۱۳۹۲ آذر ۱, جمعه

ای جهنم‌ساز با نام بهشت!


در نقاب اهل دین، ‌ای خودپرست
بهرِ جشنِ خون، به خنجر بُرده دست
از چه بیداد و ستم با نام دین
می‌کنی بر مردم این سرزمین؟
کیست آن دَد، کاین فرادستیت داد؟
وز شرابِ خون ما، مستیت داد؟
کیست آن دَد، کز سر بدگوهری
بر سرت بنهاد، تاج سروری؟
از چه نسل ما اسیر چنگِ توست؟
جان و تنمان برخیِ نیرنگ توست؟ [برخی: فدایی، قربانی]
از چه می‌باید تومان یغما کنی
چکمه‌ی قهرِ مغول در پا کنی؟
از چه باید دین، تو را بر دیگری
ناجوانمردانه بخشد سروری؟
ای که جز تاریکی‌ات کردار نیست
روز ما تاریکِ دینت بهر چیست؟
دین تو ارزانیِ نان تو باد
رونق بازار و دکان تو باد!
از چه می‌باید تومان قیّم شوی
جانشین حضرت قائم شوی؟
دین مردم را کنی ابزارِ زور
تا فراهم گرددت اسبابِ سور؟
از چه با رُعبت که در ایران به پاست
جهل بر ایرانیان فرمانرواست؟
ما گنهکاریم اگر آزاده‌ایم؟
یا در این کشور، ز مادر زاده‌ایم؟
از چه باید شیخمان ویران کند
خانه بر ما گوشه‌ی زندان کند؟
ای جهنم‌ساز، با نام بهشت
کرده‌ای دین و خدا را سنگ و خِشت
هیزم دوزخ فراهم می‌کنی
وین جهان بر ما جهنم می‌کنی
رفته‌ای در جامه‌ی روحانیت!
تا بسوزی ریشه‌ی انسانیت
باد تا زین خاک، زخم تیشه‌ات
بی‌محابا برکند از ریشه‌ات!
باد تا گورت ز ایران گُم شود
خوابگاهت لانه‌ی کژدم شود!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر