اسلامزدگی برآيند ِ يک خوره است که از کودکی در بينش ِ مسلمانان جايگزين میشود. بينشی، که به اين زهرآب رنگ گرفته باشد، پديدههای ِ هستی را تنها در تنگنای اسلام میشناسد. خرد ِ اين کسان، در پيوند با اسلامزدگی، از کارآريی باز میماند، نگرش آنها، از تاريکخانهی اسلام، فراتر نمیرود. رهايی از اين بيماری، بدون شناسايی بُن نهاد ِ اين پليدی، بسيار دشوار است.
تا کنون کمتر انديشمندی يا پزشکی برای شناسايی يا درمان اين بيماری گام برداشته است. برای رهنمود و کاوش، در ژرفای ناخودآگاه ِ انسان، افزون بر دانايی به چشمی ژرف بين و نگرشی آزاد و روشن نياز است.
بيشترين کسان، که ديدگاه ِ خود ِ آنها به زهر ِ عقيدهای آلوده شده است، نمیتوانند نشانههای اين نابينايی را، در بينش خود يا در درون ِ ديگری، ببينند. از اين روی آنها نمیتوانند به ريشهی اين بيماری پی ببرند. در سرزمين اسلامزدگان نوانديشی و فرهمندی را گمراهی میپندارند و خودانديشان را جاهل مینامند.
روشنفکرانی، که به بيماریی اسلامزدگی دچار شدهاند، آزادانديشی را نمیشناسند، آنها انسان را دين خو میدانند و آزادگان را بی بند و بار و ناآگاه میخوانند.
در اين نوشتار سخن از بيماری اسلامزدگی است، گر چه از اسلامزدگان هم سخن رانده میشود.
اسلامزدگان کسانی هستند که به سخن مسلمان نيستند. آنها، در پندار ِ خود، از ايمان به شريعت اسلام بريدهاند، افزون بر اين، آنها از هر چيزی، که پيوند با اسلام داشته باشد، بيزارند. با اين وجود ديدگاه ِ اين کسان در مرزهای شريعت اسلام تنگ و تاريک مانده است. آنها پديدههای هستی را باز هم با معيارهای شريعت اسلام ارزيابی میکنند.
در بينش ِ اسلامزدگان هنجاری نگاشته شده که شريعت اسلام به همانسان ساختار يافته است. از اين روی اسلامزدگان میکوشند که رويه يا نشانههای اسلام را با رويه و نشانههايی که آنها را زيبا میپندارند جایگزين کنند. آنها به شناسايی و بررسی کردن ِ زيربنايی نمی پردازند که انسان ستيزی از آن تراوش کرده است.
يعنی اسلامزدگان به زهر ِ زشتی و پليدیهايی، که اسلام را انسان ستيز کرده است، برخورد نمیکنند. زير آنها زشتی و پليدی را تنها در نشانههای برآمده از اسلام گمان می برند نه در ويژگانی که اسلام از آنها سرشته شده است. در اين جستار به چند ويژگی اشاره می کنم که انسان ستيزی در ساختار آنها گنجانده شده است.
آنچه که آزادی و آزادگان را سرکوب میکند پديدههای "الله" ، "رسول الله"، "قرآن" يا نامهای پيشوايان ِ اسلام نيستند و پيکار ِ آزادگان هم با اين نشانهها نيست. زيرا اين نشانهها از ويژگیهايی برآمدهاند که آنها با خرد انسان و با خوش زيستن سازگار نيستند. کارکرد و برآيندی که از اين گونه ويژگیها برمیخيزد هميشه خشن و بیدادگری است.
برخی از بيماریها را به نام ِ پزشکانی می خوانند که ريشهی آن بيماریها را، يا درمان آنها را، شناسايی کردهاند. مردم از اين پزشکان به ارجمندی ياد میکنند. ولی از آن بيماریها بيزار هستند. بنيانگذاران اسلام هم، زشتکاری و بی دادگریهای خود را در پشت ِ نشانههايی پنهان میداشتهاند که مردم آن نشانهها را به زيبايی و ارجمندی ستايش میکردهاند.
اين است که جايگزين کردن ِ ارزشهای فرهنگ ايران، در نمادهای شريعت اسلامی، افزون بر اين که، در زايندگان خشونت و ستمکاری، هيچ بهبودی ايجاد نمیکند، گوهر آزادگی را، که در فرهنگ ايران است، به پليدی و تبهکاری آلوده میسازد. زيرا تراوش خشم يا مهر به ويژگیهايی بستگی دارد که اين نمادها و نشانهها بر آنها نهاده شدهاند.
شريعت اسلام، که آميختهای از احکام يهود و بينش مسيحی است، از سوی محمد و يارانش، بر قبيلههای عرب، که باورهای برتری داشتهاند، فرود آمده است. زبان عربی هم تنها گويش قبيلههای بيابانگرد نيست وآنکه بيشتر با واژگان و ارزشهای فرهنگ ِ مردمان ِ پيشرفته آميخته شده است. محمد، با انديشهی خود، هيچ کلمهی تازهای را نساخته وآنکه درونمايهی ارزشهای جامعهی عرب را با آزمندی و انسان ستيزی پُر کرده است.
همهی کلمهها و پديدههايی، که در قرآن آمدهاند و محمد آنها را به کژی و زشتی به کار گرفته است پيش از اسلام به نيکويی کاربرد داشتهاند.
برای نمونه: کلمههای سلام، شارع، مزگد، آيه، سوره، کتيبه، دين و بسياری از اين نمونه-ها دارای بُن مايهی ايرانی هستند که آنها در عربی صرف و در شريعت اسلام به ابزار ِ مردم آزاری دگرگون شدهاند.
در سويی ديگر: ايرانيان الله را با نام خدايان فرهنگ ايران يا رسول الله را با نام پيامبر (پيغمبر) خواندهاند، بدان اميد که با اين نمادهای مهرآميز، از خشونت ِ الله و واليان او کاسته بشود. امروز ما میبينيم که با اين بخششها و چاپلوسیها نه تنها بُن سرشت ِ الله و محمد را دگرگون نشده وآنکه درونمايهی واژگان فارسی هم به زهر ِ خشونت آلوده شده است.
پس پيکار ِ آزادگان برای جايگزين کردن ِ کلمههای خشمزا با واژگان مهرآفرين نيست وآنکه آرمان ِ آزادگان برکندن ِ ريشههای خشم است که انسان ستيزی از آنها سرشته میشوند. در اين جا به ژرفای برخی از نمادهای شريعت اسلام مینگريم.
الله: خالقی است نازا، قهار و جبار که هيچگاه نمیانديشد و خود را تنها حقيقت و بی همتا مینامد. او جهان ِ هستی را، که ميليارها ميليارد سال پيش از اسلام وجود داشته، از آن خود کرده است. با اين، که نگرش و دانش الله از ديدگاه يک راهزن ِ بيابانی فراتر نرفته است، مسلمانان او را خالق کهکشانها، که پس از اسلام شناسايی شدهاند، میپندراند. الله پديدهايست که يک کودک ِ آزاده، با اندک خرد و دانشی، که در دبستان فرا گرفته است، نمی تواند وجود ِ او را بپذيرد.
رسول الله: خود را در جای سخنگویِ الله کار گذاشته است. يعنی الله به جبرييل امر و جبرييل آن را بر محمد نازل میکند. از اين روی محمد از خودش انديشه يا يافتهای را ندارد که برای مردم بازگو کند. او هر چه را، که از آزمندی و کينه توزی، نياز داشته از زبان جبرييل شنيده است و آنها را به زور ِ شمشير بر مردمان فرود آورده است.
محمد به گزاف میگويد "لا اله الا الله" يعنی " نيست الهی به جز الله" . با اين سخن هر خدايی بايد با الله همانی پيدا کند يا محکوم به نابودی است. مانند يهوه و پدرآسمان که در پيکر الله فرو میشوند يا خدايان ِ پيشين، که در کعبه جای داشتهاند، به نيستی پيوستهاند.
محمد، برای پياده کردن ِ گزافه گويیهای خود، نياز به آدمکشانی داشته است که بر دگرانديشان بشورند و آنها را گردن بزنند تا او بتواند با دارايی سرکوب شدگان به پياده کردن ِ احکامش بپردازد. او پيوسته در قرآنش، برای کشتار ِ دگرانديشان، آتش ِ کينه توزی را در ايمان مسلمانان افروخته است.
اشاره به احکام شريعت: اطاعت و عبادت ِ بی چون و چرا از ويژگیهای مسلمان بودن هستند. جهاد اوامر آدمکشی و راهزنی هستند که يکی از پايههای خشونت برای ايجاد ِ ترس و گسترش اسلام است.
امر به معروف و نهی از منکر احکامی هستند که از هر مسلمان ِ با ايمانی جاسوس و ديدبانی نابخرد و مردم ستيز میسازند. زيرا اطاعت، در انجام وظيفههای مذهبی، تقوا و زهد پيروان را نشان میدهد نه ننگ و نابخریی آنها را. مسلمانان در عبادات، به ويژه در زيارت حج، ژرفای کورانديشی و نادانیی خود را بر همگان آشگار میسازند.
قرآن : نوشتاری است که از سخنان ِ رسول الله گردآوری شده است. بنا بر عقيدهی پيروان ِ اسلام، در اين نوشتار هيچ گونه کاستی يافت نمیشود و هر دانشی، که در جهان هستی آشگار بشود در قرآن به آن اشاره شده است. با اين سخنان واليان ِ اسلام در هر زمانی میتوانند مردم را گوسپندوار به هر سويی، که به سود اسلام و دگرسو با آزادی و خرد ِ انسان باشد، برانند.
امامان ِ شيعه: محمد، بدون پيوند با جبرييل، هيچ برتری از ديگران و هيچ تيغی برنده تر از ديگران نداشته است. امامان ِ جانشين ِ محمد از هنگام زادن بدون آموزشی، در ژرفای نادانی، از همه چيز آگاهی داشته و بر همه چيز فرمانروا بودهاند. تنها ويژگی که يک مسلمان بايد داشته باشد، تا بتواند به اين پيشوايان ايمان بياورد، خردسوختگی است.
يک مسلمان با ايمان هم، اگر اندکی ژرفتر به احکام شريعت بنگرد، هرگز نمی تواند گزاف گويیها را، که به اين امامان ِ هيچ نياموخته می بندند، بپذيرد. يعنی افزون بر اين که يک مسلمان بايد احکام پسماندهی جهادگران ِ راهزن را، نابخردانه بپذيرد يک شيعه بايد به دانايی و توانايیی مردگان ِهزارساله هم ايمان بياورد.
افزون بر اين که يک مسلمان بايد، همه روزه، خاکسار بودن ِ انسان را برای الله اشگار سازد، يک شيعه بايد برای اين مردگان در ژرفای پستی و فرومايگی عزاداری و خود زنی کند. نابخردی و فروتنیهايی، که شيعيان به کردار برای امامان خود انجام میدهند، نه تنها سزاور ِ انسان نيستند وآنکه اين گونه برده منشی برای جهادگران بيابانگرد هم ننگين و شرم آور هستند
در اين اندک، اشاره شد که انسان ستيزی و ناسازگاری با خوش زيستن در پديدههايی هستند که اسلام از آنها ساختار پيدا کرده است. مردم ستيزی در اين است که الله تنها خالقی است قهار که محمد حاکميت بر جهان را به او پيوند داده است.
رسول الله، برای اين که دروغهای خود را در بينش همگان فرو کند، نياز به شمشير جهادگران داشته است. او برای سازمان دادن ِ جهادگردان، نياز داشته که دست آنها را برای دزدی و آدمکشی آزاد بگذارد.
از اين روی هر الهی با هر نامی، که در جامعهی اسلامی، جايگزين الله بشود، يا هر پيامبری که او را نمايندهی چنين خالقی قهار بنامند، يا هرکتابی که پيشنويس ِ دستورهای جاودان شده باشد، يا هر کهنه مردهای به جای پيشوا برگزيده شود، يا هر آيينی که انسان را به پستی و خواری وادار کند: بازدهی هر يک از آنها خردسوزی و انسان ستيزی خواهد بود.
کسانی، که از زشتیها و پسماندگیهای اسلام بيزاری میجويند، بهتر است بيشتر به منجلابی بپردازند که زايندهی اين زشتیها و پسماندگیهاست. نه آن که ارزشها يا انديشمندان و دلاوران ايرانی را در سامان خردسوختگان ِ انسان ستيز بگنجانند.
گاهی از ايران دوستانی شنيده میشود که خدای من "فلان موجود"، پيامبر من "فلان کس"، امامان من " فلان کسانند" و عاشورای من "فلان روزها" هستند. اين گونه واکُنش از بيزاری يا اين گونه پيکار با زشتیهای اسلام بيهود است.
زيرا ننگ در برده شدن و برده ساختن ِ انسان است نه اين که تنها عبد ِِ الله بودن ننگين است. ستمکاری از خالق بودن ِ الله و مخلوق بودن ِ انسان و از "لا اله الا الله" برمیخيزد. اين است هر آفرينندهی يکتا و توانايی که به جای الله نهاده شود، جايگاه او تنها با کشتار دگرانديشان استوار خواهد شد.
درست است که موبدان دستکم، 700 سال پس از زرتشت، در زمان ِ ساسانيان، از اَهورامزدا خدايی پُرتوان، دانا و توانا، و از زرتشت سخنگويی چشم و گوش بسته ساختهاند. ولی ويژگیهای اَهورا - مزدا در همين نام برجای ماندهاند. (خداوند ِ جان و خرد)
اَهورا افشانندهی جان، يعنی جان بخش، در هستی است( ابر يا خورشيد ِ جان بخش). اَهورا جان ِ خود را بر همهی جانداران، که آميختهای از خدايان ديگر(آرميتی، رام، مهر، آناهيد) هستند، افشانده است. يعنی جانداران همه از اَهورای جان بخش سرشته شدهاند، اين است که انسان همسرشت ِ اَهورا ست.
مزدا افشانندهی خرد بر انسان است ( ماه ِ خرد افشان). در فرهنگ ايران خرد ِ انسان در تابش ماه سرشته شده است. مزدا خرد را بر انسان میافشاند، يعنی انبوه خرد ِ همگان، از مزدا سرشته شده است. خرد نيروی جويندگی و راه يابی در تاريکی است. ساختار ِ خرد، دانش و دانايی يا توانايی نيست وآنکه برانگيزندی جويندگی و يابندگی، در انسان، برای راهبرد در دانه يا در هستهی پديدههاست. ( دانه-ش يا دانه-ايی) که برآيند ِ اين ويژگیهاست می تواند به توانايی بپيوندد.
انبوه ِ جانها با اَهورا و خرد ِ همگان با مزدا همانی میيابند. يعنی انسان با اَهورامزدا همسرشت است. آهورامزدا نه سرنوشت برای کسی نوشته است و نه احکامی فرستاده است، نه زمين لرزه و نه توفان دارد که مردمی را بترساند. مردمان ِ نيک انديش و نيک کردار و خردمند اَهورا مزدا را در سامان خوش زيستن میآفرينند.
زرتشت يک انديشمند، يک نوانديش و خواهان ِ فرشکرد، يعنی خواهان ِ نوشدن، در سامان ِ زندگی بوده است. برخی از پرسشهای خردمندانهی او در گاتاها نشان از آن دارند که زرتشت جويندهی دانش نوين و دگرگون ساختن ِ سامان شهروندی است.
فرمانروايان افزون براين که با سرسختی از گسترش آموزه و جهان بينیی او پيشگيری کردهاند فرمان به کشتن او دادهاند. زرتشت به ناچار از شهر به شهری در گريز بوده است.
به کدام زمين بگريزم؟ گريزان، کجاروم؟
از خويشاوندان و بستگان دور میدارندم.
نه از نيک مردمان، که يارشان بودم، خوشی میبينم
نه از فرمانروايان دروغوند.
پس چگونه ترا خشنود کنم، ای مزدا اهورا ( يسنای 46، بند 1)
میبينيم اين انسان است که او در شادمانی خدايان را خشنود می کرده است. خدايان ِ فرهنگ ايران از مهر و شادمانی سرشته شدهاند.
گاتاها سرودهايی هستند که با آهنگ خوانده میشدهاند، آنها برانگيزندهی خرد و انديشه هستند، هيچکدام فرمان و دستوری جاودانه برای انسان نيستند. گرچه موبدان، به ويژه پس از اسلام، کوشيدهاند از آموزهی زرتشت ساختاری بنگارند که در اسلام بگنجد. ولی آموزهی زرتشت شاخهای از فرهنگ ايران است و فرهنگ ايران هيچگاه با سامان ِ برده داری و نادان پروری سازگار نبوده است.
فرمان کوروش نشان دهندهی بينش و فرهنگ باشکوهی است که مردمان ايران در 2600 سال پيش داشتهاند. آن چه را که کوروش در فرمانش نوشته است ارزشهايی را نشان میدهند که مردمان ايران آنها را ارجمند میداشتهاند.
مردم و فرهنگ ايران کوروش را زاييده و پروده بودهاند. آن چه را که کوروش ستوده است در بينش آن مردمان ارزشمند بوده است. کوروش را به جای رسول الله يا امامی ستايش کردن آلوده ساختن ِ ارزشهايی است که ما ايرانيان به آنها میباليم.
دانشمندان، انديشمندان و دلاوران ايران نمايان کنندهی ديدگاه ِ آزادگی هستند که، بازماندهی آن ديدگاه، در بينش بزرگ مردمانی بسان ِ فردوسی، بيرونی، رازی، حافظ، مولوی و .... بازتاب يافتهاند. آزادگان با شادمانی گوهر ِ انديشه و اندرزهای اين انديشمندان را ستايش می کنند نه اين که بخواهند از آنان بُت بسازند که بر گور آنها زاری کنند.
به هر روی اين از نشانههای اسلامزدگی است که برخی شکوه ِ فرهنگ ايران را در ساختاری همسان اسلام آرزو میکنند. يعنی اين کسان خواهان آن هستند که منجلاب پليدیها و پسماندگیهای اسلامی را با پردهای از بافتهای ايرانی بپوشانند.
در جستاری با فرنام "خلافت فقيه از جان آزاری برآمده است" به پيوند ِ اهورا با فرهنگ ايران اشاره کردهام.
در اين جا تنها بخشی از آن را باز مینويسم:
اگر ما اندکی چشم جان را بگشاييم، اَهريمن را زنده و زاينده در هر بخشی از سامان ِ آشفته-ی ايران خواهيم ديد.
اَهورا از زيبايی، از نيک انديشی و از نيک کرداری هستی می يابد. برآيند ِ همه-ی جانها و زيبايی-ها و شادی-ها و خوشی-ها، هستی-ی اَهورا را نمودار می سازند. پرورش و پرستاری از جانها و پديده-های جان بخش به هستی و زايندگی-ی اَهورا نيرو می بخشند.
در اين جهان بينی، اَهريمن و اَهورا از انديشه، از کردار و از رفتار انسان آفريده می شوند. مردم می توانند با جشن، در پايکوبی و ميگساری، شادی را، يعنی اَهورا را پديدار سازند. مردم هم می توانند با خشونت، در جان آزاری و کينه توزی، اندوه را، يعنی به کردار اَهريمن را بزايند.
...
انسان از سرشت ِ خود به زيبايی، مهربانی و خوش زيستن گرايش دارد. مردمی که، از زيبا ساختن ِ جهان، از پرورش دادن ِ جان، از دوست داشتن ِ آزادگی، خود را شادمان نسازند، در انديشه و از کردار ِ آنها اَهورا نمی رويد و در هستی آنان اَهريمن می آميزد. در چنين مردمی خوشی به اندوه و شيرينی به تلخی می گرايد.
|
۱۳۹۱ بهمن ۱, یکشنبه
اسلامزدگی يا زهرآب ِ کورانديشی...
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر