفتم، یک دوره کامل چریکی در آن‌جا دیدم و با سلاح‌های گوناگون از کوچک تا بزرگ آشنا شدم. بعد، از آن‌ها سلاح کمری گرفته بودم و در کنار امام، برای جلوگیری از خطرهای احتمالی، از ایشان محافظت می‏‌کردم. در کنار این کار، آقای محتشمی را هم با اسلحه آشنا کردم... آن موقع در لبنان و نجف به مسلمانان آموزش چریکی می‏‌دادیم که البته اساس آن را حاج ‏آقا مصطفی بنا نهاده بود، در همان موقع، ایشان سفری هم به لبنان داشت که به منزل بنده آمد و ده روز در خدمت ایشان بودم.»
بنابراین روشن است که مصطفی خمینی در چارچوب برنامه سیاسی‌اش هم‌کاری و ارتباط با حزب بعث عراق داشته و از امکانات آن‌ها استفاده کرده است.


khodnevis.org

از سرنوشت ارژنگ داودی خبری در دست نيست...



از حدود دو ماه قبل تا کنون خبری از وضعيت زندانی سياسی ارژنگ داودی منتشر نشده است
او حدود 70روز است که در سلول انفرادی به سر می برد و اجازه تماس تلفنی ندارد. از آبانماه گذشته تا کنون خانواده ی ارژنگ با او ديداری نداشته و وی هم چنان ممنوع الملاقات است. بر اساس گزارشهای رسيده، ارژنگ داوودی حق صحبت کردن با زندانيان و حتا با نگهبانان را نيز ندارد.
ارژنگ داوودی مدت دهسال است که در زندان های رژيم جمهوری اسلامی به سر می برد و تحت انواع شکنجه ها و محروميتها قرار گرفته است. به گزارش وبگاه رسمی سازمان مجاهدین خلق، «دژخيمان آخوندی» برای اعمال فشار به اين زندانی سياسی، مدت 4ماه همسر او را در سلول انفرادی تحت شکنجه های جمسی و روحی قرار دادند.


ماستمالی شدن پرونده قتل دختر تبریزی، الناز بابازاده...



چند تن از مزدوران رژیم آخوندی در تبریز الناز بابازاده، دختر تبریزی را برای دشمنیش با رژیم ولایت فقیه پس از ربودن و شکنجه و تجاوز می کشند، سپس پسر بیگناهی به نام (اخوی) را که یک دانشجوی بسیجی بود پس از اخذ اعترافات دروغین و محاکمه ای ساختگی اعدام می کنند و ..........



بخش یک - پرده برداری از جنایت هولناک سپاه پاسداران و عوامل بسیج (محمدعلی خلیلی، وکیل پایه یک دادگستری، کارشناس ارشد حقوق بین الملل) 
از بدو به روی کار آمدن حکومت جمهوری اسلامی ایران حقوق بشر و حتی بدیهی ترین حقوق طبیعی و مسلم انسان ها در ایران نقض و زیر پا گذاشته شده است! چنان چه گزارشات مستمر سازمان ملل که به جز یکی دو سال، تقریبا همه ساله قطعنامه ای در مورد نقض حقوق بشر بوسیله‌ حکومت جمهوری اسلامی صادر کرده است گواه بارزی بر نقض حقوق بشر توسط سران دولت دیکتاتور ایران بوده است. لکن علیرغم اوصاف مزبور و سلب آزادی های مدنی از جمله آزادی سخنرانی، مطبوعات، تجمعات، انجمن ها و آزادی های شخصی، مذهبی و قومی توسط دولت جمهوری اسلامی ایران و هزاران هزار دلیل و مدرک بارز دیگر مبنی بر نقض حقوق بشر در ایران، سران دولت همواره ادعای نقض حقوق بشر در ایران را انکار و دم از عزت و احترام ناشی از اسلام به مردم و رضایت مردم از دولت جمهوری اسلامی ایران زده و هر بار با ترفندی اعم از به میان کشیدن بحثی دیگر و جلب توجه دنیا به آن مانند فعالیت های هسته ای و غیره به نوعی به اعمال ضد بشری خود سرپوش گذاشته اند!   
و اما امروز من به عنوان یک فعال حقوق بشر بر آن شدم تا باز با بیان مصداقی روشن و بارز، نمونه ای از چگونگی نقض حقوق بشر در ایران را در خصوص روند رسیدگی به پرونده جنایت دختری بی گناه که به نظر من ندا آقاسلطان دوم است را بازگو نمایم تا مهر ننگ دیگری بر پیشانی و صفحه دیگری بر کتاب جنایات حاکمیت جمهوری اسلامی ایران افزوده گردد! در سال ۱۳۸۹ دختری بنام الناز بابازاده که پدر و مادرش نیز پزشک بودند در شهر تبریز، استان آذربایجانشرقی به قتل رسیده و در اثنای رسیدگی پرونده نیز آقای اخوی پسر ۲۵ ساله دانشجوئی به عنوان قاتل وی و با انگیزه سرقت خودروی الناز معرفی و با یک رسیدگی کاملاً صوری محکوم به قصاص گردیده و سریعاً نیز بر خلاف سایر پرونده های قتل در ایران در دیوان عالی کشور تأیید و به استیذان جهت اجرای قصاص رفت! 
این موارد صرفاً ظاهر ساختگی قضیه بود ولی آیا باطن امر نیز چنین بوده و الناز بابازاده واقعاً توسط آن پسر به قتل رسیده بود؟ خیر! واقعیت قضیه که در پرونده مختومه در شعبه دوم دادگاه کیفری استان آذربایجان شرقی و پزشکی قانونی تبریز مثبوت و موجود بوده ولی تاکنون در هیچ مرجعی فاش نگردیده و برای اولین بار افشا می گردد از این قراراست که الناز دختری مستقل و از مخالفان حکومت جمهوری اسلامی ایران بود که بیشتر زمان خود را در ترکیه و در نزد دختر عمه خود در استانبول می گذراند، او در داخل ایران و به دلیل فعالیت های سیاسی، طرز پوشش، رفتار و سخنان بی پروایش بارها مورد تهدید از سوی عده ای از عوامل سپاه قرار گرفته بود لکن از آنجائی که الناز شخصیتی پسرانه و لوتی منش داشت هر بار با توهین و حمله به آنها وقعی به سخنانشان ننهاده بود! تا این که یک روز که وی خودروی پرشیای خود را در داخل کوچه زهره واقع در خیابان تختی ولیعصر تبریز پارک نموده بود چند تن از عوامل سپاه به الناز حمله و او را با خودرویش می ربایند! الناز را به محلی برده و به او تجاوز کرده دو دندان جلوئی وی را کشیده مقداری از پوست جلوی سر او را کنده گوشت یکی از دستان او را تراشیده و نهایتا چند روز بعد به قتل می رسانند!
در این اثنا پدر و مادر الناز که مادرشان از پزشکان معروف تبریز هستند با اطلاع از مفقودی الناز اقدام به اعلام مفقودی نموده و پرونده ای در دادسرا مفتوح می گردد، قاتلین الناز برای سرپوش گذاشتن به قضیه پسری را (که الله اعلم چگونه با پول و یا تهدید راضی به این امر نموده بودند) را طعمه قرار داده و با روشن نمودن تلفن همراه الناز و دادن آن به دست پسر موجب دستگیری وی شدند! این بار پرونده تحت قالب قتل در شعبه ۶ بازپرسی ویژه قتل تبریز مطرح گردید و پسر جهت کسب اطلاعات به اداره آگاهی هدایت گردید و بسیار جالب است که چون جسد الناز را هنوز در محلی نینداخته بودند که پسر محل آن را اعلام نماید پسر به مدت دو روز در اظهارات خود اعلام نمود که از محل الناز خبر ندارد ولی به صورت عجیبی خواهر پسر دو روز بعد جهت آوردن لباس نزد وی رفته و ۱۵ دقیقه پس از رفتن خواهرش پسر اعلام نمود که محل جسد را می خواهد معرفی نماید! (که بعدا مشخص گردید که خواهرش را جهت اعلام محل جسد نزد وی فرستاده بودند!)
او اعلام کرد که: "در روز واقعه از دفتر اداری دانشگاه آزاد خارج گردیده بود، در کوچه الناز را می بیند و با خود می گوید من خودرو ندارم ولی این دختر پرشیا دارد، هفت تیری را که قبلا از پیرانشهر خریده بود و همواره به همراهش داشت را به طرف الناز می گیرد که از خودرو پیاده شو و سویچ ها را به من بده و الناز چون تمرد نموده است با هفت تیر وی را در وسط کوچه کشته، جسدش را از صندلی راننده به صندلی سرنشین حمل و وی را در اتوبان تبریز رها نموده است!"
در حالی که:
۱- در اثر تحقیقات خانواده الناز معلوم گردید که پسر خود دارای خودرو بوده است! 
۲- اولا هیچ دانشجوی نرمالی همواره با خود سلاح حمل نمی کند! (علی الخصوص در ساختمان دانشگاه!) و ثانیا در آن روز هیچ سکنه ای از آن محل صدای تیراندازی نشنیده بودند! 
۳- الناز دارای ۹۵ کیلو وزن و پسر دارای ۶۰ کیلو وزن بوده و هرگز امکان قدرت حمل یک جسد ۹۵ کیلوئی که با مرگ سنگینتر هم می شود توسط یک پسر ۶۰ کیلوئی آن هم در وسط خیابان و از صندلی راننده به سرنشین ممکن نیست! 
۴- پسر در هنگام جستجوی جسد قادر به پیدا کردن جسد نگردیده و با جستجوی فراوان مأمورین جسد کشف گردیده بود که اگر وی جسد را به محلی رها می کرد حتما محل جسد را به خاطر می آورد! 
۵- پسر اعلام کرده است که در همان روز مفقودی الناز وی را کشته است در حالی که در فیلم اخذ گردیده از جسد الناز ( که در شعبه ششم بازپرسی تبریز هنوز موجود است) به وضوح روشن است که انگشتری که وی همیشه در انگشت شست خود داشت در حال افتادن است! پس اگر الناز در همان روز کشته می شد جسد در طول چند روز یقینا باد می کرد که در فیلم جسد الناز نه تنها باد نکرده بلکه به گفته مأمورین تجسس بو هم نگرفته بود! 
در این اثنا و پس از پیدا شدن جسد، یکی از عوامل اداره اطلاعات که علت و هویت وی نیز هنوز مجهول است با دیدار مرموزانه و با فیلم و مشقت با پدر و مادر الناز کل ماجرا و نحوه به قتل رسیدن الناز را که در بالا معنون گردید به آنها شرح و می گوید که پسر بی گناه است! پدر و مادر الناز با بازگوئی این مطالب به وکیلشان در صدد افشای این مطالب برمی آیند که شب همان روز سه گلوله به پنجره آپارتمان منزلشان شلیک و با دریافت یک تماس تلفنی نیز مبنی بر تهدید به مرگ آنها و نزدیکانشان از افشای مطلب جلوگیری می کنند! که تصاویر و مدارک مربوط به این شلیک در پرونده موجود و حتی دادستان تبریز خلیل اللهی نیز اطلاعیه ساختگی در این خصوص و قتل الناز که صرفا جهت سرقت بوده در یکی از روزنامه های محلی تبریز مطرح نمودند! 
جسد پس از کشف به پزشکی قانونی معرفی ولی بسیار جالب است که در نظریه پزشکی قانونی علیرغم این که با چشم ساده شکنجه های وارده بر جسد به وضوح دیده می شد نه از تجاوز به الناز، نه از کشیده شدن دندان ها و نه از نبودن پوست جلوی سر بحثی به میان می آید! فقط به نبودن گوشت یکی از دستان الناز تا آرنج اشاره و مطرح می گردد که توسط حیوانات درنده در اتوبان صورت گرفته است! در حالی که در فیلم موجود از جسد، مانتوی الناز بر تنش است و اگر توسط حیوان درنده گوشت دست وی کنده می شد اول باید این حیوان مانتوی دست را پاره و سپس به گوشت می رسید که به هر حال این موضوعات نه توسط بازپرس ویژه قتل تبریز دیده شد و نه توسط قضات شعبه دوم کیفری استان که دارای تخصص قتل می باشند و در کلیه پرونده ها حتی یک جای ابهامی باقی نمی گذارند، دیده شد تا خون دو جوان ایرانی یکی الناز بابازاده که در اوج جوانی خود بود و دیگری آقای (اخوی) پسر دانشجوئی که در محکمه از ترس به خود می لولید و می لرزید این گونه به هدر رفته و بی ارزش به شمار رود! 
حقوق بشر در ایران این گونه رعایت می گردد! آغشته به خون جوانانی مانند الناز بابازاده، ندا آقاسلطان، زهرا بهرامی و ..... این موضوع تنها گوشه و یا قطره ای از وحشیگری هائی است که عوامل جمهوری اسلامی ایران بر مردمش روا می دارد! موضوعی که شاید برایشان بی اهمیت بوده که ما از آن اطلاع پیدا کردیم و گر نه کو ظلم ها و جنایت هائی که هیچکس از آنها خبردار نیست و یا اگر هم می بیند و خبر دارد به قدری هولناک است که جرأت بازگو کردنش نیست! 
  ★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
  بخش دو - زوایای پنهان قتل الناز بابازاده در گفتگو با یک وکیل دادگستری
قتل الناز بابازاده، دختر اهل تبریز ساکن کوی ولیعصر یکی از اخباری بود که توأم با شایعاتی در فضای مجازی مطرح شد، خبرگزاری "هرانا" پیشتر با اطلاع رسانی در خصوص مرگ این دختر جوان به سهم خود اطلاع رسانی کرده بود اما با این حال برخی از شهروندان شبهاتی را در مورد مرگ وی مطرح کردند و آن را شایعه دانستند، با گذشت نزدیک به دو سال از این جنایت گفتگوئی با آقای خلیلی یکی از وکلای دادگستری تبریز که دسترسی مستقیم به پرونده ایشان داشتند انجام دادیم تا به تنویر افکار عمومی در جهت رفع شبهات موجود گامی برداریم، متن کامل گفتگو با محمدعلی خلیلی، وکیل پایه یک دادگستری به شرح زیر است: 
در ارتباط با چگونگی قتل خانم الناز بابازاده ادعا‌های متعدد و بعضا متناقضی وجود داشته است، شما در آن زمان در تبریز به عنوان وکیل دادگستری فعالیت داشتید، آیا می توانید روایت نزدیک به واقعیت را در خصوص قتل این خانم برای خوانندگان ما شرح دهید؟ 
الناز بابازاده از فعالین جنبش سبز در سال ۸۸ بود که به خاطر موقعیتی که پدر و مادر وی داشتند به قول معروف گیر بسیجی ها و سپاهی ها نیفتاده بود و دائم به او اخطار رعایت حجاب و کم کردن فعالیت هایش را می دادند اما ایشان هیچ ترتیب اثری به این تهدید‌ها نمی داد و نهایتا نیز بر اساس آن چه که اعلام شد ایشان را در خیابان ولیعصر تبریز به قتل رساندند و بعد شخصی‌ به نام (اخوی) دستگیر و اعتراف کرد که من قاتل ایشان هستم، لکن ‌محتویات پرونده واقعیت را چیز دیگری نشان می داد! 
منظورتان از این که واقعیت پرونده چیز دیگری بود چیست؟ 
اولا فردی که خود را به عنوان قاتل معرفی کرده بود در بازجوئی های اولیه اعلام کرد که من ایشان را در خیابان ولیعصر تبریز کوچه زهره به انگیزه سرقت خودرو به قتل رساندم چرا که خودم خودرو نداشتم ولی بعدا مشخص شد که ایشان خودرو داشتند! دوما در بازجوئی ها ایشان گفته بود که پس از کشتن خانم الناز بابازاده جسد وی را به تنهائی از صندلی راننده به صندلی مجاور جابجا کرده و ماشین را سرقت کرده بود در حالی که خانم الناز بابازاده از لحاظ هیکل و جثه بزرگتر از این فرد بود که خودش را قاتل معرفی‌ می کرد (الناز ۹۵ کیلو و پسر ۶۵ کیلو) و امکان حمل جسد توسط وی به تنهائی ممکن نبود! سوما ایشان همین طور گفته بود که قتل در خیابان ولیعصر و در حالی که دو نفر هم شاهد آن بودند رخ داده است در حالی که چنین گزارشی از عابرین به پلیس گزارش نشده بود و اصلا کسی صدای تیراندازی نشنیده بود! کوچه مذکور یک موقعیتی دارد که همیشه محل رفت و آمد است و چون در آن زمان نیز درب ورودی ساختمان اداری دانشگاه آزاد در اول همان کوچه بود غیرممکن است آنجا کسی را با اسلحه به قتل برسانند و متوجه نشوند! 
چهارما ایشان تا چهار روز بعد از دستگیری توسط اداره آگاهی‌ هر چقدر وی را بازجوئی کردند اصلا محل جسد را نمی دانست که دقیقا چند ساعت بعد از ملاقات با خواهرشان در اداره آگاهی ‌به بهانه دادن وسائل شخصی،‌ ایشان اعلام کردند که می خواهم محل جسد را بیان کنم! پنجما زمانی که مأموران به همراه وی برای کشف جسد به محل مراجعه کرده بودند محل دقیق جسد را نمی دانست و پس از جستجوی مأموران جسد خانم بابازاده کشف شد! و نکته مهم و آخر این که قاتل مدعی بود همان روز سرقت خانم بابازاده را به قتل رسانده است در حالی که زمانی که مأموران جسد خانم بابازاده را پیدا کردند تنها چند ساعتی از مرگ وی گذشته بود و هیچ گونه تعفن و یا بادکردگی در جسد وجود نداشت در حالی که نیک می دانید که پس از گذشت یک هفته جسد بوی تعفن می گیرد و باد می کند و در تصاویر و فیلمبرداری که صورت گرفته بود و من آن را دیدم چنین آثاری وجود نداشت و حتی در فیلم تهیه شده از جسد، انگشتر انگشت شست الناز در حال افتادن از انگشتش است در حالی که اگر وی چند روز قبل به قتل رسیده بود مانند سایر اجساد در اثر بادکردگی انگشتر اصلا از دستش خارج نمی شد! 
در گزارشات اولیه که منتشر شد بحث تجاوز جنسی هم مطرح بود، آیا شما آن را تأیید می کنید و آیا پزشکی قانونی چنین موضوعی را تأیید کرد؟ 
تجاوز جنسی وجود داشته منتهی متأسفانه در گزارش پزشک قانونی در پرونده قید نشده بود اما یکی از پزشکان پزشکی قانونی که خانم دکتری بود که با مادر الناز (که ایشان هم پزشک مامایی و متخصص زنان و زایمان هستند) ارتباط داشت ایشان موضوع تجاوز را تأیید و به اطلاع خانواده رسانده بود و من هم با واسطه افرادی که از نزدیکترین افراد خانواده بودند از موضوع مطلع شدم. 
آیا به غیر از موضوع تجاوز مسأله دیگری هم بوده است؟ 
آن طور که از اوضاع ظاهری الناز و شواهد مشخص بود قبل از این که ایشان را بکشند اول پوست سرش را کنده بودند، دو دندان جلوئی فک بالا را کشیده بودند، بعد گوشت دستش را از مچ تا آرنج کنده بودند و بعد از چند روز نگهداری ایشان با این شرایط اسفبار وی را به ضرب گلوله به قتل رسانده بودند که تنها نبودن گوشت دست مچ تا آرنج در نظریه پزشکی قانونی درج گردیده بود! اما پلیس معتقد بود که کنده شدن گوشت دست در نتیجه تغذیه حیوانات وحشی و درنده از جسد در محل کشف آن صورت گرفته است در حالی که در فیلم موجود در پرونده پوشش جسد خانم بابازاده مانتو ایشان بود که تا مچ دست پوشانده شده بود و در صورتی که حیوانات درنده چنین کاری می کردند اول باید به آستین مانتو ایشان آسیب می رسید ولی این طوری نبود. 
خانواده بابازاده چطور از قتل مطلع شدند و آیا پیگیری هم صورت گرفته بود؟ و فردی که بعدا اعدام شد چطور شناسائی شد؟ 
شبی که خانم بابازاده مفقود شدند پدر و مادر او رفتند از طریق دادسرا اعلام مفقودی کردند که پس از یک هفته با روشن شدن گوشی تلفن الناز در دست دانشجویی بسیجی به نام (اخوی) فرد مظنون بازداشت شد. 
آیا مشخص شده که این اقدام قاتل یا قاتلین انجام شده با چه انگیزه ای بوده؟ اساسا آن طور که در خبرها گفته شد افراد وابسته به بسیج بودند؟ 
آنچه که مشخص است قتل با انگیزه انتقام گیری صورت گرفته است و با توجه به تهدیداتی که قبلا از سوی افراد وابسته به بسیج وجود داشت و خانواده ایشان به آن واقف هستند همه دال بر این است که قتل توسط این افراد یعنی بسیجیان صورت گرفته است، از سوی دیگر کسی که خود را به صورت انتحاری قاتل ایشان اعلام کرد نیز عضو بسیج و دانشجوی دانشگاه آزاد تبریز بود و نحوه رسیدگی به پرونده هم روند غیر معمول داشت و خارج از نوبت به آن رسیدگی شد! دادستان بر خلاف کل پرونده های قتل در تبریز یک مصاحبه در روزنامه های محلی انجام داد و اقدام به معرفی قاتل خانم بابازاده کرد و انگیزه را هم سرقت عنوان نمود و گفت مسأله دیگری پشت پرونده نیست! 
در همان مصاحبه ای که شما اشاره کردید دادستان آقای (اخوی - قاتل) را یک فرد معتاد معرفی کرد نه بسیجی و حالا شما میفرمائید که دانشجو هم بوده، آیا اطلاعاتی در رابطه با این فرد وجود دارد؟ 
ایشان دانشجوی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تبریز بودند که دانشجوی عضو بسیج بودن وی جزو بدیهیات مطرح شده در دادگاه بود و آقای اخوی معتاد هم نبودند، الناز را هم تا آنجا که من می دانم هیچ شناختی‌ داشتند! متأسفانه دست هائی پشت پرده بود و نخواستند که مشخص بشود چون به قول معروف این پسر خودش دارای اتومبیل بود و انگیزه ای برای سرقت خودروی خانم الناز نداشت و از طرف دیگر این پسر خودش در اظهاراتش در پرونده عنوان کرده که من از در ساختمان اداری دانشگاه آزاد داشتم خارج می شدم که دقیقا همجوار کوچه زهره واقع در ولیعصر تبریز بود که الناز را در ماشینش مشاهده کردم و او را همان جا کشتم و ماشینش را تصاحب کردم! از طرفی آقای عباس زاده وکیل تسخیری قاتل ادعا کرده که قاتل دیوانه و معتاد بوده ولی گزارش پزشکی قانونی آن را رد کرده است و مدارکشان در پرونده است که ایشان نه اعتیاد دارند و نه دیوانه هستند! 
آیا مورد ‌دیگری هم در جریان بررسی این پرونده وجود داشت که این قتل را مشکوک جلوه دهد؟ 
اولا یک مسأله ای وجود داشت، وقتی متهمی مظنون به قتل است بعد جهت بازجوئی در اداره آگاهی هست هیچکس حق ملاقات با آن را ندارد غیر از بازپرس پرونده و بازجویانش اما به خواهر ایشان اجازه داده شد به بهانه دادن لباس ۱۵ دقیقه با این متهم ملاقات کند و بلافاصله بعد از آن، فرد محل جسد را لو می دهد، پس از آن که به محل هم می روند محل دقیق را نمی داند و مأموران آن را پیدا می کنند و مورد دیگر رسیدگی سریع به پرونده و خارج از نوبت آن بود که معمولا استیذان از ریاست قوه قضائیه حداقل یک سالی به طول می انجامد ولی در مورد ایشان این طور نبود! مورد بعدی و مهم دیگری که بود یک شاهدی هم به دادگاه احضار شده بود که در روز دادگاه گفتند ایشان روز قبل فوت کرده است! قضیه شهادت ایشان هم از این قرار بود: با تلفن الناز در همان روز مفقودی با شماره ای تماس گرفته شده بود که در اثر تحقیقات اولیه توسط بازپرسی کشف گردیده بود و دادگاه با اصرار خانواده وی را هم پیدا و احضار کرده بود، (بر خلاف سایر پرونده ها که بلافاصله باید دستگیر و اخذ توضیح می گردید نه احضار) تا بداند چه کسی با وی با این تلفن تماس گرفته است! 
شما با توجه به این که دسترسی به پرونده داشتید می دانید نام این شاهد چه بوده؟ 
نام این شخص را حضور ذهن ندارم ولی در پرونده اسم ایشان هست، جالب این است که بعد از مفقودی الناز این تماس صورت گرفته بوده با این تلفن که گفتند یک شخص معتادی بوده که بر اثر اعتیاد روز قبل مرده است یعنی اجازه حضور در دادگاه به او ندادند! 
در مورد تهدید‌هائی که صورت گرفته بود گزارشی به پلیس داده شده بود؟ 
در این خصوص خانم الناز بابازاده خودش یک شخصیت لوتی منش داشتند و پسر مانند بودند، یک دختری بودند که نه تنها هیچ اهمیتی به حرف ها و اخطارهای اینها نمی داد بلکه اقدام به توهین و تمسخر آنها هم می نمود و با آنها بگومگو می کرد! این جور شخصیتی داشت و هیچ گاه گزارشی به پلیس در این خصوص داده نشده بود. 
آیا خانواده خانم بابازاده تحت فشار بودند؟ در خصوص مراسم ترحیم مشکلی وجود نداشت؟ و آیا آزادانه این مراسم گرفته شد؟ 
در خصوص فشارها یک بار خبرنگاری که خود را منتسب به تلویزیون صدای آمریکا معرفی کرد با منزل و احد از وکلای خانواده ایشان تماس گرفته بود برای انجام مصاحبه که بلافاصله مأموران امنیتی اقدام به احضار و تهدید خانواده نمودند که به هیچ وجه نباید این مصاحبه را انجام دهند! اما در مورد مراسم محدودیتی وجود نداشت و در تبریز هم انجام شد، دقیقا زمانی‌که این بحث قاتل نبودن آقای اخوی به میان آمد شب همان روز که این مسأله داشت پخش می شد تلفن های تهدیدآمیز به خانواده خانم بابازاده شد و همان شب سه گلوله به سمت پنجره خانواده ایشان واقع در مجتمع ایرداک کوی ولیعصرشلیک شد که عکس های تیراندازی در پرونده موجود است و در رسانه های محلی آن زمان هم خبر آن منتشر شد! 
واکنش خانواده ایشان در مورد مسائل مشکوکی که در پرونده ایشان وجود داشت چه بود؟ 
مادر خانم بابازاده در سالن دادگستری و دادگاه های تشکیل شده فریاد می کشید سر متهم که دختر من را تو نکشتی! من می دونم! قاتلین اصلی را معرفی کن و خودت را فدا نکن!
و سؤال آخری که باقی است این که شما چطور به پرونده خانم بابازاده دسترسی داشتید؟ 
من به عنوان وکیل دادگستری اجازه مطالعه داشتم و پرونده در دسترسم قرار گرفت و توانستم اطلاعات دقیق را از پرونده به دست بیاورم، البته وکلای ایشان متشکل از گروهی سه نفره از وکلا بود و چون دو نفر از اینها الان در ایران هستند من محدودیت دارم در رابطه با ارائه جزئیات بیشتر! 
با تشکر از فرصتی که در اختیار هرانا قرار دادید.