روزی مریده ای طناز بنزد شیخ آمد و گفت: یا شیخ، من از نعمت داشتن برادر و پدر محرومم و تنها مادری دارم که ثروت هنگفت پدرم به او رسیده و چون بیمار است بزودی دار فانی را وداع گفته و تمام ثروت ایشان به من میرسد، آیا حاضری شوهرم شوی تا از آن مال کلان بهره مند گردی؟
شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و عبا عمامه بجنباند و فرمود: نخیر! همسر شما نمی شوم .
مریده شوریده گشت و زیر لب گفت : "ایکبیری ، منو بگو که فکر کردم آدمی!!" و با خشم محضر شیخ را ترک گفت و راهی منزل شد و چون به منزل رسید، شیخ را بدید که با مادر بیمارش مزدوج و پدر خوانده اش شده تا هم ارث مادر را تصاحب کند و هم از لایحه دولت تدبیر و امید ملا روحانی بنفش الدوله مبنی بر ازدواج با فرزند خوانده بهرمند گردد!!
و اینگونه شد که شیطان هم کم آورد و گریبان دریده، راه بیابان در پیش گرفت...
شیخ اندکی خشتک خویش بخاراند و عبا عمامه بجنباند و فرمود: نخیر! همسر شما نمی شوم .
مریده شوریده گشت و زیر لب گفت : "ایکبیری ، منو بگو که فکر کردم آدمی!!" و با خشم محضر شیخ را ترک گفت و راهی منزل شد و چون به منزل رسید، شیخ را بدید که با مادر بیمارش مزدوج و پدر خوانده اش شده تا هم ارث مادر را تصاحب کند و هم از لایحه دولت تدبیر و امید ملا روحانی بنفش الدوله مبنی بر ازدواج با فرزند خوانده بهرمند گردد!!
و اینگونه شد که شیطان هم کم آورد و گریبان دریده، راه بیابان در پیش گرفت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر