۱۳۹۱ دی ۳۰, شنبه

انقلاب شاه و ملت...

article picture
 
انقلاب شاه و ملت، ملت ایران را با جهان آزاد و کمبودهای فراوانش آشنا کرد. شاه با انقلاب ملت رفت و ملت اسیر بی‏سوادترین و جاهل‏ترین لایه‏های اجتماعی جامعه به نام «روحانیت» شد. اگر امروز ملت ایران دوباره «شاه» می‏خواهد، برای انتقام‏گیری از گذشته و برگشت به آن دوران نیست، بلکه در اندیشه «آینده ایران» راه دیگری که بتواند ایران را به سوی دموکراسی ببرد مهیا نمی‏بیند. نه تنها ما ایرانیان بلکه کُل خاورمیانه آسایش می‏خواهند. سران جمهوری‏اسلامی طایفه‏ای از گُرگ‏های عربی هستند که در غارتگری دست همدیگر را از پشت بسته‏اند و اکنون با تحریم‏های که غرب بوجود آورده، تبدیل به گُرگ‏های «ناب محمدی» و «رحمانی» شده‏اند و به جان همدیگر افتاده‏اند. باید از جمهوری‏اسلامی گذر کنیم، اگر آینده‏ای را برای این سرزمین در نظر گرفته‏ایم.

فرزندان انقلاب شاه و ملت که من هم خود را یکی از آنان برمی‏شمارم نام‏های زیادی دارند، نسل سوخته، برباد رفته، شهید شده، تاریخ مصرفش گذشته، بچه ساواکی و نام‏های بیشماری که در خور این نسل نبوده و نیست. همان نسلی که برای دفاع از کشور بروی مین‏های ساخت روسیه عراقی قدم می‏زد، همان نسلی که بمب‏های شیمیائی آلمان (دموکرات‏ترین کشور جهان)، آنان را از پا درآورد و باز همان نسلی که بدنبال پیدا کردن هویتش تیرباران، اعدام و شکنجه شده، همگی فرزندان ایران و از نسل انقلاب شاه و ملت بوده و هستند.

پنچاه سال از آن تحول می‏گذرد و شاهد این هستیم که چگونه آن جهش سیاسی جامعه ایرانی را با حقوق خود آشنا کرده. حق رای دادن زنان که هنوز هم اسلامگرایان نتوانسته است از مادران این فرزندان بگیرد، یا سهیم شدن کارگران در سود کارخانه‏ها که توانست طبقه متوسط را بوجود آورد، و یا تحصیل و تغذیه رایگان که توانست روشنفکران و مخالفان محمد رضا شاه را باسواد کند، در کنار دیگر رویدادهای دیگر آن زمان، هنور میوه‏های خود را به جامعه ایرانی تحویل می‏دهد. اگر بیشترین متخصصین ایرانی در خارج از کشور مشغول به کار هستند و آلمان برای بدست آوردن این متخصصین به التماس افتاده و کانادا پیشرفت‏های اقتصادی خود را مدیون سرمایه فکری و مالی ایرانیان می‏داند، همه از همان نقطه، شروع بی‏پایانش را سرچشمه گرفته‏اند، انقلاب شاه و ملت.

راز من با انقلاب شاه و ملت

این دومین باریست که در باره انقلاب شاه و ملت می‏نویسم. اولین بار که در باره تحولات انقلاب شاه و ملت نوشتم در سال هزار و سیصد و پنچاه و چهار بود. از تاسیس حزب رستاخیز یک سالی می‏گذشت. تازه به سال دوم دوران قبل از دبیرستان یعنی راهنمایی وارد شده بودم و باید انشائی در باره انقلاب شاه و ملت می‏نوشتم. اولین باری بود که با سیاست درگیری مستقیم پیدا کرده بودم. یک هفته هر روز بعد از ظهر با اتوبوس به میدان فردوسی می‏رفتم و از آنجا پیاده ما‏بین تحریره و دفتر روزنامه رستاخیر در ضلع شمالی خیایان ویلا در رفت آمد بودم. با روزنامه‏نگاران و خبرنگارهای فراوانی در باره انقلاب شاه و ملت به صحبت می‏نشتم. به علت نوجوانیم در آن روزگار، همه آن فریختگان روزنامه رستاخیز، انقلاب شاه و ملت را از زوایای گوناگونی برایم مورد بررسی قرار می‏دانند، گاهی با ترس و واهمه و گاهی با غرور و اصالتی بی‏نظیر. کار به جای رسید که ورود من را به آن ساختمان را ممنوع کرده بودند، چون مزاحم بی‏پروای را در مقابل می‏دیدند، که نه از شاه ترسی داشت و نه از ساواک و نه از هیچ انسان دیگری! در جلوی همان درب ورودی با شخصی آشنا شدم که با فروتنی انسانی‏اش به تمامی سوالاتم پاسخ داد و در پایان گفتگو با حمایت او به داخل ساختمان دوباره وارد شدم و کتابی را از او به هدیه دریافت کردم. تمامی آخر هفته در خواندن آن کتاب و ویرایشگری انشائم گذشت. بعد از خواندن بی‏صبرانه آن نوشته در کلاس درس، مورد بازخواست و سیلی خوردن از آموزگاری جوانی شدم که اندیشه‏ای‏ انترناسیونالیسمی و چپی داشت.

او بعد از انقلاب شکوهمندش بوسیله سران چپ لو داده شد و در دادگاه انقلاب‏اسلامی فهمید که بازیچه چه رهبرانی (چریک‏های فدایی خلق همه جا به غیر از ایران) شده است. از آن زمان غرور نوجوانیم مرا از زبان فارسی رنجانید و این رنج کودکانه باعث شد که از آن زمان به بعد به زبان فارسی علاقه‏ای نداشته باشم. بی‏سوادی من در زبان فارسی ریشه‏اش در همین واقعه است.

بعد از گذشت سی و چهار سال در یک گفتگوی دوستانه این داستان را برای شخصی تعریف کردم. آن شخص نام کتابی را که خود او سی و چهار سال پیش به من هدیه داده بود را بازگو کرد. او همان شخصی بود که به سوالات در نوجوانی پاسخ داد بود و بیش از پازده سال در حزبی که باز هم او تاسیس کرده بود با هم فعالت می‏کردیم. در آن زمان هم او همچنان به تمامی سوالاتم پاسخ می‏داد. برای معرفی ایشان بعنوان سخنران جلسه‏ای در سال دو هزار و نُه میلادی در اشتوتگارت آلمان، نوشته‏ای را آماده کرده بودم که متاسفانه چپ‏های جهان وطنی نگذاشتند آن را بخوانم. آن نوشته را بعد از سخنرانیش برایش خواندم. باز هم او بود که مرا تشویق کرد که بنویسم و بارها بنویسم. تا مدتی او شده بود معلم فارسی من، تا اینکه نوشته‏ای تحت عنوان «داریوش همایون و من» برایش فرستادم که نظرش را بدانم. در صحبتی تلفنی به من گفت که دیگر احتیاجی به او ندارم و باید ادامه بدهم و بنویسم. داریوش همایون نادانی آموزگار دوران نوجوانی من را با ایران‏دوستی خود مرحم زد و رفت.

راه من با انقلاب شاه و ملت

ملت ایران از زیر شیادترین دشمناش دوباره و در روندی همیشگی و بی‏مانندبیرون آمده و پیروز شده. امروز هم به همین صورت می‏باشد. آخوندهای دنیا‏پرست حواله بهشت در جهانی خیالی به مردم می‏دهند و آنان را در جهنم جمهوری‏اسلامی سرگردان نگه داشته‏اند تا بتواند موجودیت زندگی نکت بارشان را تضمین کنند. دانش‏ورزی در ایران حرام است. نگاه به جنس مخالف حرام است. انسان بودن در ایران حرام شده تا سرمایه‏های کشوری ثروت‏مند مانند ایران را برای خوشگذرانی چندین هزار روسی و چینی خرج کنند تا شاید آن دو کشور چین و روسیه در روز مبادا به آنان کمکی کنند. ذهنیتی کاملا غیر‏ایرانی و غیربشری که فقط خونریزی و نابود کردن را فرا گرفته، قافل از اینکه زمانی باید پاسخگو به ملت ایران باشند.

آنهای‏ که می‏گوید غرب دکتر مصدق را سرنگون کرد تا نفت ارزان بدست آورد هنوز نتوانسته‏اند به این سوال پاسخ دهند که از سال هزار سیصد و پنچ و هفت درآمدهای نفتی ایران چگونه و کجا هزینه شده است؟ و چرا غرب برای نگهداری از جمهوری‏اسلامی هر‏گونه امتیازی (از کُشتن اپوزیسیون جمهوری‏اسلامی، فروش بمب‏های شیمیایی، پرورش نهادهای امنیتی، حمایت سیاسی، فروش تجهیزات آلمانی برای صنایع اتمی، آموزش انواع شکنجه که در آلمان‏شرقی رایج بوده) به سران جمهوری‏اسلامی می‏دهد؟ اگر محمد رضا شاه نوکر امریکا بوده، پس سران جمهوری‏اسلامی چه خدمتی به غرب کرده‏اند که غرب عاشق و شیفته جمهوری‏اسلامی شده است! کشور ما بخاطر ثروت‏های زیرزمینی خود در آینده هم مورد تهاجم جهانیان قرار خواهد گرفت. این ما ایرانیان هستیم که باید پیشرفت‎ترین کشور (از نظر اقتصادی، سیاسی و اجتماعی) جهان را بسازیم و به جهانیان ثابت کنیم که بدون ایران، جهان معنا ندارد و ثبات سیاسی در منطقه خاورمیانه تنها در دست ایرانیان می‏باشد و بس. درست است که همان غربی‏ها برای آینده ایران شکل «فدرالیسم» را تعیین کرده‏اند، همانگونه که در عراق و افغانستان با فدرالیسم فرمایشی خود حاکمیت ملی آن کشورها را تضعیف کردند. آیا سرنوشت ایران را، ایرانیان تعیین خواهند کرد یا تُجار نفت اروپا، انگلستان و امریکا؟

این بار ولی انقلاب شاه و ملت پیش‏رو می‏خواهد که ملت را با شاه و شاه را با ملت آشتی دهد. انقلاب روبرو، انقلابی سراسر ایرانیست (انقلاب لیبرالیستی) که نه اعدام در آن معنی دارد و نه شکنجه، بعد از آن قانون حکومت می‏کند و آن قانون را هم نمایندگان واقعی مردم خواهند نوشت. اصولی را که این بار انقلاب شاه و ملت با کمک همدیگر به ثمر خواهند نشاند، نهادینه کردن انسانیت در جامعه برای پیشرفت بشریت در جهان خواهد بود. افسانه نیست که افسون کند داستانیست که می‏خواهد تازه شروع شود. همه چیز را داریم از اقتصادانان، سیاستمدارن، متخصصین، کارمند تا کارگر ساده، این ملت می‏خواهند کشوری را دوباره بسازنند که بتوانند در آن به آسودگی زندگی کنند و سرمشق کشورهای همسایه‏ شوند. در این راه فرزندان انقلاب شاه و ملت، فرزندان انقلاب‏اسلامی و نسل جوان ایران همگی فرزندان ایران هستند. در ایران آینده زندگی کردن دوباره افتخاریست برای ما ایرانیان و ایران.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر