پیروزی افتضاح تاریخی سال 57 [1979] در ایران را «من» به نوعی شکست جنبشهای آزادیخواهانه، بشردوستانه، سکولار، حقوق بشری و فمینیستی در خاورمیانه میدانم؛ پیروزی نرینهی خشن مردسالار، دین سالار و پیرسالار بر هر آنچه بویی از آزادی و دگراندیشی و برابری حقوقی انسانها داشت و دارد!
بازگشت به «خیش» تحصیلکردگان و باصطلاح «روشنفکران» ایرانی، پس از آن همه دستاورد شگرف در غرب، و حتی در همین ایران ما را، جز بدین گونه نمیتوان تعریف و تبیین کرد؛ اگر تروریستهای «بادر ماینهوف» هم همانند تروریستهای ایرانی، در برهم زدن نظم و امنیت کشور آلمان و در هیستری ضد کاپیتالیسم و ضد امپریالیسمشان پیروز میشدند [1] دیگر نه تنها در زندانها «نمیپوسیدند» و خودکشی نمیکردند که همهشان پست و مقام حکومتی هم داشتند و لابد مورد طعن و لعن نسل بعد و فرزندانشان هم قرار نمیگرفتند. چه فضاحتی است همدستی «چپها» با تروریستهای اسلامی برای نابود کردن تمامی دستاوردهای مدرن بشریت.
یکی از رهروان «راه سرخ و خشن و خونین» علی شریعتی «کودکی» است به نام مهدی رضایی، با عنوان نچسب «گل سرخ انقلاب اسلامی» که البته برازندهی اوست؛ مهدی رضایی دقیقا تبلور شکوفایی همهی عقدههای انسانستیزانه و تروریستی نسل ما و نسل پیش از ما برای به بن بست کشاندن ایران است و هدایت این ملت به ناکجاآباد خمینی/خامنهای و خاتمی/احمدی نژادی؛ یا بهتر بگویم اسدالله لاجوردی/شیخ صادق خلخالی است!
مهدی رضایی در حالی که دانش آموز دبیرستان است، تحت آموزشهای برادرانش احمد و رضا رضایی قرار میگیرد و به تدریج با «سیاست و مبارزه» آشنا میشود. محمد حنیف نژاد بنیانگزار سازمان تروریستی مجاهدین در همان سالها در بارهی مهدی رضایی گفت که اگر ما بعد از سالها سرگردانی، راه [اعمال تروریستی] را یافتیم، این مهدیها هستند که در چنین سنین جوانی با چنین روح سالم و چنین انرژی و هوشیاری، وقتی از تجارب و دستاوردهای ما برخوردار شدند، در سنین خیلی جوان قادر خواهند بود وظایف بزرگی بر عهده گیرند. [2]
فشرده و چکیدهی همهی مبارزات ضد مدرنیته، ضد مدنیت و تروریستی این جماعات، خمینی است و حکومت کهریزکی اسلامی [خمینی و خامنهای] و نه مهدی رضایی 19 ساله که به جرم بمبگذاری و آدمکشی، به کشتنش دادند. این جماعت «باتجربه» به کمر این جوانک بمب بستند و به عملیات انتحاری وادارش کردند. مهدی رضایی را میتوان از سردمداران آنچه اکنون به «انسانهای انتحاری» معروفند و جهان را به آتش کشیدهاند، دانست.
مهدی رضایی پس از شهریور 1350 در راس یک واحد کوچک سازمانی به نام «مقداد» قرار گرفت. پس از چهار ماه آموزش مسائل سیاسی و نظامی، یک سلسله عملیات ایذایی را انجام داد که یکی از آنها «انفجار یک ماشین پلیس در خیابان قلمستان تهران» بود.
وی همچنین در طراحی عملیات اعدام مستشار امریکایی «ژنرال پرایس» شرکت داشت. علاوه بر آن در چند طرح دیگر نیز شرکت کرد که از جمله انفجار دفتر مجلهی «این هفته» در تهران بود. مهدی رضایی در فروردین 1351 به هنگام عبور از خیابان خورشید در محلهی دروازه شمیران تهران، مورد شناسایی یک ماشین گشتی پلیس قرار گرفت و با تیراندازی به سوی پلیس از مهلکه گریخت. یک ماه پس از این «نبرد» باردیگر مهدی رضایی نوزده ساله در اردیبهشت ماه همان سال در همان خیابان خورشید با پلیس روبرو شد. بعد هم هنگام درگیری با پلیس، یک افسر 24 سالهی پلیس به نام سروان جاویدمند را کشت؛ اما نهایتا دستگیر شد. خود مهدی رضایی در دادگاه در مورد نحوهی دستگیریاش چنین گفت: «یک بمب دست ساز به من داده شد. این بمب را در کیوسک کار گذاشتم و دورتر ایستادم، تا نتیجهی انفجار را ببینم. عابری بمب را دید و خبر داد و بمب را از کار انداختند... در انفجار ماشین پلیس راه قلمستان، به عنوان ناظر شخصا در محل حضور داشتم.» [3]
دادستان در دادگاه مهدی رضایی گفت که آنها [سازمان مجاهدین] هواپیمایی را با چندین سرنشین در بین راه کویت ربوده و آن را به بغداد بردند و مسافران را ساعتها در دلهره و اضطراب نگهداشتند. وقتی میخواستند شخصیتی را گروگان بگیرند، «ماشین پا»ی بیگناهی را به ضرب گلوله به هلاکت رساندند. بمبی در تاکسی منفجر کردند و رانندهی تاکسی را کشتند. بمبی در مرکز پخش شرکت نفت ملی گاز گذاشتند و نظافتچی آن جا را کشتند. بمب دیگری در یک ماشین گذاشتند و دو زن عابر را کشتند. چندین بمب در وزارتخانههای دولتی کار گذاشتند. چند کیوسک راهنمایی را منفجر کردند. در اتومبیل ارتشی بمب گذاشتند. دفتر دو مجلهی آیندگان و این هفته را منفجر کردند...[4]
مهدی رضایی که در نوزده سالگی پروندهی «قهرمانی»اش بسته شد، یکی از قهرمانان بلوای بهمن 1357 ایران است که نتیجهاش همین فلاکت و بدبختی فعلی ماست که دامنگیر ما، منطقهی خاورمیانه و جهان شده است.
مهدی بازرگان، اولین نخست وزیر جهنمی خمینی، در مورد سریال اعدامهای بلافاصلهی پس از انقلاب «شکوهمند» اسلامیشان میگوید که بهانهی مطبوعات غربی اعدام دادگاههای انقلاب است و آنچه برای ما ایرانیان [کذا] قابل درك نیست، این احساسات و طرفداری است كه مطبوعات غربی به سود «خائنان و خیانتكاران» كشورمان [کشور اینان؟] نشان میدهند؛ خائنان و جانیانی كه با جابرانهترین و وحشیانهترین صورت 25 سال یا بیشتر بر این كشور حكومت كردند و در عین حال اگر شما اعدامهای دادگاههای انقلاب را كه به 60 نفر هم [در چند روز نخست حاکم شدن سید روح الله خمینی] نمیرسد، با تعداد بیش از صد هزار نفری كه طی حكومت شاه كشته شدند و شكنجه شدند [5] مقایسه كنید، توجیه رفتار مطبوعات غربی مشكلتر میشود. ملتی كه كشته داده، زخمی داده و غارت شده، حاضر نیست به محض رفتن شاه و سرنگون شدن رژیمش آرام گیرد. این روحیهی ملی [ضد ملی] توقع دارد هرچه زودتر به پاكسازی محیط اجتماعی بپردازد، حالا میخواهد این كارسریع انجام گیرد [6]
جالب این که برای «پاکسازی محیط اجتماعی» به گفتهی مهدی بازرگان، نخست وزیر دولت امام زمان سید روح الله خمینی، حکومت اسلامی همچنان در کار «پاکسازی محیط اجتماعی» است؛ اینگونه [7]:
در دهههای شصت و هفتاد [شمسی] پائیدن مردم از طریق حضور تصادفی نیروهای بسیجی در خیابانها و دیگر فضاهای عمومی صورت میگرفت. این حضور گرچه مزاحمتآمیز، توهینآمیز و آزار دهنده، اما موقتی بود و پس از چند دقیقه یا چند ساعت محو میشد. این نوع پائیدن مردم در دورهی حکومت نظامیان دیگر کفایتنمیکرد...
برگرفته از کتاب «حجاب، پرچم اسلامیسم، فاشیسم قرن 21»
|
۱۳۹۱ بهمن ۱۸, چهارشنبه
بحران رهبری...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر