۱۳۹۱ اسفند ۲۸, دوشنبه

درد نوشته ای برای مادر ستار بهشتی: تو تنها نیستی، مادر!

امنیت از این خانواده داغدیده سلب شده، نمی خواهند آنها آرامش داشته باشند، می خواهند آنها از پیگیری قضایی منصرف شوند، بازپرس هم پرونده را نگه داشته و به دادگاه نفرستاده تا نتیجه این فشارها مشخص شود...




درد نوشته ای برای مادر ستار بهشتی: تو تنها نیستی، مادر! 


از کجا شروع کنم؟ یک خبر را باید تنظیم کنم. یک خبر کوتاه، یک خبر تکراری. مثل آن همه خبرهای انبوه سال ۸۸ که شرم و خشم از واژه واژه شان می چکید. خبری درباره یکی از آنها که کمی دیر، اما به واقع خیلی زود، به آن قافله پیوست. قافله حق طلبانی که رنج خانواده هایشان را هنوز هم کسی نمی فهمد. خانواده هایی که هیچ کس هیچ وقت حال واقعی آنها را درک نکرد. خانواده هایی که تنها بودند و تنها ماندند، ولو خودشان و عزیزانشان در قلب بسیاری از ایرانیان جا داشته باشند. خانواده هایی در امتداد خانواده شهدای دفاع مقدس، خانواده شهدا و رنج کشیدگان و شکنجه دیدگان انقلاب، خانواده شهدای مبارزات چریکی و ملی شدن و مشروطه و قبل از اینها قرن ها مبارزات آزادیخواهانه و حق طلبانه این سرزمین. خانواده تمام آنها جان دادند تا شهادت دهند، تا گواه باشند که چراغ حق طلبی خاموش نخواهد شد.
به ایران برگردیم، و به امروز. خبر مربوط به ستار بهشتی است: خواهر او را تهدید کرده اند، تهدید تلفنی، نیروهای امنیتی، که او را کتک خواهند زد، که با خانواده اش برخورد خواهند کرد اگر بخواهند در پنجشنبه آخر سال بر مزار او حاضر شوند. بر مزار این برادر، این پسر، این کارگر، این وبلاگ نویس، این جوان، این آزادیخواه، این شهید … و وقتی مادر ستار گوشش بدهکار نشده و نپذیرفته، ماموران امنیتی بسیار پرتعداد در قبرستان رباط کریم حضور یافته اند و نگذاشته اند جز مادر و خواهر ستار کسی بر سر مزارش بیاید. تهدیدها ادامه دارد، امنیت از این خانواده داغدیده سلب شده، نمی خواهند آنها آرامش داشته باشند، می خواهند آنها از پیگیری قضایی منصرف شوند، بازپرس هم پرونده را نگه داشته و به دادگاه نفرستاده تا نتیجه این فشارها مشخص شود.
خبر را می نویسم: نیروهای امنیتی هفته گذشته طی تماس تلفنی سحر بهشتی خواهر ستار بهشتی را تهدید به ضرب و شتم کرده و به وی اعلام کرده بودند که در صورت حضور بر سر مزار ستار بهشتی در آخرین پنجشنبه سال با آنها برخورد خواهند کرد. / در حالی که مسئول رسیدگی به پرونده ستار بهشتی پرونده وی را بسته دانسته است ده ها مامور اطلاعاتی و امنیتی روز پنج شنبه ۲۴ اسفند با حضور بر سر مزار ستار بهشتی از برگزاری مراسم پنجشنبه آخر سال برای وی توسط خانواده اش جلوگیری کرده اند.
خبر راضی ام نمی کند. این کلمات تکراری، حسی جز بیزاری در پی ندارند. حتی همان را هم ندارند؛ فقط بی تفاوتی می آورند این واژه ها. آن همه حقیقت سنگین و تلخ پاراگراف قبلی را در کجای این پاراگراف بعدی می توان جای داد. اما چاره ای نیست، ادامه می دهم:
شاهدان عینی که از حضور ده ها مامور بر سر مزار ستار بهشتی در آخرین پنجشنبه سال خبر داده بودند گفته اند که گوهر عشقی مادر ستار بهشتی و سحر بهشتی خواهر ستار بهشتی ، دو نفره بر سر مزار ستار بهشتی مراسم کوچکی برگزار کرده اند اما برخوردهای امنیتی و تهدید آمیز ماموران باعث شده است که هیچ شخصی بجز خانواده وی نتواند در آن مراسم شرکت کند. / تهدید خانواده ستار بهشتی بویژه تهدید به بازداشت سحر بهشتی خواهر ستار بهشتی ، امنیت و آرامش این خانواده را کاملا سلب کرده است . ماموران امنیتی قصد دارند با ایجاد وحشت خانواده ستار بهشتی را وادار به سکوت و عقب نشینی در مورد پیگیری پرونده ستار بهشتی کنند.
به این خبر می توان ادامه داد: می توان از سابقه خبر نوشت، از روند افشای این قتل سیاسی، از شهادتنامه زندانیان، از دروغ گویی ها و پنهان کاری های مسئولان، از برخی نمایندگان وابسته مجلس که اخیرا از مختومه شدن پرونده گفته اند، از اظهارات وکیل شجاع خانواده ستار بهشتی که گزارش پزشکی قانونی و اشاره مجلس به آن را اعترافی بر شکنجه وی دانسته، از تعلل دستگاه قضایی در پیگیری نکردن این پرونده، از بی مسئولیتی حکومت در قبال این بازداشتی خود و …
اما نه! اینها فایده ندارد. به جای اینها باید قصه گفت، باید شعر سرود، باید داستان نوشت، باید موسیقی ساخت و نمایش پرداخت. باید در کهنه درس های چندین و چند واحدی خبرنویسی تجدید نظر کرد وقتی دل و ذهن گواهی می دهد که آن خبرنویسی ها دیگر جواب نمی دهد. خبر قرار است واقعیت را بازگو، بلکه قرار است حقیقت را منتقل کند. وقتی نمی کند باید برایش فکری کرد. یا نباید نوشت، یا باید واقعا از سر درد و رنج نوشت. این دیگر نمی شود خبر، می شود رنجنامه، می شود درد نوشته. مگر از بعد ۸۸ به نوشته های برآمده از دل های برافروخته نگفتیم “دل نوشته”؟ حالا چه اشکالی دارد اگر به این نوشته هم بگوییم “درد نوشته”؟
دردنوشته ی من اما تپه ای از واژه ها نیست، یک عکس است، یک عکس سه نفره: پسر، مادر و خواهر.
تمام حجم درد را پایین همین خبر، در یک عکس ببینید. اینجا پایان خبر است. دیگر نخوانید. حالا وقت دیدن است. دیدن یک عکس. اما چند کلمه حرف هم هست از همان جنس درد نوشته ها، که اگر پایین تر بنویسم، زیر عظمت تنهایی نهفته در این عکس گم می شود. پس همین جا می نویسم.
درد نوشته ای برای مادر ستار بهشتی
مادر! من ستار توام. ما همه ستار توییم. همه غمخوار توییم. پرستار مگر نمی خواستی؟ ما پرستار توییم. ما از همان روزی که داستان شکنجه و قتل پسرت برملا شد، همراه تو بودیم. با تو غصه خوردیم، با تو داغ دیدیم، با تو کتک خوردیم و با تو رنج بردیم. بر پیکر خونی پسر تو، بر خاکی چادر تو، بر زخم پای تو و موی کشیده ی تو گریستیم. داغ کربلاگونه ی تو داغ همه مظلومان را بار دیگر زنده کرد، آنچنان که در این چهار سال بارها تاریخ را جلوی چشم خود به تکرار دیدیم. اما …
مادر! ما را ببخش اگر تو را تنها گذاشتیم. بر ستارت، بر ستارهایت خرده نگیر اگر امروز کنارت نیستند. بال و پر ما را شکسته اند. تاب و توان ما را تحلیل برده اند. نگذاشته اند، نمی گذارند. ما باید آن روز کنار تو می بودیم، تا نمی گذاشتیم اشقیا چادر از سرت بکشند و موهایت را در مشت بگیرند. ستارهای تو باید می آمدند و سینه سپر می کردند و نمی گذاشتند مظلومیت برایت مضاعف شود. باید دورت را می گرفتند و نمی گذاشتند پنجشنبه آخر سال را اینچنین غریبانه با سحرت به شب برسانی. مادر! شرمنده ایم.
اما تو تنها نیستی، مادر ستار! همه مظلومان پسران تواند، همه رنج دیدگان خواهران و برادران تواند، هم ایرانیان خانواده ی تواند، و آن روزی که فرصت یابند و بساط ظالمان را جمع کنند، تو را روی چشمشان می گذارند و دیگر ستارهای تو را نه فقط از مرگ نجات می دهند، که از زندان های ظلم تا خانه بدرقه می کنند و بر دوش می برند. شک نکن که آن روز خواهد آمد. این وعده خداست که حق مظلوم را از ظالم بگیرد، و او وعده اش حق است.
خانم گوهر عشقی! عیدت مبارک، عید فرزندت هم مبارک. در این عید اول ستار، تبریک و تسلیت ما را هم بپذیر.
مادر ستار! اگر این عکس همه ی حرف توست برای ما مردم، این شعر هم همه ی حرف مردم با توست. مادر! این درد مشترک ماست که شده شعر. شاعرش ستار توست، و درباره ستارهای تو. برای آن روزی که به قول خود تو، دیگر از ستار کشی ها اثری نمانده باشد:
هوا دل‌پذیر شد، گل از خاک بردمید
پرستو به بازگشت زد نغمه‌ی امید
به جوش آمده‌ست خون، درون رگ گیاه
بهار خجسته‌فال، خرامان رسد ز راه
بهار خجسته‌فال، خرامان رسد ز راه
به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا
به مردان تیزخشم که پیکار می‌کنند
به آنان که با قلم، تباهی دهر را
به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد
و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل
به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست
نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر